20-08-2014، 19:05
تاریخ ایرانی: دکتر ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه دولت موقت در گفتوگویی تفصیلی با مجله «اندیشه پویا» به شرح ناگفتههایی از خودکشی عامل موساد در زندان، نفش جریان نفوذی در انقلاب و نیز ساختار ساواک پرداخت.
«تاریخ ایرانی» بخشهایی از این گفتوگو را انتخاب کرده که در ادامه میخوانید:
* وقتی شاه از ایران رفت، شورای سلطنت تشکیل شد. این شورا از دو نفر دعوت کرد تا در شورا مشارکت کنند: آیتالله مطهری و دکتر سحابی. آقای سحابی با من تماس تلفنی گرفت و گفت چنین پیشنهادی به من شده و من رد کردهام. آقای مطهری از امام کسب اجازه کرد و امام هم مخالفت کرد. آقای مطهری به جای خود آقای دکتر علیآبادی از حقوقدانان برجسته را به شورا معرفی کرد. بعد از انقلاب هم وقتی آقای علیآبادی را بازداشت کردند به این جرم که عضو شورای سلطنت بوده است، میخواستند اعدامش کنند. آقای مطهری رفت و دست ایشان را گرفت و از زندان بیرون آورد. چون به خواست انقلابیون به شورا رفته بود.
* بازرگان میگوید من در زندان بودم که تیمسار مقدم رئیس ساواک به دیدن من آمد و پیام داد که اعلیحضرت به همان نتیجهای که شما معتقدید رسیدهاند که شاه باید سلطنت کند و نه حکومت و بازرگان در جواب او میگوید ایشان دیر به این نتیجه رسیدهاند.
* با مهندس بازرگان نزدیکتر بودم چون او منطقی بود. بعد از انقلاب طالقانی حرفهایی میزد که منطقی نبود. مثلاً میگفت ما به قانون اساسی جدید نیاز نداریم و اسلام همه قوانین را دارد. ما به نشست کشورهای غیرمتعهد رفتیم و طالقانی صدایش درآمد که ما در اسلام غیرمتعهد نداریم و اینها چرا رفتهاند. طالقانی نماز جمعه را که راه انداخت به من میگفت بیا و مسائل را به من بگو تا در نماز مطرح کنم اما هیچ وقت از من درباره جنبش عدمتعهد توضیح نخواست که برایش توضیح دهم که جنبش غیرمتعهدها یعنی چه. او میگفت یک پاسبان را رئیس شهربانی کل کشور بکنند.
* آقای سعید حجاریان در بهمن ۷۹ مقالهای در نقد بازرگان نوشت. در مقالهاش نوشت که بازرگان پدیده نابهنگامی بود. نوشت که تکست بازرگان با کانتکس جامعه همخوانی نداشت. مقاله بسیار خوبی است. من آن زمان ایران نبودم و در حال درمان بیماری سرطان بودم. در جواب ایشان نوشتم گه هر تکستی لایههایی از کانتکس دارد. گاهی شما تکست خود را با لایههای بالایی و سطحی هماهنگ میکنید و گاهی با لایههای زیرین. بازرگان به تکست جامعه ما توجه داشت ولی کانتکس بازرگان معطوف به لایههای زیرین بود. مثل این جمله که گفت «ما دعا میکردیم باران بیاد و سیل آمده». بازرگان با این کلمات قصار درصدد منتقل کردن معانی است.
* انقلاب اجتنابناپذیر بود. من بارها گفته و نوشتهام از کاری که برای انقلاب و جامعهام کردهام اصلا پشیمان نیستم. اگر بخواهم به گذشته برگردم تاکتیکهایم را تغییر میدهم نه استراتژی را.
* نقش جریان نفوذی را کوچک نگیرید. ما از جریان نفوذی شکست خوردیم. از روز بعد از پیروزی در انقلاب نفوذ کردند. رئیس ساواک مهاباد عضو کمیتۀ منطقۀ هفت تهران شد... کلاهی کی بود؟ کشمیری کی بود؟ سعید امامی کی بود؟ کشمیری دبیر شورای عالی امنیت بود. به تمام اسناد محرمانه دسترسی داشت. آقای نیازی گفتند که سعید امامی برای موساد کار میکرد. خط نفوذی نمیگذارد مملکت سر و سامان بگیرد.
* روسها یک اصطلاح داشتند به نام القای ایدئولوژیک. لزومی ندارد کسی مستقیما برای موساد کار کند. من اعتقاد ندارم که کشمیری متعلق به سازمان مجاهدین خلق بود. اصلا الان کجاست؟ سازمان مجاهدین انقلاب یک تشکیلات تازه تاسیس شده بود و یک نفوذی خیلی راحت میتوانست وارد آن سازمان شود. من اعتقاد ندارم که کشمیری عامل نفوذی سازمان مجاهدین خلق بود. کارش بسیار حرفهای بوده و از یک مجاهد ساده دوره ندیده آن هم بعد از انقلاب آن کار برنمیآید.
