03-11-2014، 18:37
لوتر در اوج کشاکش با کلیسای کاتولیک گفته بود: «روی سخنم با کاتولیک ها است، اگر از این که مرا کافر بنامند خسته شده اند، بهتر است مرا یهودی بنامند». لوتر با تمجید از یهودیان آن ها را «اربابان حقیقی» نامیده و غیر یهودیان را «سگان جیره خوار اربابان حقیقی» نامیده بود.
مارتین لوتر (MARTIN LUTHER) مؤسس پروتستانتیزم مسیحی در جهان غرب، در ۱۰ نوامبر سال ۱۴۸۳ م در یک خانواده ی دهقانی تهی دست به دنیا آمد. خانواده ی مارتین لوتر از اهالی «ساکسونی» در مشرق سرزمین آلمان بودند. مارتین لوتر در بزرگسالی درباره ی خانواده اش چنین گفته است: «پدر و مادر من سخت تهی دست بودند و به خاطر ما به رنج آورترین کارها تن در می دادند» (۱) بر فضای خانواده انضباطی سخت گیرانه حاکم بود، اگرچه در روابط ما بین پدر و مادر و فرزندان رابطه ای مهرآمیز و عاطفی نیز حاکم بود. پدر و مادر مارتین کاتولیک های پرهیزگاری بودند، آن ها وقتی به استعداد مارتین در درس خواندن پی بردند او را به مدرسه ای در آیزناخ فرستادند. پدر مارتین آرزو می کرد او در آینده به قاضی ثروتمندی بدل گردد.
مارتین در نخستین سال های دهه ی بیست عمر خود به دانشکده ی حقوق «دانشگاه ارفورت» رفت. در همین زمان برای مدت کوتاهی از دانشکده مرخصی گرفت تا به دیدن خانواده اش برود. او برای مدت کوتاهی نزد پدر و مادرش ماند و هنگام بازگشت برای او اتفاق عجیبی رخ داد که به نوعی در تغییر مسیر زندگی او منجر شد. مارتین هنگام بازگشت، اسیر طوفان سهمگینی گردید و تا آستانه ی مرگ رفت، در این لحظات با خود عهد کرد که اگر با توسل به «آنای قدیس» [یکی از قدیسان کلیسای کاتولیک] نجات یابد به صومعه می رود و زندگی خود را وقف کلیسا خواهد کرد و راهب خواهد شد. پس از آن برای مدتی لوتر گرفتار کشمکش های درونی و فکری بود تا این که نهایتاً تصمیم گرفت ضمن گرفتن دکترای حقوق به کلیسا بپیوندد و به وعظ و سخنرانی بپردازد. از این مقطع است که زندگی مارتین لوتر کشیش آغاز می شود.
در زمانی که لوتر می زیست کلیسای کاتولیک به یک دوران قهقراء و انحطاط گام نهاده بود. در این دوران، رنسانس پدید آمده بود و کلیسای کاتولیک در حالی که از درون گرفتار ضعف و بیماری مفرط ناشی از انحطاط تاریخی بود از بیرون نیز با امواج نوظهور افکار اومانیستی روبرو گردیده و در مقابل آن به انفعال گرفتار آمده بود. یکی از فعالیت های زشت و منحطی که کلیساس کاتولیک به رهبری پاپ در این دوران انجام می داد، دعوی فروش آموزش گناهان مردم توسط پاپ و ثروتمند شدن از این طریق بود. این عمل رسوا که کلیسا رسماً آن را انجام می داد در سرزمین آلمان با واکنش و نارضائی مردم روبرو شده بود، زیرا در قرن شانزدهم نخستین نسیم های حس و حال ناسیونالیستی در اروپا وزیدن گرفته بود و مسیحیان آلمانی از این که با خرید آمرزش نامه ها، جیب کلیسای روم را پر نمایند. ناراضی بودند. هرچند که این نارضایتی ها در خفا مطرح می گردید.
