امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شاهنامه

#1
شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی، حماسه‌ای منظوم در بحر متقارب مثمن محذوف و شامل حدود ۶۰٬۰۰۰ بیت و یکی از بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین حماسه‌های جهان است که سرایش آن سی سال به طول انجامید. محتوای این شاهکار ادبی، اسطوره‌ها، افسانه‌ها و تاریخ ایران از ابتدا تا فتح ایران توسط اعراب در سده هفتم است که در چهار دودمان پادشاهی پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان خلاصه می‌شوند و به سه بخش اسطوره‌ای (از عهد کیومرث تا پادشاهی فریدون)، پهلوانی (از قیام کاوه آهنگر تا مرگ رستم) و تاریخی (از پادشاهی بهمن و ظهور اسکندر تا فتح ایران توسط اعراب) تقسیم می‌شود.

زمانی که زبان دانش و ادبیات در ایران زبان عربی بود، فردوسی با سرودن شاهنامه موجب زنده‌شدن و احیای زبان پارسی شد. یکی از مأخذ مهمی که فردوسی برای سرودن شاهنامه از آن استفاده‌کرد، شاهنامه ابومنصوری بود. شاهنامه نفوذ بسیاری در ادبیات جهان داشته‌است و شاعران بزرگی مانند گوته و ویکتور هوگو از آن به نیکی یاد کرده‌اند.

شاهنامه بزرگ‌ترین کتاب به زبان پارسی است که در همه جای جهان مورد توجه قرار گرفته و به همهٔ زبان‌های زندهٔ جهان بازگردانی شده‌است. نخستین بار بنداری اصفهانی شاهنامه را به زبان عربی بازگردانی‌کرد و پس از آن بازگردانی‌های دیگری از شاهنامه (از جمله بازگردانی ژول مل به فرانسوی) انجام‌گرفت.

فردوسی زمانی شاهنامه را سرود که زبان پارسی دچار آشفتگی بود و او از آشفتگی و افزونی آن جلوگیری کرد. فردوسی در سرودن شاهنامه از پارسی سره بهره‌نبرد و از پارسی دری استفاده‌کرد و شمار واژگان عربی در شاهنامه ۸۶۵ است.

۲۵ اسفند ۱۳۸۸ پایان هزارهٔ سرایش شاهنامه بود که به این مناسبت، جشن جهانی هزارهٔ شاهنامه با حضور نمایندگان ۱۹۲ کشور عضو یونسکو در پاریس، فرانسه (مقر یونسکو) با همکاری بنیاد فردوسی بر‌گزار شد. هم‌چنین آیین بزرگداشت هزارهٔ شاهنامه در کشورهای گوناگون به بهانهٔ ثبت آن در یونسکو از جمله برلین، آلمان بر‌گزار شد.

سرایشویرایش


تکه چسبانی با استفاده از قدیمی ترین نسخه چاپ سنگی شاهنامه -محرم۱۲۶۲ (قمری) ۱۸۴۵ میلادی.
حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۱۰۲۰–۹۳۵[۱] در دهکدهٔ پاژ در طابران توس) بزرگ‌ترین حماسه‌سرای تاریخ ایران و یکی از برجسته‌ترین شاعران جهان است.[۲]

فردوسی نخستین کسی نبود که به آفرینش حماسهٔ ملی ایران دست‌زد. مسعودی مروزی قسمتی از شاهنامه را به وزن ترانه‌های ساسانی ساخته‌بود که از آن فقط چند بیت از سرگذشت کیومرث باقی مانده‌است. پس از او، دقیقی توسی سرگذشت گشتاسپ و ظهور زرتشت را به نظم آورد و چون به دست برده‌ای کشته‌شد، شاهنامهٔ او ناتمام ماند. فردوسی که پیش از مرگ دقیقی و حتی پیش از زمانی که او به سرایش شاهنامه دست‌بزند، در اندیشهٔ سرایش شاهنامه بود، اثری در حدود پنجاه برابر کار دقیقی به وجود آورد و زمانی که به داستان گشتاسپ رسید، هزار بیت دقیقی را در شاهنامهٔ خود نقل‌کرد. آن‌گاه بزرگان زمان مانند حیی قتیبه و علی دیلم او را تشویق‌کردند و او پس از سی سال در حدود «پنج هشتاد بار از هجرت» (سال چهارصد هجری قمری) سرایش شاهنامه را به پایان رساند.[۲] او در مورد مدت سرایش شاهنامه چنین می‌سراید:[۳]

بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
در طول زندگی فردوسی، ترکان غزنوی، سامانیان را برانداختند و به حکومت رسیدند. سلطان محمود غزنوی، پادشاه وقت غزنوی، به فردوسی وعده‌داد که به ازای هر دو بیتی که او بسراید، به او یک دینار طلا خواهد داد. اما وقتی فردوسی کتابش را به پادشاه تحویل‌داد، پادشاه به جای طلا، نقره به او پرداخت.

سرانجام، سرایش شاهنامه در روز «اِرد» یا ۲۵ اسفند ۳۸۸ خورشیدی (۲۱ رجب ۴۰۰ قمری، ۱± روز) به پایان رسید. فردوسی دربارهٔ پایان سرایش شاهنامه چنین می‌سراید:[۴] پایان

سرآمد کنون قصه یزدگرد به ماه سپندارمذ روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار به نام جهان داور کردگار
طبق گفتهٔ فردوسی، شمار ابیات شاهنامه ۶۰٬۰۰۰ است،[۵] اما شمار ابیات شاهنامه در وب‌گاه گنجور ۴۹٬۶۰۹ بیت است.[۶][۷]

ستایش سلطان محمود غزنوی
امیرحسین خنجی می‌گوید که سرایش شاهنامه تماماً در دورهٔ سامانیان بوده‌است، اما با برچینش سامانیان و روی کارآمدن غزنویان، فردوسی شاهنامه را به سلطان محمود تقدیم‌کرد. بدون شک آرمان او از این کار گرفتن پاداش نبود، بلکه حمایت سلطان محمود از شاهنامه بود؛ زیرا در آن روزگار فقط کتاب‌هایی از حوادث مصون می‌ماندند که در کتاب‌خانه‌های وابسته به دربارهای فرمانروایان نگه‌داری و حفاظت می‌شدند. بنابراین، فردوسی ابیاتی دربارهٔ ستایش سلطان محمود سرود و در شاهنامه جای‌داد:[۵]

تن شاه محمودآباد باد سرش سبز بادا دلش شاد باد
چنانش ستودم که اندر جهان سخن ماند از آشکار و نهان
مرا از بزرگان ستایش بُوَد ستایش ورا در فزایش بُوَد
پیشینهٔ داستان‌های شاهنامه
محتوا و بخش‌بندیویرایش

شاهنامه حماسه‌ای گسترده و فراگیر و یکی از بزرگ‌ترین شاهکارهای ادبی جهان است که محتوای آن اسطوره‌ها،، وقایع و تاریخ ایران از ابتدا تا فتح ایران توسط اعراب در سده هفتم است. در شاهنامه پنجاه پادشاه (از جمله سه زن) سلطنت کرده‌اند و محتوای آن تاریخی است. نخستین پادشاه شاهنامه، کیومرث و بازپسین پادشاه آن یزدگرد سوم است که در جنگ از اعراب شکست‌خورد. این پنجاه پادشاه و شماری از شخصیت‌های دیگر حوادث شگرف و قهرمانانه و خائنانه آفریدند.[۱۲]

شاهنامه داستان قهرمانان ایران باستان است و خواننده را به دوران ایران باستان باز می‌گرداند. در زمانی که زبان عربی با شمشیر خون اعراب به‌عنوان زبان اصلی شناخته شده‌بود، و خون پارسی زبانان ریخته می‌شد فردوسی از زبان پارسی در شاهکارش استفاده‌کرد. فردوسی در این باره چنین می‌سراید:

نمیرم از این پس که من زنده‌ام که تخم سخن را پراکنده‌ام
شاهنامه به سه بخش اساطیری (از عهد کیومرث تا پادشاهی فریدون)، پهلوانی (از قیام کاوه آهنگر تا قتل رستم و فرمانروایی بهمن پسر اسفندیار) و تاریخی (از پادشاهی بهمن و ظهور اسکندر تا فتح ایران توسط اعراب) تقسیم می‌شود.[۱۳]

