01-09-2014، 17:32
اصغر زارع کهنمویی: آنچه میآید تخریب امیرکبیر نیست، ارائه چهره دیگری از او و نقد چهرهپردازی قهرمانانه از برخی شخصیتهای تاریخی در تاریخنگاری ایرانی است.
همانطور که خواهد آمد این نقد، تلاشی برای رفع یک سوءتفاهم بزرگ است، سوءتفاهمی که «شخصیت» را جای «مفهوم» قالب میکند؛ به گونهای انسان ایرانی به اشتباه، برای کنشهای سیاسی و اجتماعی به جای اتکا بر مفهوم، پایبند شخصیت میشود. «توسعه» نمونه این کلاژسازی و کلاه بزرگ تاریخی است. ما در مسیر توسعه، بیش از آنچه به مدلها و فرایند توسعه بیاندیشیم، به شخصیتی تاریخی اقتدا میکنیم که اساسا نه تصویری واقعی که تنها یک بر ساختهای غیرواقعی و آرمانی از او در دسترس است. امیرکبیر قطعا انسان بزرگی است اما نه آنقدر بزرگ که جای «مفهوم» را اشغال کند. فراموش نکنیم بخشی از مشکلات فرایند توسعه در کشور ما به گرتهبرداری و تشابهسازیهای غیرضروری از چهرههای ساختهشده برمیگردد.
عباس میرزا، پایهگذار ناکام نوسازی
تاریخ نوسازی ایران، حق یک مؤسس بزرگ را نادیده میگیرد. بدون تردید، کسی که کلنگ نوسازی را بر زمین بایر ایران زد، عباس میرزا ولیعهد شجاع و اندیشمند قاجار است و نه هیچ کس دیگر. او زمانی به اندیشهٔ توسعه رسید که به رغم جانفشانیها و دفاع جانانهاش از سرزمینهای شمالی ممالک محروسه، از ارتش مدرن تزار شکست خورد. ضعف شدید تهران باعث شد عباس میرزا بخشهایی از کشور را برای مسکو واگذارد و حداقل تبریز را نگه دارد. این سردار زخم خورده، قفقاز را از دست داد اما رمز و راز شکست را فهمید و بلافاصله به صرافت نوسازی افتاد. این اندیشه باعث پایهگذاری نخستین مکتب نوگرایی در تبریز شد. اصلاح قشون، اعزام دانشجو به اروپا، استقلال اقتصادی، توسعه صنعت، اصلاح موقوفات، اصلاح مالکیت، وحدت مسلمین، تعیین روز مظالم، تاسیس چاپارخانه و... از برنامههای این مکتب نحیف اما آغازگر بود. عباس میرزا بسیار سریعتر از حد تصورش به ناکامی رسید؛ نه «تعیین روز مظام» و نه «اندیشهٔ اتحاد اسلامیه میان ایران و عثمانی» و نه «تلاشش برای براندازی سنت فروش ایالات» فرجام نیکی نیافتند. به رغم حمایت شیخالاسلام تبریزی، کسانی که از سیاستهای نوسازی عباس میرزا رنجیده بودند، او را مرتد و بیاعتقاد خواندند. «عباس میرزا مدتها پیش از مرگ خود در سال ۱۲۱۱ شاهد زوال تدریجی نظام جدید بود.» (آبراهامیان / ۶۹) ولیعهد اندیشمند اما ناکام قاجار دو بار شکست خورد ابتدا در جنگ با ارتش مدرن تزار و سپس در نزاع با عقبماندگی تاریخی ایران. شکست دوم تلختر، سنگینتر و عمیقتر بود. ما در جبههٔ نخست، بخشهایی از سرزمین را از دست دادیم و برای همیشه یاد گرفتیم چگونه از «مرز» دفاع کنیم در جبهه دوم اما، ارزش و اهمیت پیشرفت را نفهمیدیم و سرزمین را با همه سرمایههایش باختیم و این باخت بزرگ، تا امروز و تا همیشه ادامه دارد.
