27-03-2015، 11:42
عبدالقادر بیدل
و
جایگاهش در سه پاره از یک پیکر
محمد کاظم کاظمی
اکنون درست دو دهه از زمانی میگذرد که برای نخستین بار، دیوان غزلیات عبدالقادر بیدل شاعر بزرگ سدههای یازدهم و دوازدهم هجری، در ایران چاپ شد و در آن زمان، حدود دوصد و پنجاه سال از درگذشت بیدل میگذشت.
پیش از آن، چندان نام و نشانی از این شاعر در ایران نبود و به راستی این شگفتیآفرین است که شاعری چنین بزرگ و شاخص، در یکی از کانونهای مهم زبان فارسی دری، چنین گمنام بماند.
این در حالی بود که همین شاعر، در دیگر سرزمینهای فارسی زبان که در آن جاها امکانات انتشاراتی کمتر بود و محافل ادبی پراکندهتر، نام و آوازه ای بس فراگیر داشت.
بیدل در افغانستان و تاجیکستان شاعری نام آور است و در بعضی محافل، در حد مولانا و حافظ اعتبار دارد.
به راستی این تفاوت بسیار را چگونه می توان توجیه کرد و چه دلایلی می توان برایش نشان داد؟
'انحطاط زبان' و پیچیده گویی
وقتی به حدود سه دهه پیش بر می گردیم، عبدالقادر بیدل را در محافل ادبی و مجامع و متون دانشگاهی ایران، شاعری گمنام و حتی گاه مطرود می یابیم، به این دلیل ساده که گویا از شدت افراط در ویژگیهای سبکی خویش و ویژگیهای کلی مکتب هندی، به ابتذال و انحطاط گراییده است و پیچیده سرایی. نمونه شاخص این دیدگاه، میتواند تاریخ ادبیات ایران نوشته استاد ذبیحالله صفا باشد.
اما آیا به راستی همه حقیقت همین بود و گمنامی بیدل در ایران هیچ عامل و دلیل دیگری نداشت؟ شواهد و قراین نشان میدهند که چنین نیست و غالب کسانی که بیدل را به این صفات موصوف میکردند، متاثر از مسایل دیگری نیز بودند. وگرنه چرا در افغانستان و ماورأالنهر که طبعا سطح دانش ادبی و سواد عمومی مردم در آن جاها بیشتر از ایران هم نبوده است، همین شاعر "پیچیده سرا و افراطی" چنین شهرتی می یابد؟
از این گذشته، توجه ناگهانی اهل ادب ایران به بیدل در سالهای بعد هم نشان داد که این نمیتوانسته است تنها عامل باشد، مگر این که بپذیریم شعر بیدل به ناگهان بسیار ساده و روان شده است.
مشکل زبان و عرفان
اگر کمی عمیق تر بنگریم، در این امر دلایل دیگری هم می یابیم. صاحبنظران، تا جایی که من دیده ام، بعضی علل دیگر هم برای گمنامی بیدل در ایران یافتهاند، همچون:
?. از رواج افتادن مکتب هندی و غلبه مکتب "بازگشت" در این کشور. (بنابراین، حفظ سنت ادبی مکتب هندی در افغانستان، میتواند دلیل خوبی برای حفظ شهرت بیدل در آن کشور باشد.)
?. پیچیدگی بیان و دشواری سبک شاعر. (این همان باور مشهور است و البته چنان که گفتیم، با شهرت بیدل در افغانستان ناساگاری دارد.)
?. دوری زبان شاعر نسبت به زبان گفتار در ایران. (طبق این باور، زبان بیدل گاه برخوردار از اصطلاحات و تعبیرهایی است که در حوزه زبانی ایران کمتر کاربرد دارد و در حوزه زبانی افغانستان و ماورأالنهر بیشتر رایج است.)
?. گرایش عرفانی بیدل که از سوی معارضان مکتب وحدت الوجود ابن عربی همواره نکوهیده بوده است.
ولی هیچ یک از این دلایل به تنهایی نمیتواند گمنامی بیدل در ایران را توجیه کند. مجموعه اینها البته موثر بوده است، به اضافه یک یک عامل بسیار مهم دیگر که از چشم بسیاریها پنهان مانده یا پنهان نگه داشته شده است، یعنی نگرشهای ملی گرایانه در ایران، به ویژه بعد از مشروطیت.
نقش نگرشهای ملی گرایانه
پس از پارچه پارچه شدن قلمرو وسیع زبان فارسی و ایجاد حکومتهایی مستقل و گاه حتی معارض، و با مطرح شدن ملیت به عنوان یک عامل وحدت بخش قوی در هر کشور، ملی گرایی در سطح ادبیات نیز رواج یافت و ساکنان هر یک از این پاره ها، کوشیدند که با اتکا به مفاخر ادبی، کسب هویت کنند.
