15-02-2015، 16:39
(آخرین ویرایش در این ارسال: 17-02-2015، 1:16، توسط Brave Girls.)
((این یه قسمت از زبونه لیامه قاطی نکنید هری نگفته))
دست نایل رو گرفتم و باخودم بردم سره قرار :نایل تو باید بهم کمک کنی تا بتونم سوفیا رو راضی نگه دارم!
نایل:خب باشه فک نکنم کاری داشته باشه!
وبعد دوباره تاکید کردم:نایل خواهشا از جات تکون نخور!و رو ی همون صندلی که هستی بشین.فقط بهم علامت بده چی بگم بهتره!!
نایل:باشه
وبعد نایل نشست رو صندلی من هم منتظره سوفیا وایستادم رز قرمزی که توی دستم بود داشت پژمرده میشد سوفیا رو دیدم دست تکون دادم تا من روببینه اون اومد نزدیک
سوفیا:سلام بببخشید دیر شد!
من:اشکال نداره بیا این گل واسه توهه
سوفیا موهاشو زد پشت گوشش و گل رو گرفت :وای خیلی خوشگله ممنونم
من:قابلی نداشت
سوفیا:لیام بهتره یه چیزی رو بهت بگم
من:دارم گوش میدم
سوفیا:یه چند روزیه که پدرم من رو تحت فشار قرار میده
من:برای چی؟
سوفیا:اون راضی به ادامه ی ارتباط بین من و تونیست
من:آخه چرا؟
سوفیا:توکه میدونی برای پدره من خیلی مهمه...منظورم پول و شغله خوبه!
من:مـــــَ...
سوفیا نذاشت حرفم رو کامل بزنم انگشتش رو گذاشت روی لبای من و گفت: هیسسسسسسسسس!فقط گوش کن! تو دیگه ورشکست شدی و پولی برات باقی نمونده.شغلی هم نداری وقت کمی برای من میذاری حتی دیگه از اون کادوهای غیر منتظره هم خبری نیست !میدونی من انتظار هیشکدوم از اینها رو از تو ندارم و برام فقط خودت مهمی اما از طرف اطرافیانم دار تَرد میشم و تو دیگه شرایط مورد نظر پدر من رو برای اذدواج با من نداری میدونی که قرار بود تا آخر با هم باشیم و تو یه موقعیت مناسب ازدواج...اما کو اون موقعیت مناسب؟توهمه چیز رو داری ازدست میدی!
بغض گلومو گرفت سوفیا راست می گفت
سوفیا:من هم دوست ندارم ما با هم کات کنیم سعی کن گریه نکنی به جای این تو میتونی یه کار خوب پیدا کنی و دوباره مثله قبلــــ...
(اوه اوه جایه جالبش شروع شد خخخخ)
من همینطور تو فکر بودم که دیدم نایل داره با سرعت به سمت ما میاد از اونجا دستام رو بالا و پایین می کردم و بی صدا می گفتم (نیا نیا!تو رو خدا نیا)ولی نایل همینطور به راهش ادامه میداد و نزدیک و نزدیک تر میشد و سوفیا هم به حرفاش ادامه میداد نایل سرشو انداخت پایین و امد نزدیک اما چون حواسش به جلوش نبود از پشت خورد به سوفیا و سوفیا داشت میوفتاد روی من من هم کنار کشیدم و سوفیا افتاد روی زمین !!!من هم نشستم و دستم رو گذاشتم رو پشت سوفیا :سوفیا؟سوفیا حالت خوبه؟
سوفیا دوتا دستش رو گذاشت روی زمین و بلند شد و موهاش رو مرتب کرد و خاک ها رو از روی لباسش پاک کرد نایل همین طوری خشکش زده بود و نمی تونست حرفی بزنه سوفیا بعد از اینکه یکم آروم شد انگشت اشاره شو به سمت من گرفت و چند بار تکون داد و چیزی نگفت و را شو کشید و رفت . من سرم رو از سمتی که سوفیا وایستاده بود برگردوندم و با عصبانیت به نایل نگاه کردم
من:نایلللللللللللللل گند زدییییییی به زندگیییییییییییییم!!!
و بعد از اونجا دور شدم نایل بیچاره هم همینطوری من رو نگاه میکرد عین ماست!من هم تند تند رفتم دنبال سوفیا
من:سوفیا تو رو خدا وایسا!وایسا دیگه!بابا آخه به من چه من که هُلت ندادم !
سوفیا وایستاد و برگشت و گفت:هُلم ندادی ولی چرا جاخالی دادی؟مگه هیولا میخواست بیوفته روت؟
من:خب شُکه شدم یه دفعه اینطور شد
سوفیا:فقط یه ماه وقت داری تا یه کاره خوب پیدا کنی!مگرنه باید دوره من رو خط بکشی
من هم دهنم وامونده بود و همین جوری داشتم سوفیا رو نگاه میکردم سوفیاهم به من اخم کردو رفت اما این بار دنبالش نرفتم و رفتم خونه ولی دیشب خوابم نبرد اومدم اینجا تا بهم کمک کنید!....\
دست نایل رو گرفتم و باخودم بردم سره قرار :نایل تو باید بهم کمک کنی تا بتونم سوفیا رو راضی نگه دارم!
نایل:خب باشه فک نکنم کاری داشته باشه!
وبعد دوباره تاکید کردم:نایل خواهشا از جات تکون نخور!و رو ی همون صندلی که هستی بشین.فقط بهم علامت بده چی بگم بهتره!!
نایل:باشه
وبعد نایل نشست رو صندلی من هم منتظره سوفیا وایستادم رز قرمزی که توی دستم بود داشت پژمرده میشد سوفیا رو دیدم دست تکون دادم تا من روببینه اون اومد نزدیک
سوفیا:سلام بببخشید دیر شد!
من:اشکال نداره بیا این گل واسه توهه
سوفیا موهاشو زد پشت گوشش و گل رو گرفت :وای خیلی خوشگله ممنونم
من:قابلی نداشت
سوفیا:لیام بهتره یه چیزی رو بهت بگم
من:دارم گوش میدم
سوفیا:یه چند روزیه که پدرم من رو تحت فشار قرار میده
من:برای چی؟
سوفیا:اون راضی به ادامه ی ارتباط بین من و تونیست
من:آخه چرا؟
سوفیا:توکه میدونی برای پدره من خیلی مهمه...منظورم پول و شغله خوبه!
من:مـــــَ...
سوفیا نذاشت حرفم رو کامل بزنم انگشتش رو گذاشت روی لبای من و گفت: هیسسسسسسسسس!فقط گوش کن! تو دیگه ورشکست شدی و پولی برات باقی نمونده.شغلی هم نداری وقت کمی برای من میذاری حتی دیگه از اون کادوهای غیر منتظره هم خبری نیست !میدونی من انتظار هیشکدوم از اینها رو از تو ندارم و برام فقط خودت مهمی اما از طرف اطرافیانم دار تَرد میشم و تو دیگه شرایط مورد نظر پدر من رو برای اذدواج با من نداری میدونی که قرار بود تا آخر با هم باشیم و تو یه موقعیت مناسب ازدواج...اما کو اون موقعیت مناسب؟توهمه چیز رو داری ازدست میدی!
بغض گلومو گرفت سوفیا راست می گفت
سوفیا:من هم دوست ندارم ما با هم کات کنیم سعی کن گریه نکنی به جای این تو میتونی یه کار خوب پیدا کنی و دوباره مثله قبلــــ...
(اوه اوه جایه جالبش شروع شد خخخخ)
من همینطور تو فکر بودم که دیدم نایل داره با سرعت به سمت ما میاد از اونجا دستام رو بالا و پایین می کردم و بی صدا می گفتم (نیا نیا!تو رو خدا نیا)ولی نایل همینطور به راهش ادامه میداد و نزدیک و نزدیک تر میشد و سوفیا هم به حرفاش ادامه میداد نایل سرشو انداخت پایین و امد نزدیک اما چون حواسش به جلوش نبود از پشت خورد به سوفیا و سوفیا داشت میوفتاد روی من من هم کنار کشیدم و سوفیا افتاد روی زمین !!!من هم نشستم و دستم رو گذاشتم رو پشت سوفیا :سوفیا؟سوفیا حالت خوبه؟
سوفیا دوتا دستش رو گذاشت روی زمین و بلند شد و موهاش رو مرتب کرد و خاک ها رو از روی لباسش پاک کرد نایل همین طوری خشکش زده بود و نمی تونست حرفی بزنه سوفیا بعد از اینکه یکم آروم شد انگشت اشاره شو به سمت من گرفت و چند بار تکون داد و چیزی نگفت و را شو کشید و رفت . من سرم رو از سمتی که سوفیا وایستاده بود برگردوندم و با عصبانیت به نایل نگاه کردم
من:نایلللللللللللللل گند زدییییییی به زندگیییییییییییییم!!!
و بعد از اونجا دور شدم نایل بیچاره هم همینطوری من رو نگاه میکرد عین ماست!من هم تند تند رفتم دنبال سوفیا
من:سوفیا تو رو خدا وایسا!وایسا دیگه!بابا آخه به من چه من که هُلت ندادم !
سوفیا وایستاد و برگشت و گفت:هُلم ندادی ولی چرا جاخالی دادی؟مگه هیولا میخواست بیوفته روت؟
من:خب شُکه شدم یه دفعه اینطور شد
سوفیا:فقط یه ماه وقت داری تا یه کاره خوب پیدا کنی!مگرنه باید دوره من رو خط بکشی
من هم دهنم وامونده بود و همین جوری داشتم سوفیا رو نگاه میکردم سوفیاهم به من اخم کردو رفت اما این بار دنبالش نرفتم و رفتم خونه ولی دیشب خوابم نبرد اومدم اینجا تا بهم کمک کنید!....\