10-10-2014، 13:01
دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پيشواى پنجم محيط مساعدى نبود، ولى از حسن اتفاق، پيش از آنکه امام شهر دمشق را ترک گويند، فرصت بسيار مناسبى پيش آمد که امام براى بيدار ساختن افکار مردم و معرفى عظمت و مقام علمى خود به خوبى از آن استفاده نمود و افکار عمومى شام را منقلب ساخت.
ماجرا از اين قرار بود: هشام دستاويز مهمى براى جسارت بيشتر به پيشگاه امام پنجم (عليه السلام) در دست نداشت، ناگزير با مراجعت امام پنجم (عليه السلام) به مدينه موافقت کرد. هنگامى که امام (عليه السلام) همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاى ميدان مقابل قصر با جمعيت انبوهى روبرو گرديد که همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جويا شد. گفتند اينها کشيشان و راهبان مسيحى هستند که در مجمع بزرگ ساليانه ى خود گرد آمده اند و طبق برنامه ى همه ساله منتظر اسقف بزرگ مي باشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند. امام (عليه السلام) به ميان جمعيت تشريف برد به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شرکت فرمود. اين خبر به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مأمور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزديک ناظر جريان باشند.
طولى نکشيد که اسقف بزرگ که فوق العاده پير و سالخورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهى به جمعيت انداخت، سيماى امام محمد باقر (عليه السلام) توجه وى را به خود جلب نمود، روبه امام کرد و پرسيد:
از ما مسيحيان هستيد يا از مسلمانان؟ امام پاسخ دادند: از مسلمانان.
اسقف پرسيدند: از دانشمندان آنان هستيد يا افراد نادان؟ امام در جواب فرمودند: از افراد نادان نيستم.
بزرگ مسيحيان سؤال کرد: اول من سؤال کنم يا شما مي پرسيد؟
حضرت باقرالعلوم (عليه السلام) فرمودند: اگر مايليد شما سؤال کنيد.
اسقف پرسيد: به چه دليل شما مسلمانان ادعا مي کنيد که اهل بهشت غذا مي خورند و مي آشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آيا براى اين موضوع، نمونه و نظير روشنى در اين جهان وجود دارد؟
حضرت فرمودند: بلي، نمونه ى روشن آن در اين جهان جنين است که در رحم مادر تغذيه مي کند ولى مدفوعى ندارد!
کشيش مسيحيان با تعجب پرسيد: عجب! پس شما گفتيد از دانشمندان نيستيد؟! امام فرمودند: من چنين نگفتم، بلکه گفتم از نادان نيستم!
اسقف فکرى کرد و گفت: سؤال ديگرى دارم. به چه دليل عقيده داريد که ميوه ها و نعمتهاى بهشتى کم نمي شود و هرچه از آنها مصرف شود، باز به چه حال خود باقى بوده کاهش پيدا نمي کنند؟ آيا نمونه ى روشنى از پديده هاى اين جهان مي توان براى اين موضوع ذکر کرد؟
امام فرمودند: آري، نمونه ى روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله ى چراغى صدها چراغ روشن کنيد, شعله ى چراغ اول به جاى خود باقى است و از آن به هيچ وجه کاسته نمي شود!...
اسقف هر سؤال مشکلى به نظرش مي رسيد، همه را پرسيد و جواب قانع کننده شنيد و چون خود را عاجز يافت، به شدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: « مردم! دانشمند والا مقامى را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بيشتر است، به اينجا آورده ايد تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پيشوايان آنان از ما برتر و داناترند؟! به خدا سوگند ديگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال ديگر زنده ماندم، مرا در ميان خود نخواهيد ديد!» اين را گفت و از جا برخاست و بيرون رفت! [45]
مناظره ى امام باقر (عليه السلام) با فرقه هاى مذهبي
همان طور که گفته شد در دوران امامت حضرت باقر (عليه السلام) فرقه هاى مذهبى و گروه هاى سياسى و مذهبى متعددى مانند: معتزله، خوارج و مرجئه فعاليت داشتند و امام باقر (عليه السلام) همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ايستادگى مي نمود و طى مناظراتى که با سران اين گروه ها داشت، پايگاه هاى فکرى و عقيدتى آنان را درهم مي کوبيد و سستى عقايدشان را با دلايل روشن ثابت مي کرد.
