08-09-2014، 14:21
«من تمام تلاشم را می کنم که پسرم یاد بگیره... اما پدرش همه ی تلاش های من رو به باد می ده». «من هزار بار برای دخترم توضیح دادم که... اما وقتی مادرش رعایت نمی کنه، اونم به حرف من گوش نمی ده».
وقتی دو نفر با هم ازدواج می کنند، قطعاً در بسیاری از موارد شبیه هم نیستند و مثل هم فکر نمی کنند. آنها ژنتیک متفاوت، تجربیات متفاوت و خانواده های متفاوت داشته اند و خلاصه، دو آدم کاملا متفاوتند. اما معمولاً به حدی از پذیرش هم می رسند که تصمیم می گیرند با هم زندگی کنند.
اما وقتی فرد سومی به این رابطه اضافه می شود، آن هم فرد سومی که وظیفه ی تربیت او بر عهده ی من است، داستان عوض می شود. آن وقت اختلاف ها خودشان را نشان می دهند.
آن وقت تصمیم گیری بر سر این که کدام نظر، عقیده و ویژگی باید به فرزند آموزش داده شود، چه شیوه ی تربیتی باید در پیش گرفته شود، باید محدود شود یا آزاد باشد، باید تمیز باشد یا هرجور دلش خواست لباس بپوشد، حتی این که وقتی زمین می خورد، باید او را در آغوش گرفت و نوازش کرد یا بی اعتنا ماند تا یاد بگیرد خودش بلند شود، موضوعات بحث برانگیز بی پایانی در زندگی مشترک خواهند بود که گاه، طاقت فرسا و بسیار آسیب زا می شوند.
حق با کیست؟
بسیاری از افراد در جلسات مشاوره، انواع کتاب ها، جلسات آموزشی، جلسات پرسش و پاسخ و برنامه های تلویزیونی به دنبال راه حلی برای پایان دادن به این اختلاف نظر همیشگی هستند. اما واقعاً حق با کیست؟ کدام روش درست تر است؟ اغلب آنها این جمله را به کار می برند: «من همیشه می گم بچه باید... اما پدرش موافق نیست و با من همکاری نمی کنه». «من معتقدم بچه باید... اما مادرش فقط لوسش می کنه».
«من تمام تلاشم را می کنم که پسرم یاد بگیره... اما پدرش همه ی تلاش های من رو به باد می ده». «من هزار بار برای دخترم توضیح دادم که... اما وقتی مادرش رعایت نمی کنه، اونم به حرف من گوش نمی ده». مثال های این چنین فراوانند.
یکی از اتفاقاتی که معمولاً می افتد این است که فرزندان اختلاف بین پدر و مادر را خیلی زودتر از آنچه باور کنید کشف می کنند. متوجه می شوند که در برابر چه رفتارهایی که از آنها سر می زند، پدر و مادر در دو جبهه مخالف هم می ایستند و مشغول بحث و نزاع می شوند. وقتی دو جبهه شکل گرفت، هر طرف دیگر فقط به بردن فکر می کند. بنابراین حاضر است هر کاری انجام دهد تا ثابت کند حق با اوست.
برنده شدن به قیمت باج دادن
وقتی من بخواهم به هر قیمتی جبهه ی خودم را نگه دارم، ممکن است بدون این که خودم متوجه شوم، باج هایی بدهم. ممکن است برای این که فرزندم را در جبهه ی خودم نگه دارم و به طرف مقابل، پدرش یا مادرش، ثابت کنم که فرزندم هم طرف من است هر بهایی را بپردازم.
در این شرایط کودکان خیلی زود یاد می گیرند که اگر می خواهند چیزی به دست بیاورند، بهتر است والدین در یک جبهه نباشند. آن وقت او طرف کسی را می گیرد که خواسته ی او را برآورده کند. فکر نکنید این کار بدجنسی است، در واقع، کودک عمداً این کار را انجام نمی دهد. در فضای خانه این راه را برای برآورده کردن خواسته هایش یاد گرفته است. امکان دیگری برای یاد گرفتن یک راه بهتر نداشته و خود والدین همیشه همین راه را جلوی پای او گذاشته اند.
خبر بد این که این ویژگی رفتاری معمولاً با کودک باقی می ماند و او در بزرگسالی هم سعی می کند در بین دوستان، همکاران و حتی خانواده ی همسرش، با همین روش به خواسته هایش برسد. فکر کنید چه زندگی ای در آینده خواهد داشت و دیگران روی او چه حسابی باز خواهند کرد.
از بین رفتن قدرت والدین در کنترل فرزندان
از عواقب دیگر ناهماهنگی بین والدین این است که قدرت آنها در کنترل فرزند کم می شود. اگر پدر می تواند با مادر مخالفت کند و هرچه دلش می خواهد به او بگوید، چرا فرزند نتواند؟ اگر مادر می تواند لجبازی کند و به نظر پدر بی اعتنا باشد، چرا فرزند نتواند؟ وقتی مادر می گوید این کار بد است، اما به نظر پدر بد نیست، پس شاید واقعاً بد نیست و فرزند می تواند آن را انجام دهد.
به علاوه، وقتی مادر مخالف است و پدر مخالف نیست، اگر مادر بخواهد فرزند را تنبیه کند، پدر از او دفاع خواهد کرد. همه ی این موارد مجوزهایی هستند برای این که فرزندان زیر بار قوانینی که والدین وضع می کنند نرود. آنها یاد می گیرند این خانه قانون مشخصی ندارد و اصلاً دلیلی ندارد که مطابق قوانینی رفتار کرد که یک نفر در خانه وضع کرده.
به همین نسبت، جریمه و تنبیه را وقتی فقط یکی از والدین بخواهد اجرا کند، عملاً اجرا نمی شود. فکر کنید مادر پسرش را از گرفتن پول توجیبی به خاطر دعواکردن در مدرسه محروم کند. وقتی پدر معتقد است که پسر باید بتواند از خودش خوب دفاع کند، یواشکی هم که شده، پولی را که پسرش لازم دارد به او می دهد. فکر کنید پدر دخترش را از بیرون ماندن بعد از مدرسه منع کند، جریمه اش هم محرومیت از اردوی مدرسه باشد، اگر مادر باور داشته باشد که دختر باید آزاد باشد، می تواند اصلاً به پدر نگوید که دخترشان دیر به خانه برمی گردد یا خودش فرم رضایت نامه اردوی مدرسه را پر کند.
موضوع این نیست که کدام یک از والدین درست می گویند، چه قانونی باید باشد و چه قانونی نباید باشد، یا این که هر رفتاری چه پیامدی باید داشته باشد. موضوع فقط و فقط پیامدهای ناهماهنگی بین والدین، تاثیر این ناهماهنگی روی فرزندان و در واقع لزوم هماهنگی بین والدین در تربیت فرزندان است.
واقعیت این است که آسیبی که فرزندان از ناهماهنگی والدین می بینند معمولاً بیشتر از آسیبی است که ممکن است از روش تربیتی یکی از والدین ببینند. البته در مواردی که شرایط ویژه ای وجود دارد- مثلاً یکی از والدین از اختلال روانی شدیدی رنج می برد یا اعتیاد دارد و کنترلی روی رفتار خودش ندارد- این موضوع لزوماً صادق نیست. اما در اغلب خانواده ها درست است.
فرض کنید مادری دوست دارد که فرزندش بسیار منظم باشد. مثلاً یاد بگیرد وسایلش را سر جای خودش بگذارد، لباس هایش را کثیف نکند، هیچ وقت چیزی را گم نکند یا جا نگذارد، وسایل خانه را کثیف و خراب نکند، اسباب بازی و کتاب هایش را بیرون از اتاقش روی زمین نریزد و کفش هایش را در جاکفشی بگذارد. مطمئنم که ایده آل بسیاری از مادران داشتن چنین فرزندی است.
از سوی دیگر، پدر ممکن است خودش هم رعایت این همه نظم را قبول نداشته باشد.
پدری را تصور کنید که همیشه با غرغر مادر کتش را آویزان می کند، همیشه در حال گشتن به دنبال کلیدهایش است و بارها و بارها به دلیل این که روزنامه هایش روی میز ناهارخوری افتاده اند یا این که کیف پول کثیفش را روی میز آشپزخانه گذاشته که جای مواد غذایی است با مادر وارد مشاجره شده است.
پدر احساس می کند به فرزندش و در واقع خودش سخت گرفته می شود و بچه باید آزادتر از این حرف ها باشد. مادر اما دوست ندارد فرزندش مثل پدرش بار بیاید و از همین حالا می خواهد به او نظم و ترتیب را یاد بدهد، اما شاکی است که پدر با او همکاری نمی کند. کدامشان درست می گویند؟ حق با کیست؟ مطمئنم نظرهای متفاوتی در این مورد وجود دارد. موضوع همیشه درست و غلط بودن نیست. آنچه در ضمن اتفاق می افتد فرزندی است که ناظر این مشاجرات و اختلاف نظرها است. این فرزند می تواند دچار استرس و اضطراب شود، یاد بگیرد در این مشاجرات باج بگیرد و به خواسته هایش برسد، یاد بگیرد نافرمانی کند و ارتباط خوبی با والدین خود نداشته باشد. حالا خودتان به این سوال پاسخ دهید: این که فرزند این خانواده فرد منظمی بشود، یا برعکس، زیاد نظم را رعایت نکند بدتر است یا عواقبی که ناهماهنگی والدین به دنبال خواهد داشت؟
چه باید کرد؟
خب حالا که عواقب ناهماهنگی بین شیوه های تربیتی پدر و مادر را دانستید، بهتر است راهکارهای بهتر هماهنگ شدن را هم بیاموزید.
1- تربیت فرزند و نفع او را از باقی موارد جدا کنید : معمولاً اولین قدم این است که اصلاً والدین بخواهند به این هماهنگی برسند. گاهی، لجبازی ها و خشم هایی که برسر موضوعات دیگر دارند روی تربیت فرزند تأثیر می گذارد. وقتی من زورم به خانواده ی همسرم نرسد، می توانم فرزندم را علیه آنها بار بیاورم. بنابراین، اول باید خشمی را که از موضوعات دیگر مانده و رقابت جویی خودمان را از تربیت فرزند جدا کنیم.
2- انتظار شما چیست؟ : بعد باید دید که اصلاً هرکدام از والدین واقعا چه می خواهند و چه انتظاری دارند؟ یک برگه ی سفید بردارید و کل انتظارات خود را بنویسید. حالا همه ی لیست خود را بخوانید و بسنجید چقدر عینی نوشته اید. عینی یعنی این که دقیق، جزئی، عملیاتی و روشن باشد. کلی گویی کمکی نمی کند. «می خواهم فرزندم منظم باشد» می تواند تعاریف متفاوتی داشته باشد. «می خواهم فرزندم مودب و وقت شناس باشد» یعنی دقیقاً چه کار کند؟
3- لیست خود را دوباره به طور عینی و جزئی بنویسید: مثلاً کتاب هایش را در اتاق خودش روی قفسه ی کتاب ها بگذارد. اسباب بازی هایش را بعد از بازی در سبد کنار تختش بریزد. وقتی وارد خانه ی مادرم می شویم، به پدر و مادرم سلام کند. وقتی می خواهیم به مهمانی برویم، زمانی که قرار است همه آماده باشند، او هم آماده باشد.
4- از همسرتان هم بخواهید دقیقاً همین کار را انجام بدهد. یعنی همسرتان هم لیست خودش را دقیق و روشن بنویسد.
5- به یک لیست مشترک برسید: حالا لیست ها را کنار هم بگذارید و مقایسه کنید. موارد مشترک را علامت بزنید؛ قوانینی که هر دو بر سر آنها توافق دارید. بعد به سراغ مواردی بروید که با هم اختلاف نظر دارید. کدام را باید انتخاب کرد؟
نکته ی مهمی که باید به خاطر داشته باشید این است که هردو به یک اندازه در تربیت فرزندتان حق دارید. دختر یا پسر شما، همان قدر فرزند شما است که فرزند همسرتان. با این دید که ببینید، شاید به نظر طرف مقابلتان، هرقدر هم که مخالف اعتقاد شما باشد، بیشتر احترام بگذارید و آن را به عنوان خواسته همسری که به اندازه ی شما حق دارد بیشتر بپذیرید.
در این موارد، سعی کنید به یک راه حل میانه برسید. مثلاً مادر می تواند اجازه بدهد که فرزندش بیرون از اتاقش هم با اسباب بازی هایش بازی کند و پدر هم قبول کند که هرشب قبل از خواب و زمانی که قرار است مهمان داشته باشند، بهتر است از فرزندشان بخواهد که اسباب بازی هایش را به اتاق خودش ببرد. مادر قدری از معیارهای سختگیرانه اش کوتاه بیاید و پدر هم قبول کند که قدری محدودیت قائل شود.
وقتی راه حل میانه ای وجود ندارد
در برخی از موارد، اختلاف به صورتی است که راه حل میانه ای برای آن وجود ندارد. در این صورت چه باید کرد؟ پاسخش این است که: باید یکی از طرفین بگذرد. به خاطر منافعی که هماهنگی والدین برای فرزند و تربیت او و نیز ارتباطش با والدین دارد، در هر مورد بدون راه حل میانه، یکی از والدین باید نظر دیگری را بپذیرد.
سعی کنید در این حالت تعادلی وجود داشته باشد و هردو واقعا راضی باشند، وگرنه بی فایده خواهد بود. قرار نیست همیشه مادر بگذرد یا پدر کوتاه بیاید، از استدلال هایی استفاده نکنید که اوضاع را بدتر می کند، مثل این که چون مادر بیشتر وقت ها خانه است، حق بیشتری در تربیت فرزند دارد، یا پدر چون مسئول فرزند است، باید تعیین کننده باشد. سعی کنید یکدیگر را درک کنید، دلایل خود را به نحوی بیان کنید که طرف مقابل بتواند خودش را جای شما بگذارد و دلیل شما را درک کند. در برخی موارد هم فقط باید ساده بگذرید.
وقتی دو نفر با هم ازدواج می کنند، قطعاً در بسیاری از موارد شبیه هم نیستند و مثل هم فکر نمی کنند. آنها ژنتیک متفاوت، تجربیات متفاوت و خانواده های متفاوت داشته اند و خلاصه، دو آدم کاملا متفاوتند. اما معمولاً به حدی از پذیرش هم می رسند که تصمیم می گیرند با هم زندگی کنند.
اما وقتی فرد سومی به این رابطه اضافه می شود، آن هم فرد سومی که وظیفه ی تربیت او بر عهده ی من است، داستان عوض می شود. آن وقت اختلاف ها خودشان را نشان می دهند.
آن وقت تصمیم گیری بر سر این که کدام نظر، عقیده و ویژگی باید به فرزند آموزش داده شود، چه شیوه ی تربیتی باید در پیش گرفته شود، باید محدود شود یا آزاد باشد، باید تمیز باشد یا هرجور دلش خواست لباس بپوشد، حتی این که وقتی زمین می خورد، باید او را در آغوش گرفت و نوازش کرد یا بی اعتنا ماند تا یاد بگیرد خودش بلند شود، موضوعات بحث برانگیز بی پایانی در زندگی مشترک خواهند بود که گاه، طاقت فرسا و بسیار آسیب زا می شوند.
حق با کیست؟
بسیاری از افراد در جلسات مشاوره، انواع کتاب ها، جلسات آموزشی، جلسات پرسش و پاسخ و برنامه های تلویزیونی به دنبال راه حلی برای پایان دادن به این اختلاف نظر همیشگی هستند. اما واقعاً حق با کیست؟ کدام روش درست تر است؟ اغلب آنها این جمله را به کار می برند: «من همیشه می گم بچه باید... اما پدرش موافق نیست و با من همکاری نمی کنه». «من معتقدم بچه باید... اما مادرش فقط لوسش می کنه».
«من تمام تلاشم را می کنم که پسرم یاد بگیره... اما پدرش همه ی تلاش های من رو به باد می ده». «من هزار بار برای دخترم توضیح دادم که... اما وقتی مادرش رعایت نمی کنه، اونم به حرف من گوش نمی ده». مثال های این چنین فراوانند.
یکی از اتفاقاتی که معمولاً می افتد این است که فرزندان اختلاف بین پدر و مادر را خیلی زودتر از آنچه باور کنید کشف می کنند. متوجه می شوند که در برابر چه رفتارهایی که از آنها سر می زند، پدر و مادر در دو جبهه مخالف هم می ایستند و مشغول بحث و نزاع می شوند. وقتی دو جبهه شکل گرفت، هر طرف دیگر فقط به بردن فکر می کند. بنابراین حاضر است هر کاری انجام دهد تا ثابت کند حق با اوست.
برنده شدن به قیمت باج دادن
وقتی من بخواهم به هر قیمتی جبهه ی خودم را نگه دارم، ممکن است بدون این که خودم متوجه شوم، باج هایی بدهم. ممکن است برای این که فرزندم را در جبهه ی خودم نگه دارم و به طرف مقابل، پدرش یا مادرش، ثابت کنم که فرزندم هم طرف من است هر بهایی را بپردازم.
در این شرایط کودکان خیلی زود یاد می گیرند که اگر می خواهند چیزی به دست بیاورند، بهتر است والدین در یک جبهه نباشند. آن وقت او طرف کسی را می گیرد که خواسته ی او را برآورده کند. فکر نکنید این کار بدجنسی است، در واقع، کودک عمداً این کار را انجام نمی دهد. در فضای خانه این راه را برای برآورده کردن خواسته هایش یاد گرفته است. امکان دیگری برای یاد گرفتن یک راه بهتر نداشته و خود والدین همیشه همین راه را جلوی پای او گذاشته اند.
خبر بد این که این ویژگی رفتاری معمولاً با کودک باقی می ماند و او در بزرگسالی هم سعی می کند در بین دوستان، همکاران و حتی خانواده ی همسرش، با همین روش به خواسته هایش برسد. فکر کنید چه زندگی ای در آینده خواهد داشت و دیگران روی او چه حسابی باز خواهند کرد.
از بین رفتن قدرت والدین در کنترل فرزندان
از عواقب دیگر ناهماهنگی بین والدین این است که قدرت آنها در کنترل فرزند کم می شود. اگر پدر می تواند با مادر مخالفت کند و هرچه دلش می خواهد به او بگوید، چرا فرزند نتواند؟ اگر مادر می تواند لجبازی کند و به نظر پدر بی اعتنا باشد، چرا فرزند نتواند؟ وقتی مادر می گوید این کار بد است، اما به نظر پدر بد نیست، پس شاید واقعاً بد نیست و فرزند می تواند آن را انجام دهد.
به علاوه، وقتی مادر مخالف است و پدر مخالف نیست، اگر مادر بخواهد فرزند را تنبیه کند، پدر از او دفاع خواهد کرد. همه ی این موارد مجوزهایی هستند برای این که فرزندان زیر بار قوانینی که والدین وضع می کنند نرود. آنها یاد می گیرند این خانه قانون مشخصی ندارد و اصلاً دلیلی ندارد که مطابق قوانینی رفتار کرد که یک نفر در خانه وضع کرده.
به همین نسبت، جریمه و تنبیه را وقتی فقط یکی از والدین بخواهد اجرا کند، عملاً اجرا نمی شود. فکر کنید مادر پسرش را از گرفتن پول توجیبی به خاطر دعواکردن در مدرسه محروم کند. وقتی پدر معتقد است که پسر باید بتواند از خودش خوب دفاع کند، یواشکی هم که شده، پولی را که پسرش لازم دارد به او می دهد. فکر کنید پدر دخترش را از بیرون ماندن بعد از مدرسه منع کند، جریمه اش هم محرومیت از اردوی مدرسه باشد، اگر مادر باور داشته باشد که دختر باید آزاد باشد، می تواند اصلاً به پدر نگوید که دخترشان دیر به خانه برمی گردد یا خودش فرم رضایت نامه اردوی مدرسه را پر کند.
موضوع این نیست که کدام یک از والدین درست می گویند، چه قانونی باید باشد و چه قانونی نباید باشد، یا این که هر رفتاری چه پیامدی باید داشته باشد. موضوع فقط و فقط پیامدهای ناهماهنگی بین والدین، تاثیر این ناهماهنگی روی فرزندان و در واقع لزوم هماهنگی بین والدین در تربیت فرزندان است.
واقعیت این است که آسیبی که فرزندان از ناهماهنگی والدین می بینند معمولاً بیشتر از آسیبی است که ممکن است از روش تربیتی یکی از والدین ببینند. البته در مواردی که شرایط ویژه ای وجود دارد- مثلاً یکی از والدین از اختلال روانی شدیدی رنج می برد یا اعتیاد دارد و کنترلی روی رفتار خودش ندارد- این موضوع لزوماً صادق نیست. اما در اغلب خانواده ها درست است.
فرض کنید مادری دوست دارد که فرزندش بسیار منظم باشد. مثلاً یاد بگیرد وسایلش را سر جای خودش بگذارد، لباس هایش را کثیف نکند، هیچ وقت چیزی را گم نکند یا جا نگذارد، وسایل خانه را کثیف و خراب نکند، اسباب بازی و کتاب هایش را بیرون از اتاقش روی زمین نریزد و کفش هایش را در جاکفشی بگذارد. مطمئنم که ایده آل بسیاری از مادران داشتن چنین فرزندی است.
از سوی دیگر، پدر ممکن است خودش هم رعایت این همه نظم را قبول نداشته باشد.
پدری را تصور کنید که همیشه با غرغر مادر کتش را آویزان می کند، همیشه در حال گشتن به دنبال کلیدهایش است و بارها و بارها به دلیل این که روزنامه هایش روی میز ناهارخوری افتاده اند یا این که کیف پول کثیفش را روی میز آشپزخانه گذاشته که جای مواد غذایی است با مادر وارد مشاجره شده است.
پدر احساس می کند به فرزندش و در واقع خودش سخت گرفته می شود و بچه باید آزادتر از این حرف ها باشد. مادر اما دوست ندارد فرزندش مثل پدرش بار بیاید و از همین حالا می خواهد به او نظم و ترتیب را یاد بدهد، اما شاکی است که پدر با او همکاری نمی کند. کدامشان درست می گویند؟ حق با کیست؟ مطمئنم نظرهای متفاوتی در این مورد وجود دارد. موضوع همیشه درست و غلط بودن نیست. آنچه در ضمن اتفاق می افتد فرزندی است که ناظر این مشاجرات و اختلاف نظرها است. این فرزند می تواند دچار استرس و اضطراب شود، یاد بگیرد در این مشاجرات باج بگیرد و به خواسته هایش برسد، یاد بگیرد نافرمانی کند و ارتباط خوبی با والدین خود نداشته باشد. حالا خودتان به این سوال پاسخ دهید: این که فرزند این خانواده فرد منظمی بشود، یا برعکس، زیاد نظم را رعایت نکند بدتر است یا عواقبی که ناهماهنگی والدین به دنبال خواهد داشت؟
چه باید کرد؟
خب حالا که عواقب ناهماهنگی بین شیوه های تربیتی پدر و مادر را دانستید، بهتر است راهکارهای بهتر هماهنگ شدن را هم بیاموزید.
1- تربیت فرزند و نفع او را از باقی موارد جدا کنید : معمولاً اولین قدم این است که اصلاً والدین بخواهند به این هماهنگی برسند. گاهی، لجبازی ها و خشم هایی که برسر موضوعات دیگر دارند روی تربیت فرزند تأثیر می گذارد. وقتی من زورم به خانواده ی همسرم نرسد، می توانم فرزندم را علیه آنها بار بیاورم. بنابراین، اول باید خشمی را که از موضوعات دیگر مانده و رقابت جویی خودمان را از تربیت فرزند جدا کنیم.
2- انتظار شما چیست؟ : بعد باید دید که اصلاً هرکدام از والدین واقعا چه می خواهند و چه انتظاری دارند؟ یک برگه ی سفید بردارید و کل انتظارات خود را بنویسید. حالا همه ی لیست خود را بخوانید و بسنجید چقدر عینی نوشته اید. عینی یعنی این که دقیق، جزئی، عملیاتی و روشن باشد. کلی گویی کمکی نمی کند. «می خواهم فرزندم منظم باشد» می تواند تعاریف متفاوتی داشته باشد. «می خواهم فرزندم مودب و وقت شناس باشد» یعنی دقیقاً چه کار کند؟
3- لیست خود را دوباره به طور عینی و جزئی بنویسید: مثلاً کتاب هایش را در اتاق خودش روی قفسه ی کتاب ها بگذارد. اسباب بازی هایش را بعد از بازی در سبد کنار تختش بریزد. وقتی وارد خانه ی مادرم می شویم، به پدر و مادرم سلام کند. وقتی می خواهیم به مهمانی برویم، زمانی که قرار است همه آماده باشند، او هم آماده باشد.
4- از همسرتان هم بخواهید دقیقاً همین کار را انجام بدهد. یعنی همسرتان هم لیست خودش را دقیق و روشن بنویسد.
5- به یک لیست مشترک برسید: حالا لیست ها را کنار هم بگذارید و مقایسه کنید. موارد مشترک را علامت بزنید؛ قوانینی که هر دو بر سر آنها توافق دارید. بعد به سراغ مواردی بروید که با هم اختلاف نظر دارید. کدام را باید انتخاب کرد؟
نکته ی مهمی که باید به خاطر داشته باشید این است که هردو به یک اندازه در تربیت فرزندتان حق دارید. دختر یا پسر شما، همان قدر فرزند شما است که فرزند همسرتان. با این دید که ببینید، شاید به نظر طرف مقابلتان، هرقدر هم که مخالف اعتقاد شما باشد، بیشتر احترام بگذارید و آن را به عنوان خواسته همسری که به اندازه ی شما حق دارد بیشتر بپذیرید.
در این موارد، سعی کنید به یک راه حل میانه برسید. مثلاً مادر می تواند اجازه بدهد که فرزندش بیرون از اتاقش هم با اسباب بازی هایش بازی کند و پدر هم قبول کند که هرشب قبل از خواب و زمانی که قرار است مهمان داشته باشند، بهتر است از فرزندشان بخواهد که اسباب بازی هایش را به اتاق خودش ببرد. مادر قدری از معیارهای سختگیرانه اش کوتاه بیاید و پدر هم قبول کند که قدری محدودیت قائل شود.
وقتی راه حل میانه ای وجود ندارد
در برخی از موارد، اختلاف به صورتی است که راه حل میانه ای برای آن وجود ندارد. در این صورت چه باید کرد؟ پاسخش این است که: باید یکی از طرفین بگذرد. به خاطر منافعی که هماهنگی والدین برای فرزند و تربیت او و نیز ارتباطش با والدین دارد، در هر مورد بدون راه حل میانه، یکی از والدین باید نظر دیگری را بپذیرد.
سعی کنید در این حالت تعادلی وجود داشته باشد و هردو واقعا راضی باشند، وگرنه بی فایده خواهد بود. قرار نیست همیشه مادر بگذرد یا پدر کوتاه بیاید، از استدلال هایی استفاده نکنید که اوضاع را بدتر می کند، مثل این که چون مادر بیشتر وقت ها خانه است، حق بیشتری در تربیت فرزند دارد، یا پدر چون مسئول فرزند است، باید تعیین کننده باشد. سعی کنید یکدیگر را درک کنید، دلایل خود را به نحوی بیان کنید که طرف مقابل بتواند خودش را جای شما بگذارد و دلیل شما را درک کند. در برخی موارد هم فقط باید ساده بگذرید.