در آستانه ی سال ۱۵۱۷ که مارتین لوتر متن ۹۵ ماده ای اعتراض خود به کلیسا را بر در کلیسای شهر ویتنبرگ چسباند و بدین سان یک موج گسترده ی اعتراض و تحول خواهی تدریجی در بخش های وسیعی از اروپا علیه کلیسای روم پدید آمد؛ بخش های مرکزی و شمالی اروپا تدریجاً با موج نوظهور افکار اومانیستی که به ویژه از یک قرن قبل از شهرهای ونیز و فلورانس برخاسته بود، آشنا می شدند و با تغییر تدریجی صورت نوعی تاریخی حاکم بر جهان غرب، نخستین طلیعه های بشرانگاری مدرن ظاهر می گردید و این در شرایطی بود که کلیسای کاتولیک از درون گرفتار فساد و انحطاط و دنیازدگی توأم با ریاکاری گردیده بود.
مارتین لوتر در سال ۱۵۱۷ م یک موج اعتراض رفرمیستی علیه کلیسای کاتولیک را آغاز نمود. اگرچه بهانه ی اولیه ی اعتراض لوتر علیه کلیسا، عمل زشت فروش آمرزش نامه ها بود، اما تدریجاً دامنه و محتوای اعتراض لوتر از حد اولیه فراتر رفت و به دعوی انشعاب در آئین مسیحیت و تأسیس «پروتستانتیزم مسیحی» در مقابل «کاتولیسیسم» و کلیسای کاتولیک [که در ساختار کلاسیک کلام و تئولوژی خود با فئودالیزم غربی پیوند خورده و به عنوان صورت نوعی اندیشه ی غرب قرون وسطایی مطرح گردیده بود] انجامید. اگرچه کلیسا دچار انحطاط گردیده بود اما آنچه لوتر در عمل انجام داد، کوششی برای نجات کلیسای کاتولیک نبود بلکه ارائه یک سلسله آموزه های اومانیستی و یهودی زده در مقابل آراء کلیسایی بود، آموزه هایی که درون مایه ی مدرن داشته و به کار مدرنیزه کردن دین مسیحیت می آمد که چنین نیز هم شد.
در واقع در اوایل قرن شانزدهم دامنه ی نفوذ آراء اومانیستی و مدرن [که با رنسانس و در ایتالیا ظاهر شده بود] به نواحی مرکزی و شمالی اروپا نیز رسیده بود و در آراء لوتر و جنبش پروتستانیستی ای که به راه انداخت خودنمائی کرد.
لوتر در تفسیر خود از آئین مسیح توجه بیشتری را بر آموزه های یهودی متمرکز کرد. در واقع می توان گفت که پروتستانتیسم مسیحی گونه ای تفسیر یهودی زده از میراث نظری مسیحیت کاتولیک می باشد. به نظر می رسد گرایش عقل گریزی در آراء لوتر نیز با تمایل او به توجه به منابع یهودی مسیحیت کاتولیک و بی توجهی نسبی به میراث متافیزیک یونانی پیوند دارد. لوتر علاقه ی زیادی نیز به مطالعه و تفسیر «مزامیر» و «رساله های پولس» داشت. (۲)
لوتر زبان عبری آموخته بود و به ستایش یهودیان به عنوان «قوم برگزیده ی خداوند» می پرداخت. او به سال ۱۵۲۳ م کتابی تحت عنوان «مسیح، یک یهودی زاده شد» نگاشت و به ستایش از آموزه های یهودی پرداخت. «آبراهام بی الیزر هالوی» خاخام کابالیست معتقد بود که «لوتر در پنهان فردی یهودی بود و می کوشید تا مسیحیان را آرام آرام به یهودیت متمایل نماید». در «دانشنامه یهود» نیز لوتر را «یهودی پنهانکار متجدد» نامیده اند و خود لوتر در اوج کشاکش با کلیسای کاتولیک گفته بود:
