23-10-2014، 11:22
ماهیت مرگ ازجمله اساسی ترین پرسش های بشر بوده و هست. تقریبا همه انسان ها در لحظاتی از عمر خود به این اندیشیدند که هنگام مردن و پس از آن چه اتفاقی برای آنها رخ خواهد داد. از منظرهای متفاوتی می توان به این سوال نگریست: از منظر فلسفی، از نظر علمی و پزشکی و از منظر دین و ایمانی.
براساس مطلبی که هم اکنون می خوانید، صرفا از منظر دینی و ایمانی می توان به حیات اخروی پس از مرگ پاسخ داد و فلسفه و علم نمی توانند پاسخی قطعی در این باره ارائه کنند، اما نکته مهم اینجاست که دلایل فلسفی در مورد حیات اخروی می توانند در دفاع مومنین از باور خود به حیات اخروی، به کار گرفته شوند.
همه می میرند ولی در مورد این که مرگ چگونه چیزی است، با هم توافق ندارند. برخی معتقدند بعد از مرگ بدنشان، زنده می ماند و تبدیل به روح شده و به بهشت یا دوزخ یا ماوایی دیگر می روند یا این که در جسمی دیگر به زمین بازمی گردند؛ جسمی که ممکن است همچون جسم یک انسان نباشد. دیگران معتقدند وجودشان دارای خط پایان است، یعنی هنگامی که بدن می میرد نفس منهدم می شود و در میان گروه اخیر، برخی این مطلب =[ یعنی این که وجود انسان با مرگ بدن او پایان می یابد] را واقعیتی هولناک می دانند و برخی نیز چنین احساسی ندارند.
گاهی گفته می شود هیچ کس نمی تواند عدم وجود خود را درک کند و بنابراین ما واقعا نمی توانیم باور کنیم که وجودمان هنگام مرگمان به پایان خواهد رسید، اما ظاهرا این مطلب درست نیست. البته شما نمی توانید از زاویه دید خودتان (from the inside) عدم وجود خود را درک کنید. شما نمی توانید چیزی شبیه به نابود شدن کامل را درک کنید، زیرا چیزی شبیه این در میان تجربیات درونی ما وجود ندارد، اما در این معنا، شما حتی موقتا هم نمی توانید از آنچه شبیه بیهوشی کامل است نیز درکی حاصل کنید. این واقعیت که شما نمی توانید از این موضوع درونا ادراکی حاصل کنید، به معنای این نیست که به کلی نمی توانید هیچ فهمی از آن داشته باشید: اگر بخواهید به خودتان که بیهوش شدید یا در خوابی عمیق فرو رفتید، بیندیشید ناگزیر از بیرون [از خود] به خود می اندیشید. حتی اگر شما برای چنین اندیشیدنی می باید هوشیار باشید، به معنای این نیست که شما [در این حالت] به خود همچون [موجودی] آگاه می اندیشید.
این =[ بیهوشی کامل] مانند مرگ است. برای تصور نیستی خود، ناگزیر می باید به خود از بیرون [از خویش] بینیدیشم؛ اندیشه درباره بدن شخصی که آن را ترک می کنیم و با این ترک از کل زندگی و هر گونه تجربه ای رها می شویم. برای این که چیزی را تصور کنیم ضرورت ندارد تصور کنیم چگونه آن را تجربه خواهیم کرد. هنگامی که تشییع جنازه خود را تصور می کنم، این وضعیت غیرممکن که در تشییع جنازه خودم حاضر باشم را تصور نمی کنم، بلکه تصور می کنم تشییع جنازه من از نگاه شخصی دیگر چگونه به نظر می رسد. مطمئنا هنگامی که به مرگ خودم می اندیشم، زنده ام، اما مساله ای غامض تر از این مساله نیست که وقتی به بی هوشی خود می اندیشم، هوشیارم.
