امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

برخي از مکتوبات نهضت جنگل در دوران رضاخان

#1
هضت جنگل در سال 1294 شمسي برابر با 1333 هجري قمري و 1914 ميلادي به‌عنوان يک جنبش پارتيزاني آغاز شد و هفت سال ادامه يافت و در جهت نيل به اهداف خود با مبارزات مسلّحانه گسترده‌اي که در طيّ نبردهاي عديده با نيروهاي دلاور خود در مقابله با دشمنان آزادي و سربلندي ايران و نيز قواي دولتي انجام داد سرانجام حکومت جمهوري را اعلام و بيانيه‌اي به شرح زير صادر نمود:



هوالحق

فرياد ملّت مظلوم ايران از حلقوم فداييان جنگل گيلان

هيچ قومي از اقوام بشر به آسايش و سعادت نايل نمي‌گردد و به سير در شاهراه ترقّي و تعالي موفّق نمي‌شود مگر آنکه به حقوق خويش واقف گشته، ادراک کند که خداوند متعال همه آنها را آزاد آفريده و بنده يکديگر نيستند و طوق بندگي را نبايد به گردن نهند. همچنين حقّ ندارند به ابناء نوع خود حاکم مطلق و فعّال مايشاء باشند. انبياء و اولياء و بزرگان دين و فلاسفه و حکما و سوسياليست‌هاي سابق و امروزي دنيا که غم‌خوران نوع بشرند هريک به نوبه خود، افراد انسان را از مزاياي اين حقّ مشروع طبيعي آگاه ساخته‌اند. مع‌الوصف يکدسته مخلوق که به صورت انسان و به سيرت از هر درنده‌اي بي‌رحم‌تر و قسي‌القلب ترند، به نام‌هاي مختلف جهت شهوتراني و آزار انسان‌ها بي‌رحمانه به ابناء جنس خود مسلّط شده، به جان و مال و عرض و ناموس و تمام هستي و ماحصل زندگي و فوايد حياتي آنها دخالت کرده، راحت خويش را در زحمت مردم، بقاي خود را در فناء مردم، لذّت و کامراني و تمتعشان را در رنج و ناتواني مردم دانسته و بالاتر از همه خلقتشان را فوق خلقت سايرين تصوّر مي‌کنند. نه به کتب آسماني وقعي، نه به قوانين و نصايح انسان‌ها وقري، نه به درماندگان و بيچارگان ترّحمي. صفحات تاريخ فجايع اعمالشان را به ما نشان مي‌دهد و شواهد حسّي کافي است که چه کرده و مي‌کنند. بيچاره مردم، همان مردمي که از اصول خلقت و حقايق ودايع طبيعت بي‌خبرند و به سان گوسفند خود را تسليم اين ستمکاران جبّار نموده و زير تيغ اين جلاّدان خونخوار دست و پا مي‌زنند و در عالم ذهن حتّي به تصوّرشان نمي‌آيد که روزي ممکن است سلاسل عبوديّت اين عزيزانِ بي‌جهت را گسيخته، از زيربار اسارت و بندگي اين خدايان مصنوعي مي‌توان شانه خالي نمود. گاهي از ميان اين طبقه مظلوم و رنج‌کش، يکنفر يا افراد معدود معيّني به‌منظور آگاهي ساير مظلومين و تحصيل حقوق مشروعه انسانيت و براي قلع ريشه فساد و اعتساف طبقات ستمگر با تحمل همه نوع مشقّت و همه‌گونه فداکاري قيام مي‌کنند که شايد اصول مساوات و عدالت را اجراء، ظلم و تعدي را محو و مظلومين را از قيد رقيت نجات دهند.