بخش اسطوره‌ای

ضحاک فرمان می‌دهد که جمشید را به دو نیم کنند.
پیشدادیان نخستین دودمان فرمانروا در شاهنامه است که واژهٔ «پیشداد» به‌معنی «نخستین کسی که قانون آورده‌است» است. کیومرث این سلسلهٔ فرمانروایی را بنیاد گذاشت که او در شاهنامه نخستین فرمانروا و در متون اوستایی نخستین کسی بوده‌است که از فرمان اهورامزدا متابعت کرده و اهورامزدا همهٔ قبایل آریایی را از او آفریده‌است. اما برخی از تاریخ‌نگاران که از متون پهلوی استفاده کرده‌اند، کیومرث را نخستین انسان و هوشنگ را نخستین فرمانروا می‌دانند.[۱۴] کیومرث پسری به نام سیامک داشت که در جنگ با دیوان کشته‌شد و پس از مرگ کیومرث، هوشنگ (پسر سیامک) پادشاه هفت کشور شد و انتقام پدرش را از دیوان گرفت. او چهل سال فرمانروایی کرد و آهن و آتش را کشف‌کرد و جشن سده را بنیاد گذاشت و ساختن پوشاک از پوست حیوانات را به مردم آموخت.[۱۵] پس از او، طهمورث بر تخت نشست و در برانداختن دیوان رنج بسیار برد و برخی از چهارپایان را اهلی‌کرد و آیین‌های نیکو آورد.[۱۶]

پس از طهمورث، فرزندش جمشید پادشاه شد و به ساختن آلات جنگ و خود و زره و ذوب آهن پرداخت. او گوهرها را از سنگ‌ها بیرون‌آورد و بوی‌ها و عطریات خوش پدید آورد و به مردم کشتی‌رانی و رشتن و بافتن و دوختن جامه را آموخت. مردم در زمان او به چهار دستهٔ آتشبان‌ها، جنگجویان، کشاورزان و دست‌ورزان تقسیم می‌شدند. او تختی ساخت و در روز هرمزد از ماه فروردین بر آن نشست و مردم آن روز را نوروز خواندند. او با این نیکی‌ها و پرستش خدا و درستی سیصد سال فرمانروایی کرد. اما او پس از مدتی مغرور شد و خود را خدای جهان دانست و فر کیانی از او دور شد. سرانجام، سپاهی از ایران به سوی تازیان رفت و ضحاک را به پادشاهی ایران برگزید و او به ایران آمد و از ایرانیان و تازیان سپاهی گردآورد و بر جمشید تاخت و جمشید گریخت و صد سال پنهان شد. اما او روزی در کناز دریای چین پدیدار شد و ضحاک او را به دو نیم کرد و خوهرانش ارنواز و شهرناز را به زنی گرفت.[۱۷]

ضحاک هزار سال فرمانروایی کرد و در عهد او آیین فرزانگان پنهان و کام دیوان آشکار شد و هر روز مغز دو مرد جوان را به عنوان خورش به مارهای روی شانه‌های ضحاک می‌دادند، اما دو تن به نام‌های ارمایل و گرمایل هر روز جان یکی از جوان‌ها را نجات می‌دادند. وقتی که چهل سال از پادشاهی ضحاک مانده‌بود، در شبی سه نفر را که فر کیانی داشتند، در خواب دید. خواب‌گزاران او را از ظهور فریدون آگاه‌کردند و هنگامی که او در جستجوی فریدون بود، کاوه آهنگر بر او قیام‌کرد و فریدون را به پادشاهی برگزید و او را به جنگ با ضحاک برانگیخت و فریدون او را در کوه دماوند در غاری آویخت. فردوسی بارها ضحاک را اژدها یاد کرده‌است:[۱۸]