«روی سخنم با کاتولیک ها است، اگر از این که مرا کافر بنامند خسته شده اند، بهتر است مرا یهودی بنامند» (۳) لوتر با تمجید از یهودیان [که او مدعی است «حامل برترین خون ها در رگ های خود هستند و روح القدس به واسطه ی آن ها کتاب مقدس را به اقصی نقاط دنیا برد»] آن ها را «اربابان حقیقی» نامیده و غیر یهودیان را «سگان جیره خوار اربابان حقیقی» نامیده بود. (۴)
با طرح و بسط آراء مارتین لوتر، فئودال ها و شاهزادگان محلی که مخالف اعمال قدرت از طرف کلیسا بودند و می خواستند اقتدار پاپ را تضعیف نمایند به حمایت از آن برخاستند. در واقع اشراف و فئودال های محلی در سرزمین آلمان و نقاط همجوار، آراء لوتر را مستمسک مناسبی برای ترویج ناسیونالیزم مورد نظر خود [که در این دوران حیات جنینی خود را می گذراند] به ویژه علیه سلطه ی رم می دیدند. لوتر همچنین با آراء اقتصادی خود در ترویج رباخواری و سرمایه اندوزی، حمایت گسترده ی بازرگانان و سرمایه دارای نوظهور اروپایی را به دست آورد. لوتر اگرچه با فئودال های محلی و سرمایه داران نوظهور روابط نزدیکی داشت، اما نسبت به جنبش عدالتخواهانه ی دهقانان و تهی دستان بسیار خشن بود و خواهان سرکوب بی رحمانه ی جنبش دهقانی بود. (۵)
در یک نگاه کلی رئوس اصلی و شاخص های فکری مارتین لوتر را می توان این گونه بر شمرد:
مارتین لوتر نظراتی متفاوت از آموزه های کلیسای کاتولیک در تفسیر مسیحیت داشت و آن ها را در هیئت انتقاد نسبت به کلیسا ارائه کرد، اما او دارای یک دستگاه فکری منسجم [آن گونه که فیلسوفاتی نظیر کانت یا هگل دارند] نبود.
آراء لوتر در خصوص نسبت دین با اجتماع و سیاست صیغه ای سکولاریستی دارد. سکولاریسم یکی از ویژگیهای ذاتی تفکر اومانیستی مدرن است و از همین روی صبغه ی سکولاریستی آراء لوتر مورد استقبال مدرنیست ها قرار گرفت. چنان که گفتیم لوتر در قالب انتقادات و آموزه های خود در واقع تفسیری مدرنیستی از دیانت مسیح ارائه می کرد.
لوتر در خصوص رابطه ی بشر با خداوند، ضرورت وجود نهادی به نام کلیسا را نفی می کرد و در این مسیر در واقع به دنبال ترویج نحوی تفسیر فردگرایانه از مسیحیت بود که با باطن فردگرایانه ی تفکر مدرن سازگاری دارد. فردگرایی به عنوان یک مفهوم حقوقی و سیاسی که بیانگر اتمیسم تفکر مدرن می باشد بارزترین صورت بیان خود را در ایدئولوژی لیبرالیسم و تعریف ماهیت روابط بشری بر پایه ی تز «انسان، گرگ انسان است» نشان می دهد. آراء لوتر را اگرچه نمی توان لیبرالیستی نامید اما درک فردگرایانه و بورژوائی او از مسیحیت در واقع یکی از بسترسازان ظهور لیبرالیسم بوده است.
لوتر مدعی بود رستگاری امری است که منوط به ایمان می باشد و ایمان نیز امری قلبی و درونی است، لذا اعتقادی به اجرای دقیق مناسک و مراسم مذهبی نداشت. بدین ترتیب ضمن کاستن از نقش کشیش و کلیسا در ساختار مذهب مسیحی با درونی و شخصی کردن مفهوم ایمان، عملاً زمینه های کم توجهی به احکام و آداب مذهبی و تضعیف نقش مذهب در زندگی روزانه [که از ویژگی های مدرنیته] را پدید آورد.