در اين جا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق»، يکى از سران خوارج، از نظر خوانندگان محترم مي گذرانيم:
روزى «نافع» به حضور امام رسيد و مسايلى از حرام و حلال پرسيد. امام به سؤالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمودند:
به اين مارقين (از دين خارج شدگان) بگو: جرا جدايى از اميرمؤمنان (عليه السلام) را حلال شمرديد، در صورتى که قبلاً خون خويش را در کنار او و در راه اطاعت از او نثار مي کرديد و يارى او را موجب نزديکى به خدا مي دانستيد؟!
امام افزودند: آنان خواهند گفت که او در دين خدا حَکَم قرار داد. به آنان بگو: خداوند در شريعت پيامبر (صلى الله عليه و آله) خود در دو مورد دو نفر را حکم قرار داده است؛ يکى در مورد اختلاف ميان زن و شوهر است که مي فرمايد:
« و اگر از جدايى و شکاف ميان آنها بيم داشته باشيد، داورى از خانواده ى شوهر و داورى از خانواده ى زن انتخاب کنيد (تا به کار آنان رسيدگى کنند) اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند، خداوند کمک به توافق آنها مي کند (زيرا) خداوند دانا و آگاه است». [46]
ديگر داورى « سعد بن معاذ» است که پيامبر اسلام او را ميان خود و قبيله ى « بنى قريظه» حکم قرار داد، و او هم طبق حکم خدا نظر داد. آنگاه امام (عليه السلام) افزود: آيا نمي دانيد که اميرمؤمنان(عليه السلام) حکميت را به اين شرط پذيرفت که دو داور بر اساس حکم قرآن داورى کنند و از حدود قرآن تجاوز نکنند و شرط کرد که اگر بر خلاف قرآن رأى بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتى که به اميرمؤمنان(عليه السلام) گفتند: داورى که خود تعيين کردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود: من او را داور قرار ندادم، بلکه کتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقين حکميت قرآن و مردود بودن خلاف قرآن را گمراهى مي شمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمي آورند؟!
«نافع بن ازرق» با شنيدن اين بيانات گفت: به خدا سوگند اين سخنان را نشنيده بودم و نه به ذهنم خطور کرده بود، حق همين است.[47]
ماجرا از اين قرار بود: هشام دستاويز مهمى براى جسارت بيشتر به پيشگاه امام پنجم (عليه السلام) در دست نداشت، ناگزير با مراجعت امام پنجم (عليه السلام) به مدينه موافقت کرد. هنگامى که امام (عليه السلام) همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاى ميدان مقابل قصر با جمعيت انبوهى روبرو گرديد که همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جويا شد. گفتند اينها کشيشان و راهبان مسيحى هستند که در مجمع بزرگ ساليانه ى خود گرد آمده اند و طبق برنامه ى همه ساله منتظر اسقف بزرگ مي باشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند. امام (عليه السلام) به ميان جمعيت تشريف برد به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شرکت فرمود. اين خبر به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مأمور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزديک ناظر جريان باشند.
طولى نکشيد که اسقف بزرگ که فوق العاده پير و سالخورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهى به جمعيت انداخت، سيماى امام محمد باقر (عليه السلام) توجه وى را به خود جلب نمود، روبه امام کرد و پرسيد:
از ما مسيحيان هستيد يا از مسلمانان؟ امام پاسخ دادند: از مسلمانان.
اسقف پرسيدند: از دانشمندان آنان هستيد يا افراد نادان؟ امام در جواب فرمودند: از افراد نادان نيستم.
بزرگ مسيحيان سؤال کرد: اول من سؤال کنم يا شما مي پرسيد؟
حضرت باقرالعلوم (عليه السلام) فرمودند: اگر مايليد شما سؤال کنيد.
اسقف پرسيد: به چه دليل شما مسلمانان ادعا مي کنيد که اهل بهشت غذا مي خورند و مي آشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آيا براى اين موضوع، نمونه و نظير روشنى در اين جهان وجود دارد؟
حضرت فرمودند: بلي، نمونه ى روشن آن در اين جهان جنين است که در رحم مادر تغذيه مي کند ولى مدفوعى ندارد!
کشيش مسيحيان با تعجب پرسيد: عجب! پس شما گفتيد از دانشمندان نيستيد؟! امام فرمودند: من چنين نگفتم، بلکه گفتم از نادان نيستم!
اسقف فکرى کرد و گفت: سؤال ديگرى دارم. به چه دليل عقيده داريد که ميوه ها و نعمتهاى بهشتى کم نمي شود و هرچه از آنها مصرف شود، باز به چه حال خود باقى بوده کاهش پيدا نمي کنند؟ آيا نمونه ى روشنى از پديده هاى اين جهان مي توان براى اين موضوع ذکر کرد؟
امام فرمودند: آري، نمونه ى روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله ى چراغى صدها چراغ روشن کنيد, شعله ى چراغ اول به جاى خود باقى است و از آن به هيچ وجه کاسته نمي شود!...
اسقف هر سؤال مشکلى به نظرش مي رسيد، همه را پرسيد و جواب قانع کننده شنيد و چون خود را عاجز يافت، به شدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: « مردم! دانشمند والا مقامى را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بيشتر است، به اينجا آورده ايد تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پيشوايان آنان از ما برتر و داناترند؟! به خدا سوگند ديگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال ديگر زنده ماندم، مرا در ميان خود نخواهيد ديد!» اين را گفت و از جا برخاست و بيرون رفت! [45]
مناظره ى امام باقر (عليه السلام) با فرقه هاى مذهبي
همان طور که گفته شد در دوران امامت حضرت باقر (عليه السلام) فرقه هاى مذهبى و گروه هاى سياسى و مذهبى متعددى مانند: معتزله، خوارج و مرجئه فعاليت داشتند و امام باقر (عليه السلام) همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ايستادگى مي نمود و طى مناظراتى که با سران اين گروه ها داشت، پايگاه هاى فکرى و عقيدتى آنان را درهم مي کوبيد و سستى عقايدشان را با دلايل روشن ثابت مي کرد.
در اين جا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق»، يکى از سران خوارج، از نظر خوانندگان محترم مي گذرانيم:
روزى «نافع» به حضور امام رسيد و مسايلى از حرام و حلال پرسيد. امام به سؤالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمودند:
به اين مارقين (از دين خارج شدگان) بگو: جرا جدايى از اميرمؤمنان (عليه السلام) را حلال شمرديد، در صورتى که قبلاً خون خويش را در کنار او و در راه اطاعت از او نثار مي کرديد و يارى او را موجب نزديکى به خدا مي دانستيد؟!
امام افزودند: آنان خواهند گفت که او در دين خدا حَکَم قرار داد. به آنان بگو: خداوند در شريعت پيامبر (صلى الله عليه و آله) خود در دو مورد دو نفر را حکم قرار داده است؛ يکى در مورد اختلاف ميان زن و شوهر است که مي فرمايد:
« و اگر از جدايى و شکاف ميان آنها بيم داشته باشيد، داورى از خانواده ى شوهر و داورى از خانواده ى زن انتخاب کنيد (تا به کار آنان رسيدگى کنند) اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند، خداوند کمک به توافق آنها مي کند (زيرا) خداوند دانا و آگاه است». [46]
ديگر داورى « سعد بن معاذ» است که پيامبر اسلام او را ميان خود و قبيله ى « بنى قريظه» حکم قرار داد، و او هم طبق حکم خدا نظر داد. آنگاه امام (عليه السلام) افزود: آيا نمي دانيد که اميرمؤمنان(عليه السلام) حکميت را به اين شرط پذيرفت که دو داور بر اساس حکم قرآن داورى کنند و از حدود قرآن تجاوز نکنند و شرط کرد که اگر بر خلاف قرآن رأى بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتى که به اميرمؤمنان(عليه السلام) گفتند: داورى که خود تعيين کردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود: من او را داور قرار ندادم، بلکه کتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقين حکميت قرآن و مردود بودن خلاف قرآن را گمراهى مي شمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمي آورند؟!
«نافع بن ازرق» با شنيدن اين بيانات گفت: به خدا سوگند اين سخنان را نشنيده بودم و نه به ذهنم خطور کرده بود، حق همين است.[47]