امیرکبیر شاگرد مکتب نوسازی تبریز
عباس میرزای آغازگر اما یک جا ناکام نبود؛ در درون مکتب او، جوانی نه از «متن مقدس قاجار» که از حاشیه «رعیت بیهمهچیز» پای بر نردبانی گذاشت که به همت عباس میرزا سر به آسمان میسایید. بله، امیرکبیر شاگرد مکتب نوگرایی تبریز است. «میرزا تقیخان امیرکبیر بیگمان از جویبار اندیشههای عباس میرزا و مکتب نوگرایی تبریز سیراب شده بود.» (زرگرینژاد / ۹۷) «امیرکبیر در دستگاهی پرورش یافته بود که در رأس آن عباس میرزا و قائم مقامها قرار داشتند.» (آجودانی) مرگ زودهنگام عباس میرزا و مرگ دیرهنگام ناصرالدین میرزا، بدشانسی تاریخی ایرانیان است. اما وجود هر چند ناکام امیرکبیر این بدشانسی را کمی جبران میکند. امیرکبیر در مدرسه عباس میرزا مشق نوشت و وقتی در سال ۱۲۲۶، پانزده سال بعد از او به قدرت رسید، دقیقا راه عباس میرزا را پی گرفت. حتی اگر عباس میرزا نمیمرد و به جای ناصرالدین شاه بر مسند پادشاهی مینشست، هیچ تضمینی برای کامروایی او نبود چه، ناکامی نخست او و ناکامی امیرکبیر، نه بر نوک خامهٔ خونآلود پادشاه که بر خط پرگار جامعهای است که نمیخواهد نسبتی با «شدن» داشته باشد. تئوری توسعهٔ آمرانه مهر تایید این سخن است. تو گویی، تنها چکمههای رضاخان میتواند بر حلقوم بستهٔ این زیستبوم عجیب انسانی، کمی توسعه بچشاند. اما چون آمریت خود، ارتجاعی و در برابر توسعه است، حتی اگر پل بسیار بزند و ریل بسیار بگذارد، باز به عقبماندگی میانجامد. آمریت، توسعه را به ضد توسعه تبدیل میکند.
رضاخان، نسخه کامروای امیرکبیر
تشابهسازی تاریخی همایون کاتوزیان از رضاخان و امیرکبیر جای دقت بسیار دارد. رضاخان مدل کامروای توسعه «از بالا» است. او دقیقا امیرکبیر و عباس میرزا است که این بار برخلاف سنت تاریخی ناکامی دولتمرد پیر و کامروایی شاه جوان، بر اریکه قدرت مینشیند و ۲۰ سال تمام، فرمانده همه چیز میشود. البته که خصوصیت اخلاقی و فرهمندی امیرکبیر و امیر میرزا با رضاخان متفاوت است اما مگر امیرکبیر و عباس میرزا چه چیز را پیگیر بودند که رضاخان نبود و نکرد؟ آنچه در مکتب آن دو به خصوص مکتب امیرکبیر دیده نمیشود، حق رعیت است یعنی او بیشتر به دنبال نوسازی (ساختمانسازی، راهسازی، دولتسازی و...) بود نه توسعه (تدوین قانون، حقوق ملت، آزادی و...). اگر بتوان با مسامحه، میان نوسازی و توسعه تفاوت قائل شد، آنگاه میتوان رضاخان را نسخه کامروای امیرکبیر دانست. در این صورت، همان نقدهای اساسی و بنیادی که به مکتب رضاخان وارد است، کمابیش به امیرکبیر هم وارد است. البته ممکن است رویای کنسطیطوسیون (مشروطیت) امیرکبیر (دهباشی / ۴۲۲) در برابر سخن ما قرار بگیرد اما مگر رضاخان در آن چهار سال صدارت از جمهوری سخن نگفت؟
رابطه ویژه با شاه و تاسیس استبداد منور
عباس امانت سخن مهمی دارد: «امیرکبیر پس از ورود به پایتخت، مجلس جمهور را برانداخت و بر اثر اقدام بیدرنگ امیرکبیر، دیگر کسی در ۱۰ سال آینده از مشورتخانه چیزی نشنید.» (امانت / ۱۶۴) فریدون آدمیت نیز به نقل از یک اندیشمند معاصر انگلیسی بنام واتسون درباره امیرکبیر چنین مینویسد: «ماهیت حکومت امیرکبیر نمونهای از استبداد منور است.» (دهباشی / ۴۱۶) نوسازی قشون، مهمترین و بنیادیترین بخش نظام نوسازی امیرکبیر است. او میخواهد قشون شاه را چنان تقویت کند که کسی یارای مقاومت نداشته باشد. اشتباه تاریخی شاه، امیرکبیر را قهرمان تاریخی کرد و الا او همانطور که بارها گفته برای تحکیم پایههای قدرت سلطنت همایونی تلاش میکرد. یک تحلیل دیگر نیز جای تامل دارد. امیرکبیر همانند دیگر وزرای خردمند پیر، روندی تکراری و البته همواره ناکام را پیگیری میکرد. این سخن را تئوری دیگری تقویت میکند؛ او شاه جوان را به قدرت رساند تا خود به قدرت برسد. «امیر نظام نهتنها موانع به تخت نشستن پادشاه ولینعمتش را از میان برداشت، بلکه راه صدارت خود را هموار ساخت. نظام جدیدی که از آذربایجان همراه آورد، البته بیشتر حربه احراز قدرت خودش شد تا جلوس ناصرالدین به تخت.» البته در این میان، روشنفکری ایرانی، چون دوست دارد قهرمان را منزه کند، همکاری و حضور همهجانبه قهرمان در نهاد ارتجاعی قدرت را توجیه میکند و میخواهد خط قرمز جدی میان این دو بگذارد؛ غافل از اینکه اساسا حضور امیرکبیر را در متن نهاد قدرت و نقش او در شکلگیری جهان ناصری نادیده میگیرد. «امیر کبیر که در فکر اصلاح کشور بود میبایستی چند خط در عظمت، شوکت، نقدناپذیری و اراده جهانشمول شخص شاه تملق مینمود تا آنکه بتواند در چند خط دیگر، مورد خاص خود را مطرح کند.» (سریعالقلم / ۲۵۵) حقیقتا ناصر و میرزا تقی اینقدر دیگرگونه بودند؟ پرستشهای هماره امیرکبیر از شاه و ۴۷ سال ندامت ناصرالدین شاه را چگونه میتوان ارزیابی کرد؟ میدانیم آنچه باعث کشته شدن امیرکبیر شد، دسیسههای همهٔ دیگران از درباریان تا روحانیان ناراضی بود و در واقع این تصمیم بر شاه جوان متوهم تحمیل شده است و فراموش نمیکنیم که امیرکبیر چون از روابط خود با ناصرالدین شاه مطمئن بود، هرگز از سبک کاری خود دست نکشید و تنها زمانی برای تغییر تصمیم شاه اقدام کرد که خیلی دیر شده بود. این یک نکته کلیدی در روابط میان امیرکبیر و شاه جوان است؛ او «همه» راند چون «شاه» را داشت. این رابطه اینقدر عمیق بود که حتی شاه، خواهر تنی ۱۶ ساله خود را به عقد وزیر ۴۳ سالهاش درآورد.
کنشهای چکشی او با بیگانگان و مبالغه ما
در این میان، تبلیغ امیرکبیر به عنوان یک قهرمان مبارزه با استعمار کمی مبالغه است. چطور انگلیس و روسیه از وجود او به ستوه آمده بودند اما برای حفظ جان او، به معنی واقعی کلمه به تب و تاب افتادند. انگلیس برایش لابی کرد تا او را جایی بفرستند که تحت حفاظت قوای نظامی آنها باشد و روسیه برای حفاظت او قشون به منزلش فرستاد و خانه او را جزو ملک سفارت اعلام کرد. چرا شاه او را بیخبر و دور از چشم ماموران این دو استعمارگر بزرگ کشت؟ واکنش روس و انگلیس به کشته شدن امیرکبیر نیز مهم است. انگلیس این کار را شنیع و وحشیمنشانه میخواند و روسیه ایرانیان را متهم به بیقانونی و بیایمانی میکند. منکر کنشهای چکشی او در برابر ماموران رسمی دولتهای فرنگی نیستیم اما این رفتار را باید به حساب سبک مدیریتی او گذاشت نه تحلیل غلط مبنی بر سیاست موازنه منفی. او حتی در نجات جان خود، سیاست موازنه مثبت پیش گرفت! آنچه باعث میشود از امیرکبیر به عنوان قهرمان ضد بیگانه یاد شود، خلقیات مردانه او است که در واقع در تمام بخشهای زندگی او جریان دارد. جدیت و غرور او نمیتواند آنقدر فربه شود که از او یک قهرمان ضد امپریالیستی بسازد. این اخلاق او چنان بود که حتی کارمندان حقوقبگیر بالای ۲۰۰ تومن را مجبور به خرید روزنامهاش وقایع اتفاقیه کرده بود!
ملیگرایی افراطی و شباهت شگفتانگیز به پهلویها
قرائت امیرکبیر از ایران نیز جای تامل بسیار دارد. اعتقاد بسیار جدی او به منافع ملی و تمامیت ارضی تحسینبرانگیز است اما در این میان، برخی رفتارها و دیدگاههایش از او یک ملیگرای افراطی میسازد. بیگمان اگر میماند دقیقا راهی را میرفت که رضاخان رفته بود. او همچون رضاخان به بر ساختهٔ غیرواقعی از ملت ایران اعتقاد داشت. فریدون آدمیت به نقل از جی. کلی انگلیسی مینویسد: «وطنپرستی او گاه به تعصب در ملتپرستی یعنی شوونیسم میرسید.» (دهباشی / ۴۲۳) او به گفته کاتوزیان «در پیشینه اجتماعی، مقام نظامی، جاهطلبیهای شخصی و روشها و آرمانهای شبه مدرنیستی، به گونهای شگفتانگیز به رضاخان پهلوی میماند.» (کاتوزیان/ ۹۵) البته ویژگیهای اخلاقی ممتازش قطعا او را از رضاخان متمایز میکند. رضاخان هرچه قلدر، نظامی منش، بدخلق، بداخلاق، بیسواد و فاسد بود، امیرکبیر اخلاقی، پرهیزگار، باسواد و دوراندیش بود؛ اما نتیجه این هر دو در صورت ناکامی امیرکبیر، یکی بود چون هر دو حداقل در اعتقاد به آمریت خطی و قرائت شوونیستی از ایران و تشکیل دولت مرکزی مقتدر مشترک بودند و این هر سه دقیقا در برابر توسعه هست؛ همان چیزی که ما یک و نیم قرن بعد از امیرکبیر میپرسیم چرا ما هنوز اندر خم یک کوچهایم؛ پاسخش ساده است چون سیاستهای توسعه ما حتی از دوران امیرکبیر تا امروز، ضد توسعه بودهاند.
امیرکبیر تنها بود
امیرکبیر برخلاف تصور رسمی، میانه خوبی با روحانیت نداشت. تلاش او برای اصلاحات گسترده مذهبی از عزاداری گرفته تا جلوگیری از دخالت روحانیون در قدرت، به مخالفت امام جمعه وقت و جمع کثیری از روحانیان انجامید. اعدام محمدعلی باب اگرچه بخشی از فضای مذهبی را خشنود کرد اما دخالتهای به عنوان نماینده نهاد دولت در نهاد دین، راه را برای عدم حمایت جامعهٔ دینی از او و تنها شدنش همراه کرد. او چنان کرد که وقتی در حمام فین کاشان کشته شد، جز شخص ناصرالدین شاه و نمایندگان دولتین انگلیس و روس، کسی از مرگ او ناراحت نشد. تنهایی امیرکبیر که تاریخنگاری ایرانی دوست دارد از او قهرمان بسازد، نقطه ضعف او است. او تکنوکرات بود، میتوانست به گونهای عمل کند که اینگونه ناکام نرود: «واقعیت تلخ دیگر آن است که امیر نتوانسته بود، یا شاید بتوان گفت که اساسا نخواسته بود که برخی از الیگارشی حاکم را با خود همراه کند. این حکایت از غرور و نخوت زیاد وی مینماید که اساسا نیازی نمیدید تا دیگران را هم با خود همراه سازد. با غرور خاصی که ویژه وی بود تصور میکرد همینطور که خودش آن اصلاحات را باور داشته و به پیش ببرد، کفایت میکند.» (زیباکلام)
وزیر پیر و شاه جوان
این رمز شب تاریخ خاورمیانه است: «وزیر پیر و شاه جوان» دوگانهای که همواره به «کامروایی سلطنت» و «ناکامی دولت» انجامیده است. ناکامی دولتمردان چنان تجربه زیستهٔ پربسامدی است که میتوان بر تئوری ناصحیح تکرار تاریخ، مهر تایید زد. فضل بن سهل، ابراهیمخان کلانتر، آل برمک و از همه مهمتر امیرکبیر. همه و همه این راه آشنا را رفتهاند و پیالههای ناکامی سرکشیدهاند آنان البته یکشبه بیاینکه شایسته باشند، به قهرمان تبدیل شدهاند. البته گاه چرخ تاریخ دیگرگونه میچرخد و شاه جوان به جای وزیر پیر، از گردونه قدرت حذف میشود تا ما بدانیم که همیشه وزرای ناکام، نمیتوانند ابرانسان ذهن ما باشند. ذهن شرقی ما دوست دارد از ناکامها قهرمان بسازد و از کامرواها ابلیس. بهترین ابزار این سوداگریهای نافرجام نیز، تاریخ است. متاسفانه در تاریخنگاری ما، قهرمانسازیها حد و مرز ندارد. روایت قهرمانانه از شخصیت تاریخی، دقیقا سد بزرگی در برابر توسعه میشود. وقتی امیرکبیر را الهه توسعه معرفی میکنیم، واژه توسعه جای خود را به امیرکبیر میدهد و دقیقا از همین جا کجفهمیهای توسعه آغاز میشود. گرتهبرداری از تمامیت چهره قهرمان برساخته، ضد توسعه را چنان نهادینه میکند.
ما هرگز نمیتوانیم بدون نقد تاریخ و بازاندیشی درباره چگونه و چه سان بودن شخصیتهای تاریخی، به توسعه برسیم چون خواسته یا ناخواسته آنان را چنان ساختهایم که اینک بر ذهن انسان ایرانی، به مثابه خدایگان توسعه نشستهاند. متاسفانه سرنوشت توسعه در ایران به گونهای است که یا باید زیر چکمه آمرانه رضاخان آن را بجوییم یا در لابه و زاری بر تمثال کاریکاتوری قهرمانهای برساخته. این نکته را علی رضاقلی در جامعهشناسی نخبهکشی بهتر نوشته است: «حیات جمعی ایرانی از دفاع از ایشان و خلق امثال آنان عاجز بوده و برای حمایت از آنها به صورت جدی، عقلانی و فعال برخورد نکرد، بلکه برخورد منفعل و عاطفی داشته است.» (رضاقلی / ۱۵۲) همو جای دیگری مینویسد: «جامعه ایرانی در حالت عادی، امثال سالارها، آصفالدولهها و میرزا آقاخانها را تولید میکرد و اگر استثنائاً و اشتباهاً اشخاصی مثل قائم مقام یا امیرکبیر پا به عرصه فعالیت میگذاشتند، این فرهنگ به سرعت اشتباه میکرد و در طول یکی، دو سال اینها را میکشت که به رساتی این بزرگان در خور این ملت نبود.» (رضاقلی / ۱۶۰) آنچه آمد نمیخواهد از اهمیت امیرکبیر در تاریخ معاصر ایران بکاهد اما میخواهد خط تردید جدی بر تحلیل تخیلی از او به عنوان یه چهره تمامقد خوبی بکشد.
مدیر دوراندیش و نه قهرمان دستنیافتنی
کاش به جای چهرهپردازی قهرمانگونهٔ دستنیافتنی از امیرکبیر، او را به عنوان یک مدیر توانمند معرفی میکردیم و به جای تکثیر الگوی غلط توسعهای او، الگوی مدیریتی او را تکثیر میکردیم. سختکوشی، دوراندیشی، پرهیزگاری، نستوهی، استواری و استحکام او بینظیر است. فرمان او بر عدم دریافت رشوه و هدیه از سوی ماموران دولت، هنوز میتواند برای ما راهگشا باشد. «رقم خالص در آمد کشور در آخرین سال صدارت امیر کبیر نزدیک به سه میلیون تومان بود و بیشترین عایدی مالیاتی نیز مالیات آذربایجان به مقدار ۶۲۰ هزار تومان بود. در همان سال مجموع مخارج دولت در حدود دو میلیون و ششصد هزار تومان بود.» (آدمیت / ۲۶۶) یک مثال مهم دیگر در انتخاب مدیران شایسته برای ولایات است: «برای کار قشون آذربایجان جز میرزا موسی و میرزا مصطفی، احدی صلاح نیست. میرزا ابوالقاسم بیاستوخان و طماع است. آذربایجان، قائممقام و امیرنظام دیده، اینگونه آدمها مثل میرزا ابوالقاسم و میرزا صادق در آنجا نمود نمیکنند. آذربایجان جای سلطنت و جان سلطنت است، شوخی نیست.» (دهباشی/ ۴۲۱)
چاکر آستان ملائک پاسبان، فدوی خاص دولت ابد مدت، حاج علیخان پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار مأمور است که به فین کاشان رفته، میرزا تقیخان فراهانی را راحت نماید. و در انجام این مأموریت بین الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد. فرمان ناصری / ۱۷ ربیعالاول ۱۲۶۸ (آدمیت / ۷۲۶)
منابع:
۱. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ نهم، تهران: ۱۳۸۳ ش.
۲. آجودانی، لطفالله، «امیرکبیر از پندار تا واقعیت، روزنامه شرق»، شماره ۱۹۲۴، پنجشنبه ۱۹ دی ماه ۹۲، صفحه نخست.
۳. آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، نشر خوارزمی، چاپ دهم، تهران: ۱۳۸۹.
۴. امانت، عباس، ترجمه حسن کامشاد، کارنامه، تهران: ۱۳۸۴.
۵. دهباشی، علی، «امیرکبیر و ایران چگونه نوشته شد»، نشریه بخارا، فروردین و اردیبهشت ۸۷، شماره ۵۶، صص ۴۰۵ تا ۴۲۴.
۶. رضاقلی، علی، جامعشناسی نخبهکشی، نشر نی، تهران: ۱۳۷۷.
۷. زرگرینژاد، غلامحسین، «عباس میرزا؛ نخستین معمار بنای نظام جدید در ایران معاصر»، فصلنامه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، زمستان ۱۳۸۶ ش، شماره ۱۸۴، صص ۷۹ الی۱۱۲.
۸. سریعالقلم، محمود، عقلانیت و توسعهیافتگی ایران، فرزان روز، چاپ پنجم: ۱۳۹۲.
۹. همایون کاتوزیان، محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، نشر مرکز، چاپ ۱۸، فروردین ۹۱.
۱۰. زیباکلام، صادق، «۱۵۰ سال بعد از امیرکبیر توسعه در ایران چه تصویری دارد؟»، روزنامه بهار، ۲۰ دی ماه ۱۳۹۱. (به نقل از سایت تاریخ ایرانی)
منبع: خبرآنلاین