29-05-2015، 17:20
نقدی بر آرای وزیری و پورپیرا
در حالیکه سرگرم انجام کارهای « مهم تر» هستیم، جریانهای خزنده ای دارند سنگپایه های تمدن و فرهنگ ایرانی را بی سر و صدا، می شویند و می برند. این جریانها برخی در زاویه تاریخ، چمباتمه زده اند و برخی دیگر مشغول جویدن پیشینه ی زبان فارسی هستند. و ما آنقدر سرگرم تماشای جدال "سنت و مدرنیته "هستیم که فراموش کرده ایم که بر سر هویت مان چه می آید. نوشتار حاضر کوشیده است یکی از این جریانها را که در کسوت مکتب آمریکایی زبان فارسی، خودی نمایانده، بازگشاید و در جریان این گشودگی، متقابلا برخی کج سلیقه گیهای افراطی و شوونیستی نسبت به زبان فارسی را به تعادل آورد.میخوانید:
یک حقیقت نیم گفته درباره زبان فارسی
۱) شادروان استاد بهمنیار از علمای دینی ما گله می نمایند و می گویند: «اگر صد یک این زحماتی را که برای علوم لفظی عربی کشیده بودند، برای زبان فارسی می کشیدند، فارسی هم از جهت صرف و نحو و دیگر علوم لفظی و ادبی، زبانی ثروتمند بود.»(۱)
استاد جلال الدین همایی نیز می گویند: «علمای قدیم نیز تمام هم خود را در تدوین و تکمیل زبان و ادبیات عرب مبذول داشته اند و به زبان فارسی چندان اعتنا نکردند.
در صورتی که اگر عشر آن همه زحمت و رنج را برای قواعد فارسی متحمل شده بودند، صرف و نحو و معانی و بیان و لغت فارسی نیز به حد کمال می رسید.»(۲)
«مکتب آمریکایی» در مورد زبان فارسی چه می گوید؟
۲) در پژوهش های ادبی ما ـ متأثر از کار مشتشرقانی همچون «بیلی» در «دائرةالمعارف اسلام»(۳) و دیگران ـ این گفتمان، تسلط دارد که زبان سرزمین قبل از اسلام پارتی یا پهلوی اشکانی بوده و زبان فارسی امروزین که ما به کار می بریم، زبان ریشه داری نیست بلکه این زبان از ترکیب چند زبان (از جمله عربی) در آسیای میانه زاییده شده است(۴) (نظر مکتب آمریکایی «ملت خیالی» که بانیانش آقایان مصطفی وزیری و ناصر پورپیرا هستند.) این نگرش، متذکر آن است که چون ایرانی، فاقد زبانی ریشه دار و زنده بوده، به استحاله تن در داده و اساساً زبان تازه ای بنام «فارسی دری» انتخاب نموده که بر ویرانه ی زبان مرده ای دیگر، زاده شده است.
ما در نوشتار حاضر قصد داریم این پرسش را به ویژه به مدد پژوهش های صاحب اثر تاریخ و فرهنگ ایران(۵)، بازگشاییم که آیا به راستی یک زبان ریشه دار و زنده در گستره ای از بغداد تا باب الهند و سمرقند، می توانسته با چنان استحاله هایی مواجه شده باشد؟ و چرا توجیه «فارسی» به پارتی، پهلوی و دری و حتی تعبیر «زبان های ایرانی» به این شکل، از بنیاد غلط است؟ در رهگذر پاسخ به این پرسش ها، همچنین نشان خواهیم داد که نظرات استاد بهمنیار و استاد همایی که در آغازینه ی نوشتار آمد، اگرچه حقیقت دارد، اما همه ی حقیقت نیست.(۶) باشد تا در این فراشد، جوانان ما حقایق ناگزیری را دریابند.
زبان فارسی:
با ژرفنایی چند هزاره ای
۳) زبان فارسی از روزگاران قدیم ـ و پیوسته در طول تاریخ ایران ـ زبان جامع و فراگیر همه ی مردم این سرزمین بوده که در هر دورانی تیره ها و اقوام مختلف ایرانی را در گوشه و کنار خود به هم می پیوسته و در رویدادهای گوناگون تاریخی ـ که برخی از آنها نیز سخت و بنیادکن می نموده ـ وحدت مردم و استمرار فرهنگ ایران را تضمین کرده است. در واقع، وحدت زبان از ویژگی های مهم این کشور پهناور بوده که همواره، نظر مورخان را به خود جلب نموده است.
مسعودی در جایی که از ایرانیان و سرزمین ایشان در روزگار قدیم تا زمان خودش سخن رانده با این بیان که موطن ایرانیان از حد بلاد جبال(۷) و آذربایجان و حدود ارمنستان و اران و بیلقان و دربند (قفقاز) و ری و طبرستان و مسقط و شابران و جرجان و ابرشهر (نیشابور) تا هرات و مرو و سایر بلاد خراسان و سیستان و کرمان و اهواز و دیگر سرزمین ها می باشد، وحدت زبان را شایسته ی یادآوری دانسته و نوشته: «همه ی این سرزمین ها کشور واحدی بوده اند، دارای یک زبان، هر چند در برخی جزئیات در لهجه ها با هم اختلاف داشته اند.»(۸)
چرا زبان مردم ایران پس از اسلام عربی نشد؟
۴) سقوط دولت ساسانی و اسلام آوردن ایرانیان، باورهای دینی و برخی رسوم اجتماعی را دگرگون ساخت. هیچ یک از این دو امر (با اینکه به تدریج اثری بسیار نافذ در جامعه ایران بر جای گذاشتند) امری خارق عادت نبودند که تغییر زبان ایران را موجب شوند. از سوی دیگر در حالی که حضور اعراب مسلمان در سرزمین های دیگر، منجر به فروپاشی زبان های «سریانی»، «مندایی»، «نبطی»، «الفانتین»، «پالمیری» و دیگر زبان های سامی گردید، اما در ایران چنین نشد؛ حتی عکس آن اتفاق افتاد! بدین معنی که نه تنها اعرابی که به قصد جهاد به این سرزمین روی آوردند بلکه حتی قبائل متعددی از اعراب هم که به مناطق مختلف ایران کوچ کردند (مانند اشعریان قم که در طول یکی دو قرن به مناطق وسیعی از اراضی قم، تسلط کلی یافتند)، به رغم کثرت جمعیت و قدرتی که به دست آورده بودند، به مرور در جامعه ی ایرانی تحلیل رفتند و زبانشان به فارسی تبدیل شد و خودشان هم به آداب و سنت های ایرانیان درآمدند و ایرانی شدند. حکام عرب هم که به مناطق مختلف ایران به امارت یا ولایت می رفتند ناچار می شدند فارسی بیاموزند.(۹)
این پدیده ها جز بدین سبب نمی توانسته باشد که زبان فارسی را بنیانی استوارتر و در مردم ایران ریشه ای ژرف تر از آن بوده که با این گونه حوادث از جای به در آید یا رنگ ببازد.
۵) منابع معتبر عربی ـ اسلامی از زبان ایرانیان آن دوران، تصویری را می نمایاند که نشان دهنده ی زبانی پایدار و توانا، غنی و پرمایه است که همه ی مراحلی را که در تاریخ طولانی این سرزمین بر آن گذشته، با قدرت پیموده، در دوران انتقال حتی به زبان عربی کمک رسانده و آن را با کلمات و اصطلاحات بسیاری در زمینه هایی که در آنها سابقه ا ی نداشته، مجهز ساخته، به نثر دیوانی آن بلاغت بخشیده و از خلال آن به فرهنگ اسلامی، خدمت ها کرده است که شهید مطهری، فهرست این خدمات را در اثر مشهور خود «خدمات متقابل ایران و اسلام» به خوبی شرح کرده اند. بنابراین، پندار آقایان وزیری و پورپیرا یعنی دیدگاه «مکتب آمریکایی» که قائل است: «با گسترش اسلام، زبان پهلوی که در عصر ساسانی زبان رسمی ایران بوده از کار افتاده و زبان فارسی کم کم نشو و نما یافته تا این که قرن سوم و چهارم هجری با آمیزه هایی از زبان های گوناگون، جانی گرفته و شکوفا گردیده»، پنداری ناروا و باطل است؛ زیرا از دو زبانی که یکی در حال مرگ و دیگری هنوز ناساخته و نوپا باشد، چنین پایداری و هنری را که در تاریخ شاهد هستیم، ساخته نیست.