مساله ادامه حیات پس از مرگ با مساله ذهن بدن مرتبط است. اگر ثنویت روح و جسم (dualism) صحت داشته باشد، و هر کس تشکیل شده از یک روح و یک بدن که متصل به یکدیگرند، باشد، چگونگی امکان زندگی پس از مرگ برای ما قابل فهم خواهد بود. روح لزوما می تواند به خودی خود موجود باشد و بدون همراهی بدن واجد حیاتی روحی (mental life) باشد: بدین سان هنگام مرگ بدن، روح نابود نمی شود، بلکه بدن را ترک خواهد کرد. روح [در چنین حالتی] واجد آن نوع حیات روحی اعمال و ادراک حسی ای که وابسته به اتصال روح به بدن است، نخواهد بود (مگر این که به بدن دیگری متصل شود)، ولی می تواند واجد نوع متفاوتی از حیات درونی، که احتمالا وابسته به علل و عواملی دیگر است، باشد؛ مثلا ارتباط بی واسطه با دیگر روح ها.
بنابراین اگر ثنویت روح و جسم صحت داشته باشد، زندگی پس از مرگ شدنی است. [اما] این احتمال نیز وجود دارد که بقای روح و تداوم خودآگاهی آن، در نهایت وابسته به حمایت و انگیزشی باشد که روح از بدنی که در آن مستقر است، دریافت می کند.
اما اگر ثنویت روح و جسم صحت نداشته باشد، و فرآیندهای ذهنی در مغز تداوم داشته باشند و در نهایت وابسته به کارکردهای زیست شناختی و سایر عناصر اندامگان (= ارگانیسم) باشند، در نتیجه زندگی پس از مرگ بدن ممکن نخواهد بود یا به عبارت دقیق تر، حیات روحی پس از مرگ مقتضی تجدید حیات زیست شناختی و جسمانی است: یعنی مقتضی می دارد که بدن دوباره احیا شود. احتمال دارد روزی از حیث فنی چنین کاری ممکن شود: احتمال دارد که زمانی بتوان بدن های افرادی که در حال مرگ هستند را منجمد کرد و سپس به وسیله روش های پیشرفته پزشکی مشکلات بدن آنها را رفع کرد و آنها را به زندگی بازگرداند.
حتی اگر چنین کاری ممکن باشد، باز این مساله وجود دارد که آیا فردی که پس از چند قرن [به وسیله روش مذکور] به زندگی باز می گردد، خود شما هستید یا فرد دیگری [با هویتی متفاوت] است. شاید اگر بدن شما پس از مرگ منجمد شود و سپس احیا گردد، آن کسی که از این مرگ خواب گونه بر می خیزد، نه شما بلکه فردی بسیار شبیه شما که دارای حافظه زندگی طی شده شماست، باشد، اما حتی اگر احیای پس از مرگ خود شما در همان بدن ممکن شود، این با معنای مرسوم «حیات پس از مرگ»= [حیات اخروی ] (life after death) متفاوت است. معمولا مقصود از زندگی پس از مرگ زندگی بدون بدن فعلی من است.
دانستن این که چگونه می توانیم به این سوال که آیا دارای روح مجرد هستیم یا خیر، مشکل است. کل شواهدی که در اختیار ماست این است که قبل از مرگ حیات موجود هوشمند در نهایت وابسته به آن چیزی است که در نظام اعصاب رخ می دهد. اگر در تبیین مرگ صرفا به مشاهده معمول بسنده کنیم، و نه به آموزه های دینی و دعاوی روح باور، دلیلی برای باور به حیات پس از مرگ وجود ندارد. اما آیا این مطلب دلیلی است برای باور به این که حیات پس از مرگ صحت ندارد؟ شاید عده ای ترجیح بدهند موضع بی طرفی [و لاادری گرانه] را اتخاذ کنند.
اما واقعیت این است که باور به حیات اخروی، از مقوله ایمان است. زیرا ما هیچ شاهد و دلیل تجربی در مورد حیات اخروی در دست نداریم. باور به حیات اخروی مبتنی بر ادله ای است که از طریق ادیان به دست ما رسیده است و فرد مومن بر ادیان الهی براساس این ادله، زندگی پس از مرگ =[ حیات اخروی] را باور دارد.
کار دلیل های فلسفی در مورد حیات اخروی این است که این باور دینی را باوری معقول معرفی کند، بنابراین دلیل های فلسفی اثبات کننده حیات اخروی نیستند و به وسیله این ادله، کسی لزوما به حیات اخروی باور پیدا نخواهد کرد بلکه فرد مومن به ادیان الهی می تواند به واسطه این ادله فلسفی، در مقابل منکران حیات اخروی، از اعتقاد خود دفاع کند.
بیایید قسمت دیگری از مساله مرگ را بررسی کنیم: چه احساسی می باید درباره مرگ داشته باشیم؟ آیا احساس ما درباره مرگ خوب، بد یا خنثی است؟ احساس به مرگ خودم و نه مرگ دیگران احساس معقولی است صحبت می کنم. آیا احساسم هنگام یادآوری مرگ، همراه با وحشت است یا تاسف یا بی تفاوتی یا آرامش.
پاسخ این سوال آشکارا وابسته به مساله چیستی مرگ است. اگر به زندگی پس از مرگ =[ حیات اخروی] باور داشته باشیم، دورنمای مرگ بسته به جایی که روح بدان جا خواهد رفت، مخوف یا امیدبخش است،. اما پرسش دشوار و مساله از حیث فلسفی جالب این است: کسانی که مرگ را پایان زندگی می دانند، [و قائل به حیات اخروی نیستند] چه احساسی نسبت به مرگ دارند.
پاسخ افراد مختلف به این سوال متفاوت است. عده ای می گویند معدوم شدن و این که مسیر احتمالی آینده زندگی من کاملا بن بست است، بزرگ ترین شر (the ultimate evil) است، حتی اگر این فرجام همه ما باشد. و عده ای دیگر نیز می گویند که مرگ در نهایت یک موهبت است به شرطی که خیلی زود با آن مواجه نشویم زیرا زندگی ابدی (live forever) ملال آور و غیرقابل تحمل است.
نگرش دو گروه اخیر به زندگی، نگرش الحادی و در عین حال تیره و ناامیدانه است. گروه نخست معتقدند مرگ مصیبت عظمایی است که همه ما بدبختانه با آن مواجه می شویم، بدبختانه از این حیث که پس از مرگ دیگر وجود نخواهیم داشت. گروه دوم نیز زندگی ابدی و همیشگی را ناخوشایند می دانند بنابراین نگاه مثبتی به «وجود داشتن» و «زندگی» ندارند. ولی مومنین به ادیان الهی و حیات اخروی، زندگی را دائمی می دانند. از نگاه آنها زندگی امری مثبت و یک موهبت است که پایان پذیر نیست بلکه با مرگ بدن مرحله جدیدی از زندگی آغاز می شود.
مرگ و مسوولیت پذیری
از جمله مسائل محوری درباره مرگ و ماهیت آن، مساله مسوولیت پذیری است. البته این سخن به آن معنا نیست که همه کسانی که به زندگی اخروی باور ندارند، مسوولیتی نیز برای اعمال انسان قائل نیستند، چرا که برخی از آنها، انسان را مقابل وجدان اخلاقی خود او و در مقابل اجتماع مسوول می دانند. اما در مقابل این افراد مسائلی اساسی وجود دارد. اول این که کسی که انسان را صرفا مقابل وجدان اخلاقی خود او پاسخگو می بیند، چه نتیجه ای را در مقابل این مسوولیت پذیری ممکن می داند؟ اگر وجدان آدمی، او را نسبت به انجام عملی محکوم و سرزنش کرد، در مقابل این محکومیت قادر به انجام چه عقابی علیه او خواهد بود؟ همچنین اگر او را نسبت به انجام عملی ستود، چه پاداشی را می تواند برای انسان مهیا کند؟
اجتماع می تواند با به کارگیری قوای قهریه خود، متخلفان را مورد مجازات قرار دهد. اما این در صورتی است که افراد متخلف به چنگ قوای انتظامی جامعه گرفتار شوند. فرض کنید یک فرد جانی هر روز مرتکب یک قتل شود و با توجه به توانایی های خارق العاده خود بتواند از دست ماموران جان سالم به در برد. آیا این فرد در نهایت مجازات نخواهد شد؟ اگر به حیات اخروی باور نداشته باشیم، هیچ ضمانت اجرایی تام و تمام برای مسوولیت پذیری وجود نخواهد داشت: سرانجام همه معدوم خواهیم شد، چه صاحب عمل نیک باشیم و چه صاحب عمل شر.
