28-08-2014، 20:57
چنین بر میآید که نورسها دستهای از توتونهایی بودند که نیاکانشان از دانمارک و دریای میان نروژ و دانمارک یا سکاژراک و دریای میان سوئد و دانمارک یا کاتگات سفر کرده، خود را به سوئد و نروژ رسانیده و جانشین مردمان سلتی تباری شده بودند که آنها نیز پیشتر خود یک تبار همخون با لاپلاندیها و اسکیموها را بیرون رانده و جایگزینشان شده بودند.
نزدیک به سال ۸۰۰ تا ۱۰۵۰ برای سه سده، جنگجویان وایکینگ با کشتیهای دراز و درخشان خود، اروپا را به ترس وامیداشتند. آنها از اسکاندیناوی برای جستجوی سیم، بردگان و زمین به دریا رفتند. برخی از آنها به بریتانیا و فرانسه یورش میبردند، و برخی دیگر به روسیه و رودهای دوردست آسیا. وایکینگها جویندگان دلیر و بی باکی بودند. آنها با بی باکی از میان امواج خروشان اقیانوس اطلس گذر کرده، ایسلند و گروئنلند را یافتند و به شمال آمریکا نیز گام نهادند.
ایسلند
وایکینگهای نروژی، ایسلند را در نزدیک سال ۸۷۰ یافتند. نخستین کوچنده، اینگفر آرناسون، در خلیج آرام نزدیک دریا یک کشتزار ساخت. امروزه پایتخت ایسلند، ریکیاویک، در این بخش گسترده شدهاست. اگر باد همسو میوزید، دریانوردان میتوانستند پس از یک سفر هفت روزه از نروژ به آنجا برسند. تا پیش از ۹۳۰ ۱۰۰۰۰ وایکینگ در ایسلند میزیستند و همه زمینهای پربار خلیج، پوشیده از مردم بود.
گرینلند
بیشتر بخشهای این آبخست(جزیره) بزرگ همواره با لایهای از برف و یخ پوشیده شدهاست. این گستره به دست ملوان نروژی، گون بیورن، در زمانی که او راه خود را در توفان گم کرد، شناسایی شد. اریک سرخ، سرکردهای که یک مرد را کشت و ناچار شد از ایسلند برود، در سال ۹۸۵- ۹۸۴ میلادی کرانههای گرینلند را یافت. او برای برانگیختن مردم ایسلند برای زندگی در آنجا، نام فریب دهنده «گروئنلند» (سرزمین سبز) را روی آن گذاشت. دو گروه کوچک وایکینگها برای زمانی نزدیک به ۴۰۰ سال از راه کشاورزی، شکار گوزن و خوک آبی، توانستند در آنجا پایدار بمانند. اما در یک بازه زمانی، پس از ۱۴۱۰ بیشترشان نابود شدند.
آمریکا
ایف اریکسون، نامور به ایف خوش شانس، پسر اریک سرخ بود. او در سال ۱۰۰۱ م، هنگامی که گرفتار توفان شده بود و کشتی او از راه خود بدر شد، به سوی گروئنلند رفت. او هنگامی که در سرزمینی به نام نیوفونداند، پا گذاشت، در جایگاه نخستین اروپایی که به آمریکا گام نهاده بود، نامور گشت. او آن سرزمین را برای انگور فراوان و توتهای بزرگ و خودرویی که در آنجا یافت میشد، وینلند نامید که به معنی سرزمین شراب است. او همچنان در درازای کنار دریا به پیش رفت و سرزمینهای مارکند (سرزمین جنگلی) و هلولند (سرزمین سنگها) را یافت. چنین بر میآید که این دو سرزمین جزایر «لابرادور» و «بافین» بودهاند. در سالهای پسین، وایکینگها و کوچندگان دیگری به وینلند آمدند. اما برای زمان درازی در آنجا نماندند.
یورش نورمنها
نورمنها
نورمنهای بومی شمال یورش ناگهانی خود را به اروپا از سال ۸۰۰ میلادی آغاز کردند و تا ۹۸۷ میلادی به نام ویرانگرترین تبار شناخته میشدند که اروپا را در سایهای از ترس فرو برده بودند. یورشهای واگها و وایکینگها، که از تبار نورمنها هستند تا کرانههای اقیانوس اطلس و بندرهای اسپانیا گسترش یافته بود.در زمان یورشهای وایکینگها اروپاییان تهی دست و کشاورز نمیتوانستند در برابر آنها پایداردی کنند؛ زیرا در آن زمان هنوز هیچ فرمانروایی نیرومند و یکپارچهای پدید نیامده بود.
شهر آیین وایکینگها
نمایی از کشتی وایکینگها در اسلو، نروژ
ساختار همبودی (اجتماعی) در میان تبارهای نورس مانند دیگر جاها بر پایه بسامانی خانوادگی، همکاری بازرگانی، و باورهای آیینی استوار بود.در یکی از سرودههای رزمنامه بئوولف چنین آمدهاست: «در نهاد آن کس که خوب میاندیشد، هیچ چیزی توان آن را ندارد که آتش خویشاوندی را فرو نشاند.» آنها کودکان ناخواسته را بر سر راه مینهادند، اما همینکه کودک از سوی پدر و مادری پذیرفته میشد از مهر و پشتیبانی سرشاری برخوردار میشد. نورسها نام خانوادگی نداشتند؛ هر پسری نام پدر را بر سر نام خود میافزود: اولاف هرالدسون (هرالدزاده)، مگنوس اولافسون، و هاکون مگنوسون. اسکاندیناویها، سالها پیش از اینکه آیین مسیحیت بدانان برسد، هنگام نامگذاری یک نوزاد، به نشانه آمدن به جرگه خانواده، بر روی او آب میریختند.