* حسین فردوست در ایران چه کار میکرد؟ چه نقشی ایفا میکرد؟ همیشه گفتهام که باید لابهلای خطوطش را میخوانم. او افسر عالیرتبه ام.آی.سیکس بود. نگلیسها با شاه عقد اخوت که نبسته بودند. فردوست مسئول کنترل و هدایت شاه بود. فردوست قطعاً با نظر انگلیسها در ایران مانده بود و کار میکرد.
* بعد از جدا کردن سپاه از دولت موقت، من ارتباطم را با برخی از واحدها و فرماندهان حفظ کرده بودم. دو نفر از اعضای این واحد، آقایان کاظمی و رضا طباطبایی بعضاً برای مشورت به دیدن من میآمدند. رضا طباطبایی، برادر مرحوم دکتر کلود طباطبایی، از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا، واحد شیکاگو و عضو نهضت آزادی، شاخه آمریکا بود. بعد از انقلاب، بلافاصله به ایران آمد و به سپاه پیوست. مرحوم کاظمی را نمیشناختم و توسط رضا طباطبایی با او آشنا شدم. در یکی از اولین دیدارها به آنها توصیه کردم که دنبال نخود سیاه نروند. توضیح دادم که عوامل اسرائیل در رویدادهای بعد از انقلاب، از جمله در کردستان، نقش جدی دارند. بروید شبکه آن را شناسایی کنید و اولین قدم مطالعه پرونده موساد در ساواک است. توضیح دادم که شاه از یک تاریخ معین به ساواک دستور داده بود که فعالیت موساد را، بدون آنکه مزاحم آنها بشوند، زیر نظر بگیرند و گزارش تهیه کنند. ساواک اطلاعات مکتوب جالبی از فعالیت موساد در ایران جمعآوری کرده بود.
بنابراین مطالعه این پرونده برای شروع به کار ضروری بود. بعد از آنکه با تصویب شورای انقلاب مسئولیت ساختمان و مرکز اسناد ساواک از دولت موقت گرفته شد و زیر نظر یکی از اعضای شورا قرار گرفت، مسئول جدیدی گمارده شد. اما او با این گروه همکاری نمیکرد و آنها را راه نمیداد. اما نمیدانم چگونه آنها بالاخره به پروندهها دسترسی پیدا کردند. از جمله اسامی هیات مرکزی شبکه موساد در ایران را به دست آورند. بعد از پیگیریهایی که کردند، متوجه شدند که تمام اعضای مرکزی موساد، بعد از انقلاب ایران را ترک کردهاند. از این گروه تنها یک نفر در ایران مانده بود که مسئولیت او یارگیری از میان ایرانیان برای همکاری با موساد بود.
در سوابق مکتوب او آمده بود که او سالها در عراق بوده است و به زبانهای عبری، فارسی، عربی و انگلیسی تسلط کامل دارد. سالها به عنوان جاسوس اسرائیل در عراق در زندان بوده است و سپس در زمانی که بسیاری از ایرانیان مقیم عراق، به دنبال فشار دولت عراق، به عنوان معاود عراق را ترک میکردند و به ایران میآمدند، او نیز به عنوان معاود عراقی به ایران میآید و به عنوان صراف، در جلوی بازار مشغول به کار میشود. مأموریت او عضویت در شورای رهبری شبکه موساد در ایران و توسعه آن بوده است.
با این اطلاعات دو نفر از واحد اطلاعات سپاه برای دستگیری او به محل کارش مراجعه میکنند و به بهانه اینکه یک پرونده ارز قاچاق کشف شده است و فرد قاچاقکنندۀ ارز گفته است که ارز خود را از شما خریده است و باید به همراه ما به کلانتری برای ادای توضیحات بیایید. او میپذیرد و به همراه آنان به راه میافتد. پس از آنکه او را سوار ماشین میکنند و به راه میافتند، به او دستور میدهند که سرش را پایین بیاندازد. او را به بازداشتگاه لویزان میبرند و در یکی از سلولها زندانی میکنند و هنگامی که روز بعد بازجویی از او شروع میشود، او به علت اصلی بازداشتش پی میبرد. او در سومین شب بازداشتش، به طرز خاصی در زندان خودکشی میکند.
آنچه برای من تعریف کردند این بود که او توانسته بود یک رشته نخ ضخیم نظیر یک ریسمان باریک از الیاف در دسترس، در پتو و غیره درست کند و سپس کفشهایش را در آورده و پابرهنه این نوار ریسمانی را به دور گردن خود پیچیده بود. یک قلم یا مدادی را که در دسترس داشته است به سر این ریسمان باریک قلاب کرده بود که مانع از برگشتن و باز شدن نخ از دور گردنش، در هنگام خفگی و بیهوشی بشود.
فردی که در سلول مجاور بازداشت بوده است به مأمورین گزارش میدهد که در طول شب، صداهای عجیب و غریب، نظیر پایکوبی یک اسب، از سلول او میشنیده است. به هر حال خودکشی و مرگ این فرد، مطالعه برای شناخت شبکه موساد را از طریق او منتفی میکرد. جنازهٔ او را با زحمت زیاد میبرند، پشت در پزشکی قانونی قرار میدهند و به مدت سه ماه، به عنوان ناشناس در سردخانه نگهداری میشد تا در نهایت همسرش از ماجرای خودکشی او باخبر میشود و به پزشکی قانونی مراجعه و جسد را شناسایی میکند و تحویل میگیرد.
* ساواک به جهت سازمانی زیر نظر نخستوزیری بود اگر چه مستقیماً از شاه دستور میگرفت و نخستوزیر هیچ قدرتی بر ساواک نداشت. بعد از استقرار در نخستوزیری، مهندس بازرگان، محافظت و رسیدگی به ساختمان و اسناد ساواک و کارمندان را بر عهده من واگذار کرد. کمیتهای ۵ نفره مرکب از آقایان مهندس عبدالعلی بازرگان، مهندس مجید حداد عادل، مهندس ذهبیون، هادینژاد حسینیان و انتظاری برای سرپرستی مجموعه ساواک معین و در نخستوزیری مستقر شد.
ابتدا میبایستی ساختمان مرکز ساواک و تأسیسات و اسناد ساواک را به کنترل دولت در میآوردیم. برای آشنایی با ساختار اداری ساواک هیات پنج نفرۀ مذکور در بالا از آقای دکتر فرخ مروستی، از اعضای سابق انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و از اساتید متخصص در کامپیوتر که به ایران آمده بود برای دستیابی به حافظه کامپیوترهای ساواک کمک خواست و ایشان توانستند اطلاعات آن را بیرون بیاورند. دهها صفحه شامل ساختار اداری، اسامی اعضای ادارات و کارمندان، خبرچینان، مأمورین ساواک در ایران و خارج از کشور، تهیه شد. ما برای اولین بار با ساختار درونی ساواک آشنا شدیم. تا آن زمان ما جز اخبار سرکوب و شکنجه و قتل زندانیان سیاسی هیچ چیز درباره ساواک نمیدانستیم. با اشرافی که به ساختار و فعالیتهای ساواک پیدا کردیم روشن شد که دو اداره در ساواک وجود داشت که بسیار مهم و برای امنیت کشور حیاتی بودند: اداره دوم و اداره هشتم. اولی جاسوسی برون مرزی، دومی ضد جاسوسی در داخل کشور. در یکی از بازدیدهای خود از ساواک، در این دو اداره با اسناد و مدارکی روبهرو شدم که فهم آنها و آگاهی بر نوع کار آنها نیازمند توضیح بود.
بنابراین با کسب نظر موافق مهندس بازرگان به یکی از مدیرکلهای ساواک، که هنوز از ایران خارج نشده بود، اطلاع دادم که به دیدن من به نخستوزیری بیاید. او ابتدا به شدت ترسیده بود و نمیآمد. اما بعد از توضیحاتی که درباره ضرورت این دیدار به او داده شد، آمد و به اتفاق به بازدید از ادارات دوم و هشتم ساواک پرداختیم.
در اداره هشتم، در یکی از کابینتها، صدها و شاید هزاران کلید وجود داشت. این کلیدها برای چه بود؟ نمیدانستیم. او توضیح داد که ساواک کلید درهای اکثر سفارتخانههای خارجی در تهران را تهیه کرده بود و هر زمان، که به هر دلیل به بازرسی از آن سفارت نیاز پیدا میکرد از این کلیدها استفاده میشد.
او همچنین طرز کار و اسناد کنترل سفارتخانههای خارجی در تهران و شهرستانها را توضیح داد. در زاهدان، به عنوان مثال، ساواک توانسته بود، موافقت یک دندانپزشک را، که مطبش روبهروی کنسولگری هند بود، برای نصب دوربینهای مخفی، جلب نماید. او همچنین از نصب دوربینهایی مخفی برای جمعآوری اطلاعات درباره رفتوآمدهای سفارت شوروی در تهران در اطراف سفارت توضیحاتی داد.