01-10-2014، 14:24
کارگردان : Josh Boone
نویسندگان : Scott Neustadter, Michael H. Weber
بازیگران : Shailene Woodley, Ansel Elgort, Nat Wolff
خلاصه داستان : هیزل و آگوستوس دو نوجوان هستند که لحظاتی تلخ و شیرین را با هم میگذرانند و عاشقانهای که در مرکز حمایت از افراد مبتلا به سرطان شکل میگیرد، آنها را به ادامه راه تشویق میکند. تنها همدم هیزل بجز آگوستوس مخزن اکسیژنیست که همواره با خود حمل میکند و همدم آگوستوس جز هیزل پای مصنوعی اوست...
این که «بخت پریشان/The Fault in Our Stars» را یک "عاشقانه جوانی درباره سرطان" بنامیم احتمالا درک درست ما از ارزشهای ستودنی فیلم را نشان دهد، اما علاوه بر آن چکیدهای معقول از داستان فیلم در قالب همین چند کلمه است. «بخت پریشان» که از روی رمان پرفروشی با همین نام اثر جان گرین اقتباس شده است، نه تنها به خاطر داستانش بلکه از جهت شیوه احساسی و تاثیرگذاری که داستانش را ارائه میکند درخور تقدیر است. بازیها عالی است، شخصیتها سه بعدی هستند و دیالوگها هوشمندانه و لطیف اند. کارگردانی جاش بون خارق العاده نیست، اما خوب میداند چطور از سر راه کنار رود و به بازیگران اجازه دهد کارشان را انجام دهند. در زمانهی کارگردانان مؤلف، گاهی جالب است که ببینیم یک فیلمساز به ارزش کمرنگ کردن نقش خود پی برد.
اگر "تجربه" تماشای فیلمی که در آن هر دو نقش اصلی آن مبتلا به سرطان هستند و رقص کنان با دروگر مرگ به استقبال مرگ میروند را "یک حس خوب" بنامیم، شاید در نگاه اول چندان متناسب نباشد، اما در این مورد فرق میکند. هِیزل گریس لَنکِستر (با بازی شِیلین وودلی) و اگوستوس واترز (با بازی انسل الگورت) در مقایسه با بسیاری از افراد از بسیاری جهات سرزندهتر هستند، چراکه به شکنندگی وجود خود همیشه واقف هستند. یک نوجوان معمولی چندان درکی از فناپذیری خود ندارد؛ هیزل و آگوستوس انتخابی جز این ندارند که با سرنوشتشان همراه شوند. آنها در زمان حال زندگی میکنند، چون آیندهای ندارند. فیلم این حس صمیمیت را بدون زحمت و مجبور ساختن مخاطب به پذیرش آن نشان میدهد. تنها در اواخر فیلم، که اتفاقات فیلم به سرمنزل میرسند، بون کمی در اجرایش غلو میکند. تنها مشکلی که در این قسمت وجود دارد، این است که مانند یک چراغ نئونی چشمک زن از شما میخواهد که: "گریه کن دیگه لعنتی!" واضح است که «بخت پریشان» نمیخواهد هیچ چشمی بی اشک از سالن سینما بیرون رود.
این فیلم از نقطه نظر هیزل روایت میشود و هرچند صدای روایت کردنش تضمینی بر این نیست که او از گزند اتفاقات بعدی در امان خواهد بود، اما به گونهای احساس اعتماد را به مخاطب القا میکند. با هیزل در حوالی اولین ملاقاتش با آگوستوس در گروه حمایت از سرطانیها آشنا میشویم. هر دوی آنها دوره تخفیف[۱] بیماری خود را پشت سر میگذارند، اما هیزل با خود یک مخزن اکسیژن حمل میکند، چون ریههایش در معرض تجمع مایع قرار دارند و بدون آن مخزن قادر به نفس کشیدن نیست. آگوستوس کاملا سالم به نظر میرسد و ظاهرا پس از از دست دادن یکی از پاهایش بر بیماریاش فائق آمده است. بین این دو پیوندی برقرار میشود، ابراز علاقه میکنند، پیامکهای لطیفه رد و بدل میکنند و به سمت رابطهای عاشقانه پیش میروند، تا اینکه هیزل تصمیم میگیرد که این دو باید به دوستی اکتفا کنند. بحث هیزل این است که از آنجایی که او دیر یا زود خواهد مرد، درگیر شدن آگوستوس در یک رابطه عاشقانه با او تنها باعث زجر کشیدنش میشود. آگوستوس مخالفت میورزد و سعی میکند او را متقاعد نماید.
شوخ طبعی موجود در فیلمنامه بیش از حد معمول در فیلمهای در رابطه با سرطان است، گرچه از این نظر در مقابل «۵۰/۵۰» در سطح پایینتری قرار میگیرد، که بر خلاف آنچه در اواخر «بخت پریشان» پیش آمد، بسیار مراقب بود دچار غلو در اجرا نشود. شخصیتها در اینجا به زیبایی قابل فهم هستند. هرچند طرح داستان ممکن است کلیشه زده به نظر برسد، اما به همان اندازه هیزل و آگوستوس دو انسان صاف و ساده و باورپذیر هستند و صداقتی که این دو را به روی پرده آورده است مخاطب را در نگرانیهایی درگیر میکند، که باعث میشود ایرادات ریز و درشتش آنچنان به چشم نیاید. شایلین وودلی که با چند فیلمی که در سال اخیر بازی کرد و به خصوص با فیلمهای«اکنون تماشایی/The Spectacular Now» و «ناهمگون / Divergent» شکوفا شده بود، در این فیلم در بالاترین سطح خود قرار دارد (گرچه کمی برای ایفای نقش یک نوجوان بیش از حد بزرگ است). لورا دِرن در نقش مادر هیزل بازی میکند، که به نسبت سایر فیلمهای نوجوان پسند پرمغزتر است. ویلم دافو نقش نویسنده مورد علاقه هیزل یعنی پیتر ون هوتن را ایفا میکند، که آشنایی با او مهر تاییدی است بر این که گاهی قهرمانان و افراد مشهور را بهتر است از فاصله دور تماشا کرد.
اقتباس این فیلم از رمان گرین به منبع وفادار است، کما اینکه خود گرین نیز در بخش عمدهای از تولید فیلم همکاری داشته است. طرفداران این رمان بعید است در شیوه انتقال این داستان از روی کاغذ به پرده ایرادی پیدا کنند. قسمت عمدهی بینندگان به احتمال فراوان از این فیلم استقبال خواهند کرد، اما حتی آنهایی که یک صفحه از آن کتاب را هم نخوانده باشند و با دید طبیعی نچندان مثبتی به سمت این پروژه بیایند، در این عاشقانه غمناک و البته روحیه بخش یکی دو نکته مثبت برای ستودن پیدا خواهند کرد. خود داستان به تنهایی شاید چندان برجسته نباشد، اما شخصیتها و احساساتش واقعی هستند و گاهی برای یک فیلم همین مقدار کافی است تا رضایت افرادی که به آن شک دارند را جلب کند.