حیات اخروی یکی از ارکان اساسی همه ادیان آسمانی است. بر اساس این رکن دینی، هیچ یک از اعمال و حتی نیات افراد، از داور مطلق و پروردگار جهانیان پوشیده نیست. اعمال انسان ها چه خیر باشند و چه شر، هیچ ضرری و هیچ سودی را به او نمی رسانند. او به عادلانه ترین نحو ممکن درباره اعمال انسان قضاوت می کند و مجازات و پاداش آنها را تعیین و اجرا خواهد کرد. چنین نگرشی به مسوولیت پذیری، انگیزه ای نیرومند در فرد برای اجتناب از شرور ایجاد می کند، به شرط این که فرد چنین نگرشی را بپذیرد. پذیرش این نگرش، همان چیزی است که «ایمان» نامیده می شود. فرد مومن با قبول نگرش دینی هم خود و هم دیگر افراد را در مقابل خداوند قادر مطلق پاسخگو می داند. او مراقب اعمال خود خواهد بود و در صورتی که از سوی دیگران ظلمی را متحمل شود که قدرت جبران آن را نداشته باشد، امیدش را از دست نداده و از پروردگار، حق خود و مجازات ظالم را مطالبه می کند. بنابراین نگرش ایمانی نسبت به مساله مرگ، تنها تضمین کننده تام و تمام مسوولیت پذیری و امید به عدالت است.
براساس مطلبی که هم اکنون می خوانید، صرفا از منظر دینی و ایمانی می توان به حیات اخروی پس از مرگ پاسخ داد و فلسفه و علم نمی توانند پاسخی قطعی در این باره ارائه کنند، اما نکته مهم اینجاست که دلایل فلسفی در مورد حیات اخروی می توانند در دفاع مومنین از باور خود به حیات اخروی، به کار گرفته شوند.
همه می میرند ولی در مورد این که مرگ چگونه چیزی است، با هم توافق ندارند. برخی معتقدند بعد از مرگ بدنشان، زنده می ماند و تبدیل به روح شده و به بهشت یا دوزخ یا ماوایی دیگر می روند یا این که در جسمی دیگر به زمین بازمی گردند؛ جسمی که ممکن است همچون جسم یک انسان نباشد. دیگران معتقدند وجودشان دارای خط پایان است، یعنی هنگامی که بدن می میرد نفس منهدم می شود و در میان گروه اخیر، برخی این مطلب =[ یعنی این که وجود انسان با مرگ بدن او پایان می یابد] را واقعیتی هولناک می دانند و برخی نیز چنین احساسی ندارند.
گاهی گفته می شود هیچ کس نمی تواند عدم وجود خود را درک کند و بنابراین ما واقعا نمی توانیم باور کنیم که وجودمان هنگام مرگمان به پایان خواهد رسید، اما ظاهرا این مطلب درست نیست. البته شما نمی توانید از زاویه دید خودتان (from the inside) عدم وجود خود را درک کنید. شما نمی توانید چیزی شبیه به نابود شدن کامل را درک کنید، زیرا چیزی شبیه این در میان تجربیات درونی ما وجود ندارد، اما در این معنا، شما حتی موقتا هم نمی توانید از آنچه شبیه بیهوشی کامل است نیز درکی حاصل کنید. این واقعیت که شما نمی توانید از این موضوع درونا ادراکی حاصل کنید، به معنای این نیست که به کلی نمی توانید هیچ فهمی از آن داشته باشید: اگر بخواهید به خودتان که بیهوش شدید یا در خوابی عمیق فرو رفتید، بیندیشید ناگزیر از بیرون [از خود] به خود می اندیشید. حتی اگر شما برای چنین اندیشیدنی می باید هوشیار باشید، به معنای این نیست که شما [در این حالت] به خود همچون [موجودی] آگاه می اندیشید.
این =[ بیهوشی کامل] مانند مرگ است. برای تصور نیستی خود، ناگزیر می باید به خود از بیرون [از خویش] بینیدیشم؛ اندیشه درباره بدن شخصی که آن را ترک می کنیم و با این ترک از کل زندگی و هر گونه تجربه ای رها می شویم. برای این که چیزی را تصور کنیم ضرورت ندارد تصور کنیم چگونه آن را تجربه خواهیم کرد. هنگامی که تشییع جنازه خود را تصور می کنم، این وضعیت غیرممکن که در تشییع جنازه خودم حاضر باشم را تصور نمی کنم، بلکه تصور می کنم تشییع جنازه من از نگاه شخصی دیگر چگونه به نظر می رسد. مطمئنا هنگامی که به مرگ خودم می اندیشم، زنده ام، اما مساله ای غامض تر از این مساله نیست که وقتی به بی هوشی خود می اندیشم، هوشیارم.
مساله ادامه حیات پس از مرگ با مساله ذهن بدن مرتبط است. اگر ثنویت روح و جسم (dualism) صحت داشته باشد، و هر کس تشکیل شده از یک روح و یک بدن که متصل به یکدیگرند، باشد، چگونگی امکان زندگی پس از مرگ برای ما قابل فهم خواهد بود. روح لزوما می تواند به خودی خود موجود باشد و بدون همراهی بدن واجد حیاتی روحی (mental life) باشد: بدین سان هنگام مرگ بدن، روح نابود نمی شود، بلکه بدن را ترک خواهد کرد. روح [در چنین حالتی] واجد آن نوع حیات روحی اعمال و ادراک حسی ای که وابسته به اتصال روح به بدن است، نخواهد بود (مگر این که به بدن دیگری متصل شود)، ولی می تواند واجد نوع متفاوتی از حیات درونی، که احتمالا وابسته به علل و عواملی دیگر است، باشد؛ مثلا ارتباط بی واسطه با دیگر روح ها.
بنابراین اگر ثنویت روح و جسم صحت داشته باشد، زندگی پس از مرگ شدنی است. [اما] این احتمال نیز وجود دارد که بقای روح و تداوم خودآگاهی آن، در نهایت وابسته به حمایت و انگیزشی باشد که روح از بدنی که در آن مستقر است، دریافت می کند.
اما اگر ثنویت روح و جسم صحت نداشته باشد، و فرآیندهای ذهنی در مغز تداوم داشته باشند و در نهایت وابسته به کارکردهای زیست شناختی و سایر عناصر اندامگان (= ارگانیسم) باشند، در نتیجه زندگی پس از مرگ بدن ممکن نخواهد بود یا به عبارت دقیق تر، حیات روحی پس از مرگ مقتضی تجدید حیات زیست شناختی و جسمانی است: یعنی مقتضی می دارد که بدن دوباره احیا شود. احتمال دارد روزی از حیث فنی چنین کاری ممکن شود: احتمال دارد که زمانی بتوان بدن های افرادی که در حال مرگ هستند را منجمد کرد و سپس به وسیله روش های پیشرفته پزشکی مشکلات بدن آنها را رفع کرد و آنها را به زندگی بازگرداند.