لوتر بر خلاف تعالیم اخلاق کاتولیک، رباخواری و انباشت سرمایه و تکاثر را امری پسندیده دانست و بدین ترتیب عملاً راه را برای ترویج اخلاق سرمایه دارانه گشود. به جهت وجود چنین آموزه هائی است که سرمایه داران و مدافعان عقیدتی و سیاسی آن ها به حمایت از پروتستانتیزم لوتری پرداختند.
لوتر به لحاظ سیاسی به نظریه ی استقلال حاکمان محلی و پادشاه از کلیسا اعتقاد داشت یعنی محدوده ی قدرت فرمانروایان را مستقل از نفوذ و سیطره ی پاپ و کلیسا می دانست و مدعی بود که اقتدار روحانیان محدود به نصیحت کردن است و آنها حق بر کنار کردن فرمانروایان و یا دعوت مردم به شورش را ندارند. در واقع لوتر معتقد بود که مردم در هیچ شرایطی حق شورش ندارند.
لوتر با انجام رفرم مذهبی مورد نظر خود انشعابی بزرگ در آئین مسیحیت پدید آورد. پیروان لوتر «پروتستانتیست» نامیده شدند و تدریجاً پروتستانتیزم مسیحی به عنوان یک شعبه ی بزرگ مسیحی مخالف کلیسای کاتولیک در برابر آن قرار گرفت. لوتر و پس از او دیگر پروتستانتیست های مسیحی، آئین مسیحیت را به گونه ای دنیوی تر از گذشته و همسو با افق های سکولاریسم و مدرنیته و سرمایه سالاری تفسیر می کردند و بدینسان آن را در افق رویکرد اومانیستی قرار می دادند.
مارتین لوتر برخلاف سنت تجرد کشیش های کاتولیک، ازدواج کرد و صاحب شش فرزند شد. همچنین او کتاب مقدس را به آلمانی ترجمه کرد و سرانجام به سال ۱۵۴۶ م درگذشت.
مارتین لوتر (MARTIN LUTHER) مؤسس پروتستانتیزم مسیحی در جهان غرب، در ۱۰ نوامبر سال ۱۴۸۳ م در یک خانواده ی دهقانی تهی دست به دنیا آمد. خانواده ی مارتین لوتر از اهالی «ساکسونی» در مشرق سرزمین آلمان بودند. مارتین لوتر در بزرگسالی درباره ی خانواده اش چنین گفته است: «پدر و مادر من سخت تهی دست بودند و به خاطر ما به رنج آورترین کارها تن در می دادند» (۱) بر فضای خانواده انضباطی سخت گیرانه حاکم بود، اگرچه در روابط ما بین پدر و مادر و فرزندان رابطه ای مهرآمیز و عاطفی نیز حاکم بود. پدر و مادر مارتین کاتولیک های پرهیزگاری بودند، آن ها وقتی به استعداد مارتین در درس خواندن پی بردند او را به مدرسه ای در آیزناخ فرستادند. پدر مارتین آرزو می کرد او در آینده به قاضی ثروتمندی بدل گردد.
مارتین در نخستین سال های دهه ی بیست عمر خود به دانشکده ی حقوق «دانشگاه ارفورت» رفت. در همین زمان برای مدت کوتاهی از دانشکده مرخصی گرفت تا به دیدن خانواده اش برود. او برای مدت کوتاهی نزد پدر و مادرش ماند و هنگام بازگشت برای او اتفاق عجیبی رخ داد که به نوعی در تغییر مسیر زندگی او منجر شد. مارتین هنگام بازگشت، اسیر طوفان سهمگینی گردید و تا آستانه ی مرگ رفت، در این لحظات با خود عهد کرد که اگر با توسل به «آنای قدیس» [یکی از قدیسان کلیسای کاتولیک] نجات یابد به صومعه می رود و زندگی خود را وقف کلیسا خواهد کرد و راهب خواهد شد. پس از آن برای مدتی لوتر گرفتار کشمکش های درونی و فکری بود تا این که نهایتاً تصمیم گرفت ضمن گرفتن دکترای حقوق به کلیسا بپیوندد و به وعظ و سخنرانی بپردازد. از این مقطع است که زندگی مارتین لوتر کشیش آغاز می شود.
