24-10-2014، 13:46
سلام…
نمیدانی چه لذتی دارد که واژهها را به آغوش هم بسپاری و از آنها بزمی بسازی
تا با چنگ گیسوان اندیشههای نابت درآمیزد و امواجی خروشان به پا کند تا زندگی نسلی را به تغییر کشاند…
رفتارهای ما بر اساس تصاویر ذهنی ما شکل میگیرد
و آنگاه احساس با آنها در هم میآمیزد و لحظات ما را رقم میزند…
این پیکر مقدس را
با هر تصویری از گذشتهات به قربانگاه احساسات منفی نکشان…
اینجا (ذهن معرکهات را میگویم…) شاهکار وجود توست که اگر بر چشمهایش تصاویر شکوه و قدرت و عظمتت را نشانی، قلبت را درآغوش میگیرد و تو را با تمام زخمهایت به میان ابرها میکشاند…
آنوقت احساس رهایی میکنی و عطر امید را جوانههای جانت، نفس میکشند و با چشمانی اشکبار برمیخیزی، با دردهایت برمیخیزی، با تمام شکستهایت برمیخیزی و زندگی را از نو زندگی میکنی… تو راهی غیر از این بروی، مرگ تدریجی رؤیاهات را بازخوانی میکنی…
به آتش بکش آنان را که نمیخواهند تو و اقتدارت را باور کنند…
زیرا اگر تو برخیزی، آنان از کمر بر خاک راهت فرش خواهند شد در زیر گامهای سلطنیت…
دوستت دارم مهربان مخلوق خدایی…
نمیدانی چه لذتی دارد که واژهها را به آغوش هم بسپاری و از آنها بزمی بسازی
تا با چنگ گیسوان اندیشههای نابت درآمیزد و امواجی خروشان به پا کند تا زندگی نسلی را به تغییر کشاند…
رفتارهای ما بر اساس تصاویر ذهنی ما شکل میگیرد
و آنگاه احساس با آنها در هم میآمیزد و لحظات ما را رقم میزند…
این پیکر مقدس را
با هر تصویری از گذشتهات به قربانگاه احساسات منفی نکشان…
اینجا (ذهن معرکهات را میگویم…) شاهکار وجود توست که اگر بر چشمهایش تصاویر شکوه و قدرت و عظمتت را نشانی، قلبت را درآغوش میگیرد و تو را با تمام زخمهایت به میان ابرها میکشاند…
آنوقت احساس رهایی میکنی و عطر امید را جوانههای جانت، نفس میکشند و با چشمانی اشکبار برمیخیزی، با دردهایت برمیخیزی، با تمام شکستهایت برمیخیزی و زندگی را از نو زندگی میکنی… تو راهی غیر از این بروی، مرگ تدریجی رؤیاهات را بازخوانی میکنی…
به آتش بکش آنان را که نمیخواهند تو و اقتدارت را باور کنند…
زیرا اگر تو برخیزی، آنان از کمر بر خاک راهت فرش خواهند شد در زیر گامهای سلطنیت…
دوستت دارم مهربان مخلوق خدایی…