حتی اگر چنین کاری ممکن باشد، باز این مساله وجود دارد که آیا فردی که پس از چند قرن [به وسیله روش مذکور] به زندگی باز می گردد، خود شما هستید یا فرد دیگری [با هویتی متفاوت] است. شاید اگر بدن شما پس از مرگ منجمد شود و سپس احیا گردد، آن کسی که از این مرگ خواب گونه بر می خیزد، نه شما بلکه فردی بسیار شبیه شما که دارای حافظه زندگی طی شده شماست، باشد، اما حتی اگر احیای پس از مرگ خود شما در همان بدن ممکن شود، این با معنای مرسوم «حیات پس از مرگ»= [حیات اخروی ] (life after death) متفاوت است. معمولا مقصود از زندگی پس از مرگ زندگی بدون بدن فعلی من است.
دانستن این که چگونه می توانیم به این سوال که آیا دارای روح مجرد هستیم یا خیر، مشکل است. کل شواهدی که در اختیار ماست این است که قبل از مرگ حیات موجود هوشمند در نهایت وابسته به آن چیزی است که در نظام اعصاب رخ می دهد. اگر در تبیین مرگ صرفا به مشاهده معمول بسنده کنیم، و نه به آموزه های دینی و دعاوی روح باور، دلیلی برای باور به حیات پس از مرگ وجود ندارد. اما آیا این مطلب دلیلی است برای باور به این که حیات پس از مرگ صحت ندارد؟ شاید عده ای ترجیح بدهند موضع بی طرفی [و لاادری گرانه] را اتخاذ کنند.
اما واقعیت این است که باور به حیات اخروی، از مقوله ایمان است. زیرا ما هیچ شاهد و دلیل تجربی در مورد حیات اخروی در دست نداریم. باور به حیات اخروی مبتنی بر ادله ای است که از طریق ادیان به دست ما رسیده است و فرد مومن بر ادیان الهی براساس این ادله، زندگی پس از مرگ =[ حیات اخروی] را باور دارد.
کار دلیل های فلسفی در مورد حیات اخروی این است که این باور دینی را باوری معقول معرفی کند، بنابراین دلیل های فلسفی اثبات کننده حیات اخروی نیستند و به وسیله این ادله، کسی لزوما به حیات اخروی باور پیدا نخواهد کرد بلکه فرد مومن به ادیان الهی می تواند به واسطه این ادله فلسفی، در مقابل منکران حیات اخروی، از اعتقاد خود دفاع کند.
بیایید قسمت دیگری از مساله مرگ را بررسی کنیم: چه احساسی می باید درباره مرگ داشته باشیم؟ آیا احساس ما درباره مرگ خوب، بد یا خنثی است؟ احساس به مرگ خودم و نه مرگ دیگران احساس معقولی است صحبت می کنم. آیا احساسم هنگام یادآوری مرگ، همراه با وحشت است یا تاسف یا بی تفاوتی یا آرامش.
پاسخ این سوال آشکارا وابسته به مساله چیستی مرگ است. اگر به زندگی پس از مرگ =[ حیات اخروی] باور داشته باشیم، دورنمای مرگ بسته به جایی که روح بدان جا خواهد رفت، مخوف یا امیدبخش است،. اما پرسش دشوار و مساله از حیث فلسفی جالب این است: کسانی که مرگ را پایان زندگی می دانند، [و قائل به حیات اخروی نیستند] چه احساسی نسبت به مرگ دارند.
پاسخ افراد مختلف به این سوال متفاوت است. عده ای می گویند معدوم شدن و این که مسیر احتمالی آینده زندگی من کاملا بن بست است، بزرگ ترین شر (the ultimate evil) است، حتی اگر این فرجام همه ما باشد. و عده ای دیگر نیز می گویند که مرگ در نهایت یک موهبت است به شرطی که خیلی زود با آن مواجه نشویم زیرا زندگی ابدی (live forever) ملال آور و غیرقابل تحمل است.
