11-09-2014، 11:09
1-از هیچ چیز به اندازه عشق سخن نگفته اند. اغلب داستان ها، فیلم ها و آثار هنری درباره عشق است. بسیاری از رمان نویسان كاری جز خلق آدم هایی با ماجراهای پركشمكش عاشقانه نكردند(كه كم كاری هم نیست البته).
در موقعیت های مختلف و زمان های متفاوت با فرهنگ های گوناگون درباره این پدیده حرف ها زده شده و با این حال انگار كه برای ما عشق هر روز مبهم تر می شود. تنها آدم های پرت و از همه جا بی خبر می توانند عشق را در یك خط تعریف كنند وگرنه هیچیك از ما نمی توانیم حتی در ده ها صفحه بگوییم عشق چیست.
اما آدمیان ـ بیشتر آدمیان ـ در دوره ای از زندگی خود حالی داشته اند كه آن را عشق نامیده اند؛ بنابراین با كمترین وضوح و شفافیت معنایی، عشق یكی از پرتكرارترین دغدغه های روزمره آدم هاست.
عشق در گفتار بسیاری از انسان ها آنقدر بزرگ شده است كه گویی تنها حقیقت عالم است. عرفا به طور كلی عشق را اساس و اصل دانسته اند؛ حالتی پایدار كه گویی در زندگی اگر فارغ از آن شوند، راه خود را گم كرده و از صراط مستقیم خارج شده اند. عشق را برخی آری گفتن به زندگی و شادی بیكران و عده ای دیگر سراسر غم و حرمان می دانند.
متعلق عشق هم همیشه بسیار متفاوت بوده است، عده ای علاقه خود به شغل شان را عشق نامیده اند؛ برای مثال بسیاری از بازیگران، نقاشان، موسیقیدانان و به طور كلی هنرمندان كه درباره شغلشان زیاد هم حرف می زنند از عشق به كار خود می گویند؛ حتی در بین آنها هستند كسانی كه می گویند «با كارمان ازدواج كردیم»! گویی كه كار آنقدر در زندگی آنها بزرگ شده كه جای مسائل مهم زندگی شان را گرفته است.
متعلق عشق خیلی ها فرزندشان است، برخی عاشق خانه، برخی دیگر عاشق پول، برخی عشق شكلات اند و برخی عاشق ساعت های قدیمی. بله عشق آنقدر مبهم است كه می توان به اندازه گروه های مختلفی از آدم ها برایش مصداق و معنا پیدا كرد.
2ـ یونانیان برای عشق دو كلمه مختلف با اسطوره ها و افسانه های عجیب داشتند؛ «آگاپه» و «اروس». آگاپه عشق غیرخودخواهانه به كل بشریت بود و اروس عشق به یك فرد خاص. دلبستگی به محبوب و ازدواج و باقی قضایا در حوزه اروس است و كشته شدن در راه دیگران و نجات آدم ها آگاپه؛ عشقی كه یك انسان به مردم، جهان و بشریت می ورزد. آریستوفان یكی از شخصیت های رساله مهمانی افلاطون معتقد بود اروس به معنای میل به یكی شدن و وحدت با انسان مورد علاقه است و سقراط آن را میل به صور مثالی می دانست.
همین نشان می دهد با وجود تنوع در نظرگاه یونانیان از همان زمان عشق در معنای اروس هم نوعی فضیلت و چیزی بیش از ارتباطی جسمی و جنسی است. اروس، احساسات و عواطف شخصی صمیمانه است، لذا وجه ممیز اروس عبارت است از نوعی كشش و احساس شدید نسبت به یك فرد مشخص كه می توان اوصافی از او ـ و حس خود نسبت به او ـ را از دیگران متمایز كرد. اما آگاپه احساسی است كه در یك تعریف آرمانی تنها می تواند از خدا بربیاید و تلاش انسان تنها می تواند بخشی از آن را در بر گیرد. در آگاپه همه انسان ها و همه آیات هستی مورد محبت شدید یعنی عشق قرار می گیرد.
در گفتار فلاسفه معاصر خاصه متفكران پدیدارشناس و وجودشناس عشق نوعی زیر و رو شدن وجودی است. نوعی حالت معنی دار كه انسان را از اوج ناامیدی، تنهایی و پوچی به معنا می رساند. در این نگاه همواره عشق امری مثبت همراه با شور و مكاشفه است. اما در مقابل تجربه عاشقی در زندگی روزمره با مخاطرات و دشواری های فراوان همراه است.
رضایتی كه در تجربه اهل نظر از عرفای اسلامی تا متفكران اگزیستانسیالیست می توان دید چیزی جز دریافت عشق در افقی فرارونده از زندگی روزمره نیست. عرفای ما اغلب عشق روزمره و زمینی را تنها راهی برای عشق الهی دانسته اند و لذا از عشقی كه اكثریت خلایق سخن می گویند ـ در خوشبینانه ترین حالت اگر نگوییم در خیلی از موارد دست به انكار و نقد زده اند ـ بسرعت عبور كرده اند و به یك تجربه جاودان و بی نهایت رسیده اند. از سوی دیگر، فیلسوفان اصالت وجودی مانند بوبر، هایدگر و... زندگی روزمره انسان مدرن را در جوامع همسان ساز امروز مسیری به سمت پوچی و تنهایی می بینند كه یكی از مهم ترین امكانات نجات از آن عشق است. عشقی كه از همه مشغله های عینی ما را دور می كند و از زندگی روزمره به حالت خلسه می رساند تا بتوانیم هستی را فارغ از حجاب روزمره و زندگی ابزاری بنگریم.
3ـ با همه این اوصاف مثبت متفكران، شاعران و... در واقع تجربه عشق با متعلقی مشخص در زندگی روزمره همراه با تلخی ها و دلشوره هایی است كه البته رنگی وسوسه انگیز از لحظه های ناب و شاد همیشه همراه آن است. از سویی، خشنودیم از عشق چون ما را به حسی از شعف می رساند؛ حسی از حل شدن در دیگری و از سوی دیگر از عشق رنجوریم چرا كه همواره با از دست دادن معشوق، رنج جدایی، تشویش رسوایی پیش چشم دیگران و سودازدگی و اشتباه همراه است. عشق با وابستگی های گریزناپذیرش آزادی هایمان را محدود می كند و ما را وابسته به تمایلات معشوق و محدودیت های مورد نظر او می گرداند. عشق در این نگاه نه تنها مثبت نیست، بلكه پر از عذاب و رنج است.
حال سؤال این است آیا می توان در حالت عاشقی حرف از آرامش زد؟ آیا عاشقی برای ما احساس خوبی از زنده بودن را هم به همراه خواهد داشت؟ شاید شما یك تاجر یا كاسب در زمانه ای از فشارهای اقتصادی و ورشكستگی هستید؛ یا حتی مصرف كننده ای رام و آشنا؛ مثلا كارمندی كه یك روز از خواب بلند می شود و قیمت ماست، پنیر، گوشت و مرغ روزانه اش چند برابر شده است.
شما با این وضع در بده بستان اقتصادی جامعه خود حتی كارمند هم كه باشید ورشكسته ای بیش نیستید.یا شاید هم جوانی باشید با دوستان و رفقایی بی معرفت و روابطی پر سوءتفاهم كه ذره ای آرامش در آنها نیست. ممكن است در روابط خود تحقیر شده باشید، ممكن است با بی معرفتی یك نارفیق روبه رو شده باشید و احساس كنید چقدر تنهایید.
در هر كدام از این حالات، گمشده شما می تواند عشق باشد. دست كم ادعای این نوشته این است كه عشق در این وضع می تواند شما را نجات دهد؛ می تواند همان آرامش گمشده شما را بازگرداند. عشق فارغ از احساسات آنی و ناله های شاعرانه، حسی است كه در طول زمان ساخته می شود (منظورم این است كه عشق در یك نگاه خیلی هم واقعی نیست).
روزها می گذرند و شما كسی را كشف می كنید. خسته به خانه برمی گردید و همسرتان به شما دلگرمی می دهد. كلافه از حلقه دوستان تان با معشوق خود سخن می گویید و احساس می كنید او شما را تنها نمی گذارد.
در این حالت وضعی رخ می دهد كه گویی می توان آن را عشق نامید. این عشق به شما آرامش و قوت قلب می دهد؛ حتی اگر پیر باشید یا در آستانه بحران میانسالی. آرامش عشق در سایه درك متقابل، احساس تعلق به یك نفر، به یك انسان كه شما را می شناسد، خود را نشان می دهد و داروی التیام بخش شما می گردد. آرامشی افزون بر این نیست كه در تمام هیاهوی غیر قابل فرار شهرهایمان دلبسته یك نفر و تنها یك نفر باشیم و یكی را كشف كنیم. یكی ما را خوب بشناسد و مدام به ما حق بدهد. او كسی است كه در زمانه فشار اقتصادی با ماست و با ما زندگی می كند.
در دوران مختلف به چشم خود عشاق زیادی دیدم. عشق های با شور و اشتیاق كه خیلی از آنها نماندند و به نفرت بدل شدند و خیلی از آنها ماندند و برای خود تاریخچه و سند های مختلف پیدا كردند. از همه این تصاویر یكی از ذهنم بیرون نمی رود.
تصویر پدر بزرگ پیرم كه در گوشه بیمارستان ناهوشیار و رو به احتضار آخرین ساعات عمرش را طی می كرد. اما مادربزرگم پیش همان یك چشم پدر بزرگ كه می دید می نشست و ساعت ها به او خیره می شد و امید داشت تنها نماند.
عشق پیری را حلاوتی دیگر است و شعر شعرا فقیر از توصیف آن. عشق با ماندن و صبركردن برای یكدیگر رخ عیان می كند و خدشه ناپذیر می شود. دو نفر به هویتی مشترك تبدیل و در این اشتراك گویی حل می شوند. هویتی فراخ شده و رشد یافته از یكدیگر. عاشقان پس از مدتی شبیه به هم می شوند، شبیه به هم می بینند و شبیه به هم فكر می كنند. فردیتشان در دیگری حل نمی شود، بلكه بزرگ تر می شود به اندازه دو نفر.
عاشقان حتی طعم غذا ها را مثل هم می فهمند؛ غذاهای مشتركی را دوست دارند و از غذاهای یكسانی بیزارند. بله عشق آن است كه در میان تمام موجودات عالم دست روی یك نفر بگذاری و بگویی فقط این و دیگر هیچ و آرام آرام شبیه او شوی. عاشق دوستی ندارد جز یكی، همراهی ندارد جز یكی و چه لذتی بالاتر از این انحصار و محدود شدن.
4ـ عشق بخشی از تجربه روزمره ماست. این را داستان نویسان بیشتر از همه خاصه فلاسفه درك كرده اند. عشق تجربه ای عینی از مجموع حالات و شرایطی مختلف است. مجموعه ای از تمایلات متفاوت. در طول تاریخ، عشق با توجه به فرهنگ و اخلاق اجتماعی تعریف شده است. عشق ها داریم نه یك عشق، عشق فیلم های امروز با عشق فیلم های كلاسیك متفاوت است. عشق فیلم هندی و فیلمفارسی با عشقی كه میشائیل هانكه و كوبریك در پی تعریف آن هستند، فرق می كند.
عشق در لسان اخلاق رسمی و رسانه های وابسته به آن چیزی است و برای خرده فرهنگ های متضاد با اخلاق رسمی كه علیه شرایط موجود حركت می كنند چیزی دیگر. پس عشق و درك ما از آن برآمده از زمینه های فرهنگی است. لذا هیچ نوع تجربه استعلایافته ای از فرهنگ عمومی برای عاشق قابل تصور نخواهد بود.در جامعه ای دینی عشق همیشه با خیر و نیكی و ذات مطلق پروردگار تعریف می شود.
عشق در زمانه اعتراض و انقلاب شكل سراسر متفاوتی پیدا می كند و با آرمان های سیاسی ـ اجتماعی یا تعلق خاطر به جمع كثیری از مردمان بروز می یابد. شاید ادعای بیراه و گزافی نباشد اگر بگوییم بهترین نوع درك عشق درك رخداد آن در میانه زندگی روزمره با تمام اشتغالات انسان معاصر است. ما نمی توانیم به عشق فارغ از تجربه مدرنیته (یا تجربه تضاد سنت و مدرنیته در جامعه خودمان) و زندگی روزمره ای كه درگیرش هستیم بیندیشیم. فارغ از باورهای گذشته و شرایط فعلی جابجایی ها و گذارها و برزخ های اعتقادی، عشق هیچ است. محتوای این واژه خالی را جامع و فقدان های آن پر می كند.
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
شاید در ادبیات هیچ كجای جهان به اندازه ادبیات ایران عشق مورد توجه قرار نگرفته است. اساسا شاعری را پیدا نمی كنید كه تصمیم گرفته باشد درباره عشق اصلا حرف نزند. هزاران غزل عاشقانه، هزاران حكایت و روایت، قصه ها و منظومه هایی متنوع و جدی در ستایش و تعریف از عشق، رسالات متنوع در تقسیم بندی و برشمردن مراتب آن و... كه همچنان تا زمانه ما ادامه دارد، از ادبیات فارسی ادبیاتی سراسر عاشقانه ساخته است.
با ورود اسلام به ایران، رشد عرفان و قدرت گرفتن صوفیان از یك سو و اهمیتی كه احكام اسلامی به ازدواج و كسب زندگی بهین اجتماعی و خانوادگی داده بود از سوی دیگر، عشق در ابعادی متفاوت به بحث متالهین، متكلمین، فلاسفه و شعرای ایرانی تبدیل شد.
عشق تا پیش از ورود عرفان به ادبیات فارسی شكلی زمینی ـ یا آن طور كه عرفا می گفتند ـ مجازی داشت. در لسان عارفان عشق بر دو نوع بوده است؛ عشق زمینی كه بیشتر به نام عشق مجازی از آن یاد می كرده اند و عشق حقیقی یا الهی و ربانی كه مخصوص خداوند بوده است.
پس از غلبه عرفان بود كه عشق مجازی جای خود را به عشق الهی داد. اما نمی توان این گزاره مطلق را دقیق دانست چرا كه عشق زمینی نزد بسیاری از شعرا و حكایت پردازان و بخصوص در ادبیات عامیانه ایران زمین، همچنان محترم و مورد اشاره بود. باید توجه داشت كه به دلیل شرایط اجتماعی و سیاسی هر دوره شاعران به ابهام و ایهام رو آورده و در بسیاری موارد ـ مثلا در شعر حافظ ـ درك حدفاصل عشق زمینی به یك انسان و عشق الهی بسیار دشوار است.
اما آنچه مسلم است پس از اوج گیری عرفان، عشق و عاشقانه زیستن به معنای درك راز هستی و كشف اسرار آن بود. پهنه گسترده عشق در ادبیات فارسی چنان است كه می توان آن را با شعری از مولانا توضیح داد: چون به عشق آیم خجل باشد از آن / هر چه گویم عشق را شرح و بیان. عشق دریایی پهناور دیده می شود كه هیچ گاه رسیدن به ساحل آن ممكن نیست لذا همان طور كه مولانا تشریح می كند گستردگی عشق در ذهن عرفا به قدری است كه ابیات شاعرانه آنها توان تبیین ندارد. این را مولانایی می گوید كه اگر نگوییم در همه آثارش دست كم در كل دیوان شمس خود موضوعی جز عشق ندارد.
تا پیش از ورود عرفان و تا قرون چهارم و پنجم تعابیر ظاهری از زیبایی به بهترین شكل در اشعار فارسی دیده می شود، در واقع تعابیر در این دوره بیشتر ملموس و منحصر در عالم ماده است. اشعار فارسی در همین دوره است كه به فراوانی با تشبیهاتی چون ماه، سرو و... تصویری بی نظیر از معشوق می سازند. من آن جعد موی غالیه بوی / من آن ماه روی حور (رودكی) و یا در مثالی دیگر؛ هر زمان جوری كند بر من، به نو، معشوق من / راضیم راضی به هرچ آن ماه رخ با من كند (منوچهری).
اما پس از این قرون و در دوره عرفانی جایگاه عشق از عالم ملموس ما فراتر می رود، ابدیت می یابد و به عوالم ذهنی تر، درونی تر و بی كران پا می گذارد. طبیعی است كه در این حالت شعر فارسی وسیع تر، البته مبهم تر و صنایع آن پیچیده تر می گردد. نخستین رگه های عشق عرفانی را می توانیم در سنایی ببینیم؛ حسن معشوق را چو نیست كران / درد عاشق را نهایت نیست.
سنایی به عنوان پدر شعر صوفیانه فارسی با اندیشه عارفانه خود به نوعی بر پیكر شعر فارسی رنگی دیگر پاشید، بارها از دین استوار به عشق سخن گفته است و از اهل روزگار خود به خاطر بی دردی و بیگانگی با عشق حقیقی نالیده است.
اما پس از سنایی از كسانی كه عشق عرفانی در آثارش جلوه ای كم نظیر دارد، عطار است. عطار در نگرشش به عشق در نهایت عرفان نشست. ای هجر تو وصل جاودانی / اندوه تو عیش و شادمانی / در عشق تو نیم ذره حسرت / خوشتر ز وصال جاودانی. عطار در مجموع آثار یه یادماندنی و سترگش چون تذكره الاولیاء، منطق الطیر، دیوان اشعار، مصیبت نامه و مختارنامه به موضوع عشق عرفانی پرداخته است كه نمونه های فراوانی از آن می توان نقل كرد كه اینجا به قطعه ای از مختارنامه كه تصویری از كیفیت عشق نزد عطار را ترسیم می كند، اكتفا می كنیم؛ در عشق گمان خود عیان باید كرد / ترك بد و نیك این جهان باید كرد / گر گوید ترك دو جهان باید كرد / بی آن كه چرا كنی چنان باید كرد...
اما مولانا در ساخت تصویر عرفانی از عشق نزد انسان ایرانی موثرترین بوده است. مولانا یكی از كسانی است كه در سراسر آثار خود معنایی از عاشقانه زیستن را به معنای شیوه ای از بودن پیشنهاد داده و فارغ از تقابل عشق با فضیلت یا عشق زمینی سراغ عشق الهی به عنوان راهی برای زیست در این جهان رفته است و این مفهوم را آنقدر بزرگ و همه گیر كرده كه فارغ از آن اندیشیدن و دیدن عالم میسر نباشد.
شاید به همین سبب است كه در نهایت خود از بیان ناپذیری عشق بارها سخن گفته است؛ عشق دریایی است قعرش ناپدید / در نگنجد عشق در گفت و شنید. در این سیاهه افراد زیاد دیگری هم می گنجند و چه كسی مشهورتر از حافظ كه سراسر اشعارش سخن از عشق است. بسیاری از متفكران و منتقدان ادبی در پی تشریح بخشی از نگاه حافظ به عشق بوده اند و در این میان، درگیری ها و اختلاف نظر هم فراوان بوده و هست. آنچه مسلم است حافظ دلیل خلقت را عشق می دانست و به همین دلیل نزد حافظ تشریح عالم اعم از عالم معنا و عالم روزمره و روابط انسانی، جدای از عشق میسر نیست؛ از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد.
عشق در ادبیات فارسی به واسطه صوفیگری و عرفان تبدیل به رمزی شد كه مدام باید تاویل شود. راهی حزین و دشوار كه در واقعیت تجربه می شود و سعادت را حاصل می آورد. شعرای معاصر فارسی هم كم از عشق نگفتند هر چند كه بر سبیل شفافیت و وضوح بیشتر رفتند و مرزهای مبهم حافظ بین عشق زمینی و الهی را شكستند. در این میان شاعران پس از نیما همچون مشیری، اخوان، مصدق، فرخزاد، سپهری، شاملو، احمدی، ابتهاج، لنگرودی، كدكنی، منزوی، صفاری، بهمنی و میرشكاك با هر رویكردی بخشی از ادبیات ایران را تشكیل داده اند كه مدام معنا و تعبیر عشق را فراخ و گسترده كردند و آن را به مضمون اصلی این ادبیات چه از نوع قدیم و چه تازه آن تبدیل ساختند.
ترانه های عاشقانه، از دیروز تا امروز
تو ای پری كجایی؟ شبی كه آواز نی تو شنیدم / چو آهوی تشنه پی تو دویدم / دوان دوان تا لب چشمه رسیدم / نشانه ای از نی و نغمه ندیدم / تو ای پری كجایی؟ كه رخ نمی نمایی / از آن بهشت پنهان دری نمی گشایی....
در پاسخ به این سوال كه كدام ترانه عاشقانه را دوست دارید؟ خیلی ها بدون لحظه ای درنگ گفتند: «تو ای پری كجایی؟» ترانه ای كه سروده شاعر بزرگ كشورمان هوشنگ ابتهاج است و آهنگسازی آن را زنده یاد همایون خرم انجام داده است.
بعد هم در سال 52 حسین قوامی آن را خوانده است. از آن زمان تاكنون هم خوانندگانی چون محمد اصفهانی و علیرضا قربانی آن را بازخوانی كرده اند.
همایون خرم در آهنگسازی این ترانه دستگاه مورد علاقه اش ـ همایون ـ را انتخاب كرده است و روانی و لطافت این دستگاه هم به خودی خود بر زیبایی و جذابیت آن افزوده و در ذهن شنوندگان ماندگارش كرده است.
یادگاری از دوست
«یادگار دوست» شهرام ناظری یكی از كارهایی است كه هنوز هم شنیده می شود. این قطعه كه در آلبومی به همین نام منتشر شده است، با آهنگسازی كامبیز روشن روان به مناسبت هشتصدمین سالگرد تولد مولوی منتشر شده بود و توانست شعر « با غم عشق تو دلم كار افتاد...» را در ذهن مردم ماندگار كند.
«شیدایی» مشكاتیان
تصنیف «شیدایی» ساخته زنده یاد استاد پرویز مشكاتیان است كه با سنتورنوازی فوق العاده استاد به یكی از ماندگارترین نغمه ها تبدیل و در آلبوم موسیقی «در آستان جانان» هم منتشر شده است.
تصنیف شیدایی براساس یكی از شعرهای زیبای حافظ است كه هنوز هم برای همه ایرانی ها آشناست و كلمه كلمه اش را دوست دارند.
«الهه ناز» بنان
از سال 1333 كه از رادیو پخش شد تا همین امروز ترانه ای پرطرفدار ماده است، آنقدر كه هنوز هم خیلی ها زیر لب زمزمه اش كنند و بخوانند «باز ای الهه ناز... با دل من بساز» و هرجا هم آهنگ این ترانه را بشنوند، حسی نوستالژیك خواهند داشت؛ البته اغلب شنوندگان هم فقط مرحوم غلامحسین بنان، خواننده این قطعه به یادماندنی را می شناسند و نمی دانند آهنگساز این اثر اكبر محسنی و سراینده شعر آن، كریم فكور بوده است.
روح الله خالقی كه رهبر اركستر انجمن موسیقی ملی بوده هم این كار را برای اجرای بنان در همراهی با این اركستر تنظیم كرده است.
گرچه بسیاری از صاحب نظران ترانه الهه ناز را از برخی ظرایف فنی و هنری عاری دانسته اند، اما این تصنیف - چه در زمان اجرای نخست خود و چه طی دهه های بعد- همواره از جمله ترانه های محبوب و پرطرفدار ایرانی محسوب می شده است.
این اثر هم از جمله كارهایی است كه بعدها از سوی خوانندگان مختلف و حتی خوانندگان لس آنجلسی خوانده شد، اما هرگز نتوانستند موفقیت بنان را كسب كنند.
سلام آخر
اغلب آثار موسیقی پاپ زود كهنه می شوند و به خاطره ها می پیوندند و به همین دلیل در این نوع موسیقی آثار معدودی را می توان جزو ترانه های ماندگار دانست.
«سلام آخر» با صدای احسان خواجه امیری و با ترانه بسیار زیبای اهورا ایمان یكی از این كارهاست كه اگر موفقیت عمده آن را به سبب ترانه زیبای اهورا ایمان بدانیم، بی انصافی نكرده ایم.
این ترانه در سال 86 منتشر شده و هنوز هم جزو ترانه های محبوب مردم است. همین موضوع می تواند هشداری باشد برای خوانندگان پاپ كه این روزها خودشان ترانه سرا شده اند و سعی می كنند كمتر از ترانه سرایان برجسته استفاده كنند!
هوای گریه
تصنیف زیبا، دلنشین و پرطرفدار «هوای گریه» با صدای گرم همایون شجریان، آهنگسازی محمدجواد ضرابیان و شعر سیمین بهبهانی هم این سال ها برای همه ما آشناست و هرچند مدت كوتاهی از عمر این اثر نمی گذرد، اما توانسته از میان تعداد زیاد آثاری كه این روزها تولید شده و به دست فراموشی سپرده می شود، پیشی بگیرد و در ذهن مخاطبان موسیقی امروز ماندگار شود و همیشه برایشان رنگ و بویی آشنا داشته باشد؛ البته تصنیف است، نه ترانه.
«صیاد» افتخاری
علیرضا افتخاری هم هرچند طی سال های گذشته فعالیت چشمگیری نداشته است، اما چند اثر فراموش نشدنی دارد كه هرچند از نظر منتقدان موسیقی در جایگاه بالایی نباشد، اما مردم آنها را دوست دارند.
یكی از این كارها «نیلوفرانه» نام دارد و شاید به واسطه این كه سال ها از تلویزیون پخش شده، در ذهن مردم ماندگار است. او قطعه دیگری را هم به نام صیاد دارد كه با شعری از مهدی عابدینی و آهنگسازی محمدرضا چراغعلی ساخته شده است. صیاد هم یكی از عاشقانه هایی است كه هنوز مورد علاقه مردم است.
آهای خوشگل عاشق
چند سال پیش فریدون آسرایی هم قطعه «گل هیاهو» را منتشر كرد. این قطعه هنوز هم برای همه آشناست و البته آن را با نامی كه خودشان دوست دارند، می شناسند و می گویند «آهای خوشگل عاشق» را شنیده ای؟
ناشناخته بودن خواننده در هنگام انتشار این قطعه و صدای نرم و دلنشین او در تبدیل آن به یك موسیقی نوستالوژیك نقش مهمی را ایفا كرد، چنان كه حتی موزیك بی كلام این قطعه نیز هواداران بسیاری یافت و خیلی ها در آن زمان آن را به عنوان صدای زنگ گوشی همراه خود برگزیدند.
شعر این قطعه را رضا جزء مطلب تبریزی سروده و آهنگسازی اش را آسرایی انجام داده است.
«پرواز» آریان
گفتی می خوام رو ابرا همدم ستاره ها شم / تو تك سوار عاشق، من پری قصه ها شم / گفتم به جای شعر و قصه های بچگونه / باهم بیا بسازیم زندگی رو عاشقونه / ما دو بال پرواز مرغ عشقیم، پرمی گیریم تا اوج آسمون ها...
سال ها از انتشار آهنگ پرواز می گذرد، اما مردم هنوز هم در كنسرت های گروه آریان از آنها می خواهند این قطعه را برایشان اجرا كنند. ترانه این اثر را علی پهلوان و نینف امیرخاص سروده اند و سیامك خواهانی آهنگسازی آن را انجام داده است. این كار چندی پیش ریمیكس هم شد و روی سایت های موسیقی قرار گرفت.
عاشقانه تلخ چاوشی
تو چنگ ابرای بهار افتادم و در نمیام / چشمامو سرزنش نكن. از پسشون برنمیام / پیر شدم تو این قفس. یه كم بهم نفس بده / رحم و مروتت كجاست. جوونیامو پس بده / فكر نمی كردم بذاری / زارو زمینگیر بشم / فكر نمی كردم كه یه روز / این جوری تحقیر بشم...
این ترانه هم برای خیلی ها آشناست. «قله خوشبختی» یكی از ترانه هایی است كه محسن چاوشی در نخستین آلبوم رسمی او «یك شاخه نیلوفر» در سال 87 منتشر كرد. این قطعه هنوز هم با همه تلخی اش برای بسیاری ترانه ای عاشقانه و به یادماندنی است.
عشق ممنوع
البته كه در طول تاریخ بیشتر آدم ها از عشق به معنایی مثبت حرف زده اند اما همه هم حس خوبی به عشق نداشتند و از گفتنش خجالت نمی كشیدند.
آدم های حسابی و مهمی هم بوده اند كه عشق را مساله ای منفی و نكبت بار دانسته اند. آنها برای خود استدلالاتی دارند و توصیفاتی كه كم هم منطقی نیست.
آنها از نمونه های واقعی كوچك تا نمونه هایی جهانی در تاریخ ادبیات برای به كرسی نشاندن حرف خود بهره برده اند.
بدبختی و نكبت آنتونی، كلئوپاترا، رومئو و ژولیت و... نمونه های خیلی معروف آنها هستند. هزیود در كتاب منشأ خدایان؛ اروس خدای عشق را خلاف عقل و در تضاد با آن دانست و نسبت به آن هشدارها داد.
در همان یونان باستان سوفوكل و اوریپید دو تراژدی نویس درخشان فرهنگ بشری هم دیدی منفی نسبت به عشق داشتند. ویرژیل هم شاعری بود كه نسبت به خیر بودن و فضیلت عشق مردد بود. بعدتر و در دوران روشنگری و تحول اروپا ژان ژاك روسو با استدلالات پرقدرت و آثار ادبی مؤثرش بشدت عشق را محكوم و تقبیح كرد.
شوپنهاور عاشقی را موضوعی سراسر نسنجیده و مبتذل خواند؛او می گفت: عشق هیچ ابایی ندارد كه با تمام خزعبلاتش از راه برسد... عشق هر روز زمینه ساز و موجد شنیع ترین و حیرت انگیزترین منازعات و مشاجره هاست، ارزشمندترین روابط انسانی را نابود می كند و استوارترین پیوندها را از هم می گسلد... چرا موضوعی چنین حقیر نقشی چنین عظیم ایفا می كند؟
در این میان نظریه روسو علیه عشق نظریه ای قابل تأمل است. روسو معتقد بود عشق سرشار از شور به وابستگی و پیوستن به دیگری است. این وابستگی شخص عاشق را مجبور می كند خود را به نفع تمایلات شخصی دیگر تغییر دهد.
خود را به ذهنیت و خواست او نزدیك كند و از آنجا كه خوشبختی بدون احساس استقلال و خود بودن میسر نخواهد بود لذا عشق مساله ای است كه موجب بدبختی و حقارت عاشق است.
روسو به این نكته اشاره می كرد كه عشق و فرآیند آن سبب به وجود آمدن رذیلت های مختلف اخلاقی می شود. ما دلمان می خواهد همان احساسی را كه داریم در دیگری نیز برانگیزیم؛ عشق باید دو طرفه باشد. و برای این كه ما را دوست بدارند باید در خور عشق باشیم؛ برای آن كه ما را بر دیگری ترجیح دهند، باید (دست كم در چشم محبوبمان) از دیگری ارزشمندتر باشیم. بنابراین شروع می كنیم همقطاران خود را برانداز كردن، شروع می كنیم خود را با آنها مقایسه كردن و اینجاست كه چشم و همچشمی، رقابت و حسادت آغاز می شود.
روسو با طبع لطیف و احساساتی خود نه از جهت منكوب كردن روح احساسی و لطیف عشق بلكه اتفاقا برای دفاع از جان های حساس و جلوگیری از آلودگی نفس بر عشق می تاخت.او نگران آن خدشه و ضربه هایی بود كه عاشق به سبب وارد شدن در رقابت و حسادت به خود می زند. عاشق در این نگاه مدام از خود فاصله می گیرد و به چیزی نزدیك می شود كه خود نیست. اگر همین فاصله از نفس را مبنا قرار دهیم و آن را به حوزه های روان شناسی شخصیت ارتباط دهیم، می توانیم عشق را به سبب تردید به خود و ضربه زدن به اعتماد به نفس توسط خود عاشق در رقابت ها و حسادت های مصنوعی و نابرابر با دیگران صرفاً برای رضایت انسانی دیگر (كه احتمالاً آغشته به خودخواهی و ضعف نفس است) علت ناهنجاری های روانی و افسردگی دانست.
در كنار این مخالفان عده ای از كمونیست ها هم عشق را مساله ای حاصل بورژوازی و لوكس برای انسان هایی دانسته اند كه همیشه در جایگاه برتر اجتماعی می نشینند. آنها عشق را نوعی حق برتر برای مرفهان بی درد دانسته اند. البته در میان متفكران چپ عده ای هم بودند كه عشق را برهم زننده معادلات اجتماعی جوامع سرمایه داری خواندند و شوری كه همچون انقلابی نهادهای منحط و اخلاقیات كاسبكارانه و مصنوعی جوامع سرمایه دار را رسوا می كند. فمینیست ها هم خاصه از نوع رادیكالشان كم عشق را نكوبیدند.
آنها اغلب بر این باورند كه عشق در تاریخ بشری صرفاً مرد محور بوده و زن را تبدیل به ابژه ای یا وسیله ای برای هوس های مردانه و تمایلات آنها كرده است. چنین نگاهی علاوه بر زایش مخالفت های زیاد با عشق سبب شده است كه فرهنگ معاصر بشری به امكان یا عدم امكان برابری در رابطه عاشقانه بیندیشد.
در تاریخ ادبیات هم با وجود اشعار عاشقانه و حكایت های شیرین رمانتیك می توان مخالفت با عشق را در خیلی از نمایشنامه ها و رمان ها دید. سرنوشت تلخ رومئو و ژولیت، سرنوشت مصیبت بار آناكارنینا شخصیت اصلی رمان سترگ تولستوی به همین نام. جنون و خودكشی افلیا به دلیل عشق بی حدش به هملت مردد. آغشته شدن دست اتللو به خون دزدمونا همسرش به دلیل عشق كورش به او كه با كوچك ترین وسوسه ای به شك تبدیل شد و حسادتی مرگبار را آفرید و... نمونه هایی از این بیانیه های هنرمندانه ضدعشق اند. این بدبینی در نمایشنامه های ایبسن، استریندبرگ، چخوف و هارولد پینتر هم حضوری پررنگ داشته است. گویی عشق در اغلب آثار ادبی بخصوص از نوع معاصرش شكلی تلخ و خانمان سوز داشته و دارد.
اما با همه این رویكردهای مختلف می توان این گونه فرض كرد كه عشق برای متفكران و ادبا دو منظر دارد؛ یكی احساسات عاشقانه كه سرشار از لطافت و لذت است و دیگری رذالت های ناشی از آن و احساسات حقیری كه درگیرش می شود و از عشق امری منفی و دهشتبار می سازد. در این كشاكش و رویارویی همیشه شروع ها پرشور و زیباست و اغلب بجز ملودرام های خوش سرانجام های تلخ و تراژدیك.
منبع:جام جم آنلاین
در موقعیت های مختلف و زمان های متفاوت با فرهنگ های گوناگون درباره این پدیده حرف ها زده شده و با این حال انگار كه برای ما عشق هر روز مبهم تر می شود. تنها آدم های پرت و از همه جا بی خبر می توانند عشق را در یك خط تعریف كنند وگرنه هیچیك از ما نمی توانیم حتی در ده ها صفحه بگوییم عشق چیست.
اما آدمیان ـ بیشتر آدمیان ـ در دوره ای از زندگی خود حالی داشته اند كه آن را عشق نامیده اند؛ بنابراین با كمترین وضوح و شفافیت معنایی، عشق یكی از پرتكرارترین دغدغه های روزمره آدم هاست.
عشق در گفتار بسیاری از انسان ها آنقدر بزرگ شده است كه گویی تنها حقیقت عالم است. عرفا به طور كلی عشق را اساس و اصل دانسته اند؛ حالتی پایدار كه گویی در زندگی اگر فارغ از آن شوند، راه خود را گم كرده و از صراط مستقیم خارج شده اند. عشق را برخی آری گفتن به زندگی و شادی بیكران و عده ای دیگر سراسر غم و حرمان می دانند.
متعلق عشق هم همیشه بسیار متفاوت بوده است، عده ای علاقه خود به شغل شان را عشق نامیده اند؛ برای مثال بسیاری از بازیگران، نقاشان، موسیقیدانان و به طور كلی هنرمندان كه درباره شغلشان زیاد هم حرف می زنند از عشق به كار خود می گویند؛ حتی در بین آنها هستند كسانی كه می گویند «با كارمان ازدواج كردیم»! گویی كه كار آنقدر در زندگی آنها بزرگ شده كه جای مسائل مهم زندگی شان را گرفته است.
متعلق عشق خیلی ها فرزندشان است، برخی عاشق خانه، برخی دیگر عاشق پول، برخی عشق شكلات اند و برخی عاشق ساعت های قدیمی. بله عشق آنقدر مبهم است كه می توان به اندازه گروه های مختلفی از آدم ها برایش مصداق و معنا پیدا كرد.
2ـ یونانیان برای عشق دو كلمه مختلف با اسطوره ها و افسانه های عجیب داشتند؛ «آگاپه» و «اروس». آگاپه عشق غیرخودخواهانه به كل بشریت بود و اروس عشق به یك فرد خاص. دلبستگی به محبوب و ازدواج و باقی قضایا در حوزه اروس است و كشته شدن در راه دیگران و نجات آدم ها آگاپه؛ عشقی كه یك انسان به مردم، جهان و بشریت می ورزد. آریستوفان یكی از شخصیت های رساله مهمانی افلاطون معتقد بود اروس به معنای میل به یكی شدن و وحدت با انسان مورد علاقه است و سقراط آن را میل به صور مثالی می دانست.
همین نشان می دهد با وجود تنوع در نظرگاه یونانیان از همان زمان عشق در معنای اروس هم نوعی فضیلت و چیزی بیش از ارتباطی جسمی و جنسی است. اروس، احساسات و عواطف شخصی صمیمانه است، لذا وجه ممیز اروس عبارت است از نوعی كشش و احساس شدید نسبت به یك فرد مشخص كه می توان اوصافی از او ـ و حس خود نسبت به او ـ را از دیگران متمایز كرد. اما آگاپه احساسی است كه در یك تعریف آرمانی تنها می تواند از خدا بربیاید و تلاش انسان تنها می تواند بخشی از آن را در بر گیرد. در آگاپه همه انسان ها و همه آیات هستی مورد محبت شدید یعنی عشق قرار می گیرد.
در گفتار فلاسفه معاصر خاصه متفكران پدیدارشناس و وجودشناس عشق نوعی زیر و رو شدن وجودی است. نوعی حالت معنی دار كه انسان را از اوج ناامیدی، تنهایی و پوچی به معنا می رساند. در این نگاه همواره عشق امری مثبت همراه با شور و مكاشفه است. اما در مقابل تجربه عاشقی در زندگی روزمره با مخاطرات و دشواری های فراوان همراه است.
رضایتی كه در تجربه اهل نظر از عرفای اسلامی تا متفكران اگزیستانسیالیست می توان دید چیزی جز دریافت عشق در افقی فرارونده از زندگی روزمره نیست. عرفای ما اغلب عشق روزمره و زمینی را تنها راهی برای عشق الهی دانسته اند و لذا از عشقی كه اكثریت خلایق سخن می گویند ـ در خوشبینانه ترین حالت اگر نگوییم در خیلی از موارد دست به انكار و نقد زده اند ـ بسرعت عبور كرده اند و به یك تجربه جاودان و بی نهایت رسیده اند. از سوی دیگر، فیلسوفان اصالت وجودی مانند بوبر، هایدگر و... زندگی روزمره انسان مدرن را در جوامع همسان ساز امروز مسیری به سمت پوچی و تنهایی می بینند كه یكی از مهم ترین امكانات نجات از آن عشق است. عشقی كه از همه مشغله های عینی ما را دور می كند و از زندگی روزمره به حالت خلسه می رساند تا بتوانیم هستی را فارغ از حجاب روزمره و زندگی ابزاری بنگریم.
3ـ با همه این اوصاف مثبت متفكران، شاعران و... در واقع تجربه عشق با متعلقی مشخص در زندگی روزمره همراه با تلخی ها و دلشوره هایی است كه البته رنگی وسوسه انگیز از لحظه های ناب و شاد همیشه همراه آن است. از سویی، خشنودیم از عشق چون ما را به حسی از شعف می رساند؛ حسی از حل شدن در دیگری و از سوی دیگر از عشق رنجوریم چرا كه همواره با از دست دادن معشوق، رنج جدایی، تشویش رسوایی پیش چشم دیگران و سودازدگی و اشتباه همراه است. عشق با وابستگی های گریزناپذیرش آزادی هایمان را محدود می كند و ما را وابسته به تمایلات معشوق و محدودیت های مورد نظر او می گرداند. عشق در این نگاه نه تنها مثبت نیست، بلكه پر از عذاب و رنج است.
حال سؤال این است آیا می توان در حالت عاشقی حرف از آرامش زد؟ آیا عاشقی برای ما احساس خوبی از زنده بودن را هم به همراه خواهد داشت؟ شاید شما یك تاجر یا كاسب در زمانه ای از فشارهای اقتصادی و ورشكستگی هستید؛ یا حتی مصرف كننده ای رام و آشنا؛ مثلا كارمندی كه یك روز از خواب بلند می شود و قیمت ماست، پنیر، گوشت و مرغ روزانه اش چند برابر شده است.
شما با این وضع در بده بستان اقتصادی جامعه خود حتی كارمند هم كه باشید ورشكسته ای بیش نیستید.یا شاید هم جوانی باشید با دوستان و رفقایی بی معرفت و روابطی پر سوءتفاهم كه ذره ای آرامش در آنها نیست. ممكن است در روابط خود تحقیر شده باشید، ممكن است با بی معرفتی یك نارفیق روبه رو شده باشید و احساس كنید چقدر تنهایید.
در هر كدام از این حالات، گمشده شما می تواند عشق باشد. دست كم ادعای این نوشته این است كه عشق در این وضع می تواند شما را نجات دهد؛ می تواند همان آرامش گمشده شما را بازگرداند. عشق فارغ از احساسات آنی و ناله های شاعرانه، حسی است كه در طول زمان ساخته می شود (منظورم این است كه عشق در یك نگاه خیلی هم واقعی نیست).
روزها می گذرند و شما كسی را كشف می كنید. خسته به خانه برمی گردید و همسرتان به شما دلگرمی می دهد. كلافه از حلقه دوستان تان با معشوق خود سخن می گویید و احساس می كنید او شما را تنها نمی گذارد.
در این حالت وضعی رخ می دهد كه گویی می توان آن را عشق نامید. این عشق به شما آرامش و قوت قلب می دهد؛ حتی اگر پیر باشید یا در آستانه بحران میانسالی. آرامش عشق در سایه درك متقابل، احساس تعلق به یك نفر، به یك انسان كه شما را می شناسد، خود را نشان می دهد و داروی التیام بخش شما می گردد. آرامشی افزون بر این نیست كه در تمام هیاهوی غیر قابل فرار شهرهایمان دلبسته یك نفر و تنها یك نفر باشیم و یكی را كشف كنیم. یكی ما را خوب بشناسد و مدام به ما حق بدهد. او كسی است كه در زمانه فشار اقتصادی با ماست و با ما زندگی می كند.
در دوران مختلف به چشم خود عشاق زیادی دیدم. عشق های با شور و اشتیاق كه خیلی از آنها نماندند و به نفرت بدل شدند و خیلی از آنها ماندند و برای خود تاریخچه و سند های مختلف پیدا كردند. از همه این تصاویر یكی از ذهنم بیرون نمی رود.
تصویر پدر بزرگ پیرم كه در گوشه بیمارستان ناهوشیار و رو به احتضار آخرین ساعات عمرش را طی می كرد. اما مادربزرگم پیش همان یك چشم پدر بزرگ كه می دید می نشست و ساعت ها به او خیره می شد و امید داشت تنها نماند.
عشق پیری را حلاوتی دیگر است و شعر شعرا فقیر از توصیف آن. عشق با ماندن و صبركردن برای یكدیگر رخ عیان می كند و خدشه ناپذیر می شود. دو نفر به هویتی مشترك تبدیل و در این اشتراك گویی حل می شوند. هویتی فراخ شده و رشد یافته از یكدیگر. عاشقان پس از مدتی شبیه به هم می شوند، شبیه به هم می بینند و شبیه به هم فكر می كنند. فردیتشان در دیگری حل نمی شود، بلكه بزرگ تر می شود به اندازه دو نفر.
عاشقان حتی طعم غذا ها را مثل هم می فهمند؛ غذاهای مشتركی را دوست دارند و از غذاهای یكسانی بیزارند. بله عشق آن است كه در میان تمام موجودات عالم دست روی یك نفر بگذاری و بگویی فقط این و دیگر هیچ و آرام آرام شبیه او شوی. عاشق دوستی ندارد جز یكی، همراهی ندارد جز یكی و چه لذتی بالاتر از این انحصار و محدود شدن.
4ـ عشق بخشی از تجربه روزمره ماست. این را داستان نویسان بیشتر از همه خاصه فلاسفه درك كرده اند. عشق تجربه ای عینی از مجموع حالات و شرایطی مختلف است. مجموعه ای از تمایلات متفاوت. در طول تاریخ، عشق با توجه به فرهنگ و اخلاق اجتماعی تعریف شده است. عشق ها داریم نه یك عشق، عشق فیلم های امروز با عشق فیلم های كلاسیك متفاوت است. عشق فیلم هندی و فیلمفارسی با عشقی كه میشائیل هانكه و كوبریك در پی تعریف آن هستند، فرق می كند.
عشق در لسان اخلاق رسمی و رسانه های وابسته به آن چیزی است و برای خرده فرهنگ های متضاد با اخلاق رسمی كه علیه شرایط موجود حركت می كنند چیزی دیگر. پس عشق و درك ما از آن برآمده از زمینه های فرهنگی است. لذا هیچ نوع تجربه استعلایافته ای از فرهنگ عمومی برای عاشق قابل تصور نخواهد بود.در جامعه ای دینی عشق همیشه با خیر و نیكی و ذات مطلق پروردگار تعریف می شود.
عشق در زمانه اعتراض و انقلاب شكل سراسر متفاوتی پیدا می كند و با آرمان های سیاسی ـ اجتماعی یا تعلق خاطر به جمع كثیری از مردمان بروز می یابد. شاید ادعای بیراه و گزافی نباشد اگر بگوییم بهترین نوع درك عشق درك رخداد آن در میانه زندگی روزمره با تمام اشتغالات انسان معاصر است. ما نمی توانیم به عشق فارغ از تجربه مدرنیته (یا تجربه تضاد سنت و مدرنیته در جامعه خودمان) و زندگی روزمره ای كه درگیرش هستیم بیندیشیم. فارغ از باورهای گذشته و شرایط فعلی جابجایی ها و گذارها و برزخ های اعتقادی، عشق هیچ است. محتوای این واژه خالی را جامع و فقدان های آن پر می كند.
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
شاید در ادبیات هیچ كجای جهان به اندازه ادبیات ایران عشق مورد توجه قرار نگرفته است. اساسا شاعری را پیدا نمی كنید كه تصمیم گرفته باشد درباره عشق اصلا حرف نزند. هزاران غزل عاشقانه، هزاران حكایت و روایت، قصه ها و منظومه هایی متنوع و جدی در ستایش و تعریف از عشق، رسالات متنوع در تقسیم بندی و برشمردن مراتب آن و... كه همچنان تا زمانه ما ادامه دارد، از ادبیات فارسی ادبیاتی سراسر عاشقانه ساخته است.
با ورود اسلام به ایران، رشد عرفان و قدرت گرفتن صوفیان از یك سو و اهمیتی كه احكام اسلامی به ازدواج و كسب زندگی بهین اجتماعی و خانوادگی داده بود از سوی دیگر، عشق در ابعادی متفاوت به بحث متالهین، متكلمین، فلاسفه و شعرای ایرانی تبدیل شد.
عشق تا پیش از ورود عرفان به ادبیات فارسی شكلی زمینی ـ یا آن طور كه عرفا می گفتند ـ مجازی داشت. در لسان عارفان عشق بر دو نوع بوده است؛ عشق زمینی كه بیشتر به نام عشق مجازی از آن یاد می كرده اند و عشق حقیقی یا الهی و ربانی كه مخصوص خداوند بوده است.
پس از غلبه عرفان بود كه عشق مجازی جای خود را به عشق الهی داد. اما نمی توان این گزاره مطلق را دقیق دانست چرا كه عشق زمینی نزد بسیاری از شعرا و حكایت پردازان و بخصوص در ادبیات عامیانه ایران زمین، همچنان محترم و مورد اشاره بود. باید توجه داشت كه به دلیل شرایط اجتماعی و سیاسی هر دوره شاعران به ابهام و ایهام رو آورده و در بسیاری موارد ـ مثلا در شعر حافظ ـ درك حدفاصل عشق زمینی به یك انسان و عشق الهی بسیار دشوار است.
اما آنچه مسلم است پس از اوج گیری عرفان، عشق و عاشقانه زیستن به معنای درك راز هستی و كشف اسرار آن بود. پهنه گسترده عشق در ادبیات فارسی چنان است كه می توان آن را با شعری از مولانا توضیح داد: چون به عشق آیم خجل باشد از آن / هر چه گویم عشق را شرح و بیان. عشق دریایی پهناور دیده می شود كه هیچ گاه رسیدن به ساحل آن ممكن نیست لذا همان طور كه مولانا تشریح می كند گستردگی عشق در ذهن عرفا به قدری است كه ابیات شاعرانه آنها توان تبیین ندارد. این را مولانایی می گوید كه اگر نگوییم در همه آثارش دست كم در كل دیوان شمس خود موضوعی جز عشق ندارد.
تا پیش از ورود عرفان و تا قرون چهارم و پنجم تعابیر ظاهری از زیبایی به بهترین شكل در اشعار فارسی دیده می شود، در واقع تعابیر در این دوره بیشتر ملموس و منحصر در عالم ماده است. اشعار فارسی در همین دوره است كه به فراوانی با تشبیهاتی چون ماه، سرو و... تصویری بی نظیر از معشوق می سازند. من آن جعد موی غالیه بوی / من آن ماه روی حور (رودكی) و یا در مثالی دیگر؛ هر زمان جوری كند بر من، به نو، معشوق من / راضیم راضی به هرچ آن ماه رخ با من كند (منوچهری).
اما پس از این قرون و در دوره عرفانی جایگاه عشق از عالم ملموس ما فراتر می رود، ابدیت می یابد و به عوالم ذهنی تر، درونی تر و بی كران پا می گذارد. طبیعی است كه در این حالت شعر فارسی وسیع تر، البته مبهم تر و صنایع آن پیچیده تر می گردد. نخستین رگه های عشق عرفانی را می توانیم در سنایی ببینیم؛ حسن معشوق را چو نیست كران / درد عاشق را نهایت نیست.
سنایی به عنوان پدر شعر صوفیانه فارسی با اندیشه عارفانه خود به نوعی بر پیكر شعر فارسی رنگی دیگر پاشید، بارها از دین استوار به عشق سخن گفته است و از اهل روزگار خود به خاطر بی دردی و بیگانگی با عشق حقیقی نالیده است.
اما پس از سنایی از كسانی كه عشق عرفانی در آثارش جلوه ای كم نظیر دارد، عطار است. عطار در نگرشش به عشق در نهایت عرفان نشست. ای هجر تو وصل جاودانی / اندوه تو عیش و شادمانی / در عشق تو نیم ذره حسرت / خوشتر ز وصال جاودانی. عطار در مجموع آثار یه یادماندنی و سترگش چون تذكره الاولیاء، منطق الطیر، دیوان اشعار، مصیبت نامه و مختارنامه به موضوع عشق عرفانی پرداخته است كه نمونه های فراوانی از آن می توان نقل كرد كه اینجا به قطعه ای از مختارنامه كه تصویری از كیفیت عشق نزد عطار را ترسیم می كند، اكتفا می كنیم؛ در عشق گمان خود عیان باید كرد / ترك بد و نیك این جهان باید كرد / گر گوید ترك دو جهان باید كرد / بی آن كه چرا كنی چنان باید كرد...
اما مولانا در ساخت تصویر عرفانی از عشق نزد انسان ایرانی موثرترین بوده است. مولانا یكی از كسانی است كه در سراسر آثار خود معنایی از عاشقانه زیستن را به معنای شیوه ای از بودن پیشنهاد داده و فارغ از تقابل عشق با فضیلت یا عشق زمینی سراغ عشق الهی به عنوان راهی برای زیست در این جهان رفته است و این مفهوم را آنقدر بزرگ و همه گیر كرده كه فارغ از آن اندیشیدن و دیدن عالم میسر نباشد.
شاید به همین سبب است كه در نهایت خود از بیان ناپذیری عشق بارها سخن گفته است؛ عشق دریایی است قعرش ناپدید / در نگنجد عشق در گفت و شنید. در این سیاهه افراد زیاد دیگری هم می گنجند و چه كسی مشهورتر از حافظ كه سراسر اشعارش سخن از عشق است. بسیاری از متفكران و منتقدان ادبی در پی تشریح بخشی از نگاه حافظ به عشق بوده اند و در این میان، درگیری ها و اختلاف نظر هم فراوان بوده و هست. آنچه مسلم است حافظ دلیل خلقت را عشق می دانست و به همین دلیل نزد حافظ تشریح عالم اعم از عالم معنا و عالم روزمره و روابط انسانی، جدای از عشق میسر نیست؛ از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد.
عشق در ادبیات فارسی به واسطه صوفیگری و عرفان تبدیل به رمزی شد كه مدام باید تاویل شود. راهی حزین و دشوار كه در واقعیت تجربه می شود و سعادت را حاصل می آورد. شعرای معاصر فارسی هم كم از عشق نگفتند هر چند كه بر سبیل شفافیت و وضوح بیشتر رفتند و مرزهای مبهم حافظ بین عشق زمینی و الهی را شكستند. در این میان شاعران پس از نیما همچون مشیری، اخوان، مصدق، فرخزاد، سپهری، شاملو، احمدی، ابتهاج، لنگرودی، كدكنی، منزوی، صفاری، بهمنی و میرشكاك با هر رویكردی بخشی از ادبیات ایران را تشكیل داده اند كه مدام معنا و تعبیر عشق را فراخ و گسترده كردند و آن را به مضمون اصلی این ادبیات چه از نوع قدیم و چه تازه آن تبدیل ساختند.
ترانه های عاشقانه، از دیروز تا امروز
تو ای پری كجایی؟ شبی كه آواز نی تو شنیدم / چو آهوی تشنه پی تو دویدم / دوان دوان تا لب چشمه رسیدم / نشانه ای از نی و نغمه ندیدم / تو ای پری كجایی؟ كه رخ نمی نمایی / از آن بهشت پنهان دری نمی گشایی....
در پاسخ به این سوال كه كدام ترانه عاشقانه را دوست دارید؟ خیلی ها بدون لحظه ای درنگ گفتند: «تو ای پری كجایی؟» ترانه ای كه سروده شاعر بزرگ كشورمان هوشنگ ابتهاج است و آهنگسازی آن را زنده یاد همایون خرم انجام داده است.
بعد هم در سال 52 حسین قوامی آن را خوانده است. از آن زمان تاكنون هم خوانندگانی چون محمد اصفهانی و علیرضا قربانی آن را بازخوانی كرده اند.
همایون خرم در آهنگسازی این ترانه دستگاه مورد علاقه اش ـ همایون ـ را انتخاب كرده است و روانی و لطافت این دستگاه هم به خودی خود بر زیبایی و جذابیت آن افزوده و در ذهن شنوندگان ماندگارش كرده است.
یادگاری از دوست
«یادگار دوست» شهرام ناظری یكی از كارهایی است كه هنوز هم شنیده می شود. این قطعه كه در آلبومی به همین نام منتشر شده است، با آهنگسازی كامبیز روشن روان به مناسبت هشتصدمین سالگرد تولد مولوی منتشر شده بود و توانست شعر « با غم عشق تو دلم كار افتاد...» را در ذهن مردم ماندگار كند.
«شیدایی» مشكاتیان
تصنیف «شیدایی» ساخته زنده یاد استاد پرویز مشكاتیان است كه با سنتورنوازی فوق العاده استاد به یكی از ماندگارترین نغمه ها تبدیل و در آلبوم موسیقی «در آستان جانان» هم منتشر شده است.
تصنیف شیدایی براساس یكی از شعرهای زیبای حافظ است كه هنوز هم برای همه ایرانی ها آشناست و كلمه كلمه اش را دوست دارند.
«الهه ناز» بنان
از سال 1333 كه از رادیو پخش شد تا همین امروز ترانه ای پرطرفدار ماده است، آنقدر كه هنوز هم خیلی ها زیر لب زمزمه اش كنند و بخوانند «باز ای الهه ناز... با دل من بساز» و هرجا هم آهنگ این ترانه را بشنوند، حسی نوستالژیك خواهند داشت؛ البته اغلب شنوندگان هم فقط مرحوم غلامحسین بنان، خواننده این قطعه به یادماندنی را می شناسند و نمی دانند آهنگساز این اثر اكبر محسنی و سراینده شعر آن، كریم فكور بوده است.
روح الله خالقی كه رهبر اركستر انجمن موسیقی ملی بوده هم این كار را برای اجرای بنان در همراهی با این اركستر تنظیم كرده است.
گرچه بسیاری از صاحب نظران ترانه الهه ناز را از برخی ظرایف فنی و هنری عاری دانسته اند، اما این تصنیف - چه در زمان اجرای نخست خود و چه طی دهه های بعد- همواره از جمله ترانه های محبوب و پرطرفدار ایرانی محسوب می شده است.
این اثر هم از جمله كارهایی است كه بعدها از سوی خوانندگان مختلف و حتی خوانندگان لس آنجلسی خوانده شد، اما هرگز نتوانستند موفقیت بنان را كسب كنند.
سلام آخر
اغلب آثار موسیقی پاپ زود كهنه می شوند و به خاطره ها می پیوندند و به همین دلیل در این نوع موسیقی آثار معدودی را می توان جزو ترانه های ماندگار دانست.
«سلام آخر» با صدای احسان خواجه امیری و با ترانه بسیار زیبای اهورا ایمان یكی از این كارهاست كه اگر موفقیت عمده آن را به سبب ترانه زیبای اهورا ایمان بدانیم، بی انصافی نكرده ایم.
این ترانه در سال 86 منتشر شده و هنوز هم جزو ترانه های محبوب مردم است. همین موضوع می تواند هشداری باشد برای خوانندگان پاپ كه این روزها خودشان ترانه سرا شده اند و سعی می كنند كمتر از ترانه سرایان برجسته استفاده كنند!
هوای گریه
تصنیف زیبا، دلنشین و پرطرفدار «هوای گریه» با صدای گرم همایون شجریان، آهنگسازی محمدجواد ضرابیان و شعر سیمین بهبهانی هم این سال ها برای همه ما آشناست و هرچند مدت كوتاهی از عمر این اثر نمی گذرد، اما توانسته از میان تعداد زیاد آثاری كه این روزها تولید شده و به دست فراموشی سپرده می شود، پیشی بگیرد و در ذهن مخاطبان موسیقی امروز ماندگار شود و همیشه برایشان رنگ و بویی آشنا داشته باشد؛ البته تصنیف است، نه ترانه.
«صیاد» افتخاری
علیرضا افتخاری هم هرچند طی سال های گذشته فعالیت چشمگیری نداشته است، اما چند اثر فراموش نشدنی دارد كه هرچند از نظر منتقدان موسیقی در جایگاه بالایی نباشد، اما مردم آنها را دوست دارند.
یكی از این كارها «نیلوفرانه» نام دارد و شاید به واسطه این كه سال ها از تلویزیون پخش شده، در ذهن مردم ماندگار است. او قطعه دیگری را هم به نام صیاد دارد كه با شعری از مهدی عابدینی و آهنگسازی محمدرضا چراغعلی ساخته شده است. صیاد هم یكی از عاشقانه هایی است كه هنوز مورد علاقه مردم است.
آهای خوشگل عاشق
چند سال پیش فریدون آسرایی هم قطعه «گل هیاهو» را منتشر كرد. این قطعه هنوز هم برای همه آشناست و البته آن را با نامی كه خودشان دوست دارند، می شناسند و می گویند «آهای خوشگل عاشق» را شنیده ای؟
ناشناخته بودن خواننده در هنگام انتشار این قطعه و صدای نرم و دلنشین او در تبدیل آن به یك موسیقی نوستالوژیك نقش مهمی را ایفا كرد، چنان كه حتی موزیك بی كلام این قطعه نیز هواداران بسیاری یافت و خیلی ها در آن زمان آن را به عنوان صدای زنگ گوشی همراه خود برگزیدند.
شعر این قطعه را رضا جزء مطلب تبریزی سروده و آهنگسازی اش را آسرایی انجام داده است.
«پرواز» آریان
گفتی می خوام رو ابرا همدم ستاره ها شم / تو تك سوار عاشق، من پری قصه ها شم / گفتم به جای شعر و قصه های بچگونه / باهم بیا بسازیم زندگی رو عاشقونه / ما دو بال پرواز مرغ عشقیم، پرمی گیریم تا اوج آسمون ها...
سال ها از انتشار آهنگ پرواز می گذرد، اما مردم هنوز هم در كنسرت های گروه آریان از آنها می خواهند این قطعه را برایشان اجرا كنند. ترانه این اثر را علی پهلوان و نینف امیرخاص سروده اند و سیامك خواهانی آهنگسازی آن را انجام داده است. این كار چندی پیش ریمیكس هم شد و روی سایت های موسیقی قرار گرفت.
عاشقانه تلخ چاوشی
تو چنگ ابرای بهار افتادم و در نمیام / چشمامو سرزنش نكن. از پسشون برنمیام / پیر شدم تو این قفس. یه كم بهم نفس بده / رحم و مروتت كجاست. جوونیامو پس بده / فكر نمی كردم بذاری / زارو زمینگیر بشم / فكر نمی كردم كه یه روز / این جوری تحقیر بشم...
این ترانه هم برای خیلی ها آشناست. «قله خوشبختی» یكی از ترانه هایی است كه محسن چاوشی در نخستین آلبوم رسمی او «یك شاخه نیلوفر» در سال 87 منتشر كرد. این قطعه هنوز هم با همه تلخی اش برای بسیاری ترانه ای عاشقانه و به یادماندنی است.
عشق ممنوع
البته كه در طول تاریخ بیشتر آدم ها از عشق به معنایی مثبت حرف زده اند اما همه هم حس خوبی به عشق نداشتند و از گفتنش خجالت نمی كشیدند.
آدم های حسابی و مهمی هم بوده اند كه عشق را مساله ای منفی و نكبت بار دانسته اند. آنها برای خود استدلالاتی دارند و توصیفاتی كه كم هم منطقی نیست.
آنها از نمونه های واقعی كوچك تا نمونه هایی جهانی در تاریخ ادبیات برای به كرسی نشاندن حرف خود بهره برده اند.
بدبختی و نكبت آنتونی، كلئوپاترا، رومئو و ژولیت و... نمونه های خیلی معروف آنها هستند. هزیود در كتاب منشأ خدایان؛ اروس خدای عشق را خلاف عقل و در تضاد با آن دانست و نسبت به آن هشدارها داد.
در همان یونان باستان سوفوكل و اوریپید دو تراژدی نویس درخشان فرهنگ بشری هم دیدی منفی نسبت به عشق داشتند. ویرژیل هم شاعری بود كه نسبت به خیر بودن و فضیلت عشق مردد بود. بعدتر و در دوران روشنگری و تحول اروپا ژان ژاك روسو با استدلالات پرقدرت و آثار ادبی مؤثرش بشدت عشق را محكوم و تقبیح كرد.
شوپنهاور عاشقی را موضوعی سراسر نسنجیده و مبتذل خواند؛او می گفت: عشق هیچ ابایی ندارد كه با تمام خزعبلاتش از راه برسد... عشق هر روز زمینه ساز و موجد شنیع ترین و حیرت انگیزترین منازعات و مشاجره هاست، ارزشمندترین روابط انسانی را نابود می كند و استوارترین پیوندها را از هم می گسلد... چرا موضوعی چنین حقیر نقشی چنین عظیم ایفا می كند؟
در این میان نظریه روسو علیه عشق نظریه ای قابل تأمل است. روسو معتقد بود عشق سرشار از شور به وابستگی و پیوستن به دیگری است. این وابستگی شخص عاشق را مجبور می كند خود را به نفع تمایلات شخصی دیگر تغییر دهد.
خود را به ذهنیت و خواست او نزدیك كند و از آنجا كه خوشبختی بدون احساس استقلال و خود بودن میسر نخواهد بود لذا عشق مساله ای است كه موجب بدبختی و حقارت عاشق است.
روسو به این نكته اشاره می كرد كه عشق و فرآیند آن سبب به وجود آمدن رذیلت های مختلف اخلاقی می شود. ما دلمان می خواهد همان احساسی را كه داریم در دیگری نیز برانگیزیم؛ عشق باید دو طرفه باشد. و برای این كه ما را دوست بدارند باید در خور عشق باشیم؛ برای آن كه ما را بر دیگری ترجیح دهند، باید (دست كم در چشم محبوبمان) از دیگری ارزشمندتر باشیم. بنابراین شروع می كنیم همقطاران خود را برانداز كردن، شروع می كنیم خود را با آنها مقایسه كردن و اینجاست كه چشم و همچشمی، رقابت و حسادت آغاز می شود.
روسو با طبع لطیف و احساساتی خود نه از جهت منكوب كردن روح احساسی و لطیف عشق بلكه اتفاقا برای دفاع از جان های حساس و جلوگیری از آلودگی نفس بر عشق می تاخت.او نگران آن خدشه و ضربه هایی بود كه عاشق به سبب وارد شدن در رقابت و حسادت به خود می زند. عاشق در این نگاه مدام از خود فاصله می گیرد و به چیزی نزدیك می شود كه خود نیست. اگر همین فاصله از نفس را مبنا قرار دهیم و آن را به حوزه های روان شناسی شخصیت ارتباط دهیم، می توانیم عشق را به سبب تردید به خود و ضربه زدن به اعتماد به نفس توسط خود عاشق در رقابت ها و حسادت های مصنوعی و نابرابر با دیگران صرفاً برای رضایت انسانی دیگر (كه احتمالاً آغشته به خودخواهی و ضعف نفس است) علت ناهنجاری های روانی و افسردگی دانست.
در كنار این مخالفان عده ای از كمونیست ها هم عشق را مساله ای حاصل بورژوازی و لوكس برای انسان هایی دانسته اند كه همیشه در جایگاه برتر اجتماعی می نشینند. آنها عشق را نوعی حق برتر برای مرفهان بی درد دانسته اند. البته در میان متفكران چپ عده ای هم بودند كه عشق را برهم زننده معادلات اجتماعی جوامع سرمایه داری خواندند و شوری كه همچون انقلابی نهادهای منحط و اخلاقیات كاسبكارانه و مصنوعی جوامع سرمایه دار را رسوا می كند. فمینیست ها هم خاصه از نوع رادیكالشان كم عشق را نكوبیدند.
آنها اغلب بر این باورند كه عشق در تاریخ بشری صرفاً مرد محور بوده و زن را تبدیل به ابژه ای یا وسیله ای برای هوس های مردانه و تمایلات آنها كرده است. چنین نگاهی علاوه بر زایش مخالفت های زیاد با عشق سبب شده است كه فرهنگ معاصر بشری به امكان یا عدم امكان برابری در رابطه عاشقانه بیندیشد.
در تاریخ ادبیات هم با وجود اشعار عاشقانه و حكایت های شیرین رمانتیك می توان مخالفت با عشق را در خیلی از نمایشنامه ها و رمان ها دید. سرنوشت تلخ رومئو و ژولیت، سرنوشت مصیبت بار آناكارنینا شخصیت اصلی رمان سترگ تولستوی به همین نام. جنون و خودكشی افلیا به دلیل عشق بی حدش به هملت مردد. آغشته شدن دست اتللو به خون دزدمونا همسرش به دلیل عشق كورش به او كه با كوچك ترین وسوسه ای به شك تبدیل شد و حسادتی مرگبار را آفرید و... نمونه هایی از این بیانیه های هنرمندانه ضدعشق اند. این بدبینی در نمایشنامه های ایبسن، استریندبرگ، چخوف و هارولد پینتر هم حضوری پررنگ داشته است. گویی عشق در اغلب آثار ادبی بخصوص از نوع معاصرش شكلی تلخ و خانمان سوز داشته و دارد.
اما با همه این رویكردهای مختلف می توان این گونه فرض كرد كه عشق برای متفكران و ادبا دو منظر دارد؛ یكی احساسات عاشقانه كه سرشار از لطافت و لذت است و دیگری رذالت های ناشی از آن و احساسات حقیری كه درگیرش می شود و از عشق امری منفی و دهشتبار می سازد. در این كشاكش و رویارویی همیشه شروع ها پرشور و زیباست و اغلب بجز ملودرام های خوش سرانجام های تلخ و تراژدیك.
منبع:جام جم آنلاین