درفش کاویانی که کاوه آهنگر در میدان اصفهان برافراشت
فریدون چنین پاسخ آورد باز که گر چرخ دادم دهد از فراز
ببرم پی اژدها را به خاک بشویم جهان را ز ناپاک پاک
که گر اژدها را کنم زیر خاک بشویم شما را سراز گرد پاک
فریدون از نژاد جمشید و فرزند آبتین و فرانک بود. او قلمروی خود را به سه قسمت کرد و هر قسمت را به یکی از پسران خود سپرد. به طوری که پادشاهی ایران به ایرج، توران به تور و شام را به سلم داد. تور و سلم، ایرج را کشتند و فریدون به وسیلهٔ منوچهر انتقام ایرج را خواست.[۱۹] منوچهر نیز که نوادهٔ فریدون و پسر بود، تور و سلم را به یاری پهلوانانی مانند نریمان و قارن کشت. پس از آن منوچهر نزد فریدون آمد و فریدون او را به پادشاهی برگزید و خود درگذشت.[۲۰]

بخش پهلوانی

رستم با نیزه‌اش اَلکوس (قهرمانی تورانی) را می‌کشد.
از سام پسر نریمان (پهلوانی سیستانی) پسری حاصل‌شد که به دلیل موهایش سفیدش او را زال نامیدند، اما سام او را نپذیرفت و او را در رشته‌کوه البرز نهاد و سیمرغ او را یافت و پروراند. پس از چندی سام در خوابی پهلوانی را دید که از وجود زال در البرز کوه مژده می‌داد و این خواب دو بار تکرار شد. بنابراین سام به البرز رفت و سیمرغ، زال را به او داد. زال از جانب سام پادشاه سیستان شد و شیفتهٔ رودابه دختر مهراب کابلی شد، اما چون مهراب از نژاد ضحاک بود، زال به ازدواج با دخترش تن نمی‌داد تا این که مؤبدان به زال و منوچهر مژده‌دادند که از رودابه پهلوانی زاده خواهدشد. بنابراین زال، رودابه را به زنی گرفت و از این ازدواج رستم حاصل‌شد. زایش رستم با رنج بسیاری همراه بود و سیمرغ دستور می‌دهد که پهلوی راودابه را شکافته و رستم را از شکم او بیرون بیاورند. رستم دو برادر به نام‌های شغاد و زواره داشت. از رستم پنج فرزند به نام‌های فرامرز، سهراب پسر رستم، جهانگیر، بانو گشسپ و زر بانو حاصل‌شد. سهراب به دست پدر کشته‌شد، اما از او فرزندی به نام برزو و از برزو فرزندی به نام شهریار باقی‌ماند. جهانگیر نیز مانند رستم جنگی با ایرانیان و پدر خود رستم و برادر خود فرامرز کرد که در پایان شناخته‌شد و از مرگ گریخت، اما در پایان دیوی او را از کوه پرتاب‌کرد و کشت.[۲۱]

پس از منوچهر، فرزندش نوذر بر تخت نشست و چون از راه پدر سرپیچی کرد، لشکریانش بر او شوریدند، اما سام دوباره او را به راه آورد. پشنگ (پادشاه وقت توران) دو فرزند خود افراسیاب و اغریرث را با بزرگان توران زمین و سپاهی بزرگ به نبرد با نوذر فرستاد. افراسیاب پس از سه جنگ نوذر را اسیر کرد و کشت و زال به جنگ افراسیاب رفت و زو را پادشاه کرد.[۲۲] زو به یاری پهلوانان ایران با افراسیاب جنگ‌های بسیاری کرد و چون خشکسالی و قحطی جهانیان را آزرده کرده‌بود، زو و افراسیاب به صلح تن دادند و آمودریا مرز ایران و توران شد. سرانجام، زو پس از پنج سال پادشاهی در هشتاد و شش سالگی درگذشت.[۲۳]

پس از زو، گرشاسپ بر تخت نشست و نه سال پادشاهی کرد و در بازپسین سال پادشاهی او، افراسیاب به فرمان پشنگ به ایران روی آورد و گرشاسپ درگذشت و روزگار آزار و ستیز ترکان فرارسید تا زال، رستم را به جستجوی کی‌قباد به البرز کوه فرستاد.[۲۴] کی‌قباد که از نژاد فریدون بود، پادشاهی ایران را پذیرفت و دودمان کیانیان را بنیاد گذاشت. او به درخواست پهلوانان ایران به نبرد با افراسیاب شتافت و با او جنگی سخت کرد که در این جنگ رستم پهلوانی‌ها کرد و افراسیاب که تاب ایستادگی نداشت، از پشنگ درخواست‌کرد که با ایرانیان صلح‌کند و آمودریا مرز ایران و توران باشد. سپس کی‌قباد استخر را به پایتختی برگزید و شهرها و آبادی‌ها ساخت و صد سال فرمانروایی کرد.[۲۵] پس از کی‌قباد، پسرش کی‌کاووس بر تخت نشست. او نخست آهنگ فتح مازندران کرد و پندهای زال را نپذیرفت و با گروهی از سواران و دلیران ایران به مازندران تاخت. ارژنگ (پادشاه مازندران) از دیو سپید کمک خواست و او به جادو، کی‌کاووس و لشکریانش را کور کرد و به بند افکند. یکی از سپاهیان کاووس که از جادو دور مانده‌بود، به زال خبر رساند و او رستم را به مازندران فرستاد. رستم، دیو سپید را کشت و جگر او را بر چشم ایرانیان مالید و همه را بینا کرد. سپس کاووس به ایران بازگشت و پس از مدتی شاه بربر، مصر و هاماوران را شکست‌داد و سودابه (شاهزادهٔ هاماوران) را به زنی گرفت. اما شاه هاماوران با تدبیر، کاووس و سپاهیانش را به بند افکند و وقتی این خبر شایع‌شد، ترکان و تازیان (اعراب) به ایران دست افکندند. سپس افراسیاب به ایران تاخت و تازیان را از ایران بیرون راند و خودش پادشاه ایران شد. پس از آن رستم به هاماوران رفت و کاووس را نجات‌داد و کاووس با سودابه و پهلوانان به ایران بازگشت و افراسیاب را از ایران بیرون راند. از کاووس دو پسر به نام‌های سیاوش و فریبرز باقی‌ماند.[۲۶] سودابه (همسر کی‌کاووس) به سیاوش دل‌باخت، اما سیاوش به خواستهٔ او تن نداد و سودابه او را نزد پدرش متهم‌کرد و خیانت‌کار خواند و سیاوش برای اثبات بی‌گناهی خود از آتش گذشت. او پس از مدتی با سپاهی بزرگ به جنگ با افراسیاب رفت و افراسیاب که توان ایستایی در برابر او را نداشت، التماس صلح‌کرد و سیاوش پذیرفت. اما کی‌کاووس تندخو به صلح تن نداد و سیاوش را در نامه‌ای سرزنش کرد. سیاوش از کاووس دلگیر شد و نزد افراسیاب به توران رفت. افراسیاب و پیران ویسه او را گرامی شمردند و پیران دختر خود جریره و افراسیاب دختر خود فریگیس را به سیاوش دادند. پس از مدتی، گرسیوز که به سیاوش حسادت می‌کرد، افراسیاب را به قتل سیاوش تحریض‌کرد و افراسیاب نیز سیاوش را کشت. پس از رسیدن خبر قتل سیاوش به ایران، غوغای بزرگی برخاست و رستم، سودابه را برای انتقام سیاوش کشت و به توران تاخت و آن را ویران‌کرد. از سیاوش دو پسر به نام‌های کیخسرو از فریگیس و فرود از جریره باقی‌ماند.[۲۷]


کیخسرو، افراسیاب را به کین پدرش سیاوش می‌کشد.
پس از کشته‌شدن سیاوش به فرمان افراسیاب، فریگیس پسری به نام کیخسرو به دنیا آورد. افراسیاب فرمان‌داد که او را نزد چوپان‌ها به کوه بفرستند تا از نژاد خود آگاه‌نباشد. پیران نیز چنین کرد و کیخسرو را به چوپان‌ها سپرد و وقتی که کیخسرو چند سالش شد، او را نزد خود آورد و افراسیاب فرمان‌داد که او و مادرش فریگیس به کَنگ‌دژ بروند. سرانجام، گیو پسر گودرز به فرمان پدر عازم یافتن کیخسرو در توران شد و پس از هفت سال جستجو، او را یافت و با مادرش فریگیس به ایران آورد. پس از رسیدن کیخسرو به ایران، بر سر جانشینی کی‌کاووس میان او و فریبرز (پسر کاووس) اختلاف افتاد و قرار بر این شد که هر کدام بتواند دژ بهمن را بگشاید، جانشین کاووس است و گشودن این دژ فقط از دست کیخسرو برآمد. پس از آن، کیخسرو به فرمان کاووس به خونخواهی پدرش سیاوش برخاست و سرانجام افراسیاب و برادرش گرسیوز را به کین پدرش کشت. پس از قتل افراسیاب، کاووس پادشاهی خود را به کیخسرو داد و پس از ۱۶۰ سال پادشاهی درگذشت. سپس کیخسرو، جهن (پسر افراسیاب) را پادشاه توران کرد و خود پس از خستگی از کار جهان، لهراسپ را به جای خود به سلطنت نشاند و خود با توس، گودرز و فریبرز به کوهی ناپدید شد.[۲۸] لهراسپ در درگاه کیخسرو مردی گمنام و از نژاد کی‌قباد بود و او آتشکده‌ای به نام آذربرزین مهر ساخت. او دو پسر به نام‌های زریر و گشتاسپ داشت که پادشاهی را به گشتاسپ سپرد و خود به آتشکدهٔ نوبهار در بلخ رفت و به ستایش خدا پرداخت و پذیرای و پیرو آیین زرتشت شد.[۲۹]