آموزش و پرورش
آموزش و پرورش به فراخور نیازهای همبودین(اجتماعی) آموزههایی کاربردی داشت: دختران راه و روش خانهداری و کارهایی مانند فراوری آبجو را میآموختند؛ و پسران هم به فراگیری شناگری، اسکیبازی، درودگری و فلزکاری، کشتی گیری، کشتی رانی، اسکیت، بازی هاکی (hockey، از واژه دانمارکی hoek، «قلاب») شکار، جنگ با تیر و کمان، شمشیرزنی یا نیزهپرانی میپرداختند. پرش، آزمون بدنی ارزشمندی بود. برخی از نروژیها میتوانستند با جوشن و کلاه خود از بلندایی بیشتر از از درازای خویش بپرند، یا تا چندین کیلومتر را شنا کنند؛ برخی میتوانستند بر تیزروترین اسبها پیشی بگیرند. بسیاری از کودکان خواندن و نوشتن میآموختند؛ برخی برای پزشکی یا دادگری آموزش داده میشدند. زن و مرد هر دو به آوازهخوانی میپرداختند؛ شمار کمی از زنان و مردان توان نواختن سازهایی مانند چنگ را داشتند چنانکه در افسانه ادای مهین میخوانیم، گونار پادشاه نورس میتوانست با انگشتان پاهایش چنگ بنوازد و به کمک نوای آن مارها را افسون میکرد.
پیوند زناشویی
پیوندهای زناشویی بیشتر بدست پدر و مادرها و به سان خرید و فروش انجام می گرفت. آزاد زن میتوانست این گونه پیوندها را نپذیرد، اما اگر در برابر رای پدر و مادرش میایستاد و همسر کس دیگر میشد، از خانواده رانده میشد و از دارایی پدر چیزی به او نمیرسید.
ردههای اجتماعی
وایکینگها چپیره(جامعه) خود را به سه رده دسته بندی میکردند:
یارلز (داراها)
بوندی (کشاورزان دارای کاشانه)
زرخریدها یا بردگان
و (مانند آموزگاران در جمهور افلاطون) به کودکان خود همواره میآموختند که رده هر کس فرمانی است از سوی خدایان که تنها بیایمانان باک دگرگون کردن آن را دارند. فرمانروایان را از میان فرزندان شاهان پیشین، و سردمداران هر بخش از سرزمین را از میان یارلزها برمیگزیدند. پا به پای این پذیرش بیریای فرمانروایی پادشاه و همچنین پیامدهای آشکار جنگ و کشاورزی، مردمسالاری شایانی در کار بود که به سبب آن زمینداران در یک «هاس ثینگ» یا انجمن سران خانواده، انجمن روستا، انجمن استانی، یا یک «انجمن یکپارچه» ملی کار بنیان گذاران و دادگران کشور را انجام میدادند. در میان این تبارها، فرمانروا، پیاده کننده بنیانها بود نه مردم. دادگری بر پایه بنیان نامهها انجام میگرفت و کینخواهی یک پدیده ورای بنیانها به شمار میرفت.خون خواهی گاهی نبردهای خونینی را در پی داشت و در آن زمان هم خون بها کمتر پرداخت میگردید که برای بزهکاران جانشین کینخواهی میشد.مردانی که از هیچ بنیانی پیروی نمیکردند و شکست را نمیپذیرفتند دریانوردانی بی باک بودند که به سردمدارای مردم دست مییافتند. آنها از پادافره های(مجازات) سنگینی بهره میگرفتند تا کسانی را که به سبب نبرد با طبیعت سخت جان شده بودند به پیروی از بنیانها وآرامش وادارند.
افسانههای وایکینگها
افسانههای وایکینگها همواره جستاری شگفت انگیزی بودهاست که از دید فریبندگی پس از افسانههای یونان جای داشتهاست. کهنترین نگاشتهای که از این افسانهها به دست ما رسیدهاست سرودههای شگفت انگیزی میباشند که به نادرست آن را «اداً نامیدهاند. در ۱۶۴۳ کشیشی در کتابخانه پادشاهی کپنهاگ به کتابی کهن برخورد که دربرگیرنده پارهای سرودههای کهن ایسلندی بود و به نادرست آنها را «ادا»ی سایمند خردمند ـ کشیش دانشور ایسلندی (حد ۱۰۵۶ - ۱۱۳۳) ـ خواند. امروزه بیشتر دانشپژوهان بر این باوراند که آن سرودهها به سالهای نا آشکاری در میان سدههای هشتم و دوازدهم میلادی در نروژ، ایسلند، و گروئنلند باز میگردند و به دست برخی از شاعران (چامه سرایان) ناشناس نوشته شدهاند، و این گمان میرود که» سایمند" تنها آنها را گردآوری کرده باشد و خودش آنها را نسروده باشد از این رو نام سرودهها «ادا» نبودهاست.
