15-08-2014، 12:18
یک روزمسئول فروش ،منشی دفتر و مدیرشرکت برای ناهاربه
سمت سلف سرویس قدم می زدند.
ناگهان چراغ جادویی روی زمین پیداکرده،
آن را لمس می کنندوغول چراغ ظاهرمی شود.غول میگه:
من برای هرکدام ازشمایک آرزو رابرآورده می کنم...
منشی می پره جلو ومیگه:«اول من ،اول من!...
من میخوام که توی باهاماس باشم،سوار یه قایق بادبانی شیک وهیچ نگرانی وغمی از
دنیانداشته باشم.»...پوووف!منشی ناپدیدمیشه...
سپس مسئول فروش می پره جلو ومیگه:«حالا من ،حالا من!...من میخوام توی هاوایی
کنارساحل لم بدم،یه ماساژورشخصی داشته باشم و یه منبع بی انتهای نوشیدنی
خنک وتمام عمرم حال کنم.»...پوووف!مسؤل فروش هم ناپدیدمیشه...
سپس غول به مدیرمی گوید:حالانوبت توئه...مدیرمیگه:«من می خوام که اون دوتا
هردوشون پس ازناهار توی شرکت باشن»!
نتیجه اخلاقی اینکه همیشه اجازه دهید اول رییس تان صحبت کند!