10-02-2015، 10:07
به ماه نگاه می کنم
تا در لحظه های تو شریک باشم.
آه که چقدر بی توام !
بگذار قصه را از اینجا شروع کنم
از همین بی تو بودن ها
از همین سایه روشن چشم های ابری ات
که تا به خود می آیم باریده ای و تابیده ای و رفته ای !
بگذار از همین جا شروع کنم
از خودم که شبی مهتابی برای همیشه با آخرین قطار رفت.
همان رهگذر که پشت بخارهای روی پنجره، در شبی برفی گم شد.
گفتم خودم !
راستی تازگی ها او را ندیده ای؟
تا در لحظه های تو شریک باشم.
آه که چقدر بی توام !
بگذار قصه را از اینجا شروع کنم
از همین بی تو بودن ها
از همین سایه روشن چشم های ابری ات
که تا به خود می آیم باریده ای و تابیده ای و رفته ای !
بگذار از همین جا شروع کنم
از خودم که شبی مهتابی برای همیشه با آخرین قطار رفت.
همان رهگذر که پشت بخارهای روی پنجره، در شبی برفی گم شد.
گفتم خودم !
راستی تازگی ها او را ندیده ای؟