تندخویی وایکینگ
در زمان چیرگی وایکینگها بر اروپا بی گمان نویسندگان درباره تندخویی وایکینگها زیاده روی میکردند، همچنانکه تاریخ نگاری، با رهنمون کردن آدمی به شگفتیهای زندگی، او را از درنگریستن به رخدادهای روزمرده زندگی مردمان باز میدارد. با اینهمه، به سبب دشواریهای زندگی، در آغازه تاریخ اسکاندیناوی، نبرد برای زنده ماندن آنچنان بودهاست که تنها سرسختترین کسان میتوانستند پایدار بمانند؛ و از این رو کینخواهی و دشمنی و دریازنی افسارگسیختهای که در دریاها انجام میگرفته گونهای باور و نگرش نیچهای پدید آورد که پایه آن دلاوری و بی باکی بود آن هم بدون درنگریستن به بنیانهای آیینی سامیان. در این زمان بود که یک وایکینگ چون از دیگری میپرسید «بگو به کدام آیین باور داری»، در پاسخ میشنید که «من به تواناییهای خودم ایمان دارم.» «هارال هورفاگر» خواهان بدست آوردن فرمانروایی نروژ بود و بر آن بود که آن را بزور بچنگ آورد. دوستش «هاکون» به وی اندرز داد که «از خودت بپرس که مردانگی انجام چنین کاری را داری؟ زیرا رسیدن به چنین فرنودی(هدف) مردی میخواهد دلیر و پایدار که در راه انجام کاری تا این اندازه بزرگ، نیک و بدش یکسان نماید.» پارهای از این مردان در جنگ به چنان سرخوشی میرسیدند که از زخمی که برمیداشتند به دردی دچار نمیشدند. به برخی هنگام نبرد کنونه ای(حالت) دست میداد به نام «برسرکر» که جنگجو هوشیاری خود را از دست میداد و تنها از جنگیدن خشنود میشد؛ برسرکرها، یا به گفتاری دیگر «خرس جامگان»، پهلوانانی بودند که بدون جوشن پا به کارزار میگذاشتند، و مانند جانوران زوزه میکشیدند و میجنگیدند، سپرهای خود را از خشم گاز میگرفتند، و آنگاه، چون نبرد به پایان میرسید، به سبب کوفتگی و خستگی از هوش می رفتند. تنها دلیران به والهالا (جهان پس از مرگ در افسانههای اسکاندیناوی) میرفتند؛ و هر کس که در راه مردمان خود در میدان جنگ جان میداد همه گناهانش بخشیده میشد.
وایکینگها یا «مردان فیورد»ی که اینچنین در سختیها و دشواریها بار آمده بودند بر کشتیهای خود سوار میشدند و در روسیه، پومرانی، فریزیا، نورماندی، انگلستان، ایرلند، ایسلند، گروئنلند، ایتالیا، و سیسیل بر گستره سرزمینهای خود میافزودند. این نبردهای جانگداز نه به سان جهادهای سپاهیان مسلمان بود، و نه به تازشهای ایلغار مجارها میمانست، بلکه تاخت و تاز دستهای از مردان بود که هر گونه سستی ای را گناهی نابخشودنی می پنداشتند و هر نیرو و توانی را نکویی؛ تشنه زمین، زن، دارایی، و نیرومندی بودند و بر این باور بودند که بهره مندی از فروزههای خداوند تنها از برای نیرومندان است. این مردمان در آغاز مانند دریازنان بودند و در پایان به سان دستههایی از فرمانروایان درآمدند. رولو به نورماندی، ویلیام فاتح به انگلستان، و روژه دوم به سیسیل سر و سامانی بنیادین بخشید. پیروزمندانه، خون تازه شمالی خود را مانند دارویی نیروبخش با خون مردمانی که یکنواختی زندگی روستایی آنان را دچار سستی کرده بود در هم آمیختند. کمتر پیش می آمد که در گذر تاریخ چیزی را از میان ببرند که شایسته آن نباشد ـ درست به مانند سوزاندن گیاهان هرزه که زمین را برای بذرافشانی آینده پربارتر میسازد.
وایکینگها در گذر تاریخ
در نروژ واژه وایکینگ (Viking) به مردمانی گفته میشود که در آغاز سدههای میانه در کشورهایی چون نروژ، دانمارک و سوید زندگی میکردند از این رو نام وایکینگ بر مردمان امروز این کشورها سایه افکنده به گونهای که سبب شرمساری آنها نیز شدهاست چرا که سالها پیش واژه وایکینگ به چم(معنی) دزد دریایی بود و به گروهی از مردم آن سرزمین داده شده بود که در سده نهم با تاخت و تاز اروپا را درهم نوردیدند.
با آنکه وایکینگهای سدههای میانه هیچ همانندی رفتاری با وایکینگهای سده نهم ندارند اما هنوز هم در بسیاری از فیلمها، کارتونها و داستانها از این مردم، نمایی ددمنشانه نمایش داده میشود.
پژوهشهای باستان شناسان اروپایی و روسی به روشنی نشان میدهد که اینگونه نبودهاست. برای بسیاری از وایکینگها راه گذران زندگی نه تنها دزدی و چپاول نبوده بلکه از راه پیشههایی مانند کشاورزی و ماهیگیری بودهاست. از بررسی ابزاری که باستان شناسان یافتهاند نمایان شده که آنها در زندگی روزمره خود از داس، نیزههای ماهیگیری، بیل، کلنگ، گاوآهن و... بهره میگرفتند که همه ابزار کشاورزی بودند و هنگامی که این ابزار را درکنار دیگر گواههای تاریخی میگذاریم بخوبی روشن میشود که وایکینگها کشاورزان و ماهیگیران پیشرفته بودهاند.
آنها با بهره گرفتن از درختهای جنگلهای اسکاندیناوی، کشتیهای بزرگ و نامور خود را میساختند و با کمک آنها به بازرگانی با کشورهای همسایه و یا دیگر کشورهای اروپایی و بخشهایی از آسیا میپرداختند.
وایکینگها توانایی ویژهای در ابزارسازی با آهن داشتند و از آن برای ساخت ابزار کار و نبرد بهره میجستند. آنها با دادوستد این کالاها با زر و گوهرههای اروپایی برای خود زیورآلات میساختند.
با درنگریستن به ساختمایه هایی که در زیستبوم اسکاندیناوی یافت میشود بیشتر خانهها از چوب و سنگ درست میشد. توانایی وایکینگها در ساخت دژهای پایدار با ساختمایههای گفته شده سبب برتری آنها بر اروپاییها بود.
