23-02-2015، 7:47
گاهی وقتها چقدر ساده عروسک می شویم . . .
نه لبخندمی زنیم ! نه شکایت یمی کنیم ! فقط احمقانه سکوت می کنیم . . .
.
.
.
به هر کس مینگرم در شکایت است . . . !
در حیرتم دنیا به کام کیست . . . !؟
.
.
.
بیا از غم شکایت کن / که من همدردِ تو
هستم بیا شکوه از دل کن / که من نازک دلی خستم
جدایی رو حکایت کن / که من زخمیه آن هستم
اگر از زخمه دل پرسی / برایش مرحمی بستم
.
.
.
تا بوده ، همین بوده :
همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست و حوصله کسی رو نداریم که هست !
بعد شکایت می کنیم از تنهایی هامون . . .
.
.
.
بی وفا باشی شکایت میکنند / با وفا باشی خیانت میکنند
مهربانی گرچه آیین خوشیست / مهربان باشی رهایت میکنند . . .
.
.
.
از دیگران شکایت نکن ، خودت را تغییر بده !
از آنجا که برای محافظت از پای خود ، پوشیدن یک دمپایی ، آسان تر از فرش کردن کل زمین است . . . !
.
.
.
عشق شک و دوست داشتن یقین مطلق . . .
پس دوستت دارم بی هیچ بهانه ای عاشقی نه شکایت نه گلایه فقط تحمل . . .
.
.
.
ز درد عشق تو با کس حکایتی که نکردم / چرا وفای تو کم شد ، شکایتی که نکردم . .
.
.
.
آینه هم شکایت دارد از من ! روی ِ خوش می خواهد . . . !
آینه جان ؛ ندارم ، ندارم ، ندارم . . .
.
.
.
اندرون با تو چنان انس گرفتست مرا / که ملالم از همه خلق جهان می آید
شرط عشق است که از دوست شکایت نکنند / لیکن از شوق حکایت به زبان می آید
.
.
.
سکوتم از رضایت نیست ؛ دلم اهل شکایت نیست !
.
.
.
در سرزمینی زندگی می کنم که مردمانش همه ، شکایت دارند از تنهایی !
ولی نمی دانم ! پس ، دلیل این فاصله ها در چیست ؟!
.
.
.
میخواهم از غم ندینت شکایت کنم کلکسیون خندهام را به سرقت برده . . .
.
.
.
چون خیالت همه شب مونس و دمساز من است
شرم دارم که شکایت کنم از “ تنهایی ” . . .
.
.
.
سفر از فاصله ی دور حکایت دارد / خسته با رفتن احساس رفاقت دارد . . .
چه صمیمانه به درگاه خدا گویم / که دلم از دوری دوست شکایت دارد
.
.
.
شکایت نمی کنم . اما آیا واقعاً یک بار شد که در گذر همین همیشه ی بی شکیب دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی ؟
.
.
.
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی .
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی .
شاکی بشی ولی شکایت نکنی .
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن . . .
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری
خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری !
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی . . .
.
.
.
من از نگاه مستِ تو شکایتی نمی کنم !
که شغل چشم زیبای تو قتل عام کردن است !
.
.
.
درد دارد وقتی نمی شود از خودت به خودت شکایت کرد . . .
.
.
.
گذران امروز ، برای شکایت از دیروز ، فردای بهترین نخواهد ساخت . . .
شکایت دارم از تو از تمام نامردی هابت....
نه لبخندمی زنیم ! نه شکایت یمی کنیم ! فقط احمقانه سکوت می کنیم . . .
.
.
.
به هر کس مینگرم در شکایت است . . . !
در حیرتم دنیا به کام کیست . . . !؟
.
.
.
بیا از غم شکایت کن / که من همدردِ تو
هستم بیا شکوه از دل کن / که من نازک دلی خستم
جدایی رو حکایت کن / که من زخمیه آن هستم
اگر از زخمه دل پرسی / برایش مرحمی بستم
.
.
.
تا بوده ، همین بوده :
همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست و حوصله کسی رو نداریم که هست !
بعد شکایت می کنیم از تنهایی هامون . . .
.
.
.
بی وفا باشی شکایت میکنند / با وفا باشی خیانت میکنند
مهربانی گرچه آیین خوشیست / مهربان باشی رهایت میکنند . . .
.
.
.
از دیگران شکایت نکن ، خودت را تغییر بده !
از آنجا که برای محافظت از پای خود ، پوشیدن یک دمپایی ، آسان تر از فرش کردن کل زمین است . . . !
.
.
.
عشق شک و دوست داشتن یقین مطلق . . .
پس دوستت دارم بی هیچ بهانه ای عاشقی نه شکایت نه گلایه فقط تحمل . . .
.
.
.
ز درد عشق تو با کس حکایتی که نکردم / چرا وفای تو کم شد ، شکایتی که نکردم . .
.
.
.
آینه هم شکایت دارد از من ! روی ِ خوش می خواهد . . . !
آینه جان ؛ ندارم ، ندارم ، ندارم . . .
.
.
.
اندرون با تو چنان انس گرفتست مرا / که ملالم از همه خلق جهان می آید
شرط عشق است که از دوست شکایت نکنند / لیکن از شوق حکایت به زبان می آید
.
.
.
سکوتم از رضایت نیست ؛ دلم اهل شکایت نیست !
.
.
.
در سرزمینی زندگی می کنم که مردمانش همه ، شکایت دارند از تنهایی !
ولی نمی دانم ! پس ، دلیل این فاصله ها در چیست ؟!
.
.
.
میخواهم از غم ندینت شکایت کنم کلکسیون خندهام را به سرقت برده . . .
.
.
.
چون خیالت همه شب مونس و دمساز من است
شرم دارم که شکایت کنم از “ تنهایی ” . . .
.
.
.
سفر از فاصله ی دور حکایت دارد / خسته با رفتن احساس رفاقت دارد . . .
چه صمیمانه به درگاه خدا گویم / که دلم از دوری دوست شکایت دارد
.
.
.
شکایت نمی کنم . اما آیا واقعاً یک بار شد که در گذر همین همیشه ی بی شکیب دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی ؟
.
.
.
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی .
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی .
شاکی بشی ولی شکایت نکنی .
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن . . .
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری
خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری !
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی . . .
.
.
.
من از نگاه مستِ تو شکایتی نمی کنم !
که شغل چشم زیبای تو قتل عام کردن است !
.
.
.
درد دارد وقتی نمی شود از خودت به خودت شکایت کرد . . .
.
.
.
گذران امروز ، برای شکایت از دیروز ، فردای بهترین نخواهد ساخت . . .
شکایت دارم از تو از تمام نامردی هابت....