19-08-2014، 19:36
اواسط دهۀ ۱۳۰۰ فوتبال دیگر نماد تجدد در ایران شده بود و خیلی نگذشت که بالاترین سطوح هم داشتند ترویج و تبلیغش می کردند. تابستان سال ۱۳۰۳ رضاخان دستور داد رقابت های ورزشی، از جمله شان مسابقات فوتبال، منظماً میان نیروهای مسلح برگزار شود. بعضی از این رقابت ها در شهرستان ها انجام می شد، مثلاً مسابقه ای بین اعضای تیپ مختلط کردستان که در آن بازیکنان هنوز گیوه پایشان بود. اما مانع رشد و گسترش فوتبال، کمبود زمین بازی بود؛ اغلب زمین ها متعلق به نهادها و مؤسسات بریتانیایی و آمریکایی بودند. در زمستان ۱۳۰۴ در جلسه ای با حضور رئیس وقت مجلس شورای ملی، سید محمد تدین، در مقام رئیس مجمع ترویج و ترقی فوتبال، یکی از بازیکنان گفت: شرم آور است که بریتانیایی ها امکانات فوتبال دارند اما ایرانی ها ندارند. تدین از نفوذش در مجلس استفاده کرد و در بهار ۱۳۰۵ مجلس لایحه ای تصویب کرد که به موجبش دولت تکه زمینی حوالی دروازه دولت را که از چند سال پیش ترش جوان ها به صورت غیررسمی تویش بازی می کردند، به قیمت ۱۰ هزار تومان می خرید تا زمین فوتبالی دائمی در آنجا برپا کند.
رضاشاه بعد از تاجگذاری سال ۱۳۰۴ هم کماکان به فوتبال علاقه نشان می داد. زمستان ۱۳۰۴ سر مسابقه ای میان تیمی ایرانی با تیمی از مهاجران بریتانیایی در تهران حاضر شد، مسابقه ای که در آن برای اولین بار ایرانی ها، بریتانیایی ها را در بازی ملی خود آن ها شکست دادند. دولت ایران که حالا دیگر در مورد توان بازیکنانش در فوتبال اعتماد به نفسی به دست آورده بود، در پاییز ۱۳۰۵ همزمان با پدیدار شدن نشانه هایی از بهبود روابط میان ایران و اتحاد جماهیر شوروی، تصمیم گرفت تیمی متشکل از ۱۵ فوتبالیست ایرانی را تحت نظر رئیس مدرسۀ تربیت بدنی، میرمهدی ورزنده، برای شرکت در مسابقاتی بین الملل به باکو بفرستد. تیم ایران در برابر چهار تیم مختلف از باکو بازی کرد، سه تا را باخت و یکی را مساوی کرد.
به محض بازگشتشان به تهران، نشریۀ طنز «ناهید»، در کاریکاتور صفحۀ اولش شکستشان را دست انداخت. چندتایی از بازیکن ها که انتظار استقبال گرم تری داشتند، سرخود تصمیم گرفتند بریزند دفتر تحریریۀ «ناهید» را زیر و زبر کنند و بابت همین کار هم دستگیر و یک شب زندانی شدند. یکی از اعضای تیم که در باکو بازی کرده بود، حسین مفتاح، درسی آموزنده تر از شکست هایشان گرفت. مفتاح بعدترها نوشت: «آن سفر برای ما این حسن را داشت که دریافتیم دریبل کردن و تکروی به درد نمی خورد... هر یک از ما در حرکات فردی تخصص داشتیم... این ورزش ما باب مملکت و مورد پسند عامه بود، ولی با دیدن مسابقات و تیم بادکوبه دریافتیم منظور و هدف فوتبال جز آن چیزی است که تا آن روز دنبال می کردیم.»
همین شد که اوایل آذرماه تیمی از باکو برای انجام یک بازی به تهران دعوت شد. برای تحت تأثیر قرار دادن مهمان ها زمین فوتبال دولتی را چمن کاشته بودند. در آخرین بازی از سه بازی، که همه شان را هم مهمانان بردند، عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار پرنفوذ وقت، برای تماشا آمد. باخت های تحقیرآمیز (با نتایج ۱۱ ۰، ۳ ۱، ۴ ۰!) که تازه در زمین خودمان هم بود، بهت و حیرت بسیار برانگیخت، آن قدر که جوان هایی کلاً فوتبال را گذاشتند کنار. در سال های متعاقبش از علاقه به فوتبال کم شد و روزنامه ها دیگر به ندرت گزارشی از مسابقاتی می دادند که برگزار می شد. فعالیت های مجمع ترویج و ترقی فوتبال رفته رفته کم شد، و از اوایل دهۀ ۱۳۱۰ بود که شماری نهاد جدید تأسیس و جایگزین آن شدند.
نهایتاً معلوم شد این ها هم نهادهایی فانی و زودگذر بودند، اما سال های ۱۳۱۰ و ۱۳۱۱ نیروی محرکی تازه برای رشد ورزش و تربیت بدنی پدیدار شد. در دی ماه ۱۳۱۰ وزارت معارف برای جبران و درمان بی کفایتی انجمن ها و نهادهای موقتی و خلق الساعۀ پیشین، ادارۀ مخصوص تربیت بدنی را تأسیس کرد. وظیفۀ اصلی این اداره تشویق و ترغیب مدارس به تشکیل تیم های فوتبال و متعاقبش برگزاری رقابت های بین مدارس بود. رقابت ها چند هفته بعدتر شروع شد، اما مشکل تیم ها کماکان کمبود شدید زمین مسابقه بود.
اما ادارۀ تربیت بدنی فقط مسئول ورزش مدارس بود و به همین خاطر، شماری از سیاستمدارها و مربیان ایران در بهار ۱۳۱۳ «انجمن ملی تربیت بدنی» را تأسیس کردند. انجمن از همان آغاز تحت الحمایۀ ولیعهد بود که سال ۱۳۰۸ شده بود رئیس مجمع ترویج و ترقی فوتبال، اما حالا داشت در سوئیس درس می خواند. برای رسمیت دادن به ورزش ایران و نظارت بر آن، یک آمریکایی به نام توماس آر. گیبسن را که تازه از دانشگاه کلمبیا فارغ التحصیل شده بود، دعوت کردند بیاید به ایران. برای گیبسن، که تا سال ۱۳۲۷ در ایران ماند، معنی ورزش، ورزش های تیمی بود: زمانی یک استاد جودو پیشنهاد داد بیاید ایرانی ها را با این رشته آشنا کند؛ گیبسن پیشنهاد را نپذیرفت، با این استدلال که ایران به ورزش های تیمی نیاز دارد. گیبسن رقابت هایی راه انداخت میان تیم های مدارس، عمدتاً هم تیم های فوتبال.
بعد از اینکه او زمام مسئولیت را به دست گرفت، ظرف چند ماه ۲۴ تیم تشکیل شد، همه شان هم مرتبط با نهادهای آموزشی و تحصیلی. بلندمرتبه ترین مقام های حکومت سر مسابقات حاضر می شدند، اما عیسی صدیق روایت می کند که عامۀ مردم در آغاز چنان به این ورزش های تماشاگرپسند بی اعتنا بودند که ادارۀ تربیت بدنی ناگزیر بود به دادن چای و شیرینی تا مردم را به دیدن بازی های فوتبال اغوا کند. گیبسن همچنین به گونه ای نظام مند مربیانی را به شهرستان ها فرستاد تا ورزش های مدرن و بیشتر از همه فوتبال را ترویج کنند. در تمام مملکت باشگاه های ورزشی تشکیل دادند و زمین مسابقه ساختند، در بعضی موارد حتی در قبرستان های متروکه.
در اردیبهشت ماه ۱۳۱۵، ولیعهد به ایران برگشت. محمدرضا پهلوی که در ایران بزرگ شده بود، از فوتبال بازی کردن لذت می برد. در مدرسۀ رزی سوئیس، که او پنج سال را به تحصیل در آنجا گذراند، قابلیت های ورزشی اش دستاوردهای تحصیلی اش را به سایه برده بودند و کاپیتان هم تیم فوتبال و هم تیم تنیس مدرسه شده بود. به محض بازگشت به وطن، دلبستگی شخصی اش به ورزش را نشان داد. مقاله ای منتشر شده به سال ۱۳۱۵ در نشریۀ رسمی وزارت معارف، گزارش می دهد که بعد پیوستن او به تیم فوتبال دانشکده اش، دانشکدۀ افسری، این تیم دیگر هیچ مسابقه ای را نباخته و قهرمان لیگ دانشکده ها و دبیرستان های کشور شده.