وایکینگها مردمانی جهانگرد و جستجوگر بودند. کشتیهای آنها که بیشتر مانند قایقهای باریک بزرگ بود، این توانایی را داشت که در سختترین دگرگونیهای آب و هوایی دریا- باران و توفان - تاب بیاورند. آنها از کرانههای سوئد دریانوردی و ماهیگری میکردند تا رودهای خاور اروپا که به دریای سیاه میرسید و همچنین سرزمینهای خاوریتر مانند خاورمیانه.
با پایان گرفتن هزاره نخست میلادی آنها توانستند به بخشهای شمالی آمریکا بروند و در آنجا بمانند.به گفتاری دیگر چیزی نزدیک به ۵۰۰ سال پیش از آنکه کریستف کلمب در سال ۱۴۹۲ به آنجا برسد.
وایکینگها باورمندان بسیار سرسختی به آیین خود بودند اما نه مانند آنچه در روم یا یونان بود. همچنین کاستی بزرگ آنها ناتوانی در خواندن و نوشتن بود که سبب شد تا دانستههای امروز ما از این تبار تا پیش از سدهٔ سیزدهم در اندازه داستان و افسانه باشد.
رویدادها[ویرایش]
۷۹۳
وایکینگها به کلیساهای لیندسفارن در بیرون از انگلیس یورش بردند. همه مسیحیان سراسر اروپا از شنیدن این رخداد شوکه شدند. زمان وایکینگها آغاز شد.
۸۳۱
دستهای از وایکینگها در دهانه رودخانه لیفی در ایرلند، جایی که امروزه شهر دوبلین گسترده شدهاست، جایگرفتند.
۸۴۵
یک ارتش وایکینگ به فرماندهی شیفتان راگنر، پاریس، فرانسه را در روز جشن پاک، از آن خود میکند.
۸۶۵
ارتش بزرگ وایکینگهای پاگان (ناباور به آیینهای سامی مانند آیین یهودو...) که برابر با ۳۰۰۰ تن بود به انگلیس میرسد. آنها یک سال پس از آن شهر یورک را نیز بچنگ میآورند.
۸۷۰
پادشاه آدموند از آنگلیای خاوری (بخشی از انگلیس)، بدست وایکینگها کشته میشود.
۹۳۰- ۸۷۰
بیش از ۱۰۰۰۰ وایکنیگ، که بیشتر آنها از نروژ بودند، به ایسلند رسیدند.
۹۱۱
پادشاه فرانسه بخشی از سرزمینهای گسترده در شمال فرانسه را به رولو، سرکرده وایکینگها میدهد و آن سرزمین در آیندهای نزدیک به نام نرماندی خوانده شد.
۹۲۰
جهانگرد عرب تباری (به گفتی دیگر یهودی تبار) به نام «ابن فضلان» در روسیه به وایکینگهای سوئدی برخورد. او آنها رادر نوشتههایش یکی از آلودهترین آفریدگان خداوند، میخواند اما در هیچ کجای دیگر چنین چیزی درباره آنها گفته نشده و به گفته برخی این بن مایه(منبع) چندان باورپذیر نیست. هرچند با مطالعه سفرنامه ابن فضلان میتوان به نشانه های آشکاری برخورد که حاکی از آن است که وی به سرزمینهای شمالی رسیده است. برای مثال او در سفرنامه خود به پدیده شفق قطبی اشاره می کند.
۹۸۵- ۹۸۴
اریک سرخ، ملوان نروژی، گروئنلند را یافت و هزاران ایسلندی را برانگیخت که به آنجا کوچ کنند.
۱۰۰۱
لیف اریکسن، پسر اریک سرخ، به وینلند کانادا گام میگذارد. از این رو او نخستین اروپایی بود که پایش به شمال آمریکا میرسید.
۲۸- ۱۰۱۵
کانوت، رهبر دانمارکی، بر انگلیس چیره شد و به سبب آن انگلیس به بخشی از امپراتوری دانمارک، که نروژ و بخشی از سوید را دربر میگرفت، افزوده شد.
سپتامبر ۱۰۲۵- ۱۰۶۶
شاه هارالد هارداد نروژی به انگلیس یورش برد و بدست پادشاه انگلستان، هارولد دوم، در «جنگ پل استمفورد» شکست میخورد. زمان وایکینگها به پایان میرسد.
اکتبر ۱۰۱۴- ۱۰۶۶
ویلیام فاتح، دوک نرماندی و نواده یک فرمانده وایکینگ به نام «رولو»، در«جنگ هیستینگز»، هارولد دوم را شکست داد. او تاج شاهی انگلستان را بر سر میگذارد.
جستجوگران وایکینگ برای یافتن سرزمینهای تازه، به درون آبهای خروشان اقیانوس اطلس شمالی رفتند. بیشتر آنها از نروژ بودند، جایی که درههای آن زیستگاه مردم بسیاری شده بود و دارای زمینهای کشاورزی بسیار کمی بود. در میان سالهای ۸۰۰ میلادی و ۱۰۰۱ میلادی، آنها جزایر فائرو، ایسلند، گروئنلند و وینلند (سرزمین تازه پیدا شده در کانادا) را یافتند. دیری نپایید که خیل کشتیهای پر از کوچندگان به همراه جانورانشان به آنجا سرازیر شدند اما از آنجا که در آن روزگار سفرهای دریایی از ایمنی چندانی برخوردار نبود کشتیهای زیادی در توفان گم شدند و هرگز به آنجا نرسیدند.
سنگهای یادبود
وایکینگها سنگهای یادبودی برای جشن گرفتن پیروزیهای جنگی یا سوگواری دوستان و خویشاوندان کشته شده خود میساختند. روی سنگهای بزرگ نگاشتههای بسیار زیبایی کندهکاری میشد و در زیر برخی از نگارههای کندهکاریشده نوشتههایی به دبیره(خط) رونیک باستان دیده میشود. این سنگها در گذرگاههای همگانی، جایی که مردم میایستادند و از آنها سپاسگزاری میکردند، جای داشتند.
نزدیک به سال ۸۰۰ تا ۱۰۵۰ برای سه سده، جنگجویان وایکینگ با کشتیهای دراز و درخشان خود، اروپا را به ترس وامیداشتند. آنها از اسکاندیناوی برای جستجوی سیم، بردگان و زمین به دریا رفتند. برخی از آنها به بریتانیا و فرانسه یورش میبردند، و برخی دیگر به روسیه و رودهای دوردست آسیا. وایکینگها جویندگان دلیر و بی باکی بودند. آنها با بی باکی از میان امواج خروشان اقیانوس اطلس گذر کرده، ایسلند و گروئنلند را یافتند و به شمال آمریکا نیز گام نهادند.
ایسلند
وایکینگهای نروژی، ایسلند را در نزدیک سال ۸۷۰ یافتند. نخستین کوچنده، اینگفر آرناسون، در خلیج آرام نزدیک دریا یک کشتزار ساخت. امروزه پایتخت ایسلند، ریکیاویک، در این بخش گسترده شدهاست. اگر باد همسو میوزید، دریانوردان میتوانستند پس از یک سفر هفت روزه از نروژ به آنجا برسند. تا پیش از ۹۳۰ ۱۰۰۰۰ وایکینگ در ایسلند میزیستند و همه زمینهای پربار خلیج، پوشیده از مردم بود.
گرینلند
بیشتر بخشهای این آبخست(جزیره) بزرگ همواره با لایهای از برف و یخ پوشیده شدهاست. این گستره به دست ملوان نروژی، گون بیورن، در زمانی که او راه خود را در توفان گم کرد، شناسایی شد. اریک سرخ، سرکردهای که یک مرد را کشت و ناچار شد از ایسلند برود، در سال ۹۸۵- ۹۸۴ میلادی کرانههای گرینلند را یافت. او برای برانگیختن مردم ایسلند برای زندگی در آنجا، نام فریب دهنده «گروئنلند» (سرزمین سبز) را روی آن گذاشت. دو گروه کوچک وایکینگها برای زمانی نزدیک به ۴۰۰ سال از راه کشاورزی، شکار گوزن و خوک آبی، توانستند در آنجا پایدار بمانند. اما در یک بازه زمانی، پس از ۱۴۱۰ بیشترشان نابود شدند.
آمریکا
ایف اریکسون، نامور به ایف خوش شانس، پسر اریک سرخ بود. او در سال ۱۰۰۱ م، هنگامی که گرفتار توفان شده بود و کشتی او از راه خود بدر شد، به سوی گروئنلند رفت. او هنگامی که در سرزمینی به نام نیوفونداند، پا گذاشت، در جایگاه نخستین اروپایی که به آمریکا گام نهاده بود، نامور گشت. او آن سرزمین را برای انگور فراوان و توتهای بزرگ و خودرویی که در آنجا یافت میشد، وینلند نامید که به معنی سرزمین شراب است. او همچنان در درازای کنار دریا به پیش رفت و سرزمینهای مارکند (سرزمین جنگلی) و هلولند (سرزمین سنگها) را یافت. چنین بر میآید که این دو سرزمین جزایر «لابرادور» و «بافین» بودهاند. در سالهای پسین، وایکینگها و کوچندگان دیگری به وینلند آمدند. اما برای زمان درازی در آنجا نماندند.
یورش نورمنها
نورمنها
نورمنهای بومی شمال یورش ناگهانی خود را به اروپا از سال ۸۰۰ میلادی آغاز کردند و تا ۹۸۷ میلادی به نام ویرانگرترین تبار شناخته میشدند که اروپا را در سایهای از ترس فرو برده بودند. یورشهای واگها و وایکینگها، که از تبار نورمنها هستند تا کرانههای اقیانوس اطلس و بندرهای اسپانیا گسترش یافته بود.در زمان یورشهای وایکینگها اروپاییان تهی دست و کشاورز نمیتوانستند در برابر آنها پایداردی کنند؛ زیرا در آن زمان هنوز هیچ فرمانروایی نیرومند و یکپارچهای پدید نیامده بود.
شهر آیین وایکینگها
نمایی از کشتی وایکینگها در اسلو، نروژ
ساختار همبودی (اجتماعی) در میان تبارهای نورس مانند دیگر جاها بر پایه بسامانی خانوادگی، همکاری بازرگانی، و باورهای آیینی استوار بود.در یکی از سرودههای رزمنامه بئوولف چنین آمدهاست: «در نهاد آن کس که خوب میاندیشد، هیچ چیزی توان آن را ندارد که آتش خویشاوندی را فرو نشاند.» آنها کودکان ناخواسته را بر سر راه مینهادند، اما همینکه کودک از سوی پدر و مادری پذیرفته میشد از مهر و پشتیبانی سرشاری برخوردار میشد. نورسها نام خانوادگی نداشتند؛ هر پسری نام پدر را بر سر نام خود میافزود: اولاف هرالدسون (هرالدزاده)، مگنوس اولافسون، و هاکون مگنوسون. اسکاندیناویها، سالها پیش از اینکه آیین مسیحیت بدانان برسد، هنگام نامگذاری یک نوزاد، به نشانه آمدن به جرگه خانواده، بر روی او آب میریختند.