ايران که يکي از قطعات آسيا و اهالي ايران که يک قوم از اقوام دنيا هستند سال‌هاست در دست استبداد مقامات جور و امراء خودسر و خوانين جاه‌طلب و رؤساء شهوتران و اربابان بي‌رحم و مروّت به صورت مخروبه‌اي درآمده که هر ناظر متفکر از ديدن آن همه منظره‌هاي اسفناک دچار بهت و حيرت مي‌شود. در قرون اخير سياست جهانگيرانه همسايگان همسايه‌آزار ما دولت انگليس و حکومت جابر تزاري روس ضميمه مظالم و تجاوزات فرمانروايان جاه‌طلب ايران شده، براي اسارت اين قوم مظلوم، در صحنه اين خرابه‌هاي غم‌انگيز عرض‌اندام نموده، سهل‌ترين وسيله اسارت اين کشور و مردم آن را همدستي و تقويت سلاطين جور و امراء و بزرگان جبّار دانسته، تسلّط آنان را به سايرين تأييد و تقويت مي‌کنند. اين قصّابان مسلخ ايران با استفاده از مقاصد همسايگان طمّاع آنچه را که در حيطه قدرت و توانايي داشتند درباره زيردستان اعمال نموده، ذره‌اي از مظالم خودداري نکرده، حال ايران و ايراني بدين منوال بود تا سال 1324 قمري که عده‌اي از متفکرين و عناصر حسّاس، مطلع و دلسوز که از حقوق ملّت و خصوصيّات خلقت خود و ديگران آگاه بوده، بناي مطالبه حقوق ملّي را گذاشتند و آزادي را که حقّ مشروع همه بود خواستار شدند. به تدريج انقلاب مشروطيّت شروع گرديد. محمّدعليشاه پادشاه مستبدّ مطلق‌العنان خلع و مجلس ملّي تشکيل و احمدشاه به سلطنت دولت مشروطه ايران رسيد. متأسفانه به علّت عدم تفکر و تعمّق پيشقدمان آزادي، همان امراء و خوانين ستمگر مجدّدآ زمام امور را به لطايف‌الحيل به دست گرفته، انقلاب را به نفع خود سوق دادند. نتيجه آنکه نهضت مقدّس و فداکاري ملّت به جاي منفعت مضرّت بخشيد. در سابق به جاي سلطنت مستبدّه و اين بار به نام سلطنت مشروطه، همان سلطه و اقتدار و همان جور و ستم را اعاده داده‌اند. مردم که با احساس هواي آزاد تا حدّي از خواب گران غفلت و جهالت بيدار شده بودند براي قطع ايادي جابرانه مرتجعين و مستبدّين در لباس مشروطيّت بناي مقاومت گذاشتند. آنها باز به اتکاء قواي همسايگان به معارضه برخاسته، فجايع خونين سال 1330 را در نقاط شمالي ايران پيش آوردند و دوباره ايرانيان را با حمايت امراي تزاري و کمک‌هاي باطني انگلستان به ظلم و تعدّي و شکنجه گرفتار ساختند. چيزي نگذشت که عمر زودگذر اين تطاول سپري و جنگ بين‌المللي آغاز گشت و هنگام استفاده مظلومين اين سرزمين فرا رسيد. قسمت بزرگي از احرار و عناصر فداکار ايران در مناطق مرکزي و غرب و جنوب کشور و عده‌اي از فداييان گيلان در جنگل دارالمرز به ضدّ خائنين و همسايگان متجاوز قيام کردند. شاه ايران که تمام آمال ملّي را زير پا گذاشته بود، به عوض حمايت از مردم و سعي در نجات آنها از گرداب مذلّت، با امرا و رجال مرتجع کشور و قواي انگليس و روس متّفق گشته، ملّيون را منکوب و به سمت جنگل روي آوردند. خوشبختانه به همت غيورانه جوانمردان روس، حکومت ظالمانه نيکلا و همدستانش برچيده شد و جمهوري سويتي برقرار گرديد و روايح آزادي از شمال وزيدن گرفت، ليکن پنجه قاهرانه انگلستان هنوز گلوي اين ملّت را مي‌فشارد. دولت انگلستان با قواي خود و قواي دولت مرتجع ايران، بساط مشروطيّت را برچيده و مظالم قرون سابقه را تحت‌الشعاع قرار داده. دولت انگلستان مجلس ملّي ما را منحلّ، حکومت‌هاي نظامي را در ايالات و ولايات مستقرّ نموده، قرارداد مشئوم را با دولت ايران در غياب مجلس منعقد ساخت، در صورتي که هيچ قراردادي بدون تصويب مجلس شوراي ملّي داراي رسميّت و اعتبار نيست. بعضي از جرايد معلوم‌الحال را مزدور خود نموده و آنها را براي مغلطه و ايجاد اشتباه در انظار خارجيان وادار نمود ملّت ايران را از اين قرارداد راضي جلوه دهند و با قدرت حکومت نظامي و تهديد دزدان مسلّح انگليسي و عده‌اي از ناخلفان ايراني، شروع به انتخابات نموده، همان نفع‌پرستان قديم و همان ستمگران مردم‌آزار را به وکالت منتخب نموده، تا حين افتتاح مجلس، بدون تأمل، قرارداد را تصويب و قباله مالکيّت ايران را تسليم انگلستان نمايند.