در دورهٔ پادشاهی گشتاسپ، زرتشت آیین خداپرستی آورد و گشتاسپ دین او را پذیرفت. اما ارجاسپ (پادشاه توران) با گشتاسپ اختلاف داشت و میان او و گشتاسپ جنگ‌ها درگرفت تا سرانجام ارجاسپ به دست اسفندیار پسر گشتاسپ کشته‌شد. اسفندیار آرزوی تخت پادشاهی داشت و چون گشتاسپ با هیچ بهانه‌ای از رنج خواهش او آسوده نمی‌ماند، او را برای جنگ با رستم به سیستان فرستاد و این شاهزاده به دست رستم کشته‌شد. اما رستم، بهمن (پسر اسفندیار) را به خواهش اسفندیار پروراند و پس از مدتی او را نزد گشتاسپ فرستاد و گشتاسپ او را جانشین خود کرد.[۳۰]

گروهی از خاورشناسان مانند یوهانس هرتل و ارنست هرتسفلد، کیانیان را هخامنشیان دانسته و کوشیده‌اند که پادشاهان کیانی و هخامنشی را با یک‌دیگر منطبق‌کنند. هرتل عقیده‌داشت که زرتشت در زمان پادشاهی گشتاسپ (پدر داریوش بزرگ هخامنشی) زندگی می‌کرده‌است. او چنین پنداشته‌است که پادشاهان کیانی از کی‌قباد تا کی‌خسرو، سران قبایل غربی ایران بودند و ممکن‌است شخصیت تاریخی داشته و یا داستانی و افسانه‌ای بوده‌باشند، ولی بقیهٔ پادشاهان کیانی، همان پادشاهان هخامنشی بوده‌اند. اما هرتسفلد از این حد فراتر رفته و گفته‌است که نخستین پادشاهان کیانی، همان پادشاهان ماد بوده‌اند که هرودوت و کتزیاس از آن‌ها نام برده‌اند و کیخسرو نیز همان کوروش بزرگ هخامنشی است.[۳۱]

بخش تاریخی
نوشتار(های) وابسته: ساسانیان در شاهنامه

نگاره‌ای از شاهنامه
رستم، بهمن را نزد گشتاسپ فرستاد و گشتاسپ او را بر تخت نشاند و اردشیر خواند. نخستین کاری که بهمن کرد، انتقام‌گرفتن از دودمان رستم بود؛ او زال را به بند کشید و فرامرز را بر دار و تیرباران کرد. پشوتن (پسر گشتاسپ) از نفرین رودابه ترسید و به بهمن گفت که زال را ببخشد و همهٔ خاندان رستم را به جای خود بفرستد و بهمن نیز چنین کرد. بهمن پسری به نام ساسان و دختری به نام همای ملقب به چهرزاد داشت که بسیار زیبا بود. چنان‌که فردوسی دربارهٔ زیبایی او می‌سراید:

پدر در پذیرفتش از نیکوی بدان دین که خواند ورا پهلوی
همای باردار شد و در همان حال بهمن بیمار شد و در بستر مرگ همای را به جانشینی خود برگزید. نام بهمن در اوستا نیامده‌است و این نخستین بار است که روایات ملی ایران از اوستا جدا و با تاریخ دودمان هخامنشیان درمی‌آمیزد. همای نیز سی سال فرمانروایی کرد.[۳۲] پس از همای نیز داراب به مدت دوازده سال پادشاه شد که فرزند بهمن و همای بود. از داراب دو پسر به نام‌های دارا و اسکندر باقی‌ماند که دارا پس از او پادشاه ایران شد. مادر اسکندر (المپیاس) دختر فیلیپ مقدونی بود و اسکندر پس از نیای مادری خود پادشاه یونان شد. این روایت دربارهٔ اسکندر را برخی از تاریخ‌نگاران دیگر نیز نقل کرده‌اند. دارا بازپسین پادشاه کیانی بود که پس از قیام اسکندر و سه رزم با او به کرمان گریخت و از اسکندر درخواست صلح کرد. اما اسکندر صلح را نپذیرفت و دارا از پادشاه هند کمک خواست، اما اسکندر به هند لشکر کشید و دارا کشته‌شد و اسکندر پادشاه ایران شد. دارا همان داریوش سوم هخامنشی است که در زمان او اسکندر مقدونی به ایران لشکر کشید. اسکندر در متون پهلوی برافکنندهٔ شاهنشاهان ایران و سوزانندهٔ کاخ شاهان هخامنشی است و در متون زرتشتی ملعون خوانده شده‌است. اما او در شاهنامه مردی بزرگ و اصیل و از نژاد کیان است که شرف نسب را با دانش و داد درآمیخته و فتوحات بزرگ کرده‌است.[۳۳]

شاهنامه از اشکانیان و شاهان آن به جز ذکر نام و برخی اطلاعات ناقص چیزی نگفته‌است. فردوسی دربارهٔ اشکانیان چنین گفته‌است که پس از اسکندر کسی را تاج و تخت نبود و بزرگانی از نژاد کی‌آرش (پسر کی‌قباد) هر یک بخشی از ایران را تصرف‌کردند و پادشاه شدند و دویست سال همین‌گونه گذری‌شد. ارشک، شاپور، گودرز، بیژن، نرسی، اورمزد بزرگ، آرش، اردوان و بهرام (معروف به اردوان بزرگ) شاهان اشکانی در شاهنامه هستند. اما وقتی که شاهان اشکانی از میان رفتند، کسی تاریخشان را بر زبان نیاورد:[۳۴]

چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان نگوید جهاندیده تاریخشان
از ایشان جز از نام نشنیده‌ام نه در نامه خسروان دیده‌ام
منابع تاریخی از جمله سنگ‌نبشته‌های ساسانی، متون پهلوی (پارسی میانه) و تاریخ‌های پارسی و عربی مانند تاریخ طبری گزارش‌های متفاوتی از تبار و نژاد دودمان ساسانی ارائه کرده‌اند. در این میان، گزارش شاهنامه از تبار ساسانیان در مقایسه با سایر منابع از تفاوت عمده‌ای برخوردار است که نمایان‌گر تفاوت منبع اطلاعاتی فردوسی با تاریخ‌نگاران سده‌های نخست اسلام است.[۳۵]

شاهنامه با شکست سپاه ایران به پادشاهی یزدگرد سوم از اعراب به پایان می‌رسد.[۱۲] فردوسی دربارهٔ حمله اعراب به ایران چنین می‌سراید:[۵]

بر ایرانیان زار و گریان شدم ز ساسانیان نیز بریان شدم
چو با تخت منبر برابر شود همه نام بوبکر و عمَّر شود
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر کز اختر همه تازیان را است بهر
از این مارخوار اهرمن چهرگان ز دانایی و شرم بی بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد همی داد خواهند گیتی به باد
نفوذ در ادبیات پارسی و ادبیات جهان
بازگردانی شاهنامه به زبان‌های دیگرویرایش

