06-12-2014، 18:45
با شهیدان عشق معنا می شود
قطره اندر حکم دریا می شود
با شهیدان چشمهای کور دل
یک به یک واگشته بینا می شود
می سرایم اینک از دیباچه ی عشق
ازشهیدان به خون غلطیده ی میدان عشق
باز اکنون عقده های بسته ی دل وا شدند
چشمهای خسته ی عشاق طوفان زا شدند
امدم تا بار دگر عشق را معنا کنم
امده ام تا کربلای دیگری برپاکنم
کربلایی گشتنم امشب نه کار عقل بود
عشق فرمان داد وعقل چون بنده ای اطاعت نمود
عشق خود بال و پر پرواز مردان خداست
هدیه ای از آستان بی دریغ کبریاست
آمدم تا ان دوچشم برق خورشیدی شکن
بوی برتر از دوصدپیمانه ای مشک ختن
استخوان خاک گشته در دل دشت جنون
زیر شن و ماسه جوی جاری از سیلاب خون
دست های پرصلابت قلبهای پر زعشق
عاشقان علقمه، مست دمشق
آن هنرمندان که بی مدرک هنر آموختند
در میان بازی خون خود سراپا سوختند
آمدم تا جملگی را باز پیداشان کنم
استخوان و پاره ها را باز معناشان کنم
آی مردم یادی از شیران بی پروا کنیم
با شهیدان به خون غلطیدمان نجوا کنیم
آمدم تا عبد الرزاق و خلیل با جواد
آن پرستوهای پرشکسته را آریم یاد
آمدم تا از حمید و مجتبی گیرم خبر
از حسین و امجد و سجاد گشتند همسفر
ای برادر مجتبیِ ناصری را یاد آر
از دوچشمت بر گلوی زخمیش اشکی ببار
وای اکنون یادی از یونس تلوکی ها کنیم
با مراد آذزخش و زارعی نجوا کنیم
داغ عباسی ، علی نجات کم داغی نبود
اشکها از چشمهای عاشقی جاری نمود
حق این بود این لاله ها را تاکنون یاد کنیم
ما از این بخت سیاه خویش فریاد کنیم
این شهیدان که در راه ولایت رفته اند
در میان خون خود اینگونه عاشق خفته اند
جملگی رفتند تا ما آبروداری کنیم
دین حق را با دل و جان خویش یاری کنیم
دم به دم بود بر روح پاکشان از ما سلام
این بود آخر دعای عاشقانه و وسلام
قطره اندر حکم دریا می شود
با شهیدان چشمهای کور دل
یک به یک واگشته بینا می شود
می سرایم اینک از دیباچه ی عشق
ازشهیدان به خون غلطیده ی میدان عشق
باز اکنون عقده های بسته ی دل وا شدند
چشمهای خسته ی عشاق طوفان زا شدند
امدم تا بار دگر عشق را معنا کنم
امده ام تا کربلای دیگری برپاکنم
کربلایی گشتنم امشب نه کار عقل بود
عشق فرمان داد وعقل چون بنده ای اطاعت نمود
عشق خود بال و پر پرواز مردان خداست
هدیه ای از آستان بی دریغ کبریاست
آمدم تا ان دوچشم برق خورشیدی شکن
بوی برتر از دوصدپیمانه ای مشک ختن
استخوان خاک گشته در دل دشت جنون
زیر شن و ماسه جوی جاری از سیلاب خون
دست های پرصلابت قلبهای پر زعشق
عاشقان علقمه، مست دمشق
آن هنرمندان که بی مدرک هنر آموختند
در میان بازی خون خود سراپا سوختند
آمدم تا جملگی را باز پیداشان کنم
استخوان و پاره ها را باز معناشان کنم
آی مردم یادی از شیران بی پروا کنیم
با شهیدان به خون غلطیدمان نجوا کنیم
آمدم تا عبد الرزاق و خلیل با جواد
آن پرستوهای پرشکسته را آریم یاد
آمدم تا از حمید و مجتبی گیرم خبر
از حسین و امجد و سجاد گشتند همسفر
ای برادر مجتبیِ ناصری را یاد آر
از دوچشمت بر گلوی زخمیش اشکی ببار
وای اکنون یادی از یونس تلوکی ها کنیم
با مراد آذزخش و زارعی نجوا کنیم
داغ عباسی ، علی نجات کم داغی نبود
اشکها از چشمهای عاشقی جاری نمود
حق این بود این لاله ها را تاکنون یاد کنیم
ما از این بخت سیاه خویش فریاد کنیم
این شهیدان که در راه ولایت رفته اند
در میان خون خود اینگونه عاشق خفته اند
جملگی رفتند تا ما آبروداری کنیم
دین حق را با دل و جان خویش یاری کنیم
دم به دم بود بر روح پاکشان از ما سلام
این بود آخر دعای عاشقانه و وسلام