29-10-2014، 12:16
من باکلمه ها بازی نمیکنم
وقتی مینویسم نفسمی
یعنی زندگی بدون تو
طعم مرگ میدهد
.
.
.
.
مرگ فرصت نداد بقیه آرزوهایم بر باد رود
.
.
.
.
لاف می زدم که
فراموشت خواهم کرد
کجایی که ببینی این روزها
توبه ی من از گرگ ها هم مرگ تر است
.
.
.
.
از من زنی هنوز
توی عکس های قدیمی
با تو خوشبخت است
به مرگ بگو
می تواند اگر
دستت را
از دور گردن او هم باز کند
.
.
.
.
خواب دیدم زندگی با عصای مرگ قدم میزد
خواب دیدم چارلی چاپلین میگریست
و میگفت سعی کردم بفهمند اما خندیدند
.
.
.
.
در کویر سرد عشق این سخن از من بگیر،مرگ تو مرگ من است پس تمنا میکنم هرگز نمیر
.
.
.
.
عاشق شدن مرگ مغزیست
بعد از آن به ناچار
قلبت اهدا می شود
.
.
.
.
مرگ از عشق پرسید چه چیز تو را انقدر زیبا جلوه میدهد و مرا انقدر تلخ؟
عشق جواب داد : دروغی که در من است و حقیقتی که در توست
.
.
.
.
مرگ از تو مهربان تر است
که هرروز
به او نزدیک تر می شوم
اما تو
.
.
.
.
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغیست کز این خانه به آن خانه برند
.
.
.
.
زندگی یک مرگ تدریجی ست
روز آغاز مرگ تدریجیم تسلیت
.
.
.
.
زندگی تنها یک رویاست در راه ما به سوی مرگ
.
.
.
.
نقدر غمگینم
که دلم می خواهد
روی دامان زمین بارم اشک دریا دریا
سوگواران
به شما باچه زبانی ایا تسلیت باید گفت؟
.
.
.
.
از طلوع عشق تا غروب سرنوشت و از غوغای زندگی تا سکوت مرگ دوستت دارم
.
.
.
.
متنفرم از تمام صبح هایی که شب هاش با آرزوی مرگ به سر شد
.
.
.
.
مرگ که خبر نمیکند
یک روز می بینی که نیامدم
یعنی که نیستم
.
.
.
.
پزشکی قانونی علت مرگ نامبرده را
بسته شدن روزنه های امیدذکرکرد
.
.
.
.
همین که
به مرگ می رسانی مرا
یعنی
زندگی ام
دست توست
.
.
.
.
گمان میکردم راه مرگ از زندگی جداست اما نه
هردو دستشان توی یک کاسه هست
همین زندگی بود که مرا کشت
.
.
.
.
به یاد همه اونایی که از پیش ما رفتند چه اونایی که مرگ اونارو برده چه اونایی که باد اونارو برده ولی ما هنوز به خدا سفارششون میکنیم
.
.
.
.
این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش
همین بس که :
نفس کشیدنم در این مرگ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغ کند
.
.
.
.
آیا تلاش من یکسر بر سر آن بود
تا ناقوس مرگ خود را پر صداتر به نوا آورم
.
.
.
.
روزگار بی مروت لحظه ای شادم نکرد در قفس جان دادم و صیاد آزادم نکرد در غریبی ناله کردم هیچ کس یادم نکرد آرزوی مرگ کردم مرگ هم شادم نکرد
.
.
.
.
زندگی پژمردن یک برگ نیست
بوسه ای در کوچه های مرگ نیست
زندگی یعنی ترحم داشتن
با شقایق ها تفاهم داشتن
لحظه های زندگیتان شاد و پرامید
.
.
.
.
دلم چیزی نمی خواهد جز یک اتاق تاریک
یک موسیقی بی کلام
یک نخ سیگار و خوابی به آرامی یک مرگ
.
.
.
.
آدم ها تا حد مرگ از خود خسته ات می کنند
ترکت نمی کنند
اما مجبورت می کنند ترکشان کنی
آنگاه تو می شوی بنده ی سر تا پا خطاکار
.
.
.
.
دلم مرگ میخواهد
بی صدا
بی هیاهو
بی شلوغی
بی گریه ها وضجه های مادرم
ارام محو شوم ازصفحه ی زندگی
جوری که انگار از اول نبوده ام
.
.
.
.
ادما از هم که دور میشن
سلام سردم به زور میگن
ادما از مرگ و خون میگن
با صد تا حسرت به گور میرن
.
.
.
.
تنهایی سرطانیست که مرگ ندارد
.
.
.
.
مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم
مرگ آن است که از خاطر تو محو شوم
.
.
.
.
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی
.
.
.
.
نگاه تو
انعکاس صامت گرفتگی صدای یک فریاد است
به من نگاه کن؛
بگذار من در سکوت نگاه تو
تراژدی مرگ همه فریادها را تجربه کنم
.
.
.
.
اگر بدانید مردم هزاران بار بیشتر
به یک سردرد معمولی خود اهمیت میدهند
تا به خبر مرگ من و شما … دیگر نگران نخواهید شد
که دربارهی شما چه فکری میکنند
.
.
.
.
تنها غم زندگیم بدون تو زندگی کردن بود
حالا دیگر غمی ندارم ، آماده ام برای مرگ
.
.
.
.
اگر می دانستید که یک محکوم به مرگ هنگام مجازات تا چه حد آرزوی بازگشت به زندگی را دارد، آنگاه قدر روزهایی را که با غم سپری می کنید، می دانستید
.
.
.
.
ی خدای بی بدیل دشت ها
ای خدای نرگس و ترانه ها
بی تو در سکوت نفس خویش غرق میشوم
مملو از هراس مرگ میشوم
با تودر فراز ودر نشیب غصه ها
فارغ از همه، در اوج هستی ام
با تو پیش میروم
بی تو هیچ میشوم
.
.
.
.
چشم از تو
اشک از من
دل از تو
درد از من
قلب از تو
تپش از من
خدا کند عشقه ما انقدر زیاد باشدکه
نفس از تو…مرگ ازمن
.
.
.
.
شادی یعنی :
مرگ با عزت
نه
زندگیه با ذلت
.
.
.
.
به مرگ گرفتی مرا تا به تبی راضی شوم
کاش میفهمیدی به مرگ راضی بودم وقتی که تب می کردم از ندیدنت
.
.
.
.
کاش سزای تنهایی مرگ بودآن وقت
کسی از ترس جانش کسی را تنها نمیگذاشت
.
.
.
.
داغ ندیدی که بدانی
سوختن ، درد دارد
یاری نداشتی که بدانی
جدایی یعنی مرگ
اشکی نریختی که بدانی
نمکزار گونه ها پیرت میکند
نفرین به روزی که
عشق شد بازیچه ی
دستان دغل بازت
.
.
.
.
امروز روز آخر است
فراموشت میکنم
دیروز هم روز آخر بود
هر روز من
به بهت زدگی می گذرد
من هر روز فراموشت می کنم
اما چه فایده که با هر طلوع خورشید
دوباره تمام من میشوی
مرگ هم تو را از خاطرات و ذهن من پاک نخواهد کرد
.
.
.
.
یکی با میلیاردها ثروت، افسرده و در آرزوی مرگ
دیگری با دستی خالی، شاد و عاشق زندگی
و این تفاوت در اندیشه هاست
.
.
.
.
خدایا به من زیستنی عطا کن
که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است
حسرت نخورم
و مردنی عطا کن
که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
وقتی مینویسم نفسمی
یعنی زندگی بدون تو
طعم مرگ میدهد
.
.
.
.
مرگ فرصت نداد بقیه آرزوهایم بر باد رود
.
.
.
.
لاف می زدم که
فراموشت خواهم کرد
کجایی که ببینی این روزها
توبه ی من از گرگ ها هم مرگ تر است
.
.
.
.
از من زنی هنوز
توی عکس های قدیمی
با تو خوشبخت است
به مرگ بگو
می تواند اگر
دستت را
از دور گردن او هم باز کند
.
.
.
.
خواب دیدم زندگی با عصای مرگ قدم میزد
خواب دیدم چارلی چاپلین میگریست
و میگفت سعی کردم بفهمند اما خندیدند
.
.
.
.
در کویر سرد عشق این سخن از من بگیر،مرگ تو مرگ من است پس تمنا میکنم هرگز نمیر
.
.
.
.
عاشق شدن مرگ مغزیست
بعد از آن به ناچار
قلبت اهدا می شود
.
.
.
.
مرگ از عشق پرسید چه چیز تو را انقدر زیبا جلوه میدهد و مرا انقدر تلخ؟
عشق جواب داد : دروغی که در من است و حقیقتی که در توست
.
.
.
.
مرگ از تو مهربان تر است
که هرروز
به او نزدیک تر می شوم
اما تو
.
.
.
.
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغیست کز این خانه به آن خانه برند
.
.
.
.
زندگی یک مرگ تدریجی ست
روز آغاز مرگ تدریجیم تسلیت
.
.
.
.
زندگی تنها یک رویاست در راه ما به سوی مرگ
.
.
.
.
نقدر غمگینم
که دلم می خواهد
روی دامان زمین بارم اشک دریا دریا
سوگواران
به شما باچه زبانی ایا تسلیت باید گفت؟
.
.
.
.
از طلوع عشق تا غروب سرنوشت و از غوغای زندگی تا سکوت مرگ دوستت دارم
.
.
.
.
متنفرم از تمام صبح هایی که شب هاش با آرزوی مرگ به سر شد
.
.
.
.
مرگ که خبر نمیکند
یک روز می بینی که نیامدم
یعنی که نیستم
.
.
.
.
پزشکی قانونی علت مرگ نامبرده را
بسته شدن روزنه های امیدذکرکرد
.
.
.
.
همین که
به مرگ می رسانی مرا
یعنی
زندگی ام
دست توست
.
.
.
.
گمان میکردم راه مرگ از زندگی جداست اما نه
هردو دستشان توی یک کاسه هست
همین زندگی بود که مرا کشت
.
.
.
.
به یاد همه اونایی که از پیش ما رفتند چه اونایی که مرگ اونارو برده چه اونایی که باد اونارو برده ولی ما هنوز به خدا سفارششون میکنیم
.
.
.
.
این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش
همین بس که :
نفس کشیدنم در این مرگ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغ کند
.
.
.
.
آیا تلاش من یکسر بر سر آن بود
تا ناقوس مرگ خود را پر صداتر به نوا آورم
.
.
.
.
روزگار بی مروت لحظه ای شادم نکرد در قفس جان دادم و صیاد آزادم نکرد در غریبی ناله کردم هیچ کس یادم نکرد آرزوی مرگ کردم مرگ هم شادم نکرد
.
.
.
.
زندگی پژمردن یک برگ نیست
بوسه ای در کوچه های مرگ نیست
زندگی یعنی ترحم داشتن
با شقایق ها تفاهم داشتن
لحظه های زندگیتان شاد و پرامید
.
.
.
.
دلم چیزی نمی خواهد جز یک اتاق تاریک
یک موسیقی بی کلام
یک نخ سیگار و خوابی به آرامی یک مرگ
.
.
.
.
آدم ها تا حد مرگ از خود خسته ات می کنند
ترکت نمی کنند
اما مجبورت می کنند ترکشان کنی
آنگاه تو می شوی بنده ی سر تا پا خطاکار
.
.
.
.
دلم مرگ میخواهد
بی صدا
بی هیاهو
بی شلوغی
بی گریه ها وضجه های مادرم
ارام محو شوم ازصفحه ی زندگی
جوری که انگار از اول نبوده ام
.
.
.
.
ادما از هم که دور میشن
سلام سردم به زور میگن
ادما از مرگ و خون میگن
با صد تا حسرت به گور میرن
.
.
.
.
تنهایی سرطانیست که مرگ ندارد
.
.
.
.
مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم
مرگ آن است که از خاطر تو محو شوم
.
.
.
.
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی
.
.
.
.
نگاه تو
انعکاس صامت گرفتگی صدای یک فریاد است
به من نگاه کن؛
بگذار من در سکوت نگاه تو
تراژدی مرگ همه فریادها را تجربه کنم
.
.
.
.
اگر بدانید مردم هزاران بار بیشتر
به یک سردرد معمولی خود اهمیت میدهند
تا به خبر مرگ من و شما … دیگر نگران نخواهید شد
که دربارهی شما چه فکری میکنند
.
.
.
.
تنها غم زندگیم بدون تو زندگی کردن بود
حالا دیگر غمی ندارم ، آماده ام برای مرگ
.
.
.
.
اگر می دانستید که یک محکوم به مرگ هنگام مجازات تا چه حد آرزوی بازگشت به زندگی را دارد، آنگاه قدر روزهایی را که با غم سپری می کنید، می دانستید
.
.
.
.
ی خدای بی بدیل دشت ها
ای خدای نرگس و ترانه ها
بی تو در سکوت نفس خویش غرق میشوم
مملو از هراس مرگ میشوم
با تودر فراز ودر نشیب غصه ها
فارغ از همه، در اوج هستی ام
با تو پیش میروم
بی تو هیچ میشوم
.
.
.
.
چشم از تو
اشک از من
دل از تو
درد از من
قلب از تو
تپش از من
خدا کند عشقه ما انقدر زیاد باشدکه
نفس از تو…مرگ ازمن
.
.
.
.
شادی یعنی :
مرگ با عزت
نه
زندگیه با ذلت
.
.
.
.
به مرگ گرفتی مرا تا به تبی راضی شوم
کاش میفهمیدی به مرگ راضی بودم وقتی که تب می کردم از ندیدنت
.
.
.
.
کاش سزای تنهایی مرگ بودآن وقت
کسی از ترس جانش کسی را تنها نمیگذاشت
.
.
.
.
داغ ندیدی که بدانی
سوختن ، درد دارد
یاری نداشتی که بدانی
جدایی یعنی مرگ
اشکی نریختی که بدانی
نمکزار گونه ها پیرت میکند
نفرین به روزی که
عشق شد بازیچه ی
دستان دغل بازت
.
.
.
.
امروز روز آخر است
فراموشت میکنم
دیروز هم روز آخر بود
هر روز من
به بهت زدگی می گذرد
من هر روز فراموشت می کنم
اما چه فایده که با هر طلوع خورشید
دوباره تمام من میشوی
مرگ هم تو را از خاطرات و ذهن من پاک نخواهد کرد
.
.
.
.
یکی با میلیاردها ثروت، افسرده و در آرزوی مرگ
دیگری با دستی خالی، شاد و عاشق زندگی
و این تفاوت در اندیشه هاست
.
.
.
.
خدایا به من زیستنی عطا کن
که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است
حسرت نخورم
و مردنی عطا کن
که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم