23-10-2014، 11:24
بشتاب که عمر در شتاب است...
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم می رسد طبل رحیل از آسمان
این بانگ ها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس
هر لحظه ای نفس و نَفَس سر می کشد در لا مکان
"غزلیات شمس"
گذر عمر را همه درمی یابند، اما برای پی بردن به شتاب عمر درنگ و تأمل لازم است. وقتی که نظاره گر عبور بی وقفه و بی بازگشت جویباری هستیم، اگر نظام نشانه ای جهان را دریابیم و به اشارت های جهان گوش جان فرا دهیم، هم به گذر عمر پی می بریم و هم به شتاب عمر. انسان مادی امروز که عمدتاً ابزار انگارانه به طبیعت می نگرد شاید کمتر متوجه این قبیل دقائق شود، اما انسانی چون حافظ وقتی بر سر رودی می نشیند، بی درنگ به عمر بی بازگشت و لحظه های تکرار نشدنی وقوف می یابد و این اشارت جهان گذران را برای انسان بصیر کافی می بیند:
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین
که این اشارت زجهان گذارن ما را بس (حافظ)
به رود زمزمه گر گوش کن که می گوید
حدیث رفتن و رفتن و برنگشتن ها
« پیش جو رفتم
چه می آمد
آب
یا نه چه می رفت؟
هم زان سان که حافظ گفت عمر تو » (اخوان ثالث)
در نگاه دیده وران این قطرات آب نیست که می گذرند بلکه لحظه های عمر ماست، و شگفت آنکه گاه ما آدمیان از گذر روزها و لحظه ها خرسندمی شویم غافل از این که ما چیزی جز همین لحظه ها و روزها نیستیم.
یسرّ المرء ماذهب الیالی وکان ذهابُهن له ذهابا
« گذر شبانه روز، آدمی را شادمان می کند؛ غافل ازاین که رفتن ایام در واقع رفتن آدمی است»
امام حسن بصری می گوید: «انما انت ایام اذا ذهب یومُک ذهب بعضُک/ توچیزی جز همین روزها نیستی، وقتی یک روزت سپری می شود، بخشی از وجودت از دست رفته است»
عمر کوتاهِ گل هم برای اهل معنا اشارت همین معنا رادارد. گلی که همین پنج روز و شش باشد:
ایام گل چو عمرب ه رفتن شتاب کرد...
اگربه اطرافمان عمیق شویم وب ه تعبیرقرآن، غبار عادت، شسته و دیگربار و دیگربار نظر بدوزیم:
ثم ارجع البصر کرّتین(ملک/۴)، از هر ناحیه بانگ جرس و نوای رحیل را می شنویم که سرعت وشتاب زندگی را به ما گوش زد می کند.
چه شتابست که ایامِ بهاران دارد
که زهر غنچه صدای جرسی می آید (صائب)
مرا در منزل جانان چه امنِ عیش چون هردم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها(حافظ)
اکثر انسان ها از این شتاب و سرعت غیر منتظره ی عمر بی خبرند و متوجه نیستند که گام به گام به مرگ نزدیک می شوند.
زندگی مابه مانند حبابی لب دریا است که هر آن و به راحتی از هم پاشیده می شود:
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
و یا آبگینه ای ظریف که به یک تلنگر می شکند:
« زندگی و مرگ را
در فاصله ی میان دم و بازدم
تفسیر کردم
و برزخ میان آن دو را
آبگینه ای
که به یک تلنگر می شکند»
(از همین قلم)
به تعبیر زیبای خواجه ی شیراز ما آدمیان بر لب دریای فنا و مرگ ایستاده ایم و زندگی می کنیم و میان ساحل و دریا البته فاصله ای نیست:
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که زلب تا به دهان اینهمه نیست
و به تعبیر دیگری از او ایام عمر ما بسته و آویزان به یک تار موست. زندگی ما به مویی وصل است و هر لحظه امکان پاره شدن و فرو ریختن می رود:
ایام عمربسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
قصر آمال و آرزوها سخت سست بنیاد است و جهان نه بر آب که بر باد بنا شده است:
آن که می گفت که بر آب نهاده است جهان
مشنو ای خواجه که چون درنگری بر باد است
(خواجوی کرمانی)
و اگر اسکندر هم باشیم و بخواهیم برای ایجاد فرصت افزون تر، تمام ملک پهناور خود را واگذار کنیم نمی توانیم مانع این شتاب و این فنا گردیم:
سکندر که بر عالمی حکم داشت
در آن دم که بگذشت و دنیا گذاشت
میسـر نبـودش کز او عالمی
سـتانـند و مهـلت دهـندش دمـی (سعدی)
بنابراین چه جای عیش بی باکانه و با امنیت است وقتی که جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها؟ وراستی چه کسی می تواند ضامن بقا وماندگاری گردد؟
ای دل ار عشرت امروز به فردافکنی
مایه ی نقد بقا را که ضمان خواهدشد؟ (حافظ)
خداوند متعال در قرآن کریم از قرب و نزدیکی و قریب الوقوع بودن قیامت یاد می کند، قیامتی که با مرگ هر انسانی آغاز می شود. می گوید آدمیان آنرا دور می بینند اما به واقع نزدیک است:
« إِنَّهُمْ یرَوْنَهُ بَعِیدًا*وَنَرَاهُ قَرِیبًا / آنان [قیامت] را دور می بینند. و [ما] نزدیکش می بینیم»(معارج/۶و۷)
واز قیامت به روز نزدیک یاد می کند:
«وَأَنذِرْهُمْ یوْمَ الْآزِفَةِ/و آنها را از آن روز قریب[الوقوع] بترسان»(غافر/۱۸)
«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مَّعْرِضُونَ/برای مردم [وقت] حسابشان نزدیک شده است و آنان در بی خبری رویگردانند»(انبیاء/۱)
«اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ/نزدیک شد قیامت و از هم شکافت ماه»(قمر/۱)
عایشه رضی الله عنها می گوید: هنگامی که رسول الله (ص) وارد مدینه منوره شد، ابوبکر و بلال رضی الله عنهما بیمار شدند. وقتی که ابوبکر(رض) تب می کرد، این شعر را می خواند:
کُلُّ امْرِئٍ مُصَبَّحٌ فِی أَهْلِهِ وَالْمَوْتُ أَدْنَی مِنْ شِرَاکِ نَعْلِهِ
" هر شخص، در میان خانواده اش صبح می کند، در حالی که مرگ نزدیک تر از بند کفش اوست." (صحیح بخاری)
عبدالله بن مسعود (رض) می گوید: نبی اکرم (ص) فرمود: «الْجَنَّةُ أَقْرَبُ إِلَی أَحَدِکُمْ مِنْ شِرَاکِ نَعْلِهِ، وَالنَّارُ مِثْلُ ذَلِکَ». (صحیح بخاری) «بهشت و دوزخ از بند کفشهایتان به شما نزدیکتراند».
روزی رسول خدا از معاذ بن جبل می پرسد:
« کیف اصبحت یا معاذ، قال اصبحت مومنا بالله تعالی، قال ان لکل قول مصداقا ولکل حق حقیقة فمامصداق ماتقول؟ قال یانبی الله ما اصبحت صباحا قط الا ظننت انی لا امسی وما امسیت مساء قط الا ظننت انی لا اصبح، ولاخطوت خطوة الا ظنت انی لا اتبعها اخری»
«می پرسد ای معاذ امروز صبح درچه حالتی بودی؟ معاذ جواب می دهد که مؤمنانه صبح کردم. پیامبر خدا می پرسد هرسخنی را نشانه ای است وهرحقیقتی را پشتوانه ای، حال نشانه ی ایمان تو درچیست؟ معاذ می گوید ای پیامبر خدا هیچ گاه وارد صبح نشدم مگر این که فکر می کردم به شب نمی رسم و شب نکردم مگر این که براین باور بودم که دیگر صبحدمی درکار نخواهد بود، و هر گامی که برمی داشتم بر این گمان بودم گه گام بعدی را برنخواهم داشت و فرصت قدم بعدی را نخواهم یافت.»(حیاةالصحابه)
عبدالله بن عمر (رض) می گوید: «اذا امسیت فلا تنتظرالصباح واذا اصبحت فلا تنتظر المساء/هرگاه واردشب شدی منتظر بامداد نباش و چون وارد بامداد شدی منتظر شب نباش»(صحیح بخاری)
شیخ ابن عطاء سکندری در حِکَم گهربار خود می گوید:« لو اشرق لک نور الیقین لرأیت الدار الاخرة اقرب من ان ترحل الیها /اگر روشنای یقین بر تو طلوع کند خواهی دید که آخرت نز دیکتر از آنی است که بخواهی به آن سفر کنی» یعنی نزدیک تر از آن که چون مقصدی در یک سفر به آن بنگری و بخواهی توشه و زاد برگیری و آماده سفر شوی، خیلی نزدیک تر است.
بنابراین دور دیدن مرگ ناشی از غفلت و کوته بینی ماست:
تو از کوتاه بینی ها اجل را دور می بینی
وگرنه غایبی ا زمرگ حاضرتر نمی باشد (صائب)
و چون اجل معین هرکس فرا رسد زبان حالش چنین خواهد بود:
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ای دریغ وحسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود! (قیصرامین پور)
حال که همه ی ما برلبه ی چنین پرتگاهی سیر وزندگی می کنیم، باید متوجه نکاتی باشیم ؛ یکی این که قدر وقیمت دوستان وبستگان وانسانها را بدانیم وگمان نکنیم که برای رفع کدورت وخصومت وایجاد دوستی وآشتی فرصت تضمین شده ای است چرا که زود، دیر می شود، باید سریع وشتابان از بستگان ودوستان دلجویی کنیم چرا که اگرآنان در حالت کدورت وتکدر خاطر از دنیا بروند وما فرصت آشتی نیابیم، تا آخر عمر در اندوه وحسرتی جانکاه خواهیم ماند:
عمرمارامهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ( شهریار)
ای دوست بـه پرسـیـدن حـافـظ قـدمی نه
زان پـیـش کـه گـویـند که از دار فـنـا رفت
این یـک دودم کـه مـهـلت دیدار ممکنست
در یـاب کار ماک ـه نـه پـیـداسـت کـار عـمر
گل عـزیز است غنیـمت شمـریدش صحبت
که به بـاغ آمـد از ایـن راه و از آن خواهد شـد
حـافظ از بـهر تو آمـد سوی اقلیم وجـود
قدمی نـه به وداعـش که روان خواهـد شد
غـنیـمتـی شمـر ای شـمـع وصـل پـروانه
کـه ایـن مـعاملـه تـا صـبـحدم نخواهد ماند (حافظ)
چیزی زمن بپرس وزمن یاد کن شبی
زان پیشتر که پرسی و گویند او نماند (مهدی حمیدی)
بگیر دست مرا آشنای درد، بگیر
مگو چنین و چنان، دیر می شود گاهی
با مرگ اندیشی، می توانیم زمختی و زبری وجودمان را تلطیف کنیم و مهربانتر و وفادارتر و بخشنده تر زندگی و رفتار کنیم.
همه ی ما دوست داریم که لحظه ی مرگمان لحظه ی مطلوبی باشد اما ما که نمی دانیم مرگمان کی واقع می شود لذا چاره ای نداریم جز اینکه بگونه ای زندگی کنیم که گویی هر لحظه آماده ی مرگیم
و این است رمز استجابت خواسته ی پروردگار که:
« لاتَمُوتُنَّ إلّا وَأنتُم مُسلِمُونَ » ( بقره/۱۳۲) و(آل عمران/۱۰۲) « از دنیا نروید، مگراینکه مسلمان باشید»
اگر ناگهان مرگ یکی از ما فرا رسد و تصادفاً در آن لحظه باهم بد بوده باشیم شخصی که زنده می ماند تا آخر عمر در این حسرت و اندوه جانکاه خواهد بود که ای کاش قدری مهربانتر، ملایمتر و بخشنده تر می بود:
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غـمت در امـتـحـانیم
کـنون پـندار مردم آشـتی کـن
که در تسلیم ما چون مردگـانـیـم (مولوی)
حال که عمر ما را تضمینی نیست و بر لبه ی دریای مرگ ایستاده ایم، و به قول سهراب سپهری " ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است"، بایستی به گونه ای رفتار کنیم که اگر در هر لحظه مرگمان فرا رسد، از عملکرد خود راضی بوده و آماده ی مواجهه با مرگ باشیم، به تعبیر دیگر زندگی معطوف به مرگ و با عطف نظر به میرایی، به این معناست که انسان در انجام هر عملی بنگرد که اگر در آن لحظه مرگش فرا برسد، چه حالتی خواهد داشت، لذا به گونه ای زندگی کند که مرگ و رسیدن ناگهانی آن او را حسرتناک و بیمناک نسازد. چرا که رنگ مرگ ما، رنگ زیستن ما است، ما آنگونه می میریم که زندگی کرده ایم: کما تعیشون تموتون. و اگر سیمای زندگی ما تاریک و دهشتناک باشد بالتبع، مرگ ما هم آزاردهنده و وحشتناک خواهد بود:
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست
آنچه می ترسی زمرگ اندر فرار
آن زخود ترسانی ای جان! هوش دار
روی زشت توست نه رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ، برگ (مثنوی/دفترسوم)
به این خاطراست که اهل معنا چنین تلقیی از مرگ داشته اند:
گر مرگ رسد چرا هراسم
این راه به اوست می شناسم
از خوردگهی به خوابگاهی
و زخوابگهی به پیش شاهی ( نظامی)
مرگ اگر مرد است گوپیش من آی
تـا در آغوشـش بگیرم تنـگ تنـگ
مـن از او جـانـی سـتـانـم جـاودان
او زمـن دلقی سـتانـد رنـگ رنـگ ( مولوی )
به تعبیر مولوی «اهل ایمان همه درخوف دم عاقبتند»، برای مؤمنان حالتی که هنگامه ی مرگ دارند، خیلی مهم و دغدغه آور است، و چون مرگ قابل پیش بینی و محاسبه نیست، تنها راه چاره برای خوش عاقبتی، زیستن مستمر و همیشگی بر اساس اخلاق و ایمان است. به دیگر سخن؛ می توان میزان و ملاکی برای یک حالت و یا عملکرد مطلوب ارائه داد، و آن میزان و محک مرگ است، در انجام هر عمل و اتخاذ هر تصمیمی از خود بپرسیم اگر مرگ ما در آن لحظه واقع شود چه حالتی خواهیم داشت؟
سلمة بن دینار می گوید: « أنظُرکُلَّ عَمَلٍ کَرِهتَ ا لمَوتَ مِن أجلِهِ فَاترُکهُ ثُمَّ لایضُرُّکَ مَتَی مِتَّ »: بنگر؛ هر عملی که به خاطرش مرگ را ناخوش می داری از آن بپرهیز آنگاه خطری متوجهت نخواهد بود چه وقت، مرگ به سراغت آید.
مولوی نیز نشان راستی و اصالت ایمان را در این می داندکه انسان به حالتی برسد که در آن حالت از مرگ نهراسد بلکه دوست داشته باشد که مرگش در آن لحظه واقع شود، به دیگر سخن عمل و اشتغال مطلوب و مقبول آن کار و عملی است که اگر تصور کنیم مرگ در حین انجام آن فرا رسد، آن حالت و کردار، حالتی خوش و مطبوع باشد:
« کار آن کار اسـت ای مشـتـاق مسـت
کاندر آن کار ار رسد مرگت خوشست
شـد نـشــان صـدق ایــمــان ای جـوان
آنــکــه آیــد خوش ترا مـرگ انـدر آن
گر نــشــد ایـمـان تـو ای جــان چـنیـن
نیـسـت کامـل رو بـجـو اکمـال دیـن » (مثنوی / دفترسوم)
شمس تبریزی نیز می گوید:
«این آینه ای روشن است که شرح حال خود در او بیابی، هر حالی و هر کاری که در آن حال و آن کار مرگ را دوست داری، آن کار نکوست. پس میان هر کاری که متردد باشی، در این آینه بنگر که از آن دو کار، با مرگ کدام لایق تر است؟» (مقالات شمس تبریزی )
پایان سخن اینکه به نظر می رسد مرگ و حالت انسان در صورت مواجهه با آن میزان و معیار خوبی جهت سنجش و ارزیابی پندار، گفتار و کردار آدمی باشد.
