25-02-2016، 9:52
(آخرین ویرایش در این ارسال: 29-02-2016، 15:48، توسط mr.destiny.)
با ﻋﺮﺽ ﭘﻮﺯﺵ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺟﻬﺖ ﺗﻨﻮﯾﺮ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽ
ﻋﯿﻨﺎ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ :
ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ
ﻟﯿﻠﯽ ﻣﺸﺮﻗﯽ/ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ، ﺁﺩﻡ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺑﻮﺩ . ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﯾﺪﯾﻢ، ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩ . ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﺍﻧﺪﯾﻢ، ﺩﯾﮕﺮ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺒﻮﺩ .
ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ، ﺯﯾﺮﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﻣﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ . ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﻤﯽﺷﻨﯿﺪﯾﻢ، ﮔﺎﻫﯽ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯼ ﻋﺼﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﮐﻤﺘﺮ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ .
ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﻓﮑﺮ میکرﺩ ﻣﺎ ﻣﺴﺘﺄﺟﺮ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﭘﺪﺭ میگفت ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﻓﻘﻂ ﺗﻮﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺣﺮﻑﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ میگفت ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﻫﻢ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻮﻗﻊ ﺛﺒﺖ ﺳﻨﺪ ﮔﻮﯾﺎﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﺍﻣﻀﺎﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻣﺎﻟﮏ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺖ .
ﻣﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺳﻨﺪ ﻭ ﻣﺪﺍﺭﮎ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ؛ ﺍﻭﺍﯾﻞ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑﻫﺎ ﻧﻤﯽﺯﺩ، ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺳﺖ، ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ . ﺍﻣﺎ ﮐﻢﮐﻢ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻃﻠﺐ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻃﻮﺭﯼ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺁﺷﻮﺏ ﺑﻪ ﭘﺎ ﻣﯽﺷﺪ .
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﺁﻣﺪ ﺗﻮﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﭘﺮﻧﺪﻩﻫﺎﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺗﻮﯼ ﻗﻔﺲ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﯾﻊ ﺭﻓﺖ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ .
ﻣﺎ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺁﺷﻮﺏ ﺑﻮﺩ . ﺣﻮﺍﺳﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺗﻮﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﻧﺸﻮﯾﻢ . ﺑﻌﺪ ﻫﯽ ﺳﺮﮎ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻗﻔﺴﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ .
ﭘﺪﺭ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺑﯿﺨﻮﺩﯼ ﺗﻼﺵ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ . ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﻔﺖ، ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻻ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﺪ،
ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻗﻔﺲ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺗﯿﺮﻩﺍﯼ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﺩﻫﺪ . ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ .
ﻣﺎ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥﻫﺎ ﭘﺮ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ . ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺣﺘﯽ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺗﯿﺮﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻗﻔﺲ ﺑﺮﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ .
ﺍﻭﺍﯾﻞ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ . ﺣﺎﻻ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺳﺖ . ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺁﻥﻫﺎ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ . ﻣﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻓﮑﺮ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ .
اﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ، ﺁﻥﻫﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻﯾﯽ، ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺷﺐﻫﺎ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻡﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﻮﯾﻢ . ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽﺁﻭﺭﺩ . ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩﻫﺎﯼ ﺗﻮﯼ ﻗﻔﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ"
___________________________
و اما در ادامه پاسخی با عنوان "همسایه طبقه پایین" به این یاوه گویی ها ارائه میشود.
"همسایه طبقه پایین
همسایه پایینی عجیب تر است. با وجود اینکه توی یک خانه زندگی میکنیم و قرار است با هم صمیمی باشیم و در خوشی ها و ناخوشی ها در کنار و یار هم باشیم. اما اصلا مراعات کسی را نمی کند. با سنگ شیشه های همسایه ها را می شکند. بوته ها، شاخه ها و درخت ها را می کند. لاله ها و گل های توی حیاط را زیر پا له می کند.
حتی سطل زباله را هم آتش می زند. حق و حقوق دیگران را بالا می کشد که هیچ، باز از همه همسایه ها طلبکار است. همیشه در خانه را باز می گذارد. سگ و خوک به خانه می آورد. اگر به همسایه پایینی باشد دوست دارد در خانه باغ وحش درست کند. چراغ ها را می شکند. با دزدها و قاتلها دوست است.
آن قدر که دزدها و آدمکش ها می گویند: همسایه پایینی سرمایه ما در این خانه است. به مقدسات توهین می کند. در روز روشن و در ماه مبارک رمضان توی کوچه و خیابان روزه خواری می کند. روز عاشورا، پرچم عزاداری امام حسین را که سردر حیاطمان می زنیم آتش می زند. همه همسایه ها توی حیاط می ریزند و اعتراض می کنند. بالاخره مجبور می شود تا مدتی شرش را کم کند. ولی تازگی ها دوباره شروع کرده است. توهم دارد. فکر می کند دزدها و آدمکش ها می توانند برایش کاری کنند. دزدها و آدمکش ها هم، با بوق های پر سر و صدایشان از پشت دیوار حمایتش می کنند و هر چه می گویند گوش می کند. همسایه پایینی به دزدها و آدمکش ها دلخوش است.
همسایه پایینی خیلی آشغال می ریزد. بوی گند و کثافت لانه اش همه جا را گرفته است. این روزها باید دماغت را بگیری تا از بوی تعفن او استفراغ نکنی. یکی نیست به این پایینی بگوید: حداقل فاضلابت را توی کوچه و خیابان نریز. هر چه از او بگویم کم است. ولی بالاخره یک روز صبر همسایه های دیگر تمام می شود و او را سرجایش می نشانند. مگر اینکه توبه کند و تاوان شیشه های شکسته و گلهای پرپر شده را بپردازد و به خاطر آن همه زشتی و پلشتی مجازات شود و بعد اگر دوستی و صمیمیت خود را ثابت کرد و از نفس هایش دیگر بوی تعفن به مشام نرسید، آن وقت با بزرگواری همسایه ها در یکی از اتاق های گوشه حیاط اجازه سکونت پیدا کند."
ﻋﯿﻨﺎ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ :
ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ
ﻟﯿﻠﯽ ﻣﺸﺮﻗﯽ/ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ، ﺁﺩﻡ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺑﻮﺩ . ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﯾﺪﯾﻢ، ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩ . ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﺍﻧﺪﯾﻢ، ﺩﯾﮕﺮ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺒﻮﺩ .
ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ، ﺯﯾﺮﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﻣﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ . ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﻤﯽﺷﻨﯿﺪﯾﻢ، ﮔﺎﻫﯽ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯼ ﻋﺼﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﮐﻤﺘﺮ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ .
ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﻓﮑﺮ میکرﺩ ﻣﺎ ﻣﺴﺘﺄﺟﺮ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﭘﺪﺭ میگفت ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﻓﻘﻂ ﺗﻮﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺣﺮﻑﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ میگفت ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﻫﻢ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻮﻗﻊ ﺛﺒﺖ ﺳﻨﺪ ﮔﻮﯾﺎﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﺍﻣﻀﺎﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻣﺎﻟﮏ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺖ .
ﻣﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺳﻨﺪ ﻭ ﻣﺪﺍﺭﮎ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ؛ ﺍﻭﺍﯾﻞ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑﻫﺎ ﻧﻤﯽﺯﺩ، ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺳﺖ، ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ . ﺍﻣﺎ ﮐﻢﮐﻢ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻃﻠﺐ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻃﻮﺭﯼ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺁﺷﻮﺏ ﺑﻪ ﭘﺎ ﻣﯽﺷﺪ .
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﺁﻣﺪ ﺗﻮﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﭘﺮﻧﺪﻩﻫﺎﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺗﻮﯼ ﻗﻔﺲ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﯾﻊ ﺭﻓﺖ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ .
ﻣﺎ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺁﺷﻮﺏ ﺑﻮﺩ . ﺣﻮﺍﺳﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺗﻮﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﻧﺸﻮﯾﻢ . ﺑﻌﺪ ﻫﯽ ﺳﺮﮎ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻗﻔﺴﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ .
ﭘﺪﺭ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺑﯿﺨﻮﺩﯼ ﺗﻼﺵ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ . ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﻔﺖ، ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻻ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﺪ،
ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻗﻔﺲ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺗﯿﺮﻩﺍﯼ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﺩﻫﺪ . ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ .
ﻣﺎ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥﻫﺎ ﭘﺮ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ . ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺣﺘﯽ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺗﯿﺮﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻗﻔﺲ ﺑﺮﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ .
ﺍﻭﺍﯾﻞ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ . ﺣﺎﻻ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺳﺖ . ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺁﻥﻫﺎ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ . ﻣﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻓﮑﺮ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ .
اﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ، ﺁﻥﻫﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻﯾﯽ، ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺷﺐﻫﺎ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻡﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﻮﯾﻢ . ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽﺁﻭﺭﺩ . ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩﻫﺎﯼ ﺗﻮﯼ ﻗﻔﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ"
___________________________
و اما در ادامه پاسخی با عنوان "همسایه طبقه پایین" به این یاوه گویی ها ارائه میشود.
"همسایه طبقه پایین
همسایه پایینی عجیب تر است. با وجود اینکه توی یک خانه زندگی میکنیم و قرار است با هم صمیمی باشیم و در خوشی ها و ناخوشی ها در کنار و یار هم باشیم. اما اصلا مراعات کسی را نمی کند. با سنگ شیشه های همسایه ها را می شکند. بوته ها، شاخه ها و درخت ها را می کند. لاله ها و گل های توی حیاط را زیر پا له می کند.
حتی سطل زباله را هم آتش می زند. حق و حقوق دیگران را بالا می کشد که هیچ، باز از همه همسایه ها طلبکار است. همیشه در خانه را باز می گذارد. سگ و خوک به خانه می آورد. اگر به همسایه پایینی باشد دوست دارد در خانه باغ وحش درست کند. چراغ ها را می شکند. با دزدها و قاتلها دوست است.
آن قدر که دزدها و آدمکش ها می گویند: همسایه پایینی سرمایه ما در این خانه است. به مقدسات توهین می کند. در روز روشن و در ماه مبارک رمضان توی کوچه و خیابان روزه خواری می کند. روز عاشورا، پرچم عزاداری امام حسین را که سردر حیاطمان می زنیم آتش می زند. همه همسایه ها توی حیاط می ریزند و اعتراض می کنند. بالاخره مجبور می شود تا مدتی شرش را کم کند. ولی تازگی ها دوباره شروع کرده است. توهم دارد. فکر می کند دزدها و آدمکش ها می توانند برایش کاری کنند. دزدها و آدمکش ها هم، با بوق های پر سر و صدایشان از پشت دیوار حمایتش می کنند و هر چه می گویند گوش می کند. همسایه پایینی به دزدها و آدمکش ها دلخوش است.
همسایه پایینی خیلی آشغال می ریزد. بوی گند و کثافت لانه اش همه جا را گرفته است. این روزها باید دماغت را بگیری تا از بوی تعفن او استفراغ نکنی. یکی نیست به این پایینی بگوید: حداقل فاضلابت را توی کوچه و خیابان نریز. هر چه از او بگویم کم است. ولی بالاخره یک روز صبر همسایه های دیگر تمام می شود و او را سرجایش می نشانند. مگر اینکه توبه کند و تاوان شیشه های شکسته و گلهای پرپر شده را بپردازد و به خاطر آن همه زشتی و پلشتی مجازات شود و بعد اگر دوستی و صمیمیت خود را ثابت کرد و از نفس هایش دیگر بوی تعفن به مشام نرسید، آن وقت با بزرگواری همسایه ها در یکی از اتاق های گوشه حیاط اجازه سکونت پیدا کند."