نسبت زبان فارسی با زبان عربی دینی
۶) داستان از این قرار است که در دهه های اول پیروزی لشگریان اسلام، تعداد اندکی از واژگان عربی در فارسی به کار می رفت (از قبیل: حلال، حرام، کافر و...) اما بعداً به دلایلی که مجال ذکر همه ی آن نیست (که البته بخشی از آن ـ و البته نه همه ی آن ـ معلول اجبار و تبلیغات منفی خلفای عباسی بوده و به ویژه از طریق بخشنامه هایی که منشیان و دبیران امثال سلطان محمود غزنوی که برای حفظ عنوان «سیف الاسلامی» از هیچ گونه خوش رقصی ای نزد خلفای عباسی فرو گذار نمیکردند صادر گردید(۱۰))، واژگان عربی، به تدریج به حدود ۵۰% رسید. با این حال ورود واژگان تازی به زبان فارسی از جنبه تمدنی مفید بود و اگر این اتفاق نمی افتاد، شاید تمدن عظیم ایرانی، نمی توانست به نحو بایسته، خدمت خود را به اسلام به انجام برساند. ضمناً این اتفاق از جنبه زبانی نیز فایده مند بود، چرا که ایرانی، گروهی از واژه های نرم و سبک و درخور امور دینی و تمدن اسلامی را وام گرفت.(۱۱) با این حال می توان قبول کرد که در جذب واژه های عربی زیاده روی شد، به این معنی که واژگان عربی بسیاری به زبان فارسی راه یافت که نه تنها در گفتمان دینی اصلاً کاربرد ندارند که خیلی وقت ها معنای معکوس یافته و مخل فهم معنای راستین آموزه های دینی هستند. مثلاً واژه «مزخرف» را که ما از عربی به فارسی راه داده ایم، در نظر بگیرید. این واژه در اصل به معنای «چیز طلا اندود» است، اما در فارسی، ما آن را به تنها معنایی که به کار نمی بریم، همین معناست! بسیاری از واژگان عربی که امروزه در زبان فارسی به کار می بریم، ناقض فهم شفاف و نخستینی از متون دینی به ویژه قرآن هستند و به واقع در درک معانی رفیع آن، ایجاد اختلال می کنند. نکته دومی که در همین ارتباط می توان مطرح نمود این است که آنچه که ما بعنوان زبان عربی در مدارس و حوزه ها می آموزیم، زبان عربی دینی است و اساساً با آنچه امروزه اعراب با آن تکلم می کنند، تفاوت بسیار دارد. (به قول معروف، اشتراک لفظی است). زبان عربی کهن در طی قرون پس از اسلام چنان تغییر یافته و قواعد، معانی و دستورها را به هم ریخته که به طور مثال اگر شما کتاب «جامع المقدمات» حوزه ها یا کتاب های درسی عربی مدارس رسمی را هم تمام کنید، نخواهید توانست با یک عرب سعودی یا مراکشی مکاتبه و تفاهم نمایید.(۱۲) (ما متأثر از ادبیات عربی دینی، «ریاضت» را به معنی «رنج کشیدن برای پاک شدن» به کار می بریم، عرب آن را به معنای «ورزش» به کار می برد، ما «احتلال» را به معنای «حل کردن» به کار می بریم، عرب آن را به معنای «اشغال گری» به کار می برد، ما واژه «احتجاج» را به معنای «دلیل آوردن» به کار می بریم، عرب به معنی «زیر سوال بردن و محکوم کردن»! به کار می برد. ما «قنات» را به معنی «آب ریز» به کار می بریم و عرب آن را به معنی «شبکه» به کار می برد، ما «فیض» را به معنای «جوشش معنوی» به کار می بریم و عرب آن را به معنی «سیل گندآب» به کار می برد و هزاران مورد دیگر. از سوی دیگر واژه «ماشی» که نزد یک مراکشی به معنای (OK) است، نزد یک لبنانی معنای «بیاهمیت» دارد! و صدها مورد از این قبیل) بنابراین بهتر است اولاً نام کتب عربی رسمی مدارس را «زبان دینی اسلامی» بگذاریم که تصور نشود مثلاً مشابهتی با زبان انگلیسی برای آن قائلیم و ثانیاً سعی کنیم با شیب تندتری، مفاد این کتب را به کارویژه ی اصلی اش نزدیک سازیم (امروزه به ندرت یک دانش آموخته ی دبیرستان را می توان سراغ گرفت که آیات قرآن و یا بحارالأنوار مرحوم مجلسی یا تفسیر المیزان را به راحتی بخواند و به درستی معنا کند).
فتوای تاریخی علمای ماوراء النهر درباره زبان فارسی
۷) از بحث دور نیافتیم. آنان که به علمای ایرانی انتقاد می کنند که چرا همه ی همت خود را صرف تکمیل زبان و ادبیات عرب نموده و از زبان فارسی غفلت نموده اند، خوبست توجه نمایند که:
یک. زبان عربی (قدیم) در سراسر جهان اسلام، طی قرون و اعصار، زبان تبادل آراء و نظرات فکری و فرهنگی بوده و تقریباً نقشی مشابه زبان لاتین در جهان مسیحی را ایفا نموده است. وضعیت عربی کهن که بسیاری از کتب فلسفی ما به آن زبان نوشته شده(۱۳) با وضعیت زبان انگلیسی امروز قابل مقایسه است. امروز هم اگر کسی بخواهد نوشته اش در گستره ی دامنه دارتری خوانده شود، ناگزیر است آن را به زبان انگلیسی بنویسد. هم اینک وزارت علوم، تحقیقات و فناوری کشورمان، اجازه ی ارتقاء مرتبه ی علمی به دانشگاهیان نمی دهد مگر این که آنان، مقالات علمی خود را در نشریات بیگانه غربی (به ویژه انگلیسی) به چاپ برسانند. بنابراین وقتی زبانی، به هر دلیل، زبان علمی جهانی شد، ناگزیر آنها که دنبال مخاطبانی در اقصی نقاط گیتی هستند، باید با آن زبان بنویسند یا بنویسانند. با این حال یک تفاوت بین زبان عربی کهن که علمای ما با آن مواجه شدند و زبان انگلیسی امروز که دانشگاهیان ما با آن روبرو هستند، وجود دارد. ایرانیان، وقتی با زبان عربی کهن مواجه شدند و نگارش متون علمی را با آن، ناگزیر دیدند ـ از آنجا که عرب اساساً فاقد دستور زبان بود ـ اولاً نسبت به تدوین و ثانیاً تکمیل این زبان اقدام نمایند (کمتر کسی از ادیبان جهان عرب را می شناسیم که نقش مهم و تاریخی بزرگ مردان ایرانی چون «سیوطی» و «سیبویه» را دست کم بگیرد پیش از این بزرگان، عرب واژگان عالم، علیم و علاّم را به یک معنی می گرفت و این بزرگان مهندسی تازه ای به عربی بخشیدند). البته پرداختن ایرانیان به تدوین و تکمیل این زبان، از سر ضرورت بود، در غیر این صورت نمی توانستند با زبانی فاقد قواعد و دستور، قرآن را به خوبی فهم کنند و مقالات تحقیقی، علمی و دینی بنویسند.
دو. ایرانی بر بسترِ زبانِ عربیِ کهن، توانست ظرفیت حکمرانی، مدیریت و سرمایه ی عظیم اجتماعی خود را بر دامنه ای گسترده تر، سرازیر نموده، شکوفا نماید. اگر نبود این ظرفیت عظیم، بی تردید اسلام تنها به اتکای اعرابی که هنوز اسیر تعصبات جاهلی و قوم گرایانه بودند (که اتفاقات صدر اسلام و سقیفه بنی ساعده و به ویژه به حاشیه راندن علی (ع)، قدرت گرفتن بنی امیه ی نژادپرست و عباسیان خونخوار، تنها نمونه هایی از این تعصبات قومی و جاهلی است)، نمی توانست به آن سرعت، جهانی گردد. بی تردید ایرانیان در جهانی شدن دیانت اسلام، نقش نخست و قاطع را ایفاء کرده اند.
سه. علمای دینی این سرزمین، همگام با علاقه به اسلام، از زبان پارسی نیز محافظت کرده اند. اگر نبود غیرت و پایمردی علمای ماوراء النهر، چه بسا امروز، ما هم به سرنوشت مصریان گرفتار می شدیم و بر زبان پارسی همان می رفت که بر زبان های مصریان، فلسطینیان، مندائیان، پالمیریان و نبطیان رفت.
القای عملی این شعار که: «اسلام یعنی عرب و عرب، یعنی اسلام» توسط بنی العباس و تحمیل آن به کمک سرنیزه، می رفت تا این شعار، کم کم بعنوان حقیقتی اسلامی قالب گردد. تحمیق مردم از سوی عباسیان و رواج روایات دروغ دائر بر این که زبان فارسی، زبان اهل جهنم(۱۴) است، تا به آن اندازه بود که منصور بن نوح سامانی (قرن ۴ هجری) هنگامی که خواست تفسیر بزرگ طبری را از عربی به فارسی برگرداند، دچار ترس شد و به ناچار از علمای ماوراء النهر، درباره ی جواز آن کار، فتوی خواست.(۱۵) فتوای علمای ماوراء النهر در این باب به راستی، نقطه ی عطفی در تاریخ زبان فارسی و فرهنگ اسلامی است که همواره می بایستی از آن یاد شود و پیوسته در مد نظر باشد. این علما، جملگی به ترجمه ی تفسیر قرآن به زبان فارسی فتوا دادند و به دستور منصور، بلافاصله گروهی از علمای آن سامان، دست به کار ترجمه شدند و حاصل کار ایشان، همین ترجمه فارسی تفسیر طبری است که همواره یکی از ذخایر گرانقدر زبان فارسی به شمار رفته و می رود. آنچه در این جریان در خور دقت و تأمل است دلیلی است که این علما در توجیه فتوای خود آورده اند که شاید با نقل قسمتی از آن بتوان درکی عمیق تر از معنی و مفهوم آن فتوا به دست آورد. در مقدمه ی آن کتاب چنین می خوانیم:
«پس علمای ماورء النهر را گرد کرد (یعنی منصور) و این از ایشان فتوا کرد که روا باشد که ما این کتاب را به زبان فارسی برگردانیم؟ گفتند: روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی مر آن کس را که او تازی نداند، از قول خدای عز و جل که گفت: و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه (۱۶). گفت من هیچ پیامبری را نفرستادم مگر به زبان قوم او و آن زبانی که ایشان دانستند و دیگر آن بود کاین زبان پارسی از قدیم، باز دانستند، از روزگار آدم تا روزگار اسماعیل پیامبر (ص) همه ی پیامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتند و اول کس که سخن گفت به زبان تازی اسمعیل پیغمبر بود (ع) و پیامبر ما صلی الله علیه از عرب بیرون آمد و این قرآن به زبان عرب بر او فرستادند و این جا بدین ناحیت زبان، پارسی است و ملوکان این جانب، ملوک عجمند.(۱۷)»
آنچه در این فتوا در خور تأمل می نماید معنای واژه ی قوم در این آیه ی شریفه است؛ در این فتوا، قوم پیغمبر (ص) منحصر به قبیله و قوم عرب نیست، بلکه همه، امت پیغمبر اویند. زبان قوم او زبان همه ی پیروان او است. این فتوا از یک سو، هدایت گر به این اصل است که اسلام دینی است جهانی که هیچ قومیت و زبانی آن را محدود نمی سازد. اصلی که از آغاز، گرایشِ اسلامیِ ایرانیان بر آن قرار گرفته بود و بر پایه ی همان اصل هم بود که ایرانیان با امویان و پیروان ایشان که اسلام را جز این می خواستند، در افتاده و آنها را از میان برداشتند. ریشه ی نزدیکی ایرانیان با امامان شیعه (ع) نیز در این رمز سترگ نهفته بود که ایشان بر تفکر جهان شمول اسلام تکیه داشتند در حالی که عباسیان و نوادگان ایشان، بر قومیت اصرار می ورزیده اند.
چهار. در دهه های اخیر ما شاهد تحولات جالب توجهی هستیم. اگر علامه طباطبایی بخش عمده ی آثار خود را به زبان عربی می نگارند، علامه شهید مطهری، تقریباً تمام آثارشان به زبان فارسی روان و سلیس (کاملاً خالی از پیچیدگی های متداول در زبان علمای حوزوی) است. ایشان حتی شماری از آثار مهم فلسفی علامه طباطبایی را به فارسی برگرداند و کناره های راهگشا بر آن نگاشت و اگر از جنبه اجتماعی بخواهیم به مسئله نگاه کنیم باید بگوییم روانی و سادگی سخن مطهری یکی از ارکان جذب جوانان سرخورده از ایسم های غربی به اسلام و انقلاب اسلامی بود.
بنابراین روشن می شود که تدوین و تکمیل زبان عربی و تحریر مقالات علمای دینی ایرانی به این زبان اگرچه ناشی از اقتضائات علمی ـ تمدنی زمانهای گذشته بوده، لکن به معنای بی توجهی ایشان به زبان فارسی نبوده و چه بسا ایشان در مقاطع حساس، نقش های بایسته را ایفا نموده اند.
زبان فارسی، جهش پارایمی نداشته است
۸) دوباره بازگردیم به بحث اصلی. زبان ایرانیان از دیرباز تا قرن های سوم و چهارم هجری (که دوباره در صحنه ی علم و سیاست ظاهر شده و همچنان در رهگذر تاریخ، به سیر طبیعی خود ادامه داده) هیچ تغییر یا تحول ناگهانی یا به اصطلاح معروف، جهش انقلابی پارادایمی نداشته تا آن را از صورتی به صورت دیگر و از نامی به نام دیگر در آورده باشد، زیرا زبان چیزی نیست که مانند دیگر صفات با خواص متغیر انسان تغییر کند، وقتی زبان، برای کسی از کودکی ملکه شد و مخارج حرفی و صوتی وی بر روال آن به کار افتاد و به مرور زمان این ملکه در وی راسخ گشت، به ندرت ممکن است که آن ملکه از وی زائل شود.(۱۸)
۹) اگر زبان فارسی امروزین، همان زبان زنده ای است که هزاره هاست با آن زیسته ایم، پس چه دلیلی دارد که آن را در قبل از اسلام، پهلوی، اشکانی و... و پس از اسلام آن را، فارسی دری بخوانیم. در سر تا سر آثار عربی از ابن مقفع گرفته تا مقدسی، همیشه مراد از فارسی، همان زبان معروف (مثلاً زبان رودکی و بلعمی) بوده است و همین زبان بوده که از میانه های عصر ساسانی (یعنی ۴۰۰ ۳۰۰ سال قبل از اسلام) کاملاً فراگیر بوده، هم زبان مردم بوده و هم زبان دیوان های دولتی و دربار و مراسلات و تاریخ ها و غیر آن. هنگامی هم که خط فارسی به عربی تغییر یافت، زردشتیان ایران به این تغییر خط، تن در ندادند و زبان فارسی را همچنان به خط کهن خود می نوشتند و امروز هم می نویسند. آن گاه برای آن که میان این دو خط، تمایزی حاصل شود، دومی را «پهلوی» خواندند و آن زبان فارسی را چون در دربارها و دیوان های دولتی هم رایج بود، بعضی وقت ها «دری» خوانده اند. نیز از همین زمان بود که کتاب های بزرگ ایران ـ از جمله کلیله و دمنه ـ از فارسی به عربی ترجمه شدند نه از پهلوی! البته درست است که زبان ها در فراز و نشیب اند و رویدادها بر آنها تأثیرات طبیعی می گذارند و درست است که پس از ورود اسلام، ما ایرانیان به دست خودمان دو تا لطمه بزرگ به زبان فارسی زدیم یعنی یکی این که تعداد زیادی از مصدرها را به جای صرف طبیعی، مشتقات شان را بصورت افعال ترکیبی به کار برده ایم، مثلاً انجامیدن را می گوییم: انجام دادن! یا پریشیدن را می گوییم: پریشان شدن! یا پرهیختن را می گوییم: پرهیز کردن! یا برشتن را می گوییم: برشته کردن! و گامیدن را می گوییم: گام زدن! و... دوم این که: درست کردن فعل از اسم و صفت را کنار زدیم (و همین دو امر باعث شده که ظرفیت عظیم زبان فارسی در پردازش واژگان نوین ـ متناسب با نیازهای امروزین ـ پنهان بماند و بنابراین خوبست فرهنگستان زبان ایران، اولاً تشویق کند که نویسندگان و گویندگان، مصادر نهفته فارسی را به کار ببرند و ثانیاً باب فعل سازی از اسم و صفت را در سازواره ی زبان، با سرعت بیشتری بگشاید، تا توانش های نوین فارسی ظاهر گردد)، با این همه و به رغم این دو اتفاق نامیمون، نمی توان از ظهور زبانی تازه سخن گفت.
۱۰) در پایان این نوشتار، سری هم به اسناد و مدارک تاریخی میزنیم و نشان میدهیم که آنچه ما ایرانیان با آن سخن می گفته ایم همین زبان فارسی است؛ نه ایران، سرزمین خیالی است و نه زبان فارسی زبان یک ملت خیالی!
اللغة الفارسیه و نه «اللغة البهلویه»!
۱) در همه مآخذ و اسناد دست اول و معتبر، در سخن از زبانی که نوشته های ایرانی از آن زبان به عربی برگردانده شده همه جا نام زبان فارسی (اللغة فارسیه) به کار برده شده نه زبان پهلوی (اللغة البهلویه). مثلاً ابوسهل(۱۹) پسر نوبخت در کتاب «النهمطان» در شرح کارهایی که اردشیر بابکان برای گردآوری کتاب های ایرانی (که پس از حمله اسکندر در اطراف پراکنده شده بود) انجام داده، یادآور می شود که: اردشیر کسانی را به سرزمین هند و چین و روم در طلب کتاب هایی که آنها داشتند و استنساخ آنچه از کتاب ها به آن دیار افتاده بود، فرستاد و پسرش شاپور نیز کار او را دنبال کرد تا همه آن کتاب ها به فارسی در آورده شد «... حتی نسخت تلک الکتب کلها بالفارسیه».(۲۰)
سخن «وهریز»
۲) در اخبار فتح یمن به دست سپاهیان ایران که در حدود سال های ۵۷۰ تا ۵۷۵ میلادی یعنی کم و بیش نیم قرن پیش از هجرت پیغمبر (ص) اتفاق افتاد گفته ی «وهریز» سردار سپاه ایران درباره مَرکب «مسروق» فرمانده حبشیان ـ هنگامی که او در میدان جنگ از اسب به زیر آمد و بر استری سوار شد و «وهریز» آن را برای خود به فال نیک و برای او به فال بد گرفت ـ در کتب عربی بدین گونه نقل شده: «... فقال بالفارسیه این کودکِ خر است یعنی ابن الحماره»(۲۱) یعنی به فارسی گفت این (استر) کودکِ خر است.
و همچنین فال زدن «وهریز» در همین واقعه به تیری که به نام زن او بود در همین کتاب ها چنین نقل شده: «و زنان بالفارسیه النساء، ثم قال زن آن فاذا ترجمتها اضرب ذلک، قال نعم الطائر»(۲۲) یعنی زنان به فارسی به معنی نساء است و سپس گفت زن آن، یعنی آن را بزن و چه فال نیکی.
سخن مروزان
۳) در داستان «مروزان» که یکی از فرمانروایان ایرانی یمن بود و در جریان سرکشی اهل مصانع (که قلعه ای بر فراز کوهی بلند بود و از هیچ سوی، راهی بدانجا نبود) آمده که مروزان خود شخصاً از فراز قله ای که مشرف بر قلعه آنها بود و دره ای آنها را از هم جدا می ساخت با اسب از فراز دره به درون قلعه پرید و آنها را در حالی که از حیرت و وحشت بهت زده و آشفته شده بودند به دست خودشان به بند کشید و از قلعه فرود آورد. در تاریخ های عربی گفته ی او بدانها چنین نقل شده: «فانتهر هم بالفارسیه و امرهم ان یربط بعضهم بعضا ففعلوا و استنزلهم من حصنهم...»(۲۳) یعنی به فارسی به آنها بانگ زد و فرمان داد تا یکدیگر را ببندند و آنها نیز چنان کردند و سپس آنها را از دژشان فرود آورد.
سخن گفتن حضرت رسول (ص) به زبان فارسی
۴) در روایات اسلامی درباره این که حضرت رسول (ص) به فارسی سخن گفته اند دو روایت بدین ترتیب نقل شده:
الف) «سُئِل ابن عباس هل تکلم رسول الله (ص) بالفارسیه، قال نعم دخل علیه سلمان فقال له درسته و سادیه. قال محمد بن امیا اظنه مرحباً و اهلا»(۲۴). یعنی از ابن عباس پرسیدند آیا پیامبر خدا (ص) به فارسی سخن گفت؟ پاسخ داد: بلی، روزی سلمان بر او وارد شد، حضرت به او فرمود: «به درستی و شادی» (تندرستی و شادی). محمد بن امیل گفت: گمان می کنم این عبارت به جای «مرحبا و اهلا» است.
ب) «عن جابر بن عبدالله ان النبی (ص) قال: یا اهل الخندق قوموا فقد صنع جابر سورا قال ابوالعباس ثعلب انما یراد من هذا ان النبی (ص) تکلم بالفارسیه، صنع سورا، ای طعاما دعا الیه الناس».(۲۵) معنی آن این که جابر بن عبدالله روایت کرده که پیغمبر (ص) خطاب به اهل خندق (کسانی که در کندن خندق پیغمبر (ص) را یاری می کرده اند) فرموده است: برخیزید که جابر، سوری بر پا کرده است و ابوالعباس ثعلب (یکی از علمای لغت و نحو عربی) گفته است که مراد از این روایت این است که پیغمبر (ص) به فارسی تکلم فرموده، صنع سورا یعنی طعامی فراهم آورده و مردم را به ضیافت خوانده. (سور در فارسی به معنی ولیمه و ضیافت است).
سخن سلمان
۵) سخن معروف سلمان «کردند ـ نکردند» به روایت البدء و التاریخ، ج ۵، در خلافت عثمان یا (کردید و نکردید) خطاب به آنان که در ثقیفه بنی ساعده، ابوبکر را به جانشینی پیغمبر (ص) برگزیده بودند و در مآخذ اسلامی بدین گونه نقل شده: «و ذکروا انه قال بالفارسیه حین انتخبوا ابابکر خلیفه فی سقیفه بنی ساعده کردید و نکردید»(۲۶). لهجه او را هم در عربی، لهجه فارسی می خواندند و گفته اند: «و کان سلمان یرتضخ لکنة فارسیه».(۲۷)
در حالیکه سرگرم انجام کارهای « مهم تر» هستیم، جریانهای خزنده ای دارند سنگپایه های تمدن و فرهنگ ایرانی را بی سر و صدا، می شویند و می برند. این جریانها برخی در زاویه تاریخ، چمباتمه زده اند و برخی دیگر مشغول جویدن پیشینه ی زبان فارسی هستند. و ما آنقدر سرگرم تماشای جدال "سنت و مدرنیته "هستیم که فراموش کرده ایم که بر سر هویت مان چه می آید. نوشتار حاضر کوشیده است یکی از این جریانها را که در کسوت مکتب آمریکایی زبان فارسی، خودی نمایانده، بازگشاید و در جریان این گشودگی، متقابلا برخی کج سلیقه گیهای افراطی و شوونیستی نسبت به زبان فارسی را به تعادل آورد.میخوانید:
یک حقیقت نیم گفته درباره زبان فارسی
۱) شادروان استاد بهمنیار از علمای دینی ما گله می نمایند و می گویند: «اگر صد یک این زحماتی را که برای علوم لفظی عربی کشیده بودند، برای زبان فارسی می کشیدند، فارسی هم از جهت صرف و نحو و دیگر علوم لفظی و ادبی، زبانی ثروتمند بود.»(۱)
استاد جلال الدین همایی نیز می گویند: «علمای قدیم نیز تمام هم خود را در تدوین و تکمیل زبان و ادبیات عرب مبذول داشته اند و به زبان فارسی چندان اعتنا نکردند.
در صورتی که اگر عشر آن همه زحمت و رنج را برای قواعد فارسی متحمل شده بودند، صرف و نحو و معانی و بیان و لغت فارسی نیز به حد کمال می رسید.»(۲)
«مکتب آمریکایی» در مورد زبان فارسی چه می گوید؟
۲) در پژوهش های ادبی ما ـ متأثر از کار مشتشرقانی همچون «بیلی» در «دائرةالمعارف اسلام»(۳) و دیگران ـ این گفتمان، تسلط دارد که زبان سرزمین قبل از اسلام پارتی یا پهلوی اشکانی بوده و زبان فارسی امروزین که ما به کار می بریم، زبان ریشه داری نیست بلکه این زبان از ترکیب چند زبان (از جمله عربی) در آسیای میانه زاییده شده است(۴) (نظر مکتب آمریکایی «ملت خیالی» که بانیانش آقایان مصطفی وزیری و ناصر پورپیرا هستند.) این نگرش، متذکر آن است که چون ایرانی، فاقد زبانی ریشه دار و زنده بوده، به استحاله تن در داده و اساساً زبان تازه ای بنام «فارسی دری» انتخاب نموده که بر ویرانه ی زبان مرده ای دیگر، زاده شده است.
ما در نوشتار حاضر قصد داریم این پرسش را به ویژه به مدد پژوهش های صاحب اثر تاریخ و فرهنگ ایران(۵)، بازگشاییم که آیا به راستی یک زبان ریشه دار و زنده در گستره ای از بغداد تا باب الهند و سمرقند، می توانسته با چنان استحاله هایی مواجه شده باشد؟ و چرا توجیه «فارسی» به پارتی، پهلوی و دری و حتی تعبیر «زبان های ایرانی» به این شکل، از بنیاد غلط است؟ در رهگذر پاسخ به این پرسش ها، همچنین نشان خواهیم داد که نظرات استاد بهمنیار و استاد همایی که در آغازینه ی نوشتار آمد، اگرچه حقیقت دارد، اما همه ی حقیقت نیست.(۶) باشد تا در این فراشد، جوانان ما حقایق ناگزیری را دریابند.
زبان فارسی:
با ژرفنایی چند هزاره ای
۳) زبان فارسی از روزگاران قدیم ـ و پیوسته در طول تاریخ ایران ـ زبان جامع و فراگیر همه ی مردم این سرزمین بوده که در هر دورانی تیره ها و اقوام مختلف ایرانی را در گوشه و کنار خود به هم می پیوسته و در رویدادهای گوناگون تاریخی ـ که برخی از آنها نیز سخت و بنیادکن می نموده ـ وحدت مردم و استمرار فرهنگ ایران را تضمین کرده است. در واقع، وحدت زبان از ویژگی های مهم این کشور پهناور بوده که همواره، نظر مورخان را به خود جلب نموده است.
مسعودی در جایی که از ایرانیان و سرزمین ایشان در روزگار قدیم تا زمان خودش سخن رانده با این بیان که موطن ایرانیان از حد بلاد جبال(۷) و آذربایجان و حدود ارمنستان و اران و بیلقان و دربند (قفقاز) و ری و طبرستان و مسقط و شابران و جرجان و ابرشهر (نیشابور) تا هرات و مرو و سایر بلاد خراسان و سیستان و کرمان و اهواز و دیگر سرزمین ها می باشد، وحدت زبان را شایسته ی یادآوری دانسته و نوشته: «همه ی این سرزمین ها کشور واحدی بوده اند، دارای یک زبان، هر چند در برخی جزئیات در لهجه ها با هم اختلاف داشته اند.»(۸)
چرا زبان مردم ایران پس از اسلام عربی نشد؟
۴) سقوط دولت ساسانی و اسلام آوردن ایرانیان، باورهای دینی و برخی رسوم اجتماعی را دگرگون ساخت. هیچ یک از این دو امر (با اینکه به تدریج اثری بسیار نافذ در جامعه ایران بر جای گذاشتند) امری خارق عادت نبودند که تغییر زبان ایران را موجب شوند. از سوی دیگر در حالی که حضور اعراب مسلمان در سرزمین های دیگر، منجر به فروپاشی زبان های «سریانی»، «مندایی»، «نبطی»، «الفانتین»، «پالمیری» و دیگر زبان های سامی گردید، اما در ایران چنین نشد؛ حتی عکس آن اتفاق افتاد! بدین معنی که نه تنها اعرابی که به قصد جهاد به این سرزمین روی آوردند بلکه حتی قبائل متعددی از اعراب هم که به مناطق مختلف ایران کوچ کردند (مانند اشعریان قم که در طول یکی دو قرن به مناطق وسیعی از اراضی قم، تسلط کلی یافتند)، به رغم کثرت جمعیت و قدرتی که به دست آورده بودند، به مرور در جامعه ی ایرانی تحلیل رفتند و زبانشان به فارسی تبدیل شد و خودشان هم به آداب و سنت های ایرانیان درآمدند و ایرانی شدند. حکام عرب هم که به مناطق مختلف ایران به امارت یا ولایت می رفتند ناچار می شدند فارسی بیاموزند.(۹)
این پدیده ها جز بدین سبب نمی توانسته باشد که زبان فارسی را بنیانی استوارتر و در مردم ایران ریشه ای ژرف تر از آن بوده که با این گونه حوادث از جای به در آید یا رنگ ببازد.
۵) منابع معتبر عربی ـ اسلامی از زبان ایرانیان آن دوران، تصویری را می نمایاند که نشان دهنده ی زبانی پایدار و توانا، غنی و پرمایه است که همه ی مراحلی را که در تاریخ طولانی این سرزمین بر آن گذشته، با قدرت پیموده، در دوران انتقال حتی به زبان عربی کمک رسانده و آن را با کلمات و اصطلاحات بسیاری در زمینه هایی که در آنها سابقه ا ی نداشته، مجهز ساخته، به نثر دیوانی آن بلاغت بخشیده و از خلال آن به فرهنگ اسلامی، خدمت ها کرده است که شهید مطهری، فهرست این خدمات را در اثر مشهور خود «خدمات متقابل ایران و اسلام» به خوبی شرح کرده اند. بنابراین، پندار آقایان وزیری و پورپیرا یعنی دیدگاه «مکتب آمریکایی» که قائل است: «با گسترش اسلام، زبان پهلوی که در عصر ساسانی زبان رسمی ایران بوده از کار افتاده و زبان فارسی کم کم نشو و نما یافته تا این که قرن سوم و چهارم هجری با آمیزه هایی از زبان های گوناگون، جانی گرفته و شکوفا گردیده»، پنداری ناروا و باطل است؛ زیرا از دو زبانی که یکی در حال مرگ و دیگری هنوز ناساخته و نوپا باشد، چنین پایداری و هنری را که در تاریخ شاهد هستیم، ساخته نیست.
نسبت زبان فارسی با زبان عربی دینی
۶) داستان از این قرار است که در دهه های اول پیروزی لشگریان اسلام، تعداد اندکی از واژگان عربی در فارسی به کار می رفت (از قبیل: حلال، حرام، کافر و...) اما بعداً به دلایلی که مجال ذکر همه ی آن نیست (که البته بخشی از آن ـ و البته نه همه ی آن ـ معلول اجبار و تبلیغات منفی خلفای عباسی بوده و به ویژه از طریق بخشنامه هایی که منشیان و دبیران امثال سلطان محمود غزنوی که برای حفظ عنوان «سیف الاسلامی» از هیچ گونه خوش رقصی ای نزد خلفای عباسی فرو گذار نمیکردند صادر گردید(۱۰))، واژگان عربی، به تدریج به حدود ۵۰% رسید. با این حال ورود واژگان تازی به زبان فارسی از جنبه تمدنی مفید بود و اگر این اتفاق نمی افتاد، شاید تمدن عظیم ایرانی، نمی توانست به نحو بایسته، خدمت خود را به اسلام به انجام برساند. ضمناً این اتفاق از جنبه زبانی نیز فایده مند بود، چرا که ایرانی، گروهی از واژه های نرم و سبک و درخور امور دینی و تمدن اسلامی را وام گرفت.(۱۱) با این حال می توان قبول کرد که در جذب واژه های عربی زیاده روی شد، به این معنی که واژگان عربی بسیاری به زبان فارسی راه یافت که نه تنها در گفتمان دینی اصلاً کاربرد ندارند که خیلی وقت ها معنای معکوس یافته و مخل فهم معنای راستین آموزه های دینی هستند. مثلاً واژه «مزخرف» را که ما از عربی به فارسی راه داده ایم، در نظر بگیرید. این واژه در اصل به معنای «چیز طلا اندود» است، اما در فارسی، ما آن را به تنها معنایی که به کار نمی بریم، همین معناست! بسیاری از واژگان عربی که امروزه در زبان فارسی به کار می بریم، ناقض فهم شفاف و نخستینی از متون دینی به ویژه قرآن هستند و به واقع در درک معانی رفیع آن، ایجاد اختلال می کنند. نکته دومی که در همین ارتباط می توان مطرح نمود این است که آنچه که ما بعنوان زبان عربی در مدارس و حوزه ها می آموزیم، زبان عربی دینی است و اساساً با آنچه امروزه اعراب با آن تکلم می کنند، تفاوت بسیار دارد. (به قول معروف، اشتراک لفظی است). زبان عربی کهن در طی قرون پس از اسلام چنان تغییر یافته و قواعد، معانی و دستورها را به هم ریخته که به طور مثال اگر شما کتاب «جامع المقدمات» حوزه ها یا کتاب های درسی عربی مدارس رسمی را هم تمام کنید، نخواهید توانست با یک عرب سعودی یا مراکشی مکاتبه و تفاهم نمایید.(۱۲) (ما متأثر از ادبیات عربی دینی، «ریاضت» را به معنی «رنج کشیدن برای پاک شدن» به کار می بریم، عرب آن را به معنای «ورزش» به کار می برد، ما «احتلال» را به معنای «حل کردن» به کار می بریم، عرب آن را به معنای «اشغال گری» به کار می برد، ما واژه «احتجاج» را به معنای «دلیل آوردن» به کار می بریم، عرب به معنی «زیر سوال بردن و محکوم کردن»! به کار می برد. ما «قنات» را به معنی «آب ریز» به کار می بریم و عرب آن را به معنی «شبکه» به کار می برد، ما «فیض» را به معنای «جوشش معنوی» به کار می بریم و عرب آن را به معنی «سیل گندآب» به کار می برد و هزاران مورد دیگر. از سوی دیگر واژه «ماشی» که نزد یک مراکشی به معنای (OK) است، نزد یک لبنانی معنای «بیاهمیت» دارد! و صدها مورد از این قبیل) بنابراین بهتر است اولاً نام کتب عربی رسمی مدارس را «زبان دینی اسلامی» بگذاریم که تصور نشود مثلاً مشابهتی با زبان انگلیسی برای آن قائلیم و ثانیاً سعی کنیم با شیب تندتری، مفاد این کتب را به کارویژه ی اصلی اش نزدیک سازیم (امروزه به ندرت یک دانش آموخته ی دبیرستان را می توان سراغ گرفت که آیات قرآن و یا بحارالأنوار مرحوم مجلسی یا تفسیر المیزان را به راحتی بخواند و به درستی معنا کند).
فتوای تاریخی علمای ماوراء النهر درباره زبان فارسی
۷) از بحث دور نیافتیم. آنان که به علمای ایرانی انتقاد می کنند که چرا همه ی همت خود را صرف تکمیل زبان و ادبیات عرب نموده و از زبان فارسی غفلت نموده اند، خوبست توجه نمایند که:
یک. زبان عربی (قدیم) در سراسر جهان اسلام، طی قرون و اعصار، زبان تبادل آراء و نظرات فکری و فرهنگی بوده و تقریباً نقشی مشابه زبان لاتین در جهان مسیحی را ایفا نموده است. وضعیت عربی کهن که بسیاری از کتب فلسفی ما به آن زبان نوشته شده(۱۳) با وضعیت زبان انگلیسی امروز قابل مقایسه است. امروز هم اگر کسی بخواهد نوشته اش در گستره ی دامنه دارتری خوانده شود، ناگزیر است آن را به زبان انگلیسی بنویسد. هم اینک وزارت علوم، تحقیقات و فناوری کشورمان، اجازه ی ارتقاء مرتبه ی علمی به دانشگاهیان نمی دهد مگر این که آنان، مقالات علمی خود را در نشریات بیگانه غربی (به ویژه انگلیسی) به چاپ برسانند. بنابراین وقتی زبانی، به هر دلیل، زبان علمی جهانی شد، ناگزیر آنها که دنبال مخاطبانی در اقصی نقاط گیتی هستند، باید با آن زبان بنویسند یا بنویسانند. با این حال یک تفاوت بین زبان عربی کهن که علمای ما با آن مواجه شدند و زبان انگلیسی امروز که دانشگاهیان ما با آن روبرو هستند، وجود دارد. ایرانیان، وقتی با زبان عربی کهن مواجه شدند و نگارش متون علمی را با آن، ناگزیر دیدند ـ از آنجا که عرب اساساً فاقد دستور زبان بود ـ اولاً نسبت به تدوین و ثانیاً تکمیل این زبان اقدام نمایند (کمتر کسی از ادیبان جهان عرب را می شناسیم که نقش مهم و تاریخی بزرگ مردان ایرانی چون «سیوطی» و «سیبویه» را دست کم بگیرد پیش از این بزرگان، عرب واژگان عالم، علیم و علاّم را به یک معنی می گرفت و این بزرگان مهندسی تازه ای به عربی بخشیدند). البته پرداختن ایرانیان به تدوین و تکمیل این زبان، از سر ضرورت بود، در غیر این صورت نمی توانستند با زبانی فاقد قواعد و دستور، قرآن را به خوبی فهم کنند و مقالات تحقیقی، علمی و دینی بنویسند.
دو. ایرانی بر بسترِ زبانِ عربیِ کهن، توانست ظرفیت حکمرانی، مدیریت و سرمایه ی عظیم اجتماعی خود را بر دامنه ای گسترده تر، سرازیر نموده، شکوفا نماید. اگر نبود این ظرفیت عظیم، بی تردید اسلام تنها به اتکای اعرابی که هنوز اسیر تعصبات جاهلی و قوم گرایانه بودند (که اتفاقات صدر اسلام و سقیفه بنی ساعده و به ویژه به حاشیه راندن علی (ع)، قدرت گرفتن بنی امیه ی نژادپرست و عباسیان خونخوار، تنها نمونه هایی از این تعصبات قومی و جاهلی است)، نمی توانست به آن سرعت، جهانی گردد. بی تردید ایرانیان در جهانی شدن دیانت اسلام، نقش نخست و قاطع را ایفاء کرده اند.
سه. علمای دینی این سرزمین، همگام با علاقه به اسلام، از زبان پارسی نیز محافظت کرده اند. اگر نبود غیرت و پایمردی علمای ماوراء النهر، چه بسا امروز، ما هم به سرنوشت مصریان گرفتار می شدیم و بر زبان پارسی همان می رفت که بر زبان های مصریان، فلسطینیان، مندائیان، پالمیریان و نبطیان رفت.
القای عملی این شعار که: «اسلام یعنی عرب و عرب، یعنی اسلام» توسط بنی العباس و تحمیل آن به کمک سرنیزه، می رفت تا این شعار، کم کم بعنوان حقیقتی اسلامی قالب گردد. تحمیق مردم از سوی عباسیان و رواج روایات دروغ دائر بر این که زبان فارسی، زبان اهل جهنم(۱۴) است، تا به آن اندازه بود که منصور بن نوح سامانی (قرن ۴ هجری) هنگامی که خواست تفسیر بزرگ طبری را از عربی به فارسی برگرداند، دچار ترس شد و به ناچار از علمای ماوراء النهر، درباره ی جواز آن کار، فتوی خواست.(۱۵) فتوای علمای ماوراء النهر در این باب به راستی، نقطه ی عطفی در تاریخ زبان فارسی و فرهنگ اسلامی است که همواره می بایستی از آن یاد شود و پیوسته در مد نظر باشد. این علما، جملگی به ترجمه ی تفسیر قرآن به زبان فارسی فتوا دادند و به دستور منصور، بلافاصله گروهی از علمای آن سامان، دست به کار ترجمه شدند و حاصل کار ایشان، همین ترجمه فارسی تفسیر طبری است که همواره یکی از ذخایر گرانقدر زبان فارسی به شمار رفته و می رود. آنچه در این جریان در خور دقت و تأمل است دلیلی است که این علما در توجیه فتوای خود آورده اند که شاید با نقل قسمتی از آن بتوان درکی عمیق تر از معنی و مفهوم آن فتوا به دست آورد. در مقدمه ی آن کتاب چنین می خوانیم:
«پس علمای ماورء النهر را گرد کرد (یعنی منصور) و این از ایشان فتوا کرد که روا باشد که ما این کتاب را به زبان فارسی برگردانیم؟ گفتند: روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی مر آن کس را که او تازی نداند، از قول خدای عز و جل که گفت: و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه (۱۶). گفت من هیچ پیامبری را نفرستادم مگر به زبان قوم او و آن زبانی که ایشان دانستند و دیگر آن بود کاین زبان پارسی از قدیم، باز دانستند، از روزگار آدم تا روزگار اسماعیل پیامبر (ص) همه ی پیامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتند و اول کس که سخن گفت به زبان تازی اسمعیل پیغمبر بود (ع) و پیامبر ما صلی الله علیه از عرب بیرون آمد و این قرآن به زبان عرب بر او فرستادند و این جا بدین ناحیت زبان، پارسی است و ملوکان این جانب، ملوک عجمند.(۱۷)»
آنچه در این فتوا در خور تأمل می نماید معنای واژه ی قوم در این آیه ی شریفه است؛ در این فتوا، قوم پیغمبر (ص) منحصر به قبیله و قوم عرب نیست، بلکه همه، امت پیغمبر اویند. زبان قوم او زبان همه ی پیروان او است. این فتوا از یک سو، هدایت گر به این اصل است که اسلام دینی است جهانی که هیچ قومیت و زبانی آن را محدود نمی سازد. اصلی که از آغاز، گرایشِ اسلامیِ ایرانیان بر آن قرار گرفته بود و بر پایه ی همان اصل هم بود که ایرانیان با امویان و پیروان ایشان که اسلام را جز این می خواستند، در افتاده و آنها را از میان برداشتند. ریشه ی نزدیکی ایرانیان با امامان شیعه (ع) نیز در این رمز سترگ نهفته بود که ایشان بر تفکر جهان شمول اسلام تکیه داشتند در حالی که عباسیان و نوادگان ایشان، بر قومیت اصرار می ورزیده اند.
چهار. در دهه های اخیر ما شاهد تحولات جالب توجهی هستیم. اگر علامه طباطبایی بخش عمده ی آثار خود را به زبان عربی می نگارند، علامه شهید مطهری، تقریباً تمام آثارشان به زبان فارسی روان و سلیس (کاملاً خالی از پیچیدگی های متداول در زبان علمای حوزوی) است. ایشان حتی شماری از آثار مهم فلسفی علامه طباطبایی را به فارسی برگرداند و کناره های راهگشا بر آن نگاشت و اگر از جنبه اجتماعی بخواهیم به مسئله نگاه کنیم باید بگوییم روانی و سادگی سخن مطهری یکی از ارکان جذب جوانان سرخورده از ایسم های غربی به اسلام و انقلاب اسلامی بود.
بنابراین روشن می شود که تدوین و تکمیل زبان عربی و تحریر مقالات علمای دینی ایرانی به این زبان اگرچه ناشی از اقتضائات علمی ـ تمدنی زمانهای گذشته بوده، لکن به معنای بی توجهی ایشان به زبان فارسی نبوده و چه بسا ایشان در مقاطع حساس، نقش های بایسته را ایفا نموده اند.
زبان فارسی، جهش پارایمی نداشته است
۸) دوباره بازگردیم به بحث اصلی. زبان ایرانیان از دیرباز تا قرن های سوم و چهارم هجری (که دوباره در صحنه ی علم و سیاست ظاهر شده و همچنان در رهگذر تاریخ، به سیر طبیعی خود ادامه داده) هیچ تغییر یا تحول ناگهانی یا به اصطلاح معروف، جهش انقلابی پارادایمی نداشته تا آن را از صورتی به صورت دیگر و از نامی به نام دیگر در آورده باشد، زیرا زبان چیزی نیست که مانند دیگر صفات با خواص متغیر انسان تغییر کند، وقتی زبان، برای کسی از کودکی ملکه شد و مخارج حرفی و صوتی وی بر روال آن به کار افتاد و به مرور زمان این ملکه در وی راسخ گشت، به ندرت ممکن است که آن ملکه از وی زائل شود.(۱۸)
۹) اگر زبان فارسی امروزین، همان زبان زنده ای است که هزاره هاست با آن زیسته ایم، پس چه دلیلی دارد که آن را در قبل از اسلام، پهلوی، اشکانی و... و پس از اسلام آن را، فارسی دری بخوانیم. در سر تا سر آثار عربی از ابن مقفع گرفته تا مقدسی، همیشه مراد از فارسی، همان زبان معروف (مثلاً زبان رودکی و بلعمی) بوده است و همین زبان بوده که از میانه های عصر ساسانی (یعنی ۴۰۰ ۳۰۰ سال قبل از اسلام) کاملاً فراگیر بوده، هم زبان مردم بوده و هم زبان دیوان های دولتی و دربار و مراسلات و تاریخ ها و غیر آن. هنگامی هم که خط فارسی به عربی تغییر یافت، زردشتیان ایران به این تغییر خط، تن در ندادند و زبان فارسی را همچنان به خط کهن خود می نوشتند و امروز هم می نویسند. آن گاه برای آن که میان این دو خط، تمایزی حاصل شود، دومی را «پهلوی» خواندند و آن زبان فارسی را چون در دربارها و دیوان های دولتی هم رایج بود، بعضی وقت ها «دری» خوانده اند. نیز از همین زمان بود که کتاب های بزرگ ایران ـ از جمله کلیله و دمنه ـ از فارسی به عربی ترجمه شدند نه از پهلوی! البته درست است که زبان ها در فراز و نشیب اند و رویدادها بر آنها تأثیرات طبیعی می گذارند و درست است که پس از ورود اسلام، ما ایرانیان به دست خودمان دو تا لطمه بزرگ به زبان فارسی زدیم یعنی یکی این که تعداد زیادی از مصدرها را به جای صرف طبیعی، مشتقات شان را بصورت افعال ترکیبی به کار برده ایم، مثلاً انجامیدن را می گوییم: انجام دادن! یا پریشیدن را می گوییم: پریشان شدن! یا پرهیختن را می گوییم: پرهیز کردن! یا برشتن را می گوییم: برشته کردن! و گامیدن را می گوییم: گام زدن! و... دوم این که: درست کردن فعل از اسم و صفت را کنار زدیم (و همین دو امر باعث شده که ظرفیت عظیم زبان فارسی در پردازش واژگان نوین ـ متناسب با نیازهای امروزین ـ پنهان بماند و بنابراین خوبست فرهنگستان زبان ایران، اولاً تشویق کند که نویسندگان و گویندگان، مصادر نهفته فارسی را به کار ببرند و ثانیاً باب فعل سازی از اسم و صفت را در سازواره ی زبان، با سرعت بیشتری بگشاید، تا توانش های نوین فارسی ظاهر گردد)، با این همه و به رغم این دو اتفاق نامیمون، نمی توان از ظهور زبانی تازه سخن گفت.
۱۰) در پایان این نوشتار، سری هم به اسناد و مدارک تاریخی میزنیم و نشان میدهیم که آنچه ما ایرانیان با آن سخن می گفته ایم همین زبان فارسی است؛ نه ایران، سرزمین خیالی است و نه زبان فارسی زبان یک ملت خیالی!
اللغة الفارسیه و نه «اللغة البهلویه»!
۱) در همه مآخذ و اسناد دست اول و معتبر، در سخن از زبانی که نوشته های ایرانی از آن زبان به عربی برگردانده شده همه جا نام زبان فارسی (اللغة فارسیه) به کار برده شده نه زبان پهلوی (اللغة البهلویه). مثلاً ابوسهل(۱۹) پسر نوبخت در کتاب «النهمطان» در شرح کارهایی که اردشیر بابکان برای گردآوری کتاب های ایرانی (که پس از حمله اسکندر در اطراف پراکنده شده بود) انجام داده، یادآور می شود که: اردشیر کسانی را به سرزمین هند و چین و روم در طلب کتاب هایی که آنها داشتند و استنساخ آنچه از کتاب ها به آن دیار افتاده بود، فرستاد و پسرش شاپور نیز کار او را دنبال کرد تا همه آن کتاب ها به فارسی در آورده شد «... حتی نسخت تلک الکتب کلها بالفارسیه».(۲۰)
سخن «وهریز»
۲) در اخبار فتح یمن به دست سپاهیان ایران که در حدود سال های ۵۷۰ تا ۵۷۵ میلادی یعنی کم و بیش نیم قرن پیش از هجرت پیغمبر (ص) اتفاق افتاد گفته ی «وهریز» سردار سپاه ایران درباره مَرکب «مسروق» فرمانده حبشیان ـ هنگامی که او در میدان جنگ از اسب به زیر آمد و بر استری سوار شد و «وهریز» آن را برای خود به فال نیک و برای او به فال بد گرفت ـ در کتب عربی بدین گونه نقل شده: «... فقال بالفارسیه این کودکِ خر است یعنی ابن الحماره»(۲۱) یعنی به فارسی گفت این (استر) کودکِ خر است.
و همچنین فال زدن «وهریز» در همین واقعه به تیری که به نام زن او بود در همین کتاب ها چنین نقل شده: «و زنان بالفارسیه النساء، ثم قال زن آن فاذا ترجمتها اضرب ذلک، قال نعم الطائر»(۲۲) یعنی زنان به فارسی به معنی نساء است و سپس گفت زن آن، یعنی آن را بزن و چه فال نیکی.
سخن مروزان
۳) در داستان «مروزان» که یکی از فرمانروایان ایرانی یمن بود و در جریان سرکشی اهل مصانع (که قلعه ای بر فراز کوهی بلند بود و از هیچ سوی، راهی بدانجا نبود) آمده که مروزان خود شخصاً از فراز قله ای که مشرف بر قلعه آنها بود و دره ای آنها را از هم جدا می ساخت با اسب از فراز دره به درون قلعه پرید و آنها را در حالی که از حیرت و وحشت بهت زده و آشفته شده بودند به دست خودشان به بند کشید و از قلعه فرود آورد. در تاریخ های عربی گفته ی او بدانها چنین نقل شده: «فانتهر هم بالفارسیه و امرهم ان یربط بعضهم بعضا ففعلوا و استنزلهم من حصنهم...»(۲۳) یعنی به فارسی به آنها بانگ زد و فرمان داد تا یکدیگر را ببندند و آنها نیز چنان کردند و سپس آنها را از دژشان فرود آورد.
سخن گفتن حضرت رسول (ص) به زبان فارسی
۴) در روایات اسلامی درباره این که حضرت رسول (ص) به فارسی سخن گفته اند دو روایت بدین ترتیب نقل شده:
الف) «سُئِل ابن عباس هل تکلم رسول الله (ص) بالفارسیه، قال نعم دخل علیه سلمان فقال له درسته و سادیه. قال محمد بن امیا اظنه مرحباً و اهلا»(۲۴). یعنی از ابن عباس پرسیدند آیا پیامبر خدا (ص) به فارسی سخن گفت؟ پاسخ داد: بلی، روزی سلمان بر او وارد شد، حضرت به او فرمود: «به درستی و شادی» (تندرستی و شادی). محمد بن امیل گفت: گمان می کنم این عبارت به جای «مرحبا و اهلا» است.
ب) «عن جابر بن عبدالله ان النبی (ص) قال: یا اهل الخندق قوموا فقد صنع جابر سورا قال ابوالعباس ثعلب انما یراد من هذا ان النبی (ص) تکلم بالفارسیه، صنع سورا، ای طعاما دعا الیه الناس».(۲۵) معنی آن این که جابر بن عبدالله روایت کرده که پیغمبر (ص) خطاب به اهل خندق (کسانی که در کندن خندق پیغمبر (ص) را یاری می کرده اند) فرموده است: برخیزید که جابر، سوری بر پا کرده است و ابوالعباس ثعلب (یکی از علمای لغت و نحو عربی) گفته است که مراد از این روایت این است که پیغمبر (ص) به فارسی تکلم فرموده، صنع سورا یعنی طعامی فراهم آورده و مردم را به ضیافت خوانده. (سور در فارسی به معنی ولیمه و ضیافت است).
سخن سلمان
۵) سخن معروف سلمان «کردند ـ نکردند» به روایت البدء و التاریخ، ج ۵، در خلافت عثمان یا (کردید و نکردید) خطاب به آنان که در ثقیفه بنی ساعده، ابوبکر را به جانشینی پیغمبر (ص) برگزیده بودند و در مآخذ اسلامی بدین گونه نقل شده: «و ذکروا انه قال بالفارسیه حین انتخبوا ابابکر خلیفه فی سقیفه بنی ساعده کردید و نکردید»(۲۶). لهجه او را هم در عربی، لهجه فارسی می خواندند و گفته اند: «و کان سلمان یرتضخ لکنة فارسیه».(۲۷)
نقل قول: نویسنده: محمد حسین - ملایری
منبع: سایت - کانون ایرانی پژوهشگران حکمت و فلسفه (کانون حکمت و فلسفه)
پانوشت ها
۱. لغت نامه دهخدا، مقدمه، ص ۱۵۶، به نقل از مجله فرهنگستان.
۲. لغت نامه دهخدا، مقدمه، ص ۱۱۶، به نقل از مجله فرهنگستان.
۳. مقدمه آقای پورداوود بر برهان قاطع.
۴. بنگرید به:
Vaziri, Mustafa, Iran as Imagined Nation, NewYork, ۱۹۹۳, pp. ۱۱۶-۱۱۹.
و همچنین به: اثر استاد ناصر پورپیرا، دوازده قرن سکوت، تهران، ۱۳۷۹.
۵. محمدی ملایری، محمد، تاریخ و فرهنگ ایران، ج ۴، صص ۷۰-۵۲، ۸۶-۷۰، ۹۵-۸۶ و ۹۹-۹۵.
۶. کوشش ما در این راستا متمرکز بر آراء و نظرات صاحب «تاریخ و فرهنگ ایران» خواهد بود.
۷. «و بلاد جبل عبارت از همدان است و ماسبذان که آن سیروان است و مهر جا نقذق که آن صمیره است و قم و ماه البصره که آن نهاوند است و ماه الکوفه که دینور است و قرمیسین (کرمانشان) ـ تاریخ قم، ص ۲۶».
۸. التنبیه و الاشراف، ص ۷۸-۷۷.
۹. در شواهد تاریخی از آشنایی مغیرة بن شعبه (که مترجم هرمزان شده بود) به زبان فارسی و همچنین از گفتگوی سلم بن زیاد (که پس از چهار سال امارت بر سیستان و خراسان، به بصره بازگشته بود)، با دبیرش به زبان فارسی، ذکر به میان آمده است. مغیره چند صباحی، عامل عمر خلیفه دوم در بصره بود و فارسی را در همان جا آموخته و سلم هم در خراسان برای تفاهم با مردم ناچار شده بود فارسی بیاموزد (محمدی ملایری، همان)
۱۰. در بخشی از بخشنامه ابوالفضل بیهقی، چنین می خوانیم: «... باید که به جای رستگاری، خلاص نویسند، به جای زر و سیم، مال صامت نویسند، به جای پارسایی، عفاف نویسند، به جای بیگانگان، اباعد نویسند و...» طنز قضیه آنجاست که به جای واژگان عربی پذیرفته شده، واژگان عربی دیگری می گذارد: «... باید که به جای خجلت، تشویر نویسند، به جای عمل کردن، تولیت نویسند، به جای حق جستن، تقاضا نویسند، به جای فخر کردن، مباهات نویسند!» (ر.ک: حکمت، علی اصغر، پارسی نغز، تهران، ۱۳۳۰)
۱۱. بنگرید به: آشوری، داریوش، بازاندیشی زبان فارسی، تهران، مرکز، ۱۳۷۵، ص ۱۵.
۱۲. حتی زبان عربی اهالی عراق ـ که بین النهرین بوده و در زمان اشکانیان و ساسانیان کلاً محدودة پایتخت ایران و جزو قلمروهای اصلی ایران بوده ـ (فراموش نکنیم که بغداد یعنی خداداد) از جنبه های تلفظی و صرف و نحوی، به شدت از فارسی میانه متأثر می باشد و این امر در میان هموطنان خوزستانی مان که با زبان عربی سخن می گویند، آشکارتر است.
۱۳. و متأسفانه این امر نزد قومیت گرایان جهان عرب، مشتبه گردیده تا آنجا که ابن سینا را (که فیلسوف ایرانی ـ اسلامی است)، آنان فیلسوف نامدار عرب می خوانند! تا آنجا این تکرار جاهلانه ادامه یافته که غربیان مستشرق هم همین سخن را تکرار کرده اند و البته ما نیز مطالب آنها را در جهاد دانشگاهی مان ترجمه می کنیم و بدون حتی یک زیرنویس هشداردهنده، به دست دانشجوی ایرانی می سپاریم!
۱۴. در حالی که نزدیک سه قرن احادیث فراوانی در ارجمندی ایرانیان مطرح بوده که در کانون اکثر آنها سلمان فارسی قرار داشته (که معروف ترین آن حدیث ثریا است که مروی است که چون سوره جمعه نازل شد، یاران پیامبر (ص) از ایشان پرسیدند که مراد از «آخرین» در آن کیست؟، حضرت دست بر زانوی سلمان نهاد و گفت: اگر علم ـ یا دین یا ایمان در روایات دیگر ـ در ثریا هم باشد، مردانی از فارس بدان دست خواهند یافت)، یکباره روایتی از ابوهریره، همه جا پیچانده می شود که «ابغض الکلام الی الله الفارسیه، و کلام الشیطان الخوزیه و کلام اهل النار البخاریه و کلام اهل الجنة العربیه». یعنی منفورترین زبان نزد خداوند، زبان فارسی است، زبان شیطان، زبان خوزستانی است، زبان اهل جهنم، زبان اهالی بخارا است و زبان اهل بهشت، عربی است! با توجه به حجم انبوه این گونه احادیث جعلی، می توان نقش و اهمیت فتوای علمای ماوراءالنهر را بهتر درک کرد. (ر. ک: آذرنوش، آذرتاش، چالش میان فارسی و عربی، تهران، توس، ۱۳۷۵، صص ۹۵-۸۰)
۱۵. کسانی که منصور از آنان برای ترجمه آن کتاب به فارسی نظر خواست، علمای شهرهای بزرگ آن روزگار همچون بخارا، بلخ، باب الهند، سمرقند، سپیجاب، فرغانه و شهرهای دیگر بودند. تاریخ، اسامی برخی از این علما را چنین نقل کرده است: فقیه ابوبکر احمد بن حامد و خلیل بن احمد سجستانی و در برخی نسخه ها ابوبکر محمد بن الفضل الامام و ابوبکر محمد بن اسمعیل الفقیه و ابو جعفر بن محمد بن علی و فقیه حسن بن علی مندوس و خالد بن هانی متفقه؛ ترجمه ی تفسیر طبری به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی، چاپ تهران، ۱۳۳۹، هـ ش.، ج ۱، مقدمه، ص ۵ و ۶.
۱۶. سوره ابراهیم، آیه ۴۰.
۱۷. ترجمه ی تفسیر طبری، ج ۱، مقدمه، ص ۵.
۱۸. می گوییم زبان پارسی دری، همان زبان زنده ای است که ما ایرانیان هزاره هاست با آن زیسته ایم و بدان سخن گفته ایم. از میان صدها هزار واژه به کار رفته زبان فارسی پیش از اسلام و پس از آن، مشتی واژه را بیرون آورده ایم تا با مقایسه آن، نزدیکی کامل آنها را به خواننده عزیز نشان داده باشیم:
پل = پل / پل بان = پل پان / پلکان = پیلکان / پلنگ = پلنگ / پناه = پناه / پناهگاه = آسایَک / پیشمان = پشیمان / سرگین (پشگل) = سرگین / پنبه = پم بک / پنبه ای = پم بکان / پنج = پنج / پنج انگشت = پنج انگورک / پنجاه = پنجاه / پنجره = روشنک / پنج لا = پنج پردک / پنج یک = پنج اواک / پند = پند / پشمی = پشمین / پندنامه = پند نامک / پوشش = پوشش / پوشیدن = پوشتین / پوست دار = پوست مند / پول = پول / پولاد = پولات / پول خرد = پارک / پول نقره = درهم = دراخم / پهلو = پهلوک / گستردن = ویستردن / دیوانه = دیوانک / هندسه = هَندَچی / حساب = آمار / حسابی = آماریک / آراسته = آرستک / مرد = مرت / پزاندن = پزامیدن / پرهیزکننده = پرهیختار / پُری = پُری / پرهیز = پرهیچ / پریشان = پریش / پزشک = بیزشک / پسته = پیستک / پسر = پور / پسر = پوسر / پسفردا = پسفردا / پس گردن = گرتنک / پستان = پستان / پسندیدن = پسندیتن / پشت = پناه / پشه = پشک / پشم = پشم / اندازه = انداچک / باندازهی = چندان / انجمن = هنجمن / انجمن = نشست / استعفاء = کنارهمندی / خجالت کشیدن = شرمیدن / زمان = زمان/ زمان کوتاه = تکْ زمان / زمان طولانی = درنگْ زمان / زمانه = زمانک / زمان ابدی = آکرانک زمان / زمین = زمیک، زم، بوم / محاسب = آمارگر / و...
۱۹. ابوسهل در خانه الحکمه هارون الرشید خدمت می کرد و نوشته هایی را هم از فارسی به عربی برگردانده و به گفته ی ابن ندیم، اعتماد او در عملش بر کتاب های فارسی بوده و کتاب النهمطان از مؤلفات او در موالید (زایجه ها) بوده است. الفهرست، ۲۷۴.
۲۰. الفهرست، ص ۲۳۹.
۲۱. البدء و التاریخ، ج ۳، ص ۱۹۲. وهرز از آن روی کار مسروق را برای خود به فال نیک و برای او به فال بد گرفت که اسب را مرکوب شاهان می دانستند و فرود آمدن مسروق را از آن، نشانی از فرود آمدن از سلطنت شمرده.
۲۲. عین الاخبار، ج ۱، ص ۱۴۹ و البدء و التاریخ، ج ۳، ص ۱۹۳.
۲۳. عیون الاخبار، ج ۱، ص ۱۷۹.
۲۴. متن عربی این روایت از صبح الاعشی ج ۱/۱۶۶ نقل شده است. گفتنی است واژگان فارسی که از زبان پیغمبر اکرم (ص) روایت شده، دچار تحریف بسیار گردیده، آنچه در ترجمه فارسی آن ذکر شد به نقل از دکتر محمد محمدی ملایری و به احتمال قوی، صورت تصحیح شده ی آن است. مرحوم دکتر محمد معین نیز در ملحقات برهان قاطع آن را به همین گونه تصحیح کرده است. نکته ظریف این که در روایت، سخن از تکلم پیغمبر (ص) به فارسی است.
۲۵. المعرب، ص ۱۹۲.
۲۶. الاحتجاج، طبرسی، ص ۴۳.
۲۷. لسان العرب در رضخ (به المعرب هم مراجعه شود).