نگرش دو گروه اخیر به زندگی، نگرش الحادی و در عین حال تیره و ناامیدانه است. گروه نخست معتقدند مرگ مصیبت عظمایی است که همه ما بدبختانه با آن مواجه می شویم، بدبختانه از این حیث که پس از مرگ دیگر وجود نخواهیم داشت. گروه دوم نیز زندگی ابدی و همیشگی را ناخوشایند می دانند بنابراین نگاه مثبتی به «وجود داشتن» و «زندگی» ندارند. ولی مومنین به ادیان الهی و حیات اخروی، زندگی را دائمی می دانند. از نگاه آنها زندگی امری مثبت و یک موهبت است که پایان پذیر نیست بلکه با مرگ بدن مرحله جدیدی از زندگی آغاز می شود.
مرگ و مسوولیت پذیری
از جمله مسائل محوری درباره مرگ و ماهیت آن، مساله مسوولیت پذیری است. البته این سخن به آن معنا نیست که همه کسانی که به زندگی اخروی باور ندارند، مسوولیتی نیز برای اعمال انسان قائل نیستند، چرا که برخی از آنها، انسان را مقابل وجدان اخلاقی خود او و در مقابل اجتماع مسوول می دانند. اما در مقابل این افراد مسائلی اساسی وجود دارد. اول این که کسی که انسان را صرفا مقابل وجدان اخلاقی خود او پاسخگو می بیند، چه نتیجه ای را در مقابل این مسوولیت پذیری ممکن می داند؟ اگر وجدان آدمی، او را نسبت به انجام عملی محکوم و سرزنش کرد، در مقابل این محکومیت قادر به انجام چه عقابی علیه او خواهد بود؟ همچنین اگر او را نسبت به انجام عملی ستود، چه پاداشی را می تواند برای انسان مهیا کند؟
اجتماع می تواند با به کارگیری قوای قهریه خود، متخلفان را مورد مجازات قرار دهد. اما این در صورتی است که افراد متخلف به چنگ قوای انتظامی جامعه گرفتار شوند. فرض کنید یک فرد جانی هر روز مرتکب یک قتل شود و با توجه به توانایی های خارق العاده خود بتواند از دست ماموران جان سالم به در برد. آیا این فرد در نهایت مجازات نخواهد شد؟ اگر به حیات اخروی باور نداشته باشیم، هیچ ضمانت اجرایی تام و تمام برای مسوولیت پذیری وجود نخواهد داشت: سرانجام همه معدوم خواهیم شد، چه صاحب عمل نیک باشیم و چه صاحب عمل شر.
حیات اخروی یکی از ارکان اساسی همه ادیان آسمانی است. بر اساس این رکن دینی، هیچ یک از اعمال و حتی نیات افراد، از داور مطلق و پروردگار جهانیان پوشیده نیست. اعمال انسان ها چه خیر باشند و چه شر، هیچ ضرری و هیچ سودی را به او نمی رسانند. او به عادلانه ترین نحو ممکن درباره اعمال انسان قضاوت می کند و مجازات و پاداش آنها را تعیین و اجرا خواهد کرد. چنین نگرشی به مسوولیت پذیری، انگیزه ای نیرومند در فرد برای اجتناب از شرور ایجاد می کند، به شرط این که فرد چنین نگرشی را بپذیرد. پذیرش این نگرش، همان چیزی است که «ایمان» نامیده می شود. فرد مومن با قبول نگرش دینی هم خود و هم دیگر افراد را در مقابل خداوند قادر مطلق پاسخگو می داند. او مراقب اعمال خود خواهد بود و در صورتی که از سوی دیگران ظلمی را متحمل شود که قدرت جبران آن را نداشته باشد، امیدش را از دست نداده و از پروردگار، حق خود و مجازات ظالم را مطالبه می کند. بنابراین نگرش ایمانی نسبت به مساله مرگ، تنها تضمین کننده تام و تمام مسوولیت پذیری و امید به عدالت است.