نوشتار(های) وابسته: ترجمه شاهنامه

تندیس رستم در شهر رامسر در کنار پلکان هتل قدیم رامسر

تندیس اسفندیار در شهر رامسر در کنار پلکان هتل قدیم رامسر
شاهنامهٔ فردوسی بزرگ‌ترین کتاب به زبان پارسی است که در همه جای جهان مورد توجه قرار گرفته‌است و مهم‌ترین دلیل آن بازگردانی‌های متعدد آن و پژوهش‌های مفصل و جامع دربارهٔ آن در زبان‌های خارجی است. نخستین بار بنداری اصفهانی شاهنامه را به زبان عربی بازگردانی‌کرد.[۴۱] این بازگردانی از روی نخستین شاهنامه که در سال ۳۸۴ تمام شده‌بود، انجام‌شد و در زبان عربی الشاهنامه نام‌گذاری‌شد. علی افندی در سال ۹۱۶ هجری شاهنامه را بدون نقص و کاستی به شعر ترکی درآورد.[۴۲] سرافیون ساباش‌ویلی (ادیب معروف گرجستان) شاهنامه را به نثر و نظم به گرجی درآورد. او به بازگردانی کامل شاهنامه موفق‌نشد، اما اثر او پس از مرگش توسط برخی از مترجمان گمنام کامل‌شد.[۴۳]

نخستین شخص اروپایی که از فردوسی و شاهنامه سخن گفت، سر ویلیام جونز انگلیسی بود که در کتاب خود موسوم به شرح ادبیات آسیایی، قطعاتی را از شاهنامه در سال ۱۷۷۴ میلادی بازگردانی‌کرد، اما چون او چندان از احوال فردوسی آگاهی نداشت، شاهنامه را اثر چند تن از شاعران دانست. پس از او، لومسدن انگلیسی بود ترجمهٔ خوبی از شاهنامه ارائه‌داد که تنها یک قسمت از آن منتشر شد.[۴۳] پس از او نیز مهم‌ترین ترجمهٔ کامل شاهنامه تا مرگ رستم توسط گورس آلمانی در سال ۱۸۲۰ انجام‌گرفت و توجه عموم را به شاهنامه جلب‌کرد. در سال ۱۸۷۳، فریدریش روکرت (خاورشناس و شاعر آلمانی) داستان رستم و سهراب را به نظم آلمانی درآورد و این بازگردانی موجب شهرت فراوان شاهنامه در ادبیات اروپایی شد.[۴۴]

از سال ۱۸۳۸ تا ۱۸۷۸، یکی از مهم‌ترین ترجمه‌های شاهنامه به زبان فرانسوی توسط ژول مل انجام‌گرفت.[۴۵] از ترجمه‌های دیگر شاهنامه می‌توان به ترجمهٔ منظوم پیتزی به زبان ایتالیایی اشاره‌کرد. ژو کوسکی نیز داستان رستم و سهراب را به نظم روسی درآورد.[۴۶] لازم به ذکر است که شاهنامه به همهٔ زبان‌های زندهٔ جهان امروز بازگردانی شده‌است.[۲] هم‌چنین آثاری از شاهنامه به زبان‌های ارمنی، گجراتی، دانمارکی، مجاری، سوئدی، لهستانی و هندی بر جای مانده‌است.[۳۹] دکتر صالح محمد زیری وزیر پیشین وزارت صحت عامه افغانستان و یکی از شخصیت های سیاسی چهار دهه تاریخ این کشور، شاهنامه را با عنوان "د فردوسی شهنامه" به نثر شیوای پشتو برگرداند. ترجمه پشتو در طی هجده ماه به پایان رسید و در سال ۱۳۹۳ خورشیدی (۲۰۱۴) نخستین چاپ آن در ۶۳۳ صفحه روانه بازار شد. مترجم پشتو در آغاز کتاب، بحث مفصلی دارد در پیرامون سرزمین پهناور شاهنامه از قاف تا سیستان، از زابل تا سمنگان و از اندراب تا گرزوان و به دنبالش اشاره می‌کند به دو دلیلی که چرا شاهنامه در مناطق عمدتاً پشتون نشین درست جا نیفتاده است.[۴۷]

هم‌چنین شماری از مترجمان شاهنامه عبارتند از:[۴۸]

بازگردانی هاگمان به زبان لاتین در سال ۱۸۰۱
بازگردانی استفان وستون به زبان انگلیسی در سال ۱۸۱۵
بازگردانی هلن زیمرن به زبان انگلیسی در سال ۱۸۲۲
بازگردانی تولو رابرستن به زبان انگلیسی در سال ۱۸۳۱
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان