25-08-2014، 14:28
چادر ؛ نماد یک فرهنگ ، یک مسلک ، یک نگاه . .
باید دختر باشی؛ آنهم یک دختر محجبهی چادری تا دستت بیاید چطور چادر روی سرت را جمع و جور کنی، آنطوری که مانتو و روسری زیر چادرت، بیرون نزند و رنگ و لعاب لباست جلب توجه نکند. یا حتی آنطوری که اگر احیاناً لباس شلخته و ژولیده به تن داری، کسی بههمریختگیهایت را نبیند. باید دستت بیاید چطور چادر روی سرت را جمعو جور کنی تا آنوقت، به موقعش بفهمی چادرت را بالا بگیری تا گل و شل خیابان باران خورده، حتی پایین چادرت را هم گلی نکند و خاک زمین به دامن چارقدت ننشیند.
باید خوب بلد باشی وقت بارش باران و برف، وقتی که چاله چولههای شهر پر از آب باران شده است، چهطور از کنار خیابان بگذری تا سربه هوایی رانندههای عشق سرعت سر تا پایت را خیس آب نکند. باید وارد باشی به سر کردن چادر، تا برآمدهگی کرکرهی مغازهها چادر روی سرت را پاره نکند؛ تا رنگ نردهای که تازه ظاهرش را نو نوار کرده و نمیتواند هیچ ربطی به رنگ چادر تو داشته باشد، چارقدت را رنگی کند.
باید با همهی وجودت چادرت را جمعو جور کنی؛ یا نه! چادر باید با همهی وجودش تو را جمعو جور کند. باید کوشش کنی تا با این پوششی که انتخاب کردهای، همرنگ شوی. همگون شوی.
چادر روی سر هر آدمی که سنگینی میکند در سایهاش سنگین میشود. اگر "اهل" اش باشد، چادر بر صورت هر کسی که مینشیند، بر سیرتش هم جا خوش میکند. اگر "همجنس" اش باشد. چادر اصلاً فقط پوشش اندام نیست، که روپوشی برای اخلاق است.
اصلاً نباید دختر باشی، آنهم یک دختر چادری محجبه؛ تا دستت بیاید چطور خودت را جمعو جور کنی. چادر بیشتر یک نماد است؛ نماد یک فرهنگ، یک مسلک، یک نگاه. میخواهی دختر باشی یا پسر که چادر روی سرت باشد یا با بلوز و شلوار توی خیابانها گز کنی. وقتی "اهل" چادر باشی، یعنی اهل این فرهنگ شدهای.
این وسط اما اگر از دختر چادریهای محجبه بپرسی، سختترین موقع جمعو جور کردن چادر وقتی است که "طوفان" میشود. آنوقت هرقدر هم که در پوشاندن خودت ماهر باشی، چادرت به هر طرف میرود و تو - خواهی نخواهی - مستأصل خواهی شد. و این، درست همان موقعی است که وقت هنرنمایی توست تا نشان دهی چقدر واردی چادرت را جمعو جور کنی. حالا دختر یا پسر چه فرقی دارد؟! توی چادر به سر فقط در تندباد است که نشان میدهی "چند مرده حلاجی."
باید دختر باشی؛ آنهم یک دختر محجبهی چادری تا دستت بیاید چطور چادر روی سرت را جمع و جور کنی، آنطوری که مانتو و روسری زیر چادرت، بیرون نزند و رنگ و لعاب لباست جلب توجه نکند. یا حتی آنطوری که اگر احیاناً لباس شلخته و ژولیده به تن داری، کسی بههمریختگیهایت را نبیند. باید دستت بیاید چطور چادر روی سرت را جمعو جور کنی تا آنوقت، به موقعش بفهمی چادرت را بالا بگیری تا گل و شل خیابان باران خورده، حتی پایین چادرت را هم گلی نکند و خاک زمین به دامن چارقدت ننشیند.
باید خوب بلد باشی وقت بارش باران و برف، وقتی که چاله چولههای شهر پر از آب باران شده است، چهطور از کنار خیابان بگذری تا سربه هوایی رانندههای عشق سرعت سر تا پایت را خیس آب نکند. باید وارد باشی به سر کردن چادر، تا برآمدهگی کرکرهی مغازهها چادر روی سرت را پاره نکند؛ تا رنگ نردهای که تازه ظاهرش را نو نوار کرده و نمیتواند هیچ ربطی به رنگ چادر تو داشته باشد، چارقدت را رنگی کند.
باید با همهی وجودت چادرت را جمعو جور کنی؛ یا نه! چادر باید با همهی وجودش تو را جمعو جور کند. باید کوشش کنی تا با این پوششی که انتخاب کردهای، همرنگ شوی. همگون شوی.
چادر روی سر هر آدمی که سنگینی میکند در سایهاش سنگین میشود. اگر "اهل" اش باشد، چادر بر صورت هر کسی که مینشیند، بر سیرتش هم جا خوش میکند. اگر "همجنس" اش باشد. چادر اصلاً فقط پوشش اندام نیست، که روپوشی برای اخلاق است.
اصلاً نباید دختر باشی، آنهم یک دختر چادری محجبه؛ تا دستت بیاید چطور خودت را جمعو جور کنی. چادر بیشتر یک نماد است؛ نماد یک فرهنگ، یک مسلک، یک نگاه. میخواهی دختر باشی یا پسر که چادر روی سرت باشد یا با بلوز و شلوار توی خیابانها گز کنی. وقتی "اهل" چادر باشی، یعنی اهل این فرهنگ شدهای.
این وسط اما اگر از دختر چادریهای محجبه بپرسی، سختترین موقع جمعو جور کردن چادر وقتی است که "طوفان" میشود. آنوقت هرقدر هم که در پوشاندن خودت ماهر باشی، چادرت به هر طرف میرود و تو - خواهی نخواهی - مستأصل خواهی شد. و این، درست همان موقعی است که وقت هنرنمایی توست تا نشان دهی چقدر واردی چادرت را جمعو جور کنی. حالا دختر یا پسر چه فرقی دارد؟! توی چادر به سر فقط در تندباد است که نشان میدهی "چند مرده حلاجی."