______________________________________________________
به گزارشدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بهشت ایران ؛ ساعت 23 روز اول اسفند منتشر شد: جلسه شورای معاونان و سرپرستان نواحی دادسرای عمومی و انقلاب تهران بهریاست عباس جعفری دادستان عمومی و انقلاب تهران برگزار شد. جعفری دولتآبادی، دادستان عمومی و انقلاب تهران از احضار مدیرمسئول روزنامه ایران به دادسرای فرهنگ و رسانه و برخورد دادستانی با تبلیغات توأم با توهین به مسئولان نظام خبر داد. این اقدام درپی اعتراضات به مطلب موهون روزنامه ایران با عنوان «همسایه طبقه بالا» صورت گرفته است.
بهشت ایران ؛ ساعت 23 روز اول اسفند منتشر شد: جلسه شورای معاونان و سرپرستان نواحی دادسرای عمومی و انقلاب تهران بهریاست عباس جعفری دادستان عمومی و انقلاب تهران برگزار شد. جعفری دولتآبادی، دادستان عمومی و انقلاب تهران از احضار مدیرمسئول روزنامه ایران به دادسرای فرهنگ و رسانه و برخورد دادستانی با تبلیغات توأم با توهین به مسئولان نظام خبر داد. این اقدام درپی اعتراضات به مطلب موهون روزنامه ایران با عنوان «همسایه طبقه بالا» صورت گرفته است.
روزنامه ارگان دولت اعتدال، چهارشنبه گذشته در آستانه انتخابات، داستانکی سمبولیک را منتشر کرد که توهین به رهبر معظم انقلاب، فضاسازی علیه نظام و دفاع و تطهیر سران فتنه از فحوای آن برداشت میشد.
این داستان که در قالب داستانکی سمبولیک پیام خود را به مخاطب القا میکند به قلم «لیلی مشرقی» و در صفحه 3 روزنامه ایران با عنوان «همسایه طبقه بالا» منتشر شد و مانند هر داستان سمبولیک دیگری در ظاهر مشغول روایت خاطرات کودک- راوی است که به همراه خانواده و همسایه طبقه بالایی در خانهای مشتمل بر طبقه همکف و زیرزمین زندگی میکنند. همه چیز این خانه و خاطراتش عادی است تا اینکه همسایه طبقه بالا -که پیرمردی مرموز و عجیب است- دچار توهم میشود و خود را صاحب این خانه فرض میکند.
همسایه طبقه بالا جلوی سروصدای بچهها را میگیرد و سه تا از پرندهها را از حیاط گرفته و در قفسی که روکش سیاه دارد، زندانی میکند و حالا که زمان روایت داستان است از آن حادثه – یعنی اسارت سه پرنده- 5 سال است که میگذرد.
ظاهر این داستان روایتی برش گونه از خاطرات یک کودک-راوی است اما اگر نمادها و سمبلهای موجود در داستان را رمزگشایی کنیم، متوجه میشویم که اینگونه نیست و در ورای این رمزها که درک آنها هم چندان مشکل نیست، روایت دیگری خفته است که انتشار آن در آستانه انتخابات در روزنامه کثیرالانتشاری که ارگان دولت اعتدال است، بسیار عجیب مینماید!
در ابتدای داستان میخوانیم: «همسایه طبقه بالا، آدم عجیبی بود. خیلی کم او را میدیدیم.. انگار از پشت پنجره داشت ما را نگاه میکرد... خانه ما، زیرزمین بود، او بالای سر ما زندگی میکرد. سر و صدای زیادی از او نمیشنیدیم، گاهی فقط صدای عصایش را میشنیدیم که بر زمین میزد... که ما کمتر سر و صدا کنیم».
نویسنده کدهای مشخصی ارائه میدهد: «همسایه طبقه بالایی که کمتر دیده می شود و مدام بر اهالی زیرزمین نظارت دارد» یعنی رهبر یک جامعه که بر اهالی آن نظارت دارد. «بچه ها سروصدا میکنند و همسایه طبقه بالا با کوبیدن عصا به آنها میفهماند که ساکت شوند» بچهها، مردمان آن کشور هستند که اعتراض میکنند و رهبر آن جامعه آنها را سرکوب میکند. اما این رهبر کیست و این خانه کدام جامعه را نشان میدهد؟
در ادامه داستان میخوانیم: «... همسایه طبقه بالا فکر میکرد ما مستأجر او هستیم، اما پدر میگفت همسایه بالایی فقط توهم دارد؛ مادر هم حرفهای پدر را تأیید میکرد و میگفت که این خانه را با هم ساختند اما موقع ثبت سند گویا همسایه طبقه بالا امضاها را انجام داده بود و حالا خودش را مالک تمام خانه میدانست، ما بچهها زیاد چیزی درباره سند و مدارک نمیدانستیم».
«موقع ثبت سند» آیا این کنایه ارجاعی به وقوع انقلاب و انتقال رهبری دارد؟ به ویژه آنکه در ادامه میگوید: «...ما بچهها زیاد چیزی درباره سند و مدارک نمیدانستیم...» اشاره به نسل سوم انقلاب دارد که وقایع انقلاب را درک نکردهاند و با توجه به تز «انقلاب، مبارزه با دیکتاتور بود نه مبارزه با دیکتاتوری» اشاره میکند که نوع جدیدی از دیکتاتوری در کشور حاکم شده است.
اما نویسنده در ادامه داستانک خود به فتنه 88 و حصر سران آن اشاره کرده و میگوید: «یک روز همسایه طبقه بالا آمد توی حیاط و سه تا از پرندههای حیاط را گرفت و انداخت توی قفس و خیلی سریع رفت طبقه بالا... مادر هم میگفت، یک بار که رفته بود بالا تا به همسایه بالایی سر بزند، دیده بود که روی قفس را با پارچه تیرهای پوشانده است و گاهی به آنها غذا میدهد... همسایه بالایی انگار نه انگار که آنها پرنده هستند، حتی دستمال تیره را از روی قفس برنمیداشت. اوایل فکر میکردیم خودش خسته میشود و آنها را بیرون میآورد اما خبری نشد که نشد. حالا پنج سال از آن ماجرا گذشته است...».
همه چیز در این قسمت از داستان کاملا روشن شد. 25 بهمن ماه سال 1389 و گذشت 5 سال از حصر سران فتنه!
البته نظریه دیگری نیز وجود دارد که با حذف 5 سال حبس پرندههای در قفس به ما میگوید که این داستان صرف یک خیال ورزی اتفاقی است که نویسنده آن غرضی از طرح خود نداشته است و نباید داستان را به شیوه سمبولیک تاویل و تفسیر کرد با این حال به نظر میرسد که نظریه اول که معتقد است داستان را باید سمبولیک تفسیر کرد، قوت بیشتری دارد.
خردورزی و قانون گرایی دولت کجاست؟
متاسفانه توهین و حمله به رهبری و نظام توسط طیفی از جریان اصلاح طلب رویدادی جدید و بدیعی نیست اما اینکه این بار بانی برخوردهایی از این دست، روزنامه دولت تدبیروامیدی باشد که رئیس جمهور آن با حمایتهای بی دریغ رهبری تایید صلاحیت شد و توانست با پیروزی در انتخابات و پروسه طولانی برجام دولت خود را به سومین سال پیاپی بکشاند، عجیب و بدیع مینماید.
نکته دیگر آن است که مشوش کردن فضای کشور در آستانه دو انتخابات مهم مجلسهای خبرگان رهبری و شورای اسلامی چگونه با مشی اعتدالی، قانون گرایی و خردورزی دولت تدبیر و امید همسانی دارد؟
در حالی که انتشار مطالبی از این دست در تریبون رسمی دولت که البته اولین نوع آن هم نیست کاملا در برابر شعارها و سخنان دولتمردان مبنی بر پرهیز از افراط گرایی و برخوردهای جناحی قرار دارد.