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم می رسد طبل رحیل از آسمان
این بانگ ها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس
هر لحظه ای نفس و نَفَس سر می کشد در لا مکان
"غزلیات شمس"
گذر عمر را همه درمی یابند، اما برای پی بردن به شتاب عمر درنگ و تأمل لازم است. وقتی که نظاره گر عبور بی وقفه و بی بازگشت جویباری هستیم، اگر نظام نشانه ای جهان را دریابیم و به اشارت های جهان گوش جان فرا دهیم، هم به گذر عمر پی می بریم و هم به شتاب عمر. انسان مادی امروز که عمدتاً ابزار انگارانه به طبیعت می نگرد شاید کمتر متوجه این قبیل دقائق شود، اما انسانی چون حافظ وقتی بر سر رودی می نشیند، بی درنگ به عمر بی بازگشت و لحظه های تکرار نشدنی وقوف می یابد و این اشارت جهان گذران را برای انسان بصیر کافی می بیند:
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین
که این اشارت زجهان گذارن ما را بس (حافظ)
به رود زمزمه گر گوش کن که می گوید
حدیث رفتن و رفتن و برنگشتن ها
« پیش جو رفتم
چه می آمد
آب
یا نه چه می رفت؟
هم زان سان که حافظ گفت عمر تو » (اخوان ثالث)
در نگاه دیده وران این قطرات آب نیست که می گذرند بلکه لحظه های عمر ماست، و شگفت آنکه گاه ما آدمیان از گذر روزها و لحظه ها خرسندمی شویم غافل از این که ما چیزی جز همین لحظه ها و روزها نیستیم.
یسرّ المرء ماذهب الیالی وکان ذهابُهن له ذهابا
« گذر شبانه روز، آدمی را شادمان می کند؛ غافل ازاین که رفتن ایام در واقع رفتن آدمی است»
امام حسن بصری می گوید: «انما انت ایام اذا ذهب یومُک ذهب بعضُک/ توچیزی جز همین روزها نیستی، وقتی یک روزت سپری می شود، بخشی از وجودت از دست رفته است»
عمر کوتاهِ گل هم برای اهل معنا اشارت همین معنا رادارد. گلی که همین پنج روز و شش باشد:
ایام گل چو عمرب ه رفتن شتاب کرد...
اگربه اطرافمان عمیق شویم وب ه تعبیرقرآن، غبار عادت، شسته و دیگربار و دیگربار نظر بدوزیم:
ثم ارجع البصر کرّتین(ملک/۴)، از هر ناحیه بانگ جرس و نوای رحیل را می شنویم که سرعت وشتاب زندگی را به ما گوش زد می کند.
چه شتابست که ایامِ بهاران دارد
که زهر غنچه صدای جرسی می آید (صائب)
مرا در منزل جانان چه امنِ عیش چون هردم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها(حافظ)
اکثر انسان ها از این شتاب و سرعت غیر منتظره ی عمر بی خبرند و متوجه نیستند که گام به گام به مرگ نزدیک می شوند.
زندگی مابه مانند حبابی لب دریا است که هر آن و به راحتی از هم پاشیده می شود:
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
و یا آبگینه ای ظریف که به یک تلنگر می شکند:
« زندگی و مرگ را
در فاصله ی میان دم و بازدم
تفسیر کردم
و برزخ میان آن دو را
آبگینه ای
که به یک تلنگر می شکند»
(از همین قلم)
به تعبیر زیبای خواجه ی شیراز ما آدمیان بر لب دریای فنا و مرگ ایستاده ایم و زندگی می کنیم و میان ساحل و دریا البته فاصله ای نیست:
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که زلب تا به دهان اینهمه نیست
و به تعبیر دیگری از او ایام عمر ما بسته و آویزان به یک تار موست. زندگی ما به مویی وصل است و هر لحظه امکان پاره شدن و فرو ریختن می رود:
ایام عمربسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
قصر آمال و آرزوها سخت سست بنیاد است و جهان نه بر آب که بر باد بنا شده است:
آن که می گفت که بر آب نهاده است جهان
مشنو ای خواجه که چون درنگری بر باد است
(خواجوی کرمانی)
و اگر اسکندر هم باشیم و بخواهیم برای ایجاد فرصت افزون تر، تمام ملک پهناور خود را واگذار کنیم نمی توانیم مانع این شتاب و این فنا گردیم:
سکندر که بر عالمی حکم داشت
در آن دم که بگذشت و دنیا گذاشت
میسـر نبـودش کز او عالمی
سـتانـند و مهـلت دهـندش دمـی (سعدی)
بنابراین چه جای عیش بی باکانه و با امنیت است وقتی که جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها؟ وراستی چه کسی می تواند ضامن بقا وماندگاری گردد؟
ای دل ار عشرت امروز به فردافکنی
مایه ی نقد بقا را که ضمان خواهدشد؟ (حافظ)
خداوند متعال در قرآن کریم از قرب و نزدیکی و قریب الوقوع بودن قیامت یاد می کند، قیامتی که با مرگ هر انسانی آغاز می شود. می گوید آدمیان آنرا دور می بینند اما به واقع نزدیک است:
« إِنَّهُمْ یرَوْنَهُ بَعِیدًا*وَنَرَاهُ قَرِیبًا / آنان [قیامت] را دور می بینند. و [ما] نزدیکش می بینیم»(معارج/۶و۷)
واز قیامت به روز نزدیک یاد می کند:
«وَأَنذِرْهُمْ یوْمَ الْآزِفَةِ/و آنها را از آن روز قریب[الوقوع] بترسان»(غافر/۱۸)
«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مَّعْرِضُونَ/برای مردم [وقت] حسابشان نزدیک شده است و آنان در بی خبری رویگردانند»(انبیاء/۱)
«اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ/نزدیک شد قیامت و از هم شکافت ماه»(قمر/۱)
عایشه رضی الله عنها می گوید: هنگامی که رسول الله (ص) وارد مدینه منوره شد، ابوبکر و بلال رضی الله عنهما بیمار شدند. وقتی که ابوبکر(رض) تب می کرد، این شعر را می خواند:
کُلُّ امْرِئٍ مُصَبَّحٌ فِی أَهْلِهِ وَالْمَوْتُ أَدْنَی مِنْ شِرَاکِ نَعْلِهِ
" هر شخص، در میان خانواده اش صبح می کند، در حالی که مرگ نزدیک تر از بند کفش اوست." (صحیح بخاری)
عبدالله بن مسعود (رض) می گوید: نبی اکرم (ص) فرمود: «الْجَنَّةُ أَقْرَبُ إِلَی أَحَدِکُمْ مِنْ شِرَاکِ نَعْلِهِ، وَالنَّارُ مِثْلُ ذَلِکَ». (صحیح بخاری) «بهشت و دوزخ از بند کفشهایتان به شما نزدیکتراند».
روزی رسول خدا از معاذ بن جبل می پرسد:
« کیف اصبحت یا معاذ، قال اصبحت مومنا بالله تعالی، قال ان لکل قول مصداقا ولکل حق حقیقة فمامصداق ماتقول؟ قال یانبی الله ما اصبحت صباحا قط الا ظننت انی لا امسی وما امسیت مساء قط الا ظننت انی لا اصبح، ولاخطوت خطوة الا ظنت انی لا اتبعها اخری»
«می پرسد ای معاذ امروز صبح درچه حالتی بودی؟ معاذ جواب می دهد که مؤمنانه صبح کردم. پیامبر خدا می پرسد هرسخنی را نشانه ای است وهرحقیقتی را پشتوانه ای، حال نشانه ی ایمان تو درچیست؟ معاذ می گوید ای پیامبر خدا هیچ گاه وارد صبح نشدم مگر این که فکر می کردم به شب نمی رسم و شب نکردم مگر این که براین باور بودم که دیگر صبحدمی درکار نخواهد بود، و هر گامی که برمی داشتم بر این گمان بودم گه گام بعدی را برنخواهم داشت و فرصت قدم بعدی را نخواهم یافت.»(حیاةالصحابه)
عبدالله بن عمر (رض) می گوید: «اذا امسیت فلا تنتظرالصباح واذا اصبحت فلا تنتظر المساء/هرگاه واردشب شدی منتظر بامداد نباش و چون وارد بامداد شدی منتظر شب نباش»(صحیح بخاری)
شیخ ابن عطاء سکندری در حِکَم گهربار خود می گوید:« لو اشرق لک نور الیقین لرأیت الدار الاخرة اقرب من ان ترحل الیها /اگر روشنای یقین بر تو طلوع کند خواهی دید که آخرت نز دیکتر از آنی است که بخواهی به آن سفر کنی» یعنی نزدیک تر از آن که چون مقصدی در یک سفر به آن بنگری و بخواهی توشه و زاد برگیری و آماده سفر شوی، خیلی نزدیک تر است.
بنابراین دور دیدن مرگ ناشی از غفلت و کوته بینی ماست:
تو از کوتاه بینی ها اجل را دور می بینی
وگرنه غایبی ا زمرگ حاضرتر نمی باشد (صائب)
و چون اجل معین هرکس فرا رسد زبان حالش چنین خواهد بود:
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ای دریغ وحسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود! (قیصرامین پور)
حال که همه ی ما برلبه ی چنین پرتگاهی سیر وزندگی می کنیم، باید متوجه نکاتی باشیم ؛ یکی این که قدر وقیمت دوستان وبستگان وانسانها را بدانیم وگمان نکنیم که برای رفع کدورت وخصومت وایجاد دوستی وآشتی فرصت تضمین شده ای است چرا که زود، دیر می شود، باید سریع وشتابان از بستگان ودوستان دلجویی کنیم چرا که اگرآنان در حالت کدورت وتکدر خاطر از دنیا بروند وما فرصت آشتی نیابیم، تا آخر عمر در اندوه وحسرتی جانکاه خواهیم ماند:
عمرمارامهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ( شهریار)
ای دوست بـه پرسـیـدن حـافـظ قـدمی نه
زان پـیـش کـه گـویـند که از دار فـنـا رفت
این یـک دودم کـه مـهـلت دیدار ممکنست
در یـاب کار ماک ـه نـه پـیـداسـت کـار عـمر
گل عـزیز است غنیـمت شمـریدش صحبت
که به بـاغ آمـد از ایـن راه و از آن خواهد شـد
حـافظ از بـهر تو آمـد سوی اقلیم وجـود
قدمی نـه به وداعـش که روان خواهـد شد
غـنیـمتـی شمـر ای شـمـع وصـل پـروانه
کـه ایـن مـعاملـه تـا صـبـحدم نخواهد ماند (حافظ)
چیزی زمن بپرس وزمن یاد کن شبی
زان پیشتر که پرسی و گویند او نماند (مهدی حمیدی)
بگیر دست مرا آشنای درد، بگیر
مگو چنین و چنان، دیر می شود گاهی
با مرگ اندیشی، می توانیم زمختی و زبری وجودمان را تلطیف کنیم و مهربانتر و وفادارتر و بخشنده تر زندگی و رفتار کنیم.
همه ی ما دوست داریم که لحظه ی مرگمان لحظه ی مطلوبی باشد اما ما که نمی دانیم مرگمان کی واقع می شود لذا چاره ای نداریم جز اینکه بگونه ای زندگی کنیم که گویی هر لحظه آماده ی مرگیم
و این است رمز استجابت خواسته ی پروردگار که:
« لاتَمُوتُنَّ إلّا وَأنتُم مُسلِمُونَ » ( بقره/۱۳۲) و(آل عمران/۱۰۲) « از دنیا نروید، مگراینکه مسلمان باشید»
اگر ناگهان مرگ یکی از ما فرا رسد و تصادفاً در آن لحظه باهم بد بوده باشیم شخصی که زنده می ماند تا آخر عمر در این حسرت و اندوه جانکاه خواهد بود که ای کاش قدری مهربانتر، ملایمتر و بخشنده تر می بود:
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غـمت در امـتـحـانیم
کـنون پـندار مردم آشـتی کـن
که در تسلیم ما چون مردگـانـیـم (مولوی)
حال که عمر ما را تضمینی نیست و بر لبه ی دریای مرگ ایستاده ایم، و به قول سهراب سپهری " ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است"، بایستی به گونه ای رفتار کنیم که اگر در هر لحظه مرگمان فرا رسد، از عملکرد خود راضی بوده و آماده ی مواجهه با مرگ باشیم، به تعبیر دیگر زندگی معطوف به مرگ و با عطف نظر به میرایی، به این معناست که انسان در انجام هر عملی بنگرد که اگر در آن لحظه مرگش فرا برسد، چه حالتی خواهد داشت، لذا به گونه ای زندگی کند که مرگ و رسیدن ناگهانی آن او را حسرتناک و بیمناک نسازد. چرا که رنگ مرگ ما، رنگ زیستن ما است، ما آنگونه می میریم که زندگی کرده ایم: کما تعیشون تموتون. و اگر سیمای زندگی ما تاریک و دهشتناک باشد بالتبع، مرگ ما هم آزاردهنده و وحشتناک خواهد بود:
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست
آنچه می ترسی زمرگ اندر فرار
آن زخود ترسانی ای جان! هوش دار
روی زشت توست نه رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ، برگ (مثنوی/دفترسوم)
به این خاطراست که اهل معنا چنین تلقیی از مرگ داشته اند:
گر مرگ رسد چرا هراسم
این راه به اوست می شناسم
از خوردگهی به خوابگاهی
و زخوابگهی به پیش شاهی ( نظامی)
مرگ اگر مرد است گوپیش من آی
تـا در آغوشـش بگیرم تنـگ تنـگ
مـن از او جـانـی سـتـانـم جـاودان
او زمـن دلقی سـتانـد رنـگ رنـگ ( مولوی )
به تعبیر مولوی «اهل ایمان همه درخوف دم عاقبتند»، برای مؤمنان حالتی که هنگامه ی مرگ دارند، خیلی مهم و دغدغه آور است، و چون مرگ قابل پیش بینی و محاسبه نیست، تنها راه چاره برای خوش عاقبتی، زیستن مستمر و همیشگی بر اساس اخلاق و ایمان است. به دیگر سخن؛ می توان میزان و ملاکی برای یک حالت و یا عملکرد مطلوب ارائه داد، و آن میزان و محک مرگ است، در انجام هر عمل و اتخاذ هر تصمیمی از خود بپرسیم اگر مرگ ما در آن لحظه واقع شود چه حالتی خواهیم داشت؟
سلمة بن دینار می گوید: « أنظُرکُلَّ عَمَلٍ کَرِهتَ ا لمَوتَ مِن أجلِهِ فَاترُکهُ ثُمَّ لایضُرُّکَ مَتَی مِتَّ »: بنگر؛ هر عملی که به خاطرش مرگ را ناخوش می داری از آن بپرهیز آنگاه خطری متوجهت نخواهد بود چه وقت، مرگ به سراغت آید.
مولوی نیز نشان راستی و اصالت ایمان را در این می داندکه انسان به حالتی برسد که در آن حالت از مرگ نهراسد بلکه دوست داشته باشد که مرگش در آن لحظه واقع شود، به دیگر سخن عمل و اشتغال مطلوب و مقبول آن کار و عملی است که اگر تصور کنیم مرگ در حین انجام آن فرا رسد، آن حالت و کردار، حالتی خوش و مطبوع باشد:
« کار آن کار اسـت ای مشـتـاق مسـت
کاندر آن کار ار رسد مرگت خوشست
شـد نـشــان صـدق ایــمــان ای جـوان
آنــکــه آیــد خوش ترا مـرگ انـدر آن
گر نــشــد ایـمـان تـو ای جــان چـنیـن
نیـسـت کامـل رو بـجـو اکمـال دیـن » (مثنوی / دفترسوم)
شمس تبریزی نیز می گوید:
«این آینه ای روشن است که شرح حال خود در او بیابی، هر حالی و هر کاری که در آن حال و آن کار مرگ را دوست داری، آن کار نکوست. پس میان هر کاری که متردد باشی، در این آینه بنگر که از آن دو کار، با مرگ کدام لایق تر است؟» (مقالات شمس تبریزی )
پایان سخن اینکه به نظر می رسد مرگ و حالت انسان در صورت مواجهه با آن میزان و معیار خوبی جهت سنجش و ارزیابی پندار، گفتار و کردار آدمی باشد.