آموزش و پرورش
آموزش و پرورش به فراخور نیازهای همبودین(اجتماعی) آموزههایی کاربردی داشت: دختران راه و روش خانهداری و کارهایی مانند فراوری آبجو را میآموختند؛ و پسران هم به فراگیری شناگری، اسکیبازی، درودگری و فلزکاری، کشتی گیری، کشتی رانی، اسکیت، بازی هاکی (hockey، از واژه دانمارکی hoek، «قلاب») شکار، جنگ با تیر و کمان، شمشیرزنی یا نیزهپرانی میپرداختند. پرش، آزمون بدنی ارزشمندی بود. برخی از نروژیها میتوانستند با جوشن و کلاه خود از بلندایی بیشتر از از درازای خویش بپرند، یا تا چندین کیلومتر را شنا کنند؛ برخی میتوانستند بر تیزروترین اسبها پیشی بگیرند. بسیاری از کودکان خواندن و نوشتن میآموختند؛ برخی برای پزشکی یا دادگری آموزش داده میشدند. زن و مرد هر دو به آوازهخوانی میپرداختند؛ شمار کمی از زنان و مردان توان نواختن سازهایی مانند چنگ را داشتند چنانکه در افسانه ادای مهین میخوانیم، گونار پادشاه نورس میتوانست با انگشتان پاهایش چنگ بنوازد و به کمک نوای آن مارها را افسون میکرد.
پیوند زناشویی
پیوندهای زناشویی بیشتر بدست پدر و مادرها و به سان خرید و فروش انجام می گرفت. آزاد زن میتوانست این گونه پیوندها را نپذیرد، اما اگر در برابر رای پدر و مادرش میایستاد و همسر کس دیگر میشد، از خانواده رانده میشد و از دارایی پدر چیزی به او نمیرسید.
ردههای اجتماعی
وایکینگها چپیره(جامعه) خود را به سه رده دسته بندی میکردند:
یارلز (داراها)
بوندی (کشاورزان دارای کاشانه)
زرخریدها یا بردگان
و (مانند آموزگاران در جمهور افلاطون) به کودکان خود همواره میآموختند که رده هر کس فرمانی است از سوی خدایان که تنها بیایمانان باک دگرگون کردن آن را دارند. فرمانروایان را از میان فرزندان شاهان پیشین، و سردمداران هر بخش از سرزمین را از میان یارلزها برمیگزیدند. پا به پای این پذیرش بیریای فرمانروایی پادشاه و همچنین پیامدهای آشکار جنگ و کشاورزی، مردمسالاری شایانی در کار بود که به سبب آن زمینداران در یک «هاس ثینگ» یا انجمن سران خانواده، انجمن روستا، انجمن استانی، یا یک «انجمن یکپارچه» ملی کار بنیان گذاران و دادگران کشور را انجام میدادند. در میان این تبارها، فرمانروا، پیاده کننده بنیانها بود نه مردم. دادگری بر پایه بنیان نامهها انجام میگرفت و کینخواهی یک پدیده ورای بنیانها به شمار میرفت.خون خواهی گاهی نبردهای خونینی را در پی داشت و در آن زمان هم خون بها کمتر پرداخت میگردید که برای بزهکاران جانشین کینخواهی میشد.مردانی که از هیچ بنیانی پیروی نمیکردند و شکست را نمیپذیرفتند دریانوردانی بی باک بودند که به سردمدارای مردم دست مییافتند. آنها از پادافره های(مجازات) سنگینی بهره میگرفتند تا کسانی را که به سبب نبرد با طبیعت سخت جان شده بودند به پیروی از بنیانها وآرامش وادارند.
افسانههای وایکینگها
افسانههای وایکینگها همواره جستاری شگفت انگیزی بودهاست که از دید فریبندگی پس از افسانههای یونان جای داشتهاست. کهنترین نگاشتهای که از این افسانهها به دست ما رسیدهاست سرودههای شگفت انگیزی میباشند که به نادرست آن را «اداً نامیدهاند. در ۱۶۴۳ کشیشی در کتابخانه پادشاهی کپنهاگ به کتابی کهن برخورد که دربرگیرنده پارهای سرودههای کهن ایسلندی بود و به نادرست آنها را «ادا»ی سایمند خردمند ـ کشیش دانشور ایسلندی (حد ۱۰۵۶ - ۱۱۳۳) ـ خواند. امروزه بیشتر دانشپژوهان بر این باوراند که آن سرودهها به سالهای نا آشکاری در میان سدههای هشتم و دوازدهم میلادی در نروژ، ایسلند، و گروئنلند باز میگردند و به دست برخی از شاعران (چامه سرایان) ناشناس نوشته شدهاند، و این گمان میرود که» سایمند" تنها آنها را گردآوری کرده باشد و خودش آنها را نسروده باشد از این رو نام سرودهها «ادا» نبودهاست.
تندخویی وایکینگ
در زمان چیرگی وایکینگها بر اروپا بی گمان نویسندگان درباره تندخویی وایکینگها زیاده روی میکردند، همچنانکه تاریخ نگاری، با رهنمون کردن آدمی به شگفتیهای زندگی، او را از درنگریستن به رخدادهای روزمرده زندگی مردمان باز میدارد. با اینهمه، به سبب دشواریهای زندگی، در آغازه تاریخ اسکاندیناوی، نبرد برای زنده ماندن آنچنان بودهاست که تنها سرسختترین کسان میتوانستند پایدار بمانند؛ و از این رو کینخواهی و دشمنی و دریازنی افسارگسیختهای که در دریاها انجام میگرفته گونهای باور و نگرش نیچهای پدید آورد که پایه آن دلاوری و بی باکی بود آن هم بدون درنگریستن به بنیانهای آیینی سامیان. در این زمان بود که یک وایکینگ چون از دیگری میپرسید «بگو به کدام آیین باور داری»، در پاسخ میشنید که «من به تواناییهای خودم ایمان دارم.» «هارال هورفاگر» خواهان بدست آوردن فرمانروایی نروژ بود و بر آن بود که آن را بزور بچنگ آورد. دوستش «هاکون» به وی اندرز داد که «از خودت بپرس که مردانگی انجام چنین کاری را داری؟ زیرا رسیدن به چنین فرنودی(هدف) مردی میخواهد دلیر و پایدار که در راه انجام کاری تا این اندازه بزرگ، نیک و بدش یکسان نماید.» پارهای از این مردان در جنگ به چنان سرخوشی میرسیدند که از زخمی که برمیداشتند به دردی دچار نمیشدند. به برخی هنگام نبرد کنونه ای(حالت) دست میداد به نام «برسرکر» که جنگجو هوشیاری خود را از دست میداد و تنها از جنگیدن خشنود میشد؛ برسرکرها، یا به گفتاری دیگر «خرس جامگان»، پهلوانانی بودند که بدون جوشن پا به کارزار میگذاشتند، و مانند جانوران زوزه میکشیدند و میجنگیدند، سپرهای خود را از خشم گاز میگرفتند، و آنگاه، چون نبرد به پایان میرسید، به سبب کوفتگی و خستگی از هوش می رفتند. تنها دلیران به والهالا (جهان پس از مرگ در افسانههای اسکاندیناوی) میرفتند؛ و هر کس که در راه مردمان خود در میدان جنگ جان میداد همه گناهانش بخشیده میشد.
وایکینگها یا «مردان فیورد»ی که اینچنین در سختیها و دشواریها بار آمده بودند بر کشتیهای خود سوار میشدند و در روسیه، پومرانی، فریزیا، نورماندی، انگلستان، ایرلند، ایسلند، گروئنلند، ایتالیا، و سیسیل بر گستره سرزمینهای خود میافزودند. این نبردهای جانگداز نه به سان جهادهای سپاهیان مسلمان بود، و نه به تازشهای ایلغار مجارها میمانست، بلکه تاخت و تاز دستهای از مردان بود که هر گونه سستی ای را گناهی نابخشودنی می پنداشتند و هر نیرو و توانی را نکویی؛ تشنه زمین، زن، دارایی، و نیرومندی بودند و بر این باور بودند که بهره مندی از فروزههای خداوند تنها از برای نیرومندان است. این مردمان در آغاز مانند دریازنان بودند و در پایان به سان دستههایی از فرمانروایان درآمدند. رولو به نورماندی، ویلیام فاتح به انگلستان، و روژه دوم به سیسیل سر و سامانی بنیادین بخشید. پیروزمندانه، خون تازه شمالی خود را مانند دارویی نیروبخش با خون مردمانی که یکنواختی زندگی روستایی آنان را دچار سستی کرده بود در هم آمیختند. کمتر پیش می آمد که در گذر تاریخ چیزی را از میان ببرند که شایسته آن نباشد ـ درست به مانند سوزاندن گیاهان هرزه که زمین را برای بذرافشانی آینده پربارتر میسازد.
وایکینگها در گذر تاریخ
در نروژ واژه وایکینگ (Viking) به مردمانی گفته میشود که در آغاز سدههای میانه در کشورهایی چون نروژ، دانمارک و سوید زندگی میکردند از این رو نام وایکینگ بر مردمان امروز این کشورها سایه افکنده به گونهای که سبب شرمساری آنها نیز شدهاست چرا که سالها پیش واژه وایکینگ به چم(معنی) دزد دریایی بود و به گروهی از مردم آن سرزمین داده شده بود که در سده نهم با تاخت و تاز اروپا را درهم نوردیدند.
با آنکه وایکینگهای سدههای میانه هیچ همانندی رفتاری با وایکینگهای سده نهم ندارند اما هنوز هم در بسیاری از فیلمها، کارتونها و داستانها از این مردم، نمایی ددمنشانه نمایش داده میشود.
پژوهشهای باستان شناسان اروپایی و روسی به روشنی نشان میدهد که اینگونه نبودهاست. برای بسیاری از وایکینگها راه گذران زندگی نه تنها دزدی و چپاول نبوده بلکه از راه پیشههایی مانند کشاورزی و ماهیگیری بودهاست. از بررسی ابزاری که باستان شناسان یافتهاند نمایان شده که آنها در زندگی روزمره خود از داس، نیزههای ماهیگیری، بیل، کلنگ، گاوآهن و... بهره میگرفتند که همه ابزار کشاورزی بودند و هنگامی که این ابزار را درکنار دیگر گواههای تاریخی میگذاریم بخوبی روشن میشود که وایکینگها کشاورزان و ماهیگیران پیشرفته بودهاند.
آنها با بهره گرفتن از درختهای جنگلهای اسکاندیناوی، کشتیهای بزرگ و نامور خود را میساختند و با کمک آنها به بازرگانی با کشورهای همسایه و یا دیگر کشورهای اروپایی و بخشهایی از آسیا میپرداختند.
وایکینگها توانایی ویژهای در ابزارسازی با آهن داشتند و از آن برای ساخت ابزار کار و نبرد بهره میجستند. آنها با دادوستد این کالاها با زر و گوهرههای اروپایی برای خود زیورآلات میساختند.
با درنگریستن به ساختمایه هایی که در زیستبوم اسکاندیناوی یافت میشود بیشتر خانهها از چوب و سنگ درست میشد. توانایی وایکینگها در ساخت دژهای پایدار با ساختمایههای گفته شده سبب برتری آنها بر اروپاییها بود.
وایکینگها مردمانی جهانگرد و جستجوگر بودند. کشتیهای آنها که بیشتر مانند قایقهای باریک بزرگ بود، این توانایی را داشت که در سختترین دگرگونیهای آب و هوایی دریا- باران و توفان - تاب بیاورند. آنها از کرانههای سوئد دریانوردی و ماهیگری میکردند تا رودهای خاور اروپا که به دریای سیاه میرسید و همچنین سرزمینهای خاوریتر مانند خاورمیانه.
با پایان گرفتن هزاره نخست میلادی آنها توانستند به بخشهای شمالی آمریکا بروند و در آنجا بمانند.به گفتاری دیگر چیزی نزدیک به ۵۰۰ سال پیش از آنکه کریستف کلمب در سال ۱۴۹۲ به آنجا برسد.
وایکینگها باورمندان بسیار سرسختی به آیین خود بودند اما نه مانند آنچه در روم یا یونان بود. همچنین کاستی بزرگ آنها ناتوانی در خواندن و نوشتن بود که سبب شد تا دانستههای امروز ما از این تبار تا پیش از سدهٔ سیزدهم در اندازه داستان و افسانه باشد.
رویدادها[ویرایش]
۷۹۳
وایکینگها به کلیساهای لیندسفارن در بیرون از انگلیس یورش بردند. همه مسیحیان سراسر اروپا از شنیدن این رخداد شوکه شدند. زمان وایکینگها آغاز شد.
۸۳۱
دستهای از وایکینگها در دهانه رودخانه لیفی در ایرلند، جایی که امروزه شهر دوبلین گسترده شدهاست، جایگرفتند.
۸۴۵
یک ارتش وایکینگ به فرماندهی شیفتان راگنر، پاریس، فرانسه را در روز جشن پاک، از آن خود میکند.
۸۶۵
ارتش بزرگ وایکینگهای پاگان (ناباور به آیینهای سامی مانند آیین یهودو...) که برابر با ۳۰۰۰ تن بود به انگلیس میرسد. آنها یک سال پس از آن شهر یورک را نیز بچنگ میآورند.
۸۷۰
پادشاه آدموند از آنگلیای خاوری (بخشی از انگلیس)، بدست وایکینگها کشته میشود.
۹۳۰- ۸۷۰
بیش از ۱۰۰۰۰ وایکنیگ، که بیشتر آنها از نروژ بودند، به ایسلند رسیدند.
۹۱۱
پادشاه فرانسه بخشی از سرزمینهای گسترده در شمال فرانسه را به رولو، سرکرده وایکینگها میدهد و آن سرزمین در آیندهای نزدیک به نام نرماندی خوانده شد.
۹۲۰
جهانگرد عرب تباری (به گفتی دیگر یهودی تبار) به نام «ابن فضلان» در روسیه به وایکینگهای سوئدی برخورد. او آنها رادر نوشتههایش یکی از آلودهترین آفریدگان خداوند، میخواند اما در هیچ کجای دیگر چنین چیزی درباره آنها گفته نشده و به گفته برخی این بن مایه(منبع) چندان باورپذیر نیست. هرچند با مطالعه سفرنامه ابن فضلان میتوان به نشانه های آشکاری برخورد که حاکی از آن است که وی به سرزمینهای شمالی رسیده است. برای مثال او در سفرنامه خود به پدیده شفق قطبی اشاره می کند.
۹۸۵- ۹۸۴
اریک سرخ، ملوان نروژی، گروئنلند را یافت و هزاران ایسلندی را برانگیخت که به آنجا کوچ کنند.
۱۰۰۱
لیف اریکسن، پسر اریک سرخ، به وینلند کانادا گام میگذارد. از این رو او نخستین اروپایی بود که پایش به شمال آمریکا میرسید.
۲۸- ۱۰۱۵
کانوت، رهبر دانمارکی، بر انگلیس چیره شد و به سبب آن انگلیس به بخشی از امپراتوری دانمارک، که نروژ و بخشی از سوید را دربر میگرفت، افزوده شد.
سپتامبر ۱۰۲۵- ۱۰۶۶
شاه هارالد هارداد نروژی به انگلیس یورش برد و بدست پادشاه انگلستان، هارولد دوم، در «جنگ پل استمفورد» شکست میخورد. زمان وایکینگها به پایان میرسد.
اکتبر ۱۰۱۴- ۱۰۶۶
ویلیام فاتح، دوک نرماندی و نواده یک فرمانده وایکینگ به نام «رولو»، در«جنگ هیستینگز»، هارولد دوم را شکست داد. او تاج شاهی انگلستان را بر سر میگذارد.
جستجوگران وایکینگ برای یافتن سرزمینهای تازه، به درون آبهای خروشان اقیانوس اطلس شمالی رفتند. بیشتر آنها از نروژ بودند، جایی که درههای آن زیستگاه مردم بسیاری شده بود و دارای زمینهای کشاورزی بسیار کمی بود. در میان سالهای ۸۰۰ میلادی و ۱۰۰۱ میلادی، آنها جزایر فائرو، ایسلند، گروئنلند و وینلند (سرزمین تازه پیدا شده در کانادا) را یافتند. دیری نپایید که خیل کشتیهای پر از کوچندگان به همراه جانورانشان به آنجا سرازیر شدند اما از آنجا که در آن روزگار سفرهای دریایی از ایمنی چندانی برخوردار نبود کشتیهای زیادی در توفان گم شدند و هرگز به آنجا نرسیدند.
سنگهای یادبود
وایکینگها سنگهای یادبودی برای جشن گرفتن پیروزیهای جنگی یا سوگواری دوستان و خویشاوندان کشته شده خود میساختند. روی سنگهای بزرگ نگاشتههای بسیار زیبایی کندهکاری میشد و در زیر برخی از نگارههای کندهکاریشده نوشتههایی به دبیره(خط) رونیک باستان دیده میشود. این سنگها در گذرگاههای همگانی، جایی که مردم میایستادند و از آنها سپاسگزاری میکردند، جای داشتند.