در مقاله آمده بود مسابقاتی که او تویشان بازی کرده توجه مشتاقانۀ عامۀ مردم را جلب کرده و در نتیجه همین نشان دهندۀ دلبستگی عمیق آن ها به سلطنت است. مقاله اضافه می کرد که «والاحضرت همایون ولایتعهد در دستۀ فوتبال دانشکدۀ افسری همیشه در مرکز بازی و خط حمله (سنترفوروارد) که از مشکل ترین و فنی ترین قسمت های بازی است جای دارند. کسانی که از این بازی قهرمانی آگاهی دارند و درجۀ دشواری وظیفه ای را که به عهدۀ رئیس خط حمله یا سنترفوروارد محول است می دانند و افتخار تماشای بازی شاهنشاه زادۀ جوان بخت ایران را داشته اند، با نهایت شعف تصدیق می کنند که والاحضرت همایون ولایتعهد در مهارت و چابکی و طرز مغلوب کردن حریف به وسیلۀ تغییر دادن خط حرکت و توزیع توپ به اطراف و یاران خود به طوری که همه را به کار انداخته و خطر حمله را که از پنج نفر تشکیل می شود، مجتمعاً عامل و مؤثر قرار بدهد، استاد و به واقع قهرمان این بازی هستند. نکتۀ دیگر که تمام اشخاص را که در دسته های مختلف بر خلاف دانشکدۀ افسری مسابقه داده و کسانی که با شوق و علاقه در اطراف میدان، تماشاگر هنرمندی شاهنشاه زادۀ جوان بخت هستند و تصدیق کرده و زبان به آفرین و ستایش ایشان می گشایند، مسالۀ عدالت محض و نجابت و بردباری بزرگی است که در موقع بازی ابراز می فرمایند.»
سال ۱۳۱۸ برای اولین بار در تاریخ ایران در تعدادی از رشته ها، از جمله فوتبال، مسابقات ملی قهرمانی برگزار شد. از پی اش سال ۱۳۱۹، سال نخستین تلاش ها برای ایجاد فدراسیونی مجزا برای هر کدام از رشته ها، از جمله فوتبال بود، تلاش هایی که فقط بعد پایان جنگ جهانی بود که به بار نشستند.
اگر تاریخ فوتبال ایران پیش از جنگ اول جهانی را خلاصه کنیم، تا اواسط دهۀ ۱۳۱۰ ورزش های غربی برای اقلیتی مختصر از ایرانی ها جالب بودند و فوتبال که رسماً رویش سرمایه گذاری می شد، عمدتاً فعالیتی خاص نخبگان و بالادستی ها باقی ماند. این قضیه مثلاً از روی اسامی داوران مسابقات این دورۀ ابتدایی هم مشخص می شود، مروری که در آن به نام های فرزندان خانواده های بزرگ زمین دار ایران بر می خوریم، مثل سردار اکرم قره گوزلو، ارسلان و عبدالله خلعتبری و عظام السلطنه ذوالفقاری. عصر رضاشاه عصر طلایی ورزش دانشگاه ها در ایران بود. سرمایه گذاری حکومت روی فوتبال، هم در نیروهای مسلح و هم در نظام آموزش عمومی به سرعت در حال توسعۀ ایران، فوتبال را بدل به ورزش و سرگرمی محبوب جوان ها کرد.
نتیجۀ تلاش ها این بود که به رغم مقاومت سنتی ها، فوتبال رواج یافت. ناظری انگلیسی سال ۱۳۱۴ نوشت: «فوتبال ایران را هم فتح کرده و در سرتاسر مملکت بازی می شود... در شهرستان ها و روستاهای کوچک اغلب بچه مدرسه ای های پسر و بعضی مردان بزرگسال فوتبال بازی می کنند. بازی زیرکانه ای هم هست، سریع، بهداشتی، هوشمندانه...» و ترجیع بند معمول دربارۀ کار گروهی را هم اضافه می کرد که «در بسیاری مدارس ایران هفته ای چند بار فوتبال بازی می شود، نه فقط به خاطر اهمیت جسمانی اش بلکه به این دلیل که اعتقاد دارند ابزار آموزشی خوبی است برای آموختن اینکه چطور «شرافتمندانه» بازی کنند، خصلتی که ایرانی ها می خواهند در فرزندانشان به وجود بیاورند، چون هم در ایران و هم در اروپا در برخورد با اروپایی ها دیده اند که این عامل چقدر در ایجاد روابط بهتر انسانی اهمیت دارد.»