25-08-2014، 15:09
✔️ درس بزرگ زندگي و كيسه بزرگ انار «داستان جالب»✔️
زماني در بچگي باغ انار بزرگي داشتيم كه ما بچه ها خيلي دوست داشتيم تابستونا كه گرماي طاقت فرسا ميشد براي چند هفته اي كوچ ميكرديم به اين باغ خوش اب و هوا كه حدودا٣٠ كيلومتري با شهر فاصله داشت اكثرا فاميل ها نزديك هم براي چند روزي مي امدند
و با بچه هايشان در اين باغ گذرانديم اما خاطره اي كه ميخواهم برايتان تعريف كنم
شايد زياد خاطره خوشي نيست اما درس بزرگي شد براي من در زندگيم !!
تا جايي كه يادم است اواخر شهريور بود
همه فاميل اونجا جمع بودن چونكه وقت جمع كردن انار هاا رسيده بود
٨-٩ سالم بيشتر نبود اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوشگذراندن بوديم !!!
بزرگ ترين تفريح ما در اين باغ بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته هاي انگوري كه در اين باغ وجود داشت بعضي وقت ها ميتوانستي ساعت ها قايم شي بدون اينكه كسي بتونه پيدات كنه.
بعد از ناهار بود كه تصميم بازي گرفتيم
من زير يكي از اين درختان قايم شده بودم
كه ديدم يكي از كارگران جوونتر در حالي كه كيسه سنگيني پر از انار در دست داشت
نگاهي به اطرافش انداخت و وقتي كه مطمىن شد كه كسي اونجا نيست
شروع به كندن چاله كرد و بعد هم كييه انار را اونجا گذاشت و دوباره چاله را با خاك پوشاند
دهاتي ها اون زمان وضعشون خيلي اسفناك بود با همين چنتا انار دزدي هم دلشون خوش بود !!
با خودم گفتم انار هاي مارو ميدزدي! صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكني بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم
به هيچ كس هم چيزي در اين مورد نگفتم
غروب كه همه كارگر ها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشونو از بابا بگيرن من هم اونجا بودم نوبت رسيد به كارگري كه انار ها رو خاك قايم كرده بود، پدر در حال دادن پول به اون شخص بود كه من با غرور و صداي بلند گفتم بابا من ديدم كه علي اصغر انار هارو دزديد و زير خاك قايم كرد
جااشم ميتونم به همه نشون بدم
اين كارگر دزد شما نبايد بهش پول بديد !
پدر خدا بيامر ما هيچوقت تو عمرش دستشو رو كسي بلند نكرده بود ، برگشت به طرف من نگاهي به من كرد همه منتظر عكس العمل پزر بودن بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفي بزنه يه سيلي محكم زد تو صورتم و گفت برو دهنتو اب بكش من خودم به علي اضغر گفته بودم انار هارو اونجا چال كنه واسه زمستون !!!!!
بعدشم رفت پيش علي اضغر گفت شما ببخشش اشتباه كرد 20 تومان هم گذاشت روش گفت اينم به خاطر زحمت اضافت
من گريه كنان رفتم تو اطاق ديگه هم بيرون نيومدم
كارگرها كه رفتن بابا اومد پيشم صورتمو بوسيدو گفت ميخواستم ازت عذر خواهي كنم
اما اين رو تو زندگيت هيچوقت يادتت نره مه هيچوقت با ابروي كسي بازي نكني
علي اضغر كار بسيار ناسايستي كرده ولي بردن ابروي مردم جلو در و همسايه و فاميل از كار اونم ناشايست تره !!!!!!!
شب علي اصغر اومده بود سرشو انداخته بود پايين واستاده بود پشت در كيسه اي در دستش بود گفت اينو بده به حاج اقا بگو از گناه من بگذره !!
كيسه رو كه بابام بازش كرد ديدم كه كيسه
اي كه چال كرده بود توشع به اضافه هم پول هايي كه بابام بهش داده بود ......
ســــــــــِپـــــآسـ
زماني در بچگي باغ انار بزرگي داشتيم كه ما بچه ها خيلي دوست داشتيم تابستونا كه گرماي طاقت فرسا ميشد براي چند هفته اي كوچ ميكرديم به اين باغ خوش اب و هوا كه حدودا٣٠ كيلومتري با شهر فاصله داشت اكثرا فاميل ها نزديك هم براي چند روزي مي امدند
و با بچه هايشان در اين باغ گذرانديم اما خاطره اي كه ميخواهم برايتان تعريف كنم
شايد زياد خاطره خوشي نيست اما درس بزرگي شد براي من در زندگيم !!
تا جايي كه يادم است اواخر شهريور بود
همه فاميل اونجا جمع بودن چونكه وقت جمع كردن انار هاا رسيده بود
٨-٩ سالم بيشتر نبود اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوشگذراندن بوديم !!!
بزرگ ترين تفريح ما در اين باغ بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته هاي انگوري كه در اين باغ وجود داشت بعضي وقت ها ميتوانستي ساعت ها قايم شي بدون اينكه كسي بتونه پيدات كنه.
بعد از ناهار بود كه تصميم بازي گرفتيم
من زير يكي از اين درختان قايم شده بودم
كه ديدم يكي از كارگران جوونتر در حالي كه كيسه سنگيني پر از انار در دست داشت
نگاهي به اطرافش انداخت و وقتي كه مطمىن شد كه كسي اونجا نيست
شروع به كندن چاله كرد و بعد هم كييه انار را اونجا گذاشت و دوباره چاله را با خاك پوشاند
دهاتي ها اون زمان وضعشون خيلي اسفناك بود با همين چنتا انار دزدي هم دلشون خوش بود !!
با خودم گفتم انار هاي مارو ميدزدي! صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكني بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم
به هيچ كس هم چيزي در اين مورد نگفتم
غروب كه همه كارگر ها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشونو از بابا بگيرن من هم اونجا بودم نوبت رسيد به كارگري كه انار ها رو خاك قايم كرده بود، پدر در حال دادن پول به اون شخص بود كه من با غرور و صداي بلند گفتم بابا من ديدم كه علي اصغر انار هارو دزديد و زير خاك قايم كرد
جااشم ميتونم به همه نشون بدم
اين كارگر دزد شما نبايد بهش پول بديد !
پدر خدا بيامر ما هيچوقت تو عمرش دستشو رو كسي بلند نكرده بود ، برگشت به طرف من نگاهي به من كرد همه منتظر عكس العمل پزر بودن بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفي بزنه يه سيلي محكم زد تو صورتم و گفت برو دهنتو اب بكش من خودم به علي اضغر گفته بودم انار هارو اونجا چال كنه واسه زمستون !!!!!
بعدشم رفت پيش علي اضغر گفت شما ببخشش اشتباه كرد 20 تومان هم گذاشت روش گفت اينم به خاطر زحمت اضافت
من گريه كنان رفتم تو اطاق ديگه هم بيرون نيومدم
كارگرها كه رفتن بابا اومد پيشم صورتمو بوسيدو گفت ميخواستم ازت عذر خواهي كنم
اما اين رو تو زندگيت هيچوقت يادتت نره مه هيچوقت با ابروي كسي بازي نكني
علي اضغر كار بسيار ناسايستي كرده ولي بردن ابروي مردم جلو در و همسايه و فاميل از كار اونم ناشايست تره !!!!!!!
شب علي اصغر اومده بود سرشو انداخته بود پايين واستاده بود پشت در كيسه اي در دستش بود گفت اينو بده به حاج اقا بگو از گناه من بگذره !!
كيسه رو كه بابام بازش كرد ديدم كه كيسه
اي كه چال كرده بود توشع به اضافه هم پول هايي كه بابام بهش داده بود ......
ســــــــــِپـــــآسـ