چون این مفاخر، در روزگاران پیشین به همه این حوزه زبانی تعلق داشته اند، انتساب هر کدام به یک کشور، کمی سخت می شد و مایه جدال و رقابت، چنان که هم اکنون بر سر افغان یا ایرانی بودن بعضی از بزرگان ادب بحث است و البته بحثی بیهوده و روانفرسا.
باری، این رویکرد، باعث شد که هر یک از این مفاخر، در کشوری که بدان انتساب مییابند، شهرت و اعتباری بیشتر بیابند، چنان که فردوسی و حافظ و سعدی در ایران و سنایی و جامی در افغانستان و رودکی در تاجیکستان موقعیتهایی بسیار پررنگ تر از آنچه پیشتر پنداشته میشد، یافتند.
مسلماً به دلیل نگاه خاص حاکمیت و دستگاههای تبلیغی آن، این گرایشهای ملی، در ایران هم شدیدتر بود و هم سازمانیافته تر. این، می توانست توجه را از بیدل ـ که هیچ گاه در ایران به دنیا نیامده و درنگذشته بود و حتی به این کشور سفر نکرده بود و خاک جایش در اینجا نبود ـ به شاعران دیگری همچون صائب و کلیم معطوف کند.
جدا افتادگی بیدل از ایران
قراین و شواهد برای این که نشان دهد ایرانی نبودن بیدل به راستی دلیلی مهم برای گمنامی او در این کشور بوده است، بسیار است. من فقط به دیدگاه یکی از استادان ادبیات ایران، دکتر محمد جعفر یاحقی اشاره می کنم که باری در جایی نگاشته اند: "اگر بیدل در حوزه جغرافیایی ایران... غریب افتاده است، شاید هم لختی از آن روست که اینان از نوع وطنی آن صائب و کلیم و طالب آملی را دارند، با ذهن و زبانی مانوس تر و تصویرها و آهنگ هایی دلپسندتر و جاافتادهتر". *
مسلما وقتی "وطنی" بودن، ملاکی برای انتخاب شعر یک شاعر باشد، طبیعی است که جایگاه بیدل در قبال صائب در ایران کمرنگ خواهد شد.
این نظریه ما وقتی تقویت میشود که توجه کنیم نه تنها بیدل، که بسیار شاعران دیگر خارج از حوزه ایران کنونی نیز در این کشور نسبتا یا مطلقا گمنام مانده اند، همچون سنایی غزنوی، کمال خجندی، سیف فرغانی، فیضی دکنی، امیرخسرو دهلوی، غنی کشمیری، واقف لاهوری، غالب دهلوی و اقبال لاهوری. به راستی آیا همه اینان پیچیده سرا و افراطی بوده اند؟
بیدل و همزبانان
ولی برای افغانستان، زمینه برای شهرت یافتن و مطرح بودن بیدل بسیار فراهم تر بود. هم سنت ادبی مکتب ادبی در آنجا فراموش نشد، هم قرابت زبانی مردم آن سامان با بیدل بیشتر بود و هم ملی گرایی در آن کشور ضعیف تر بود و فاقد یک پشتوانه حکومتی دائم و مستمر.
و بالاخره آنچه این نظریه (نقش ملیگرایی در گمنامی بیدل) را بازهم قوی تر میکند، این است که نام این شاعر، بلافاصله بعد از وقوع انقلاب اسلامی در ایران بر سر زبانها می افتد و این، دوران افول نگرشهای ملی گرایانه و توجه مردم ایران به خارج از مرزهاست.
ظرف چند سال، بیدل چنان موقعیتی در این کشور می یابد که بیش از بیست هزار نسخه غزلیات او به چاپ میرسد و چندین کتاب معتبر درباره این شاعر نوشته میشود.
مطرح شدن تدریجی شاعرانی چون واقف لاهوری و غنی کشمیری و سیف فرغانی در این سالها در ایران هم می تواند موید این نظر باشد، یعنی گویا معیارها از "هموطن" بودن به "همزبان" بودن بدل شده است و این، جای بسی امیدواری دارد.
بررسی موقعیت کنونی بیدل در ایران و تحقیقاتی که هم از سوی جامعه ادبی این کشور و هم از سوی مهاجران افغان درباره این شاعر انجام شده و نقد کتابهایی که در این سالها در ارتباط با بیدل چاپ شده است، از مجال اندک این نوشتار بیرون است و در مقاله ای مستقل، میتوان بدان پرداخت.