شاه غافل ]احمدشاه[ را به مهماني برده، در تلگرافخانه‌ها و پستخانه‌ها، سانسور گذاشته، در غالب نقاط ايران، اردوهاي منظّم انگليسي گذاشته، طرفداران حرّيت و انتقادکنندگان قرارداد شوم يعني فرزندان دلسوز اين آب و خاک را اعدام يا حبس و تبعيد نموده، تمام موجبات اسارت را مجدّدآ تهيه نمودند. احرار جنگل که پنج سال و نيم است با مواجهه به مشقّتهاي طاقت‌فرسا در مقابل قواي ظالم انگليس و ايران، همچنين در مقابل مرتجعين ستمگر و القاب و مناصب دروغين قيام کرده، با اشدّ مصائب مقاومت که روزي موفّق به نجات طبقات زحمتکش شوند، اين نيروي ملّي را که در زواياي جنگل گيلان آخرين اميد احرار ساير ولايات که مقهور قواي دشمن گرديده، شناخته شده‌اند، مانع وعايق مقاصد خويش دانسته، در مقام محو اين قوّه برآمدند، که آثار فجايع و فضايح تاريخي آنها، قرن‌ها در گيلان باقي خواهد ماند. از طرفي دولت انگليس با سلاح برنده‌اش (تزوير) روسيه آزاد را با فرزندان ناخلفش (طرفداران تزار) به‌طوري مشغول ساخته که به هيچ‌يک از مظلومين همجوارشان نتوانستند کمکي بنمايند، ولي خداوند قادر متعال که بندگانش را هيچ گاه از نظر رأفت دور نمي‌دارد و راضي نمي‌شود که ودايعش را تا ابد اسير چنگال قهر ستمکاران ببيند، دست قهرمان عدالت‌خواه روسيه را از آستين انتقام بيرون آورد و به دفع شرّ دشمنان بشريّت، به فعاليّت انداخت. باز فرصت به دست ستمکشان ايران افتاد. قوّه ملّي جنگل به استظهار کمک و مساعدت عموم نوع‌پروران دنيا و استعانت از اصول حقه سوسياليزم، داخل در مرحله انقلاب سرخ شد و خود را به نام «جمعيت انقلاب سرخ ايران» معرفي مي‌نمايد و آماده است که در سايه فداکاري و ازخودگذشتگي همه قوايي را که در ايران براي اسارت اين قوم و جامعه انسانيت به کار افتاده‌اند درهم بشکند و اصول عدالت و برادري را نه تنها در ايران بلکه در جامعه اسلامي توسعه و تعميم بخشد. مطابق اين بيانيه عموم رنجبران و زحمتکشان ايراني را متوجّه مي‌سازد که جمعيت انقلاب سرخ ايران نظرياتش را تحت مواد زير که در تبعيت از آنها به وجه ملزمي وفادار خواهد بود به اطلاع عموم مي‌رساند.



1. جمعيت انقلاب سرخ ايران اصول سلطنت را ملغي کرده، جمهوري را رسمآ اعلام مي‌نمايد.

2. حکومت موقّت جمهوري حفاظت جان و مال عموم اهالي را به عهده مي‌گيرد.

3. هر نوع معاهده و قراردادي که به ضرر ايران، قديمآ و جديدآ با هر دولتي شده، لغو و باطل مي‌شناسد.

4. حکومت موقّت جمهوري همه اقوام بشر را يکي دانسته، تساوي حقوق درباره آنان قائل و حفظ شعائر اسلامي را از فرايض مي‌داند.

18 رمضان 1338

در اينجا قصد من، تحليل نهضت جنگل و تجليل از شخصيّت «ميرزا کوچک‌خان جنگلي» نيست، که اين پژوهش فرصت موّسعي مي‌طلبد که در حوصله اين کتاب نمي‌گنجد.



علل و موجبات پيدايش اين رويداد سياسي و نظامي را بيان کردم و اصول و مباني آن را که در بيانيه «ميرزا» با قلمي توانا و شيوايي و رواني هرچه تمامتر نگارش يافته، آوردم. براي مزيد اطلاع خوانندگان گرامي، يادآوري مي‌کنم که در سال‌هاي اخير درباره اين جنبش ضدّ استعماري ، کتابهاي متعدّدي نوشته شده که معروف‌ترين آنها کتاب «سردار جنگل» تأليف شادروان «ابراهيم فخرايي» است، که با خامه‌اي استوار و محقّقانه تدوين گرديده و چون خود از مجاهدان نهضت جنگل و مسلماني آزاده و هوشمند و مدتي وزير فرهنگ حکومت موقّت جمهوري بوده و در متن حوادث و وقايع قرار داشته، روحيه انصاف علمي را درنظر گرفته و مطالب آن را از جامعيّت و ارزش بيشتري برخوردار ساخته و جاي آن دارد که در پيرامون نهضت جنگل به اين کتاب مراجعه شود.



بررسي و مقايسه بيانيه «رضاخان» و بيانيه «ميرزا کوچک‌خان» روشنگر اين است که در اوّلي دروغ و دسيسه و نيرنگ و فريبکاري و ريا و تظاهر و مکر و عوام‌فريبي به نحو بارزي آشکار است و در دوّمي روح صداقت و ايمان، رادي و جوانمردي، بشردوستي و نوع‌پروري، انصاف و مروّت و فداکاري و ايثار و .... موج مي‌زند.



براي اينکه نمونه‌اي از حيله‌گري‌ها و مکاري‌ها و ناجوانمردي‌ها و توطئه‌گري‌هاي «رضاخان» رادر رابطه با نهضت جنگل از زبان تاريخ بازگو کرده باشم، به ذکر واقعه‌اي مي‌پردازم که در اثر خيانت دولت شوروي و عوامل نفوذي حزب کمونيست و ياران نيمه راه «ميرزا» ستاره پرفروغ جنگل آهسته آهسته رو به افول و خاموشي مي‌رفت، تا سرانجام براي هميشه خاموش گرديد و سردار و رهبر جنگل به سرنوشتي گرفتار آمد که در عين حال سرگذشت دردناک بسياري از رهبران قيام‌هاي حق‌پرستانه و راستين و مردمي است «زماني که ميرزا عبدالحسين‌خان شفايي و ميرزا محمّدعلي خمامي» مأمور شدند به رشت رفته، با وزير جنگ (رضاخان) مذاکره کنند و عقيده‌اش را نسبت به جنگلي‌ها بفهمند، در نقطه‌اي نزديک سربازخانه فعلي رشت، ملاقات نمايندگان اعزامي صورت گرفت، بدين نحو که چشم‌هاي نمايندگان را در اوّلين پست مي‌بندند و در سربازخانه باز مي‌کنند. پيش از آنکه سردار سپه پرسشي به عمل آورد و يا به نمايندگان مزبور مجال معرفي بيشتر داده شود، سرتيپ جعفرقلي آقا و محمود آقاخان آيرم با خشونت و پرخاش آغاز سخن مي‌کنند و دامنه مطلب را به تعدّي جنگلي‌ها و غارت‌هايي که از طرف آنان روي داده است مي‌کشانند و در تشريح اين مطالب رشته سخن را از دهان يکديگر مي‌قاپند.



نمايندگان جنگل در پاسخ مي‌گويند، تمامي اين اتهامات ناوارد و بي‌اساس و غير واقع‌اند. سردار سپه مداخله کرده مي‌پرسد: اگر اين اتهامات بي‌اساس و غير واقع‌اند پس امورشان از کجا مي‌گذرد. جواب مي‌شنود از درآمد خالصجات. سؤال مي‌کند مگر در گيلان خالصه است، جواب مي‌شنود بلي همان املاکي که با چند اشرفي تملّک شده‌اند و الان مليون‌ها ارزش دارند. سردار سپه مي‌گويد: مگر با اين درآمدها دردي دوا مي‌شود: جواب مي‌گويند: چرا نشود، عشريه هم مي‌گيريم که در حدود ماهي سي چهل هزار تومان است. سردار سپه سرش را به علامت تصديق به طرف سرتيپ‌ها خم مي‌کند و مي‌گويد صحيح است اداره مي‌شوند و بلافاصله به طرف نمايندگان متوجّه شده با لحن ملايمي مي‌گويد: تا اينجا اقدامات ميرزا درست است و همه‌اش از روي کمال حسن نيّت و ملّت‌خواهي و وطن‌پرستي بوده است. من شخصآ به نام دولت ايران تصديق مي‌کنم که عمليّات انقلابيون جنگل به نفع ملّت و کشور ايران بوده که در روزهاي تاريک کمک‌هاي شايسته‌اي در جلوگيري از تعرّض بيگانگان نموده‌اند و جاي آن داشت که ميرزا خود را به مرکز مي‌رسانيد و زمام امور را به دست مي‌گرفت ليکن به علّت دوري از مرکز توفيق نيافت. اکنون من در مرکز قيام کرده و همان منظور انقلابيون جنگل را تعقيب مي‌کنم. چنانچه ميرزا به تهران رسيده بود، مي‌توانست جميع منويّاتش را اجرا کند. امّا من تابحال يک قسمت از منويّاتش را اجرا کرده‌ام و از اين به بعد نيز قسمت مابقي را اجرا خواهم نمود. حاضر شويد در اين منظور مشترک با ما همکاري نماييد و به فرج‌الله بهرامي (دبير اعظم) دستور مي‌دهد که عين اين بيانات را در نامه ذکر نمايد.



سپس از نمايندگان مي‌پرسد ميرزا چند ساله است: جواب مي‌شنود 45 ساله. به دبير اعظم خطابآ مي‌گويد: بنويسيد تقاضا دارم بياييد دست به دست هم داده، ايران را نجات دهيم و توضيح مي‌دهد که اگر بگويم استدعا مي‌کنم، مفهوم خوشي نخواهد داشت و ممکن است سوءتعبير شود. نمايندگان جنگل براي رساندن نامه مراجعت مي‌کنند. ضمنآ توافق مي‌شود که جنگ ظرف 48 ساعت متارکه گردد. از طرف جنگل علي آقاخان و علي ديلمي و از طرف دولت حاجي علي‌خان و دو افسر ديگر که در خطّ مقدّم جبهه بودند قرارداد متارکه را به سمت نمايندگي در آتشکا امضاء مي‌کنند.



در «زيده» جلسه سران جنگل براي مذاکره تشکيل مي‌يابد و تصميم مي‌گيرند نامه‌اي از طرف ميرزا به وزير جنگ نوشته شود، مشعر بر اينکه با ملاحظه نامه مشروح ونويدي که در آن به ملّت ايران داده شده است مقدّرات ملّي خود را از اين تاريخ به شما تفويض مي‌کنم. خوب است محلّي را براي ملاقات و تبادل نظر و حسن تفاهم بيشتر تعيين نماييد. حامل نامه مزبور عبدالحسين‌خان شفايي و ميرزا محمود کرد محله‌اي (گارنيه) بوده‌اند. وزير جنگ از دريافت اين نامه بي‌نهايت خوشحال و در جواب مي‌نويسد، من هم قلبآ خود را به شما تسليم مي‌نمايم. خوبست به شهر تشريف بياوريد که ملاقات حاصل شود و در محيط صفا و صميميت با يکديگر مذاکره نماييم. نمايندگان جنگل تذکر مي‌دهند که اگر محلّ ديگري براي ملاقات تعيين شود اصلح است و سردار سپه با اين امر موافقت مي‌کند و جمعه‌بازار را انتخاب مي‌نمايد. جلسه سران جنگل مجدّدآ بعد از مراجعت نمايندگان مذکور تشکيل و اکثريّت رأي مي‌دهند که به دنبال نامه اخير نبايد سخن اضافي ديگري به ميان آيد و جمعه‌بازار هم محل مناسبي است معهذا از نظر احتياط موافقت مي‌شود که نامه سومي و صومعه‌سرا را براي محلّ اين ملاقات پيشنهاد کنند.



نمايندگان جنگل مقارن نيمه‌شب به رشت حرکت کردند و حرکت آن مصادف با واقعه‌اي شد که کمي بعد در ماسوله رخ داد. تفصيل واقعه اين است که فرمانده نيروي قزاق مأمور جبهه ماسوله شيخلسکي بود که به علت عدم اطلاع از متارکه 48 ساعته همين که خواست از ماسوله سرازير شود در محلي موسوم به چپول با عده شصت نفري ميرزا نعمت‌الله الياني (داماد معين‌الرعايا) مواجه شد و يکساعت زد و خورد کردند که در نتيجه آن سه افسر قزاق و 15 تن افسر نظامي کشته شدند. در ملاقات نمايندگان جنگل با وزير جنگ مبني بر اينکه صومعه‌سرا محل ملاقات باشد سردار سپه مي‌گويد: اگر واقعه ملاسرا اتفاق نيفتاده بود، اين پيشنهاد را با کمال ميل قبول مي‌کردم، ولي وقتي خبر جنگ ماسوله را به وي گزارش دادند، فوق‌العاده عصباني شد و به نمايندگان جنگل دشنام داد و دستور بازداشتشان را صادر کرد. نمايندگان مزبور بلافاصله بازداشت شدند و مدّت‌ها حتّي بعد از پايان انقلاب در رشت و تهران زنداني بودند. 1



گفتار «رضاخان» در حضور نمايندگان «ميرزا» و نامه‌اي که به دستور و امضاي او، توسط «دبير اعظم بهرامي» به «ميرزا کوچک‌خان» نوشته شد، در حقيقت دامي بود براي به بند کشيدن «ميرزا» و سرکوب نهضت جنگل، و بدون ترديد مي‌توان با قاطعيّت گفت که واقعه ماسوله توطئه از پيش طراحي شده‌اي بود که مي‌بايست به خواست استعمار انگلستان انجام مي‌شد تا جنبش جنگل به بن‌بست مي‌رسيد. دليل آن روشن و واضح است که در جريان آتش بس و متارکه جنگ بين قواي قزاق و نيروي جنگل، نامه‌اي از سوي «ميرزا» به «رضاخان» نوشته مي‌شود و در آن مورد اعتراض قرار مي‌گيرد که چرا مقرّرات آتش‌بس 48 ساعته را نقض نمودي؟ چرا قواي قزاق به ماسوله حمله نموده‌اند؟ و چرا نمايندگان جنگل را توقيف کرده‌اي؟ چون «رضاخان» از دادن پاسخ به نامه «ميرزا» طفره مي‌رود، «اميرموّثق نخجوان» (سپهبد بعدي) مسائلي را به دروغ مطرح مي‌کند که ارتباطي با پرسش‌هاي مذکور نداشته و نامه «ميرزا» را پاسخگو نيست. امّا درست در همين برهه زماني است که با به دار آويختن تني چند از سربازان هندي و مسلمان قشون انگليس که به جنبش جنگل پيوسته و توسط قزاق‌ها دستگير و تسليم مقامات انگليسي شده بودند، مشت «رضاخان» و امپرياليسم بريتانيا باز شد و افکار عمومي پي برد که سخنان محيلانه و مذاکرات صلح «رضاخان» با نهضت جنگل چيزي جز فريب و نيرنگ نبوده است.



خائن خودکامه‌اي که با دروغ‌زني و مسموم ساختن افکار عمومي، مجاهدين نستوه جنگل را ياغي و گردنکش مي‌خواند که خاک مقدّس وطن را مورد تاخت و تاز قرار داده و عصمت برادران گيلاني خود را به باد داده‌اند، ناگهان با يک چرخش 180 درجه‌اي، «ميرزا» و انقلابيون جنگل را مي‌ستايد و اقدامات آنها را از روي کمال حسن‌نيّت و ملّت‌خواهي و وطن‌پرستي قلمداد مي‌کند. زهي پستي و بي‌شرمي و وقاحت. آنگاه تصديق و اعتراف مي‌کند که عمليّات دلاورانه آنها به نفع ملّت و کشور ايران بوده و در روزهاي حسّاس، کمک‌هاي شايسته‌اي در جلوگيري از تعرّض بيگانگان از خود بروز داده‌اند و آرزو مي‌کند که «ميرزا» خود را به مرکز رسانده و زمام امور کشور را در دست گيرد. سپس براي خالي نبودن عريضه بمنظور ارضاء تمايلات نفساني (خود بزرگ‌بيني و خودستايي) و تظاهر به وجاهت ملّي، پندار و گفتار و کردار بيمارگونه و خائنانه خويش را، همسنگ اقدامات «ميرزا» به شمار مي‌آورد و سرانجام با ترفندهاي روبه‌صفتانه، ناجوانمردانه از پشت به اين نهضت مردمي و ضدّ استعماري و استعماري خنجر مي‌زند و آن را سرکوب مي‌کند.



گفتني است که «سيّد ضياءالدّين طباطبايي» همينکه نخست‌وزير شد وسيله سعداله خان درويش به جنگل پيام فرستاد و يک مهلت شش ماهه از ميرزا خواست و تقاضا نمود که در ظرف اين مدّت عمليّات خصمانه موقوف شود تا او بتواند تمام منوّيات جنگلي‌ها را به موقع اجرا بگذارد.



او در اين پيام تصريح نمود که اگر ظرف مدّت ضرب‌الاجل توفيق يافت که اصلاحات در ايران به وجود آورد قهرآ ميرزا و تمام يارانش به او خواهند پيوست و به اطاعت دولت درخواهند آمد و همکاري خواهند نمود، اگر نه موافق مصلحت و صلاحديد خود به راهي که تا حالا در پيش گرفته خواهد رفت و به تکليفش عمل خواهد نمود و دستور داد که سعداله‌خان درويش براي ابلاغ اين پيام به فوريت حرکت کند و به عنوان هزينه سفر مبلغ پنج هزار تومان دريافت نمايد.



سعداله‌خان درويش در مراجعت از ديدار نخست‌وزير، در اطاق رييس دفترش سلطان محمودخان عامري با حاجي‌احمد کسايي روبرو شد که به ملاقات سيّد ضياءالدّين دعوت شده بود. اين تصادف مختصر، سرپوش از راز مهمّي برداشت و محقّق شد که عزيمت حاجي احمد کسايي به گيلان با 60 نفر افراد مسلّح به اشاره نخست‌وزير و کمک مالي او صورت گرفته است و منظور از اين اعزام اقدامي براي ترور کردن پيشواي جنگل است. 2



براي اينکه بيشتر به اين جنبش اصيل و ضدّ استبدادي و استعماري واقف شويم و تبليغات وسيع و گسترده‌اي را که درباريان قاجار، کودتاچيان و ايادي استعمار، به‌منظور مسموم ساختن افکار عمومي در پيرامون نهضت جنگل در فضاي ايران منتشر ساخته بودند خنثي شود و حقانيّت راه و رسم «ميرزاکوچک‌خان» و مجاهدان راستين جنگل را به اثبات برسد. متن سؤال و جوابي را که ملّت ايران در آن روزگار از رهبر مذهبي و سياسي خو، شهيد حريّت و آزادگي شادروان «آيت‌الله سيّدحسن مدرّس» نموده‌اند، در اينجا مي‌آورم و به اين بحث خاتمه مي‌دهم.



سؤال:

آيا محاربه با جمعيّتي که پنج سال است به‌نام اتحاد اسلام و جنگلي‌ها در حدود گيلان قيام کرده و عملا خودشان را به تمام اهالي معرفي نموده و جز حفاظت نواميس اسلامي و خواست استقلال مملکت و دفاع در برابر دشمنان ايران و اسلام و قطع نفوذ و مداخله ظالمانه و تعدّيات جابرانه اجانب، مقصد و مقصودي نداشته و ندارند و تنها جمعيتي که تحت تأثيرات ديگران نبوده، فقط به قواي مادّي و معنوي ايراني اتکاء و احتکال داشته و حقيقتاً موجب افتخار و شرافت ايران و ايراني است چه صورت دارد؟ آيا محاربين با اين جمعيّت در حکم محاربت و محاربه با امام زمان (ع) خواهد بود، حکم اله را بيان نماييد.



جواب:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

حقير از آقاي ميرزاکوچک‌خان و از اشخاصي که صميمانه و صادقانه با ايشان هم‌آواز بودند نيّت سويي نسبت به ديانت و صلاح مملکت نفهميدم. بلکه جلوگيري از دخالت خارجه و نفوذ سياست آنها در گيلان عمليّاتي بوده بس مقدّس که بر هر مسلماني لازم . خداوند همه ايرانيان را توفيق دهد که نيّت و عمليّات آنها را تعقيب و تقليد نمايند.



پُر واضح است که طرفيّت و ضديّت و محاربه با همچه جمعيتي مساعدت با کفر و معاندت با اسلام است. في شهر جمادي‌الثاني 1338 سيّدحسن المدرّس (جاي مهر: سيّدحسن بن اسمعيل طباطبايي) 3



صفحه 1



________________________________


1. ابراهيم فخرايي. سردار جنگل. تهران: انتشارات جاويدان، چاپ نهم 1357، صفحات 375-379 .
2. ابراهيم فخرايي. سردار جنگل. تهران: انتشارات جاويدان، چاپ نهم ، 1357، صفحات 335 و 336.
3. قيام جنگل. يادداشتهاي ميرزا اسماعيل جنگلي، خواهرزاده ميرزا كوچك‌خان با مقدمه و كوشش اسماعيل رايين، ناشر انتشارات جاويدان، تهران: چاپ اوّل، سال 1357، صفحه 48.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان