26-10-2014، 15:50
[img]http://دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[/img]
چند بار به مادرم گفتم صلاح نیست این همه طلا را از سر و گردن و دستت آویزان كنی و بیرون بروی، ولی او پوزخند می زد و فكر می كرد همسرم این حرف ها را یادم می دهد.
امان از این رابطه عروس و مادر شوهری كه انگار همیشه دنبال بهانه می گردد تا آتش به پا كند.
به هرحال، مادرم نسبت به تذكرهای من بی توجهی كرد و اتفاقا راست می گویند،” موش توی ظرف شیر آدم وسواس می افتد”، دیروز بعد از ظهر خسته از سركار به خانه برگشته بودم كه از كلانتری زنگ زدند.
من و همسرم با دلهره و نگرانی بلافاصله به كلانتری رفتیم. رنگ و روی صورت مادرم مثل گچ دیوار سفید شده بود و با دیدنم به گریه افتاد.
او نمی توانست صحبت كند افسر پلیس برایم توضیح داد دو جوان موتور سوار طلاهای مادرم را با توسل به زور و ضرب و شتم سرقت كرده و متواری شدهاند.
حدود یك ساعت گذشت، مادرم آرام تر شده بود. ماجرا را برایم تعریف كرد.
غروب بود، برای خرید بیرون رفتم. داخل كوچه دو جوان موتورسوار به من نزدیك شدند، یكی از آنها جلو آمد و سلام كرد.
می گفت نشانی منزل آقایی را می خواهد كه تعمیر كار خودرو است. به او گفتم چنین شخصی را نمی شناسم.
اوبا خواهش و تمنا اصرار داشت كمكش كنم. می گفت مادرش مرده و كس و كاری ندارد و برای تحقیقات محلی برای خواستگار خواهرش آمده است.
مشخصات ظاهری كه می داد شبیه یكی از همسایه ها بود، جلوتر رفتم خانه شان را نشان دهم. كوچه هم خلوت خلوت بود.
اما آنها ناگهان به طرفم حمله كردند و كتكم زدند و طلاهایم را سرقت كردند و با خودشان بردند. از ترس داشتم سكته می كردم. حالم بد شد و روی زمین بیهوش افتادم و …
با شنیدن حرف های مادرم به او گفتم اگر تذكراتم را جدی می گرفتی این مشكل به وجود نمی آمد.
باز هم خدا را شكر كه خودش سالم است، شاید اگر کمی مقاومت می کرد شاید سارقان او را با چاقو مجروح و با به قتل میرساندند، آخر من نمی دانم چرا این همه چشم و هم چشمی می كنیم. یك خانم 68 ساله چرا باید این قدر طلا در معرض دید دیگران بگذارد.
ما شانس آورده ایم كه دوربین های مداربسته چهره سارقان را ضبط كرده اند. امیدوارم هرچه زودتر این دزدهای خیابانی دستگیر شوند.
[/img]
چند بار به مادرم گفتم صلاح نیست این همه طلا را از سر و گردن و دستت آویزان كنی و بیرون بروی، ولی او پوزخند می زد و فكر می كرد همسرم این حرف ها را یادم می دهد.
امان از این رابطه عروس و مادر شوهری كه انگار همیشه دنبال بهانه می گردد تا آتش به پا كند.
به هرحال، مادرم نسبت به تذكرهای من بی توجهی كرد و اتفاقا راست می گویند،” موش توی ظرف شیر آدم وسواس می افتد”، دیروز بعد از ظهر خسته از سركار به خانه برگشته بودم كه از كلانتری زنگ زدند.
من و همسرم با دلهره و نگرانی بلافاصله به كلانتری رفتیم. رنگ و روی صورت مادرم مثل گچ دیوار سفید شده بود و با دیدنم به گریه افتاد.
او نمی توانست صحبت كند افسر پلیس برایم توضیح داد دو جوان موتور سوار طلاهای مادرم را با توسل به زور و ضرب و شتم سرقت كرده و متواری شدهاند.
حدود یك ساعت گذشت، مادرم آرام تر شده بود. ماجرا را برایم تعریف كرد.
غروب بود، برای خرید بیرون رفتم. داخل كوچه دو جوان موتورسوار به من نزدیك شدند، یكی از آنها جلو آمد و سلام كرد.
می گفت نشانی منزل آقایی را می خواهد كه تعمیر كار خودرو است. به او گفتم چنین شخصی را نمی شناسم.
اوبا خواهش و تمنا اصرار داشت كمكش كنم. می گفت مادرش مرده و كس و كاری ندارد و برای تحقیقات محلی برای خواستگار خواهرش آمده است.
مشخصات ظاهری كه می داد شبیه یكی از همسایه ها بود، جلوتر رفتم خانه شان را نشان دهم. كوچه هم خلوت خلوت بود.
اما آنها ناگهان به طرفم حمله كردند و كتكم زدند و طلاهایم را سرقت كردند و با خودشان بردند. از ترس داشتم سكته می كردم. حالم بد شد و روی زمین بیهوش افتادم و …
با شنیدن حرف های مادرم به او گفتم اگر تذكراتم را جدی می گرفتی این مشكل به وجود نمی آمد.
باز هم خدا را شكر كه خودش سالم است، شاید اگر کمی مقاومت می کرد شاید سارقان او را با چاقو مجروح و با به قتل میرساندند، آخر من نمی دانم چرا این همه چشم و هم چشمی می كنیم. یك خانم 68 ساله چرا باید این قدر طلا در معرض دید دیگران بگذارد.
ما شانس آورده ایم كه دوربین های مداربسته چهره سارقان را ضبط كرده اند. امیدوارم هرچه زودتر این دزدهای خیابانی دستگیر شوند.