11-08-2014، 14:40
اگه دوسم داری، اگه می خوای منو...
زندگی مان به سمتی رفته که همه نسبت به بقیه این نظر را داریم کهاگر دوستم دارد اگر من را می خواهد باید این طور و آن طور باشد وگرنه... !
از خودمان توقع نداریم کهباید چه کارهایی بکنم که نشان بدهم «دوستش دارم»! در حالی که باید برعکس باشد یعنی «از خودت توقع داشته باشی نه از دیگران».
حالا در رابطه مان با خداهم این گونه شده ایم؛ اینطور که خدا باید برایمان چه ها بکند! ولی وقتی قرار باشد ما بندگی کنیم، کم می آوریم و از مهربانی و بخشندگی خدا سوء استفاده می کنیم و می گوییم که خدا می بخشد و حالا حالش را ندارم وقتی حال داشتم و...
.
بچه ها از وقتی کمی میفهمند، با کارهایشان بدون این که بدانند به ما یاد می دهند که دوست داشتن «نشانه» دارد، البته این مسئله یک روش منطقی-واقعی-غریضی است؛ ولی ما با گذشت زمان یادمان می رود و یا از محبت طرف مقابل سواستفاده می کنیم. ما وقتی بچه ایم دوست داریم همه برایمان کارهایی را که دوست داریم انجام بدهند، همه دوستمان داشته باشند، همه با محبت نگاهمان کنند، و بیشتر اوقات اگر تک فرزند باشیم این مسئله کم کم به خودخواهی می انجامد. یعنی پدر و مادر و اطرافیان با محبت های بی حد و یک طرفه، بچه را این طور تربیت می کنند که همه باید تو را دوست داشته باشند و باید همه چیز برای تو باشه، چون بچه ای و یا هر کاری بکنی عیب ندارد چون بچه ای و... .
اگر در این موقعیت یکفرزند دیگر بیاید یا در نزدیکی ما در خانواده و یا مهدکودک، بچه دیگری باشد و توجه و محبت به او هم دیده بشود، این نگاه خودخواهانه کمرنگ می شود و بچه کم کم می فهمد که برای جذب محبت باید خودش هم محبت و تلاش کند تا او هم بیشتر دوست داشته بشود.
کاش برای محبت کردن مسابقه می دادیم وکاش به جایاین که بگوییم «اگر دوستم داری اگر من را می خواهی»؛ بگوییم «چون دوستت دارم و چون می خواهمت...»
در رابطه با خدا هم چونمحبت سرشار و یکطرفه از طرف خدا بر ما صورت می گیرد، برایمان عادی شده و ما خیال می کنیم باید اینطور باشد. در حالی که پروردگار رب العالمین است و ما را تربیت می کند و با دستورات داده شده و عقوبت کارها و گاه تنگی و فشار، محبت ما را وادار به عمل و تعهد (نذر) می کند تا از لوسی و بی مسئولیتی در آییم. بعضی به خاطر نیروهای درونی شان این طور می فهمند که «دوست داشتن و محبت کردن» خودش زیباست و سعی می کنند همه را دوست داشته باشند و محبت کنند.
بعضی هم به واسطه موقعیتزندگی مورد توجه و محبت قرار می گیرند و به مرور فکر می کنند که زندگی طبیعی اینطور است که هر کاری دوست داری بکنی و راحت باشی. گاهی محبت به دیگران را دوست داری پس محبت می کنی. گاهی هم محبت هزینه و سختی دارد و تو راحت تری که محبت نکنی و هیچ امر مهمی نیست. و با مرور زمان این مسئله امری عادی می شود واگر در رابطه با همسران باشد با مرور زمان مشکل زا می شود. فرض کن به خاطر مسائل سخت و کارهای پر زحمت مرد خسته و پر مشکل به خانه بر می گردد، همسر از او استقبال می کند، پذیرایی می کند، با مشکلات کنار می آید، قناعت می کند و سعی می کند با هنر و فعالیت هزینه های زندگی را پایین بیاورد و روی خواسته هایش پا بگذارد و تا می تواند با تلاش مشکلات را کم کند. گاهی شوهر می فهمد و سختی و تلاش او را می بیند و درک می کند. گاه اصلا فکر می کند زندگی همین است و باید همسرش این کارها را می کرده و خواسته هایش هم لابد مهم نبوده و شاید اصلا نمی خواسته که بیان نکرده و فشار نیاورده است! اینجاست که زن احساس می کند محبتش یکطرفه بوده و همسرش به او و محبت هایش عادت کرده و تازه اگر یک روز محبت نکند موجب ناراحتی می شود.
کاش برای محبت کردنمسابقه می دادیم وکاش به جای این که بگوییم «اگر دوستم داری اگر من را می خواهی»؛ بگوییم «چون دوستت دارم و چون می خواهمت...».
حالا در رابطه مان با خداهم این گونه شده ایم؛ اینطور که خدا باید برایمان چه ها بکند! ولی وقتی قرار باشد ما بندگی کنیم، کم می آوریم و از مهربانی و بخشندگی خدا سوء استفاده می کنیم و می گوییم که خدا می بخشد و حالا حالش را ندارم وقتی حال داشتم و...
.
بچه ها از وقتی کمی میفهمند، با کارهایشان بدون این که بدانند به ما یاد می دهند که دوست داشتن «نشانه» دارد، البته این مسئله یک روش منطقی-واقعی-غریضی است؛ ولی ما با گذشت زمان یادمان می رود و یا از محبت طرف مقابل سواستفاده می کنیم. ما وقتی بچه ایم دوست داریم همه برایمان کارهایی را که دوست داریم انجام بدهند، همه دوستمان داشته باشند، همه با محبت نگاهمان کنند، و بیشتر اوقات اگر تک فرزند باشیم این مسئله کم کم به خودخواهی می انجامد. یعنی پدر و مادر و اطرافیان با محبت های بی حد و یک طرفه، بچه را این طور تربیت می کنند که همه باید تو را دوست داشته باشند و باید همه چیز برای تو باشه، چون بچه ای و یا هر کاری بکنی عیب ندارد چون بچه ای و... .
اگر در این موقعیت یکفرزند دیگر بیاید یا در نزدیکی ما در خانواده و یا مهدکودک، بچه دیگری باشد و توجه و محبت به او هم دیده بشود، این نگاه خودخواهانه کمرنگ می شود و بچه کم کم می فهمد که برای جذب محبت باید خودش هم محبت و تلاش کند تا او هم بیشتر دوست داشته بشود.
کاش برای محبت کردن مسابقه می دادیم وکاش به جایاین که بگوییم «اگر دوستم داری اگر من را می خواهی»؛ بگوییم «چون دوستت دارم و چون می خواهمت...»
در رابطه با خدا هم چونمحبت سرشار و یکطرفه از طرف خدا بر ما صورت می گیرد، برایمان عادی شده و ما خیال می کنیم باید اینطور باشد. در حالی که پروردگار رب العالمین است و ما را تربیت می کند و با دستورات داده شده و عقوبت کارها و گاه تنگی و فشار، محبت ما را وادار به عمل و تعهد (نذر) می کند تا از لوسی و بی مسئولیتی در آییم. بعضی به خاطر نیروهای درونی شان این طور می فهمند که «دوست داشتن و محبت کردن» خودش زیباست و سعی می کنند همه را دوست داشته باشند و محبت کنند.
بعضی هم به واسطه موقعیتزندگی مورد توجه و محبت قرار می گیرند و به مرور فکر می کنند که زندگی طبیعی اینطور است که هر کاری دوست داری بکنی و راحت باشی. گاهی محبت به دیگران را دوست داری پس محبت می کنی. گاهی هم محبت هزینه و سختی دارد و تو راحت تری که محبت نکنی و هیچ امر مهمی نیست. و با مرور زمان این مسئله امری عادی می شود واگر در رابطه با همسران باشد با مرور زمان مشکل زا می شود. فرض کن به خاطر مسائل سخت و کارهای پر زحمت مرد خسته و پر مشکل به خانه بر می گردد، همسر از او استقبال می کند، پذیرایی می کند، با مشکلات کنار می آید، قناعت می کند و سعی می کند با هنر و فعالیت هزینه های زندگی را پایین بیاورد و روی خواسته هایش پا بگذارد و تا می تواند با تلاش مشکلات را کم کند. گاهی شوهر می فهمد و سختی و تلاش او را می بیند و درک می کند. گاه اصلا فکر می کند زندگی همین است و باید همسرش این کارها را می کرده و خواسته هایش هم لابد مهم نبوده و شاید اصلا نمی خواسته که بیان نکرده و فشار نیاورده است! اینجاست که زن احساس می کند محبتش یکطرفه بوده و همسرش به او و محبت هایش عادت کرده و تازه اگر یک روز محبت نکند موجب ناراحتی می شود.
کاش برای محبت کردنمسابقه می دادیم وکاش به جای این که بگوییم «اگر دوستم داری اگر من را می خواهی»؛ بگوییم «چون دوستت دارم و چون می خواهمت...».