در زمانی که لوتر می زیست کلیسای کاتولیک به یک دوران قهقراء و انحطاط گام نهاده بود. در این دوران، رنسانس پدید آمده بود و کلیسای کاتولیک در حالی که از درون گرفتار ضعف و بیماری مفرط ناشی از انحطاط تاریخی بود از بیرون نیز با امواج نوظهور افکار اومانیستی روبرو گردیده و در مقابل آن به انفعال گرفتار آمده بود. یکی از فعالیت های زشت و منحطی که کلیساس کاتولیک به رهبری پاپ در این دوران انجام می داد، دعوی فروش آموزش گناهان مردم توسط پاپ و ثروتمند شدن از این طریق بود. این عمل رسوا که کلیسا رسماً آن را انجام می داد در سرزمین آلمان با واکنش و نارضائی مردم روبرو شده بود، زیرا در قرن شانزدهم نخستین نسیم های حس و حال ناسیونالیستی در اروپا وزیدن گرفته بود و مسیحیان آلمانی از این که با خرید آمرزش نامه ها، جیب کلیسای روم را پر نمایند. ناراضی بودند. هرچند که این نارضایتی ها در خفا مطرح می گردید.
در آستانه ی سال ۱۵۱۷ که مارتین لوتر متن ۹۵ ماده ای اعتراض خود به کلیسا را بر در کلیسای شهر ویتنبرگ چسباند و بدین سان یک موج گسترده ی اعتراض و تحول خواهی تدریجی در بخش های وسیعی از اروپا علیه کلیسای روم پدید آمد؛ بخش های مرکزی و شمالی اروپا تدریجاً با موج نوظهور افکار اومانیستی که به ویژه از یک قرن قبل از شهرهای ونیز و فلورانس برخاسته بود، آشنا می شدند و با تغییر تدریجی صورت نوعی تاریخی حاکم بر جهان غرب، نخستین طلیعه های بشرانگاری مدرن ظاهر می گردید و این در شرایطی بود که کلیسای کاتولیک از درون گرفتار فساد و انحطاط و دنیازدگی توأم با ریاکاری گردیده بود.
مارتین لوتر در سال ۱۵۱۷ م یک موج اعتراض رفرمیستی علیه کلیسای کاتولیک را آغاز نمود. اگرچه بهانه ی اولیه ی اعتراض لوتر علیه کلیسا، عمل زشت فروش آمرزش نامه ها بود، اما تدریجاً دامنه و محتوای اعتراض لوتر از حد اولیه فراتر رفت و به دعوی انشعاب در آئین مسیحیت و تأسیس «پروتستانتیزم مسیحی» در مقابل «کاتولیسیسم» و کلیسای کاتولیک [که در ساختار کلاسیک کلام و تئولوژی خود با فئودالیزم غربی پیوند خورده و به عنوان صورت نوعی اندیشه ی غرب قرون وسطایی مطرح گردیده بود] انجامید. اگرچه کلیسا دچار انحطاط گردیده بود اما آنچه لوتر در عمل انجام داد، کوششی برای نجات کلیسای کاتولیک نبود بلکه ارائه یک سلسله آموزه های اومانیستی و یهودی زده در مقابل آراء کلیسایی بود، آموزه هایی که درون مایه ی مدرن داشته و به کار مدرنیزه کردن دین مسیحیت می آمد که چنین نیز هم شد.
در واقع در اوایل قرن شانزدهم دامنه ی نفوذ آراء اومانیستی و مدرن [که با رنسانس و در ایتالیا ظاهر شده بود] به نواحی مرکزی و شمالی اروپا نیز رسیده بود و در آراء لوتر و جنبش پروتستانیستی ای که به راه انداخت خودنمائی کرد.
لوتر در تفسیر خود از آئین مسیح توجه بیشتری را بر آموزه های یهودی متمرکز کرد. در واقع می توان گفت که پروتستانتیسم مسیحی گونه ای تفسیر یهودی زده از میراث نظری مسیحیت کاتولیک می باشد. به نظر می رسد گرایش عقل گریزی در آراء لوتر نیز با تمایل او به توجه به منابع یهودی مسیحیت کاتولیک و بی توجهی نسبی به میراث متافیزیک یونانی پیوند دارد. لوتر علاقه ی زیادی نیز به مطالعه و تفسیر «مزامیر» و «رساله های پولس» داشت. (۲)
لوتر زبان عبری آموخته بود و به ستایش یهودیان به عنوان «قوم برگزیده ی خداوند» می پرداخت. او به سال ۱۵۲۳ م کتابی تحت عنوان «مسیح، یک یهودی زاده شد» نگاشت و به ستایش از آموزه های یهودی پرداخت. «آبراهام بی الیزر هالوی» خاخام کابالیست معتقد بود که «لوتر در پنهان فردی یهودی بود و می کوشید تا مسیحیان را آرام آرام به یهودیت متمایل نماید». در «دانشنامه یهود» نیز لوتر را «یهودی پنهانکار متجدد» نامیده اند و خود لوتر در اوج کشاکش با کلیسای کاتولیک گفته بود:
«روی سخنم با کاتولیک ها است، اگر از این که مرا کافر بنامند خسته شده اند، بهتر است مرا یهودی بنامند» (۳) لوتر با تمجید از یهودیان [که او مدعی است «حامل برترین خون ها در رگ های خود هستند و روح القدس به واسطه ی آن ها کتاب مقدس را به اقصی نقاط دنیا برد»] آن ها را «اربابان حقیقی» نامیده و غیر یهودیان را «سگان جیره خوار اربابان حقیقی» نامیده بود. (۴)
با طرح و بسط آراء مارتین لوتر، فئودال ها و شاهزادگان محلی که مخالف اعمال قدرت از طرف کلیسا بودند و می خواستند اقتدار پاپ را تضعیف نمایند به حمایت از آن برخاستند. در واقع اشراف و فئودال های محلی در سرزمین آلمان و نقاط همجوار، آراء لوتر را مستمسک مناسبی برای ترویج ناسیونالیزم مورد نظر خود [که در این دوران حیات جنینی خود را می گذراند] به ویژه علیه سلطه ی رم می دیدند. لوتر همچنین با آراء اقتصادی خود در ترویج رباخواری و سرمایه اندوزی، حمایت گسترده ی بازرگانان و سرمایه دارای نوظهور اروپایی را به دست آورد. لوتر اگرچه با فئودال های محلی و سرمایه داران نوظهور روابط نزدیکی داشت، اما نسبت به جنبش عدالتخواهانه ی دهقانان و تهی دستان بسیار خشن بود و خواهان سرکوب بی رحمانه ی جنبش دهقانی بود. (۵)
در یک نگاه کلی رئوس اصلی و شاخص های فکری مارتین لوتر را می توان این گونه بر شمرد:
مارتین لوتر نظراتی متفاوت از آموزه های کلیسای کاتولیک در تفسیر مسیحیت داشت و آن ها را در هیئت انتقاد نسبت به کلیسا ارائه کرد، اما او دارای یک دستگاه فکری منسجم [آن گونه که فیلسوفاتی نظیر کانت یا هگل دارند] نبود.
آراء لوتر در خصوص نسبت دین با اجتماع و سیاست صیغه ای سکولاریستی دارد. سکولاریسم یکی از ویژگیهای ذاتی تفکر اومانیستی مدرن است و از همین روی صبغه ی سکولاریستی آراء لوتر مورد استقبال مدرنیست ها قرار گرفت. چنان که گفتیم لوتر در قالب انتقادات و آموزه های خود در واقع تفسیری مدرنیستی از دیانت مسیح ارائه می کرد.
لوتر در خصوص رابطه ی بشر با خداوند، ضرورت وجود نهادی به نام کلیسا را نفی می کرد و در این مسیر در واقع به دنبال ترویج نحوی تفسیر فردگرایانه از مسیحیت بود که با باطن فردگرایانه ی تفکر مدرن سازگاری دارد. فردگرایی به عنوان یک مفهوم حقوقی و سیاسی که بیانگر اتمیسم تفکر مدرن می باشد بارزترین صورت بیان خود را در ایدئولوژی لیبرالیسم و تعریف ماهیت روابط بشری بر پایه ی تز «انسان، گرگ انسان است» نشان می دهد. آراء لوتر را اگرچه نمی توان لیبرالیستی نامید اما درک فردگرایانه و بورژوائی او از مسیحیت در واقع یکی از بسترسازان ظهور لیبرالیسم بوده است.
لوتر مدعی بود رستگاری امری است که منوط به ایمان می باشد و ایمان نیز امری قلبی و درونی است، لذا اعتقادی به اجرای دقیق مناسک و مراسم مذهبی نداشت. بدین ترتیب ضمن کاستن از نقش کشیش و کلیسا در ساختار مذهب مسیحی با درونی و شخصی کردن مفهوم ایمان، عملاً زمینه های کم توجهی به احکام و آداب مذهبی و تضعیف نقش مذهب در زندگی روزانه [که از ویژگی های مدرنیته] را پدید آورد.
لوتر بر خلاف تعالیم اخلاق کاتولیک، رباخواری و انباشت سرمایه و تکاثر را امری پسندیده دانست و بدین ترتیب عملاً راه را برای ترویج اخلاق سرمایه دارانه گشود. به جهت وجود چنین آموزه هائی است که سرمایه داران و مدافعان عقیدتی و سیاسی آن ها به حمایت از پروتستانتیزم لوتری پرداختند.
لوتر به لحاظ سیاسی به نظریه ی استقلال حاکمان محلی و پادشاه از کلیسا اعتقاد داشت یعنی محدوده ی قدرت فرمانروایان را مستقل از نفوذ و سیطره ی پاپ و کلیسا می دانست و مدعی بود که اقتدار روحانیان محدود به نصیحت کردن است و آنها حق بر کنار کردن فرمانروایان و یا دعوت مردم به شورش را ندارند. در واقع لوتر معتقد بود که مردم در هیچ شرایطی حق شورش ندارند.
لوتر با انجام رفرم مذهبی مورد نظر خود انشعابی بزرگ در آئین مسیحیت پدید آورد. پیروان لوتر «پروتستانتیست» نامیده شدند و تدریجاً پروتستانتیزم مسیحی به عنوان یک شعبه ی بزرگ مسیحی مخالف کلیسای کاتولیک در برابر آن قرار گرفت. لوتر و پس از او دیگر پروتستانتیست های مسیحی، آئین مسیحیت را به گونه ای دنیوی تر از گذشته و همسو با افق های سکولاریسم و مدرنیته و سرمایه سالاری تفسیر می کردند و بدینسان آن را در افق رویکرد اومانیستی قرار می دادند.
مارتین لوتر برخلاف سنت تجرد کشیش های کاتولیک، ازدواج کرد و صاحب شش فرزند شد. همچنین او کتاب مقدس را به آلمانی ترجمه کرد و سرانجام به سال ۱۵۴۶ م درگذشت.