و
جایگاهش در سه پاره از یک پیکر
محمد کاظم کاظمی
اکنون درست دو دهه از زمانی میگذرد که برای نخستین بار، دیوان غزلیات عبدالقادر بیدل شاعر بزرگ سدههای یازدهم و دوازدهم هجری، در ایران چاپ شد و در آن زمان، حدود دوصد و پنجاه سال از درگذشت بیدل میگذشت.
پیش از آن، چندان نام و نشانی از این شاعر در ایران نبود و به راستی این شگفتیآفرین است که شاعری چنین بزرگ و شاخص، در یکی از کانونهای مهم زبان فارسی دری، چنین گمنام بماند.
این در حالی بود که همین شاعر، در دیگر سرزمینهای فارسی زبان که در آن جاها امکانات انتشاراتی کمتر بود و محافل ادبی پراکندهتر، نام و آوازه ای بس فراگیر داشت.
بیدل در افغانستان و تاجیکستان شاعری نام آور است و در بعضی محافل، در حد مولانا و حافظ اعتبار دارد.
به راستی این تفاوت بسیار را چگونه می توان توجیه کرد و چه دلایلی می توان برایش نشان داد؟
'انحطاط زبان' و پیچیده گویی
وقتی به حدود سه دهه پیش بر می گردیم، عبدالقادر بیدل را در محافل ادبی و مجامع و متون دانشگاهی ایران، شاعری گمنام و حتی گاه مطرود می یابیم، به این دلیل ساده که گویا از شدت افراط در ویژگیهای سبکی خویش و ویژگیهای کلی مکتب هندی، به ابتذال و انحطاط گراییده است و پیچیده سرایی. نمونه شاخص این دیدگاه، میتواند تاریخ ادبیات ایران نوشته استاد ذبیحالله صفا باشد.
اما آیا به راستی همه حقیقت همین بود و گمنامی بیدل در ایران هیچ عامل و دلیل دیگری نداشت؟ شواهد و قراین نشان میدهند که چنین نیست و غالب کسانی که بیدل را به این صفات موصوف میکردند، متاثر از مسایل دیگری نیز بودند. وگرنه چرا در افغانستان و ماورأالنهر که طبعا سطح دانش ادبی و سواد عمومی مردم در آن جاها بیشتر از ایران هم نبوده است، همین شاعر "پیچیده سرا و افراطی" چنین شهرتی می یابد؟
از این گذشته، توجه ناگهانی اهل ادب ایران به بیدل در سالهای بعد هم نشان داد که این نمیتوانسته است تنها عامل باشد، مگر این که بپذیریم شعر بیدل به ناگهان بسیار ساده و روان شده است.
مشکل زبان و عرفان
اگر کمی عمیق تر بنگریم، در این امر دلایل دیگری هم می یابیم. صاحبنظران، تا جایی که من دیده ام، بعضی علل دیگر هم برای گمنامی بیدل در ایران یافتهاند، همچون:
?. از رواج افتادن مکتب هندی و غلبه مکتب "بازگشت" در این کشور. (بنابراین، حفظ سنت ادبی مکتب هندی در افغانستان، میتواند دلیل خوبی برای حفظ شهرت بیدل در آن کشور باشد.)
?. پیچیدگی بیان و دشواری سبک شاعر. (این همان باور مشهور است و البته چنان که گفتیم، با شهرت بیدل در افغانستان ناساگاری دارد.)
?. دوری زبان شاعر نسبت به زبان گفتار در ایران. (طبق این باور، زبان بیدل گاه برخوردار از اصطلاحات و تعبیرهایی است که در حوزه زبانی ایران کمتر کاربرد دارد و در حوزه زبانی افغانستان و ماورأالنهر بیشتر رایج است.)
?. گرایش عرفانی بیدل که از سوی معارضان مکتب وحدت الوجود ابن عربی همواره نکوهیده بوده است.
ولی هیچ یک از این دلایل به تنهایی نمیتواند گمنامی بیدل در ایران را توجیه کند. مجموعه اینها البته موثر بوده است، به اضافه یک یک عامل بسیار مهم دیگر که از چشم بسیاریها پنهان مانده یا پنهان نگه داشته شده است، یعنی نگرشهای ملی گرایانه در ایران، به ویژه بعد از مشروطیت.
نقش نگرشهای ملی گرایانه
پس از پارچه پارچه شدن قلمرو وسیع زبان فارسی و ایجاد حکومتهایی مستقل و گاه حتی معارض، و با مطرح شدن ملیت به عنوان یک عامل وحدت بخش قوی در هر کشور، ملی گرایی در سطح ادبیات نیز رواج یافت و ساکنان هر یک از این پاره ها، کوشیدند که با اتکا به مفاخر ادبی، کسب هویت کنند.
چون این مفاخر، در روزگاران پیشین به همه این حوزه زبانی تعلق داشته اند، انتساب هر کدام به یک کشور، کمی سخت می شد و مایه جدال و رقابت، چنان که هم اکنون بر سر افغان یا ایرانی بودن بعضی از بزرگان ادب بحث است و البته بحثی بیهوده و روانفرسا.
باری، این رویکرد، باعث شد که هر یک از این مفاخر، در کشوری که بدان انتساب مییابند، شهرت و اعتباری بیشتر بیابند، چنان که فردوسی و حافظ و سعدی در ایران و سنایی و جامی در افغانستان و رودکی در تاجیکستان موقعیتهایی بسیار پررنگ تر از آنچه پیشتر پنداشته میشد، یافتند.
مسلماً به دلیل نگاه خاص حاکمیت و دستگاههای تبلیغی آن، این گرایشهای ملی، در ایران هم شدیدتر بود و هم سازمانیافته تر. این، می توانست توجه را از بیدل ـ که هیچ گاه در ایران به دنیا نیامده و درنگذشته بود و حتی به این کشور سفر نکرده بود و خاک جایش در اینجا نبود ـ به شاعران دیگری همچون صائب و کلیم معطوف کند.
جدا افتادگی بیدل از ایران
قراین و شواهد برای این که نشان دهد ایرانی نبودن بیدل به راستی دلیلی مهم برای گمنامی او در این کشور بوده است، بسیار است. من فقط به دیدگاه یکی از استادان ادبیات ایران، دکتر محمد جعفر یاحقی اشاره می کنم که باری در جایی نگاشته اند: "اگر بیدل در حوزه جغرافیایی ایران... غریب افتاده است، شاید هم لختی از آن روست که اینان از نوع وطنی آن صائب و کلیم و طالب آملی را دارند، با ذهن و زبانی مانوس تر و تصویرها و آهنگ هایی دلپسندتر و جاافتادهتر". *
مسلما وقتی "وطنی" بودن، ملاکی برای انتخاب شعر یک شاعر باشد، طبیعی است که جایگاه بیدل در قبال صائب در ایران کمرنگ خواهد شد.
این نظریه ما وقتی تقویت میشود که توجه کنیم نه تنها بیدل، که بسیار شاعران دیگر خارج از حوزه ایران کنونی نیز در این کشور نسبتا یا مطلقا گمنام مانده اند، همچون سنایی غزنوی، کمال خجندی، سیف فرغانی، فیضی دکنی، امیرخسرو دهلوی، غنی کشمیری، واقف لاهوری، غالب دهلوی و اقبال لاهوری. به راستی آیا همه اینان پیچیده سرا و افراطی بوده اند؟
بیدل و همزبانان
ولی برای افغانستان، زمینه برای شهرت یافتن و مطرح بودن بیدل بسیار فراهم تر بود. هم سنت ادبی مکتب ادبی در آنجا فراموش نشد، هم قرابت زبانی مردم آن سامان با بیدل بیشتر بود و هم ملی گرایی در آن کشور ضعیف تر بود و فاقد یک پشتوانه حکومتی دائم و مستمر.
و بالاخره آنچه این نظریه (نقش ملیگرایی در گمنامی بیدل) را بازهم قوی تر میکند، این است که نام این شاعر، بلافاصله بعد از وقوع انقلاب اسلامی در ایران بر سر زبانها می افتد و این، دوران افول نگرشهای ملی گرایانه و توجه مردم ایران به خارج از مرزهاست.
ظرف چند سال، بیدل چنان موقعیتی در این کشور می یابد که بیش از بیست هزار نسخه غزلیات او به چاپ میرسد و چندین کتاب معتبر درباره این شاعر نوشته میشود.
مطرح شدن تدریجی شاعرانی چون واقف لاهوری و غنی کشمیری و سیف فرغانی در این سالها در ایران هم می تواند موید این نظر باشد، یعنی گویا معیارها از "هموطن" بودن به "همزبان" بودن بدل شده است و این، جای بسی امیدواری دارد.
بررسی موقعیت کنونی بیدل در ایران و تحقیقاتی که هم از سوی جامعه ادبی این کشور و هم از سوی مهاجران افغان درباره این شاعر انجام شده و نقد کتابهایی که در این سالها در ارتباط با بیدل چاپ شده است، از مجال اندک این نوشتار بیرون است و در مقاله ای مستقل، میتوان بدان پرداخت.