28-12-2011، 9:25
پرسي جكسون و خدايان يونان
جلد سوم: طلسم تيتان
نوشته: ريك ريوردن
Pioneer : برگردان
2
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
فصل اول.
عمليات نجات من، خراب مي شود.
جمعه ي قبل از تعطيلات زمستاني، مادرم با يك كيف آماده شده براي سفر شبانه ام و
تعدادي اسلحه كشنده به مدرسه شبانه روزي جديدم آمد و من را همراه خود برد. در راه، ما
دوستانم آنابث 1 و تاليا 2 را هم، سوار كرديم.
اين يك رانندگي هشت ساعته از نيويورك تا بارهاربرِ مين 3 بود. برف و بوران در بزرگراه غوغا
مي كرد. آنابث، تاليا و من ماه ها بود كه همديگر را نديده بوديم، اما با توجه به آن كولاك و
انديشه آنچه كه ما قصد انجام آن را داشتيم، خيلي عصبي تر از آن بوديم كه بخواهيم با هم زياد
صحبت كنيم. به جز مادرم. او وقتي كه عصبي بود، پرحرفي مي كرد. وقتي، ما بالاخره به
عمارت وِست اُور 4 رسيديم، هوا داشت تاريك مي شد. اين درحالي بود كه مادرم براي آنابث و تاليا
داستاني در مورد يك كودك خجالتي مي گفت كه البته در مورد من بود.
تاليا بخار روي شيشه ماشين را پاك كرد و به دقت بيرون را نگاه كرد.
- آره، تفريح خوبي ميشه!
عمارت وِست اُور شبيه قصر يك شواليه شيطاني بود. از سنگ هاي سياه ساخته شده بود و
شامل برج ها، پنجره هاي باريك و مجموعه اي بزرگ از دو درهاي چوبي بود. آن بر بالاي يك
صخره برفي ايستاده بود و بر جنگل يخ زده ي بزرگي در يك طرف و اقيانوسي مواج در طرف ديگر
مشرف بود.
مادرم پرسيد:
1 Annabeth -
2 Thalia ‐
3 ايالتي از نيوانگيلند در شمال شرقي امريكا Maine-
4 Westover -
3
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
- شما مطمئنيد كه نمي خوايد من صبر كنم؟
من گفتم:
- نه، ممنون مامان! من نمي دونم كه چقدر طول مي كشه. همه چي روبه راه خواهد بود.
- اما شما چطوري بر مي گرديد؟ من نگرانم پرسي.
اميدوارم بودم كه سرخ نشده باشم. همين قدر بد بود كه به مادرم وابسته بودم كه مرا به محل
مبارزاتم برساند.
- همه چي روبه راهه، خانم جكسون.
آنابث براي قوت قلب به او لبخند زد. موهاي بلوندش را در يك كلاه اسكي ( كلاه كاموايي ) جمع
كرده بود و چشمان خاكستري اش همرنگ اقيانوس بود.
- ما از خطر دور نگهش مي داريم.
خيال مادرم كمي آسوده شد. او معتقد بود آنابث عاقل ترين نيمه خدا كلاس هشتمي است. او
مطمئن بود كه آنابث اغلب من را از كشته شدن نجات مي دهد. او حق داشت. ولي اين معني اش
اين نيست كه من مجبور باشم آن وضعيت را دوست داشته باشم. مادرم گفت:
- بسيار خوب عزيزانم. هر چيزي كه نيازه، همراهتونه ؟
تاليا گفت:
- بله خانم جكسون. ممنون كه ما را رسونديد.
- شيرينك هاي من! آيا شماره موبايل من را داريد؟
- مامان....
- اين نكتار 5 و آمبروسيا 6ي تو، پرسي. اينم يك داركما 7ي طلا براي اين كه هر وقت نياز
داشتيد با كمپ تماس بگيريد...
- مامان لطفاً! ما خوبيم. يالا بچه ها!
او يك كمي دلخور به نظر مي رسيد و من در مورد آن متاسف بودم؛ ولي آماده بودم كه از آن
ماشين پياده شوم. اگر مادرم داستان ديگري در مورد اينكه من در سه سالگي در وان حمام، چقدر
جذاب بودم، مي گفت، من يك تونل توي برف مي كندم و آن جا مي ماندم تا يخ بزنم و بميرم.
5 شراب لذيذ خدايان يونان Nectar -
6 خوراک خدايان که طبق افسانه ها به آنها زندگی جاويدان می دهد. Ambrosia -
7 واحد پول يونان، نقره يونان باستان drachma ‐
4
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
آنابث و تاليا به دنبال من پياده شدند. بادي كه مستقيم داخل كتم شد مثل خنجرهاي يخي بود.
وقتي ماشين مادرم از ديدمان خارج شد، تاليا گفت:
- مامانت خيلي باحاله پرسي.
من تاييد كردم و گفتم:
- او واقعاً خوبه. تو چطور؟ تو هرگز با مادرت در تماس بودي؟
همان وقتي كه اين را پرسيدم، آرزو كردم كه اي كاش اين كار را نكرده بودم. تاليا در گرفتن
قيافه شريرانه استاد بود. با لباس هاي پانك – كت پاره پاره شده ارتشي، شلوار چرم مشكي و
زنجير طلا - كه هميشه مي پوشيد، خط چشم مشكي و چشمان آبي سير. اما نگاهي كه حالا به
من كرد واقعاً، نگاه يك شيطان مسلم بود.
- اگر به تو ربطي داشته باشه پرسي ...
آنابث حرفش را قطع كرد و گفت:
- بهتره بريم تو. گراور 8 حتماً منتظرمونه.
تاليا به قصر نگاهي كرد و لرزيد.
- درسته. متعجبم او چه چيزي اينجا پيدا كرده كه مجبور شده براي كمك تماس بگيره.
من به برج هاي سياه عمارت وِست اُور خيره شدم و حدس زدم:
- هيچ خوب نيست.
درهاي چوب بلوطي با ناله اي باز شدند و با چرخش برف به داخل، هر سه نفر داخل سرسراي
ورودي شديم. " واوووو". اين همه ي آن چيزي بود كه توانستم بگويم. مكان بزرگي بود. ديوارها
با پرچم هاي جنگ و اسلحه هاي نمايشي مثل تفنگ هاي قديمي، تبرهاي جنگي و وسايل ديگر
آراسته شده بود. منظورم اين است كه، من مي دانستم كه وِست اُور يك مدرسه نظامي بوده است؛
ولي دكوراسيونش – دقيقاً - فوق نظامي به نظر مي رسيد. ناگهان دستم به داخل جيبم رفت،
جايي كه خودكار سر توپي 9 مهلكم ريپتايد 10 بود. مي توانستم احساس كنم كه در اين مكان
چيزي اشتباه بود. چيزي خطرناك. تاليا دستبند نقره ايش- وسيله جادويي مورد علاقه اش - را
8 Grover -
9 نوعی خودکار با يک توپ فلزی کوچک چرخنده در نوک آن. Ballpoint -
10 به معنای آب مواج. Riptide -
5
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
ماليد. مي دانستم كه همگي به يك چيز فكر مي كنيم. مبارزه اي در راه بود. آنابث شروع كرد به
حرف زدن:
- من متعجبم كجا...
درهاي پشت سر ما، به شدت به هم خوردند و بسته شدند. من من من كنان گفتم:
- عاليه!!! حدس مي زنم كه يه مدتي اينجا هستيم.
مي توانستم انعكاس موسيقي را از انتهاي ديگر سرسرا بشنوم. شبيه موسيقي رقص بود. ما كوله
پشتي هايمان را پشت يك ستون پنهان كرديم و به پايين سرسرا رفتيم. خيلي دور نرفته بوديم كه
من صداي گام هايي را روي كف سنگي شنيدم و يك مرد و يك زن از سايه بيرون آمدند تا جلوي
ما را سد كنند.
آنها هر دو، موهاي خاكستري كوتاه و يونيفورم هاي ارتشي مشكي با تزيينات قرمز داشتند. زن
يك سبيل كم پشت داشت و آن مرد كاملاً اصلاح كرده بود و به نظر مي رسيد كه از من دوري
مي كند. آن ها هر دو چنان شق و رق راه مي رفتند گويا به جاي نخاع دسته جارويي در ستون
فقرات خود داشتند.
زن پرسشگرانه گفت :
- خُب! شماها اينجا چكار داريد؟
- ام م م .......
فهميدم كه براي اين برنامه ريزي نكرده ايم. آنقدر براي رسيدن به گراور و فهميدن اينكه
چه رخ داده است، تمركز كرده بودم، كه فكر نكرده بودم، كسي شايد اين سوال برايش پيش بيايد،
چرا سه بچه در شب دزدكي وارد يك مدرسه مي شوند. ما اصلاً در ماشين در مورد اينكه چگونه
داخل عمارت شويم صحبت نكرده بوديم. من گفتم:
- خانم ما فقط ...
مرد ناگهاني فرياد زد كه باعث شد من از جا بپرم:
- آها! به ملاقات كننده ها اجازه رقص داده نشده. شما بايد بيرون اندااااااااخته بشي . د
تلفظ مي كرد، او بلند قد بود با Jacques هايش را شبيه J او لهجه داشت، شايد فرانسوي. او
يك صورت شاهين مانند. سوراخ هاي بيني اش موقعي كه صحبت مي كرد باز مي شد كه سخت
بود به بيني اش خيره نشوي و چشمانش داراي دو رنگ متفاوت بود - يكي قهوه اي يكي آبي -
6
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
شبيه يك گربه خياباني. فهميدم كه بر بيرون انداختن ما به داخل برف جدي است، اما ناگهان تاