20-10-2014، 13:57
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دیده ام سوی دیار تو و در کف تو
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایه ای از راز نهانی
نه به دل سایه ای از راز نهانی
دشت تف کرده و بر خویش ندیده
نم نم بوسه ء باران بهاران
نم نم بوسه ء باران بهاران
جاده ای گم شده در دامن ظلمت
خالی از ضربهء پاهای سواران
خالی از ضربهء پاهای سواران
تو به کس مهر نبندی ، مگر آندم
که ز خود رفته، در آغوش تو باشد
که ز خود رفته، در آغوش تو باشد
لیک چون حلقهء بازو بگشایی
نیک دانم که فراموش تو باشد
نیک دانم که فراموش تو باشد
کیست آنکس که ترا برق نگاهش
می کشد سوخته لب در خم راهی ؟
می کشد سوخته لب در خم راهی ؟
یا در آن خلوت جادوئی خامش
دستش افروخته فانوس گناهی
دستش افروخته فانوس گناهی
تو به من دل نسپردی که چو آتش
پیکرت را ز عطش سوخته بودم
پیکرت را ز عطش سوخته بودم
من که در مکتب رویائی زهره
رسم افسونگری آموخته بودم
رسم افسونگری آموخته بودم
بر تو چون ساحل آغوش گشادم
در دلم بود که دلدار تو باشم
در دلم بود که دلدار تو باشم
«وای بر من که ندانستم از اول»
«روزی آید که دل آزار تو باشم»
«روزی آید که دل آزار تو باشم»
بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه درودی، نه پیامی، نه نشانی
نه درودی، نه پیامی، نه نشانی
ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
ز آنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی
ز آنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی