05-06-2015، 11:28
انسـان هـمـیشــه به دنبال دریافتـن علتـهـا و مـعلولهـا در حیطه ی علوم نیسـتـ، گـاهـی اوقات مـی خواهـد از خواندن یا دیدن چیزی لذت ببرد، و یا به دلیلی بعضی مـسـایل را، خود جسـتـجو کـندو در این صورت مـی تـواند وقت گـرانبهـای خود را برای خواندن داسـتـان، نمـایشــنامـهـ، شــعر و یا دیگـر انواع ادبی بگـذارد. ادبیاتـ، هـنری اسـت کـه مـی تـواند این نقش مـهـم را به عهـده داشــتـه باشــد؛ زیرا در عین اینکـه مـی تـواند درک عمـیقی از زندگـی بدهـد، مـی تـواند لذت بخش و سـرگـرم کـننده هـم باشــد.چون نویسـنده تـجربیات خود را از زشــتـی هـا و زیبایی هـای زندگـی با دقت و هـدف خاصی و با تـوجه به حالات انسـانی بیان مـی کـند و از این رهـگـذر، تـجربیات خود را به دیگـران انتـقال مـی دهـد. هـر قدر در درک و بیان مـطالب مـوفق تـر باشــد و احسـاس خود را به هـمـراه خلاقیت و به شــیوایی در قالبهـای مـتـفاوت مـانند: شــعر، نثر ، رمـان، نمـایشــنامـه و غیره بریزد، نتـیجه کـار جذاب تـر و مـاندگـارتـر خواهـد بود.
نویسـنده ای کـه از این خصوصیات بهـره مـی گـیرد، گـویای دوره تـاریخی خود و تـفکـر خاص آن دوره مـی باشــد؛ زیرا در تـاریخ زندگـی نویسـندهـ، مـسـایل اجتـمـاعی؛اقتـصادی و فرهـنگـی کـه در جامـعه رخ مـی دهـد، از زندگـی مـردم و او جدا نیسـتـ. او با دقت فراروان در امـور زندگـی بشــر، و در اصل، به زندگـی و تـفکـر خود غنا مـی بخشــد و درک و دانش خود را پرورش مـی دهـد و دنیای انسـانهـای کـنونی را جلوی چشــمـان آنهـا مـی آورد و خواسـتـار این اسـت کـه مـخاطبانش هـرچه بیشــتـر چشــمـان خود را باز نگـه دارند. او در نوشــتـه هـایشــ، در پی نصیحت کـردن یا ارائه ی شــیوه ی زندگـی نیسـتـ؛ قصدش تـنهـا ارائه دقیق تـر زندگـی اسـتـ. زیرا فقط در این صورت اسـت کـه مـی تـواند به درکـی فراتـر و عمـیق تـر از گـذشــتـه دسـت یابد. درک بیشــتـر زندگـی دیگـران، مـوجب درک بیشــتـر مـوقعیت انسـان زمـان خودش مـی شــود.
انسـان از زمـان کـودکـی با زندگـی آشــنا مـی شــود. سـختـیهـا، نرمـشــهـا، پسـتـیهـا و بلندیهـا، هـمـگـی به اشــکـال مـختـلف روی خودشــان را به او نشــان مـی دهـند، و او از هـمـان اوان درگـیر دنیای خود مـی شــود. آشــنایی او با ادبیاتـ، درک این مـسـائل را آسـان تـر مـی کـند و او را درگـیر زندگـی پرجنب و جوش تـری خواهـد کـرد. نیز انگـیزه ای قوی در او ایجاد مـی کـند و درک واقعیتـهـای زمـانه را در مـراحل بعدی زندگـی برایش آسـان تـر و امـکـان پذیرتـر مـی کـند، ادبیات بخشــی از فرهـنگ انسـانی اسـت کـه مـی تـواند در عرصه هـای جهـانی نیز مـورد تـوجه باشــد. مـی تـواند شــخص را با فرهـنگـهـای مـختـلف زندگـی پهـناور جهـانی آشــنا سـازد؛ زیرا در هـر گـوشــه از آن، نشــانه هـای خاصی وجود دارد کـه مـمـکـن اسـت در ذهـنیت مـا وجود نداشــتـه باشــد و این زندگـی دیگـران اسـت کـه زندگـی مـا را غنا مـی بخشــد.
امـیلی دیکـنسـون شــاعر بزرگ آمـریکـایی مـی گـوید: «هـیچ سـفینه ای مـثل کـتـاب نیسـت چون مـا را به هـمـه سـرزمـینهـای دوردسـت مـی برد.» و اکـنون در زمـان مـا عرصه هـای دیگـری باز شــده اند کـه مـی تـوانند به عرصه کـتـاب و کـتـابخوانی کـمـک کـنند و مـا باید از این فرصت کـم نظیر در جهـت اعتـلای اهـداف خود- کـه هـمـانا درک جهـان کـنونی و مـردم و در نهـایت خود مـاسـتـ- اسـتـفاده کـنیمـ.
ادبیات را مـی تـوان قسـمـت زنده ای از زندگـی دانسـت کـه نویسـندهـ، شــعرهـا، داسـتـانهـا، نمـایشــنامـه هـا، و ... را از تـجربیاتـ، افکـار و احسـاسـات مـردم در امـتـزاج با درک خلاق خود مـنعکـس مـی کـند، نوشــتـه ای زنده باقی مـی مـاند کـه در فرهـنگ مـردم جای داشــتـه باشــد. و این هـمـه مـی تـواند در هـر نقطه ای از جهـان اتـفاق بیفتـد. او با راهـیابی به فرهـنگ و زبان آنهـا، به زندگـیشــان رسـوخ مـی کـند و نوشــتـه هـای خود را بنا مـی کـند. هـنر ادبیات در خود جادویی دارد کـه خواننده را مـجذوب مـی کـند، به خواننده اعتـمـاد به نفس مـی دهـد و نقطه هـای کـور زندگـی را آشــکـار مـی کـند و به این طریق به درک عمـیق آن کـمـک مـی کـند، اعمـال مـتـفاوت انسـانهـا را مـعنا مـی بخشــد و رفتـارشــان را قابل درک مـی کـند، به انسـان کـمـک مـی کـند کـه در تـخیل خود بهـتـر، کـامـل تـر و عمـیق تـر زندگـی کـند.
ادبیات مـانند گـوی بلورینی اسـت کـه در آن مـی تـوان زندگـی هـای مـتـفاوت را دید. در حقیقت این نوشــتـه هـا جوابی اسـت به خواسـتـه هـای نویسـنده کـه در آن درد و رنج، شــادی و غمـ، و تـفکـر و عقیده خود را بیان مـی کـند. نویسـنده در انسـان هـا دقیق مـی شــود، نکـات مـشــتـرک خود را در مـردم مـی یابد و هـمـچون یک خصوصیت انسـانی از آن بهـره مـی گـیرد، تـا آن را تـقویت کـند و یا بر آن بتـازد.
نـر نـویـسـنـده در نـشـان دادن تمـام ایـن خصوصیـات زنـدگـی اسـت.او زبان را هنـرمـنـدانـه به کـار مـی برد و خلـاقیـت خود را در قالـبهای مـختلـف هنـری عرضه مـی کـنـد.
سـعدی شـاعر بزرگ ایـران هفتصد سـال پیـش ایـن شـعر را سـرود:« تن آدمـی شـریـف اسـت به جـان آدمـیـت/ نـه همـیـن لـباس زیـباسـت نـشـان آدمـیـت»
ایـن شـعر در عیـن سـادگـی راه و رسـم زنـدگـی انـسـانـی را نـشـان مـی دهد. او با کـلـمـات سـاده و انـدکـ، جـادویـی کـرده اسـت کـه همـه را مـجـذوب و وادار به پیـروی صادقانـه از انـسـانـیـت مـی کـنـد.
همـیـنـگـوی هدف خود را از نـوشـتن چـنـیـن بیـان مـی کـنـد:
«از مـیـان چـیـزهایـی کـه اتفاق مـی افتد و از مـیـان چـیـزهایـی کـه وجـود دارد و از مـیـان تمـام چـیـزهایـی کـه شـمـا مـی دانـیـد و تمـام آن چـیـزهایـی کـه نـمـی توانـیـد بدانـیـد، چـیـزی را خلـق مـی کـنـیـد کـه نـشـانـی از وضعیـت کـنـونـی نـدارد؛ بلـکـه چـیـزی کـامـلـا نـو و واقعی تر و زنـده تر از هر حقیـقتی اسـت و اگـر شـمـا به حد کـافی آن را بپرورانـیـد، به آن ابدیـت بخشـیـده ایـد. به ایـن دلـیـل مـی نـویـسـد و نـه به هیـچ دلـیـل دیـگـریـ.»
و برای دسـت یـابی به ایـن هدف او صفحه اول کـتاب پیـرمـرد و دریـا را دویـسـت بار نـوشـته و پاره کـرده اسـت.
نـویـسـنـده ادبی با ایـن کـار خود به حدی از اعتلـا مـی رسـد کـه مـی توانـد دنـیـایـی را به خود جـذب کـنـد، نـویـسـنـده ای کـه در جـسـتجـوی یـافتن خویـش اسـت از طریـق جـسـتجـو در دیـگـران خود را مـی یـابد، داسـتان زنـدگـی آنـها را مـی نـویـسـد، امـا خود از مـقولـه آنـها جـدا نـیـسـت و فقط از ایـن راه مـی توانـد افکـار و عقایـد خود را مـانـدگـار کـنـد و آنـها را به دیـگـران انـتقال دهد.
نـویـسـنـدگـان مـختلـف هر کـدام در ذهنـیـت خاص و دنـیـای فرضی خود گـرفتارنـد و دنـیـایـی را در ذهنـیـت خود مـی سـازنـد کـه انـسـانـهای دیـگـر امـکـان سـاختن آن را نـدارنـد. ادبیـات دنـیـایـی اسـت کـه در آن هر انـسـانـی به تفکـر وادار مـی شـود. تکـیـه گـاهی اسـت کـه زنـدگـی در آن مـوج مـی زنـد. نـویـسـنـده ای کـه ایـن دنـیـا را به نـحو احسـن نـشـان مـی دهد، دنـیـای افکـار خود را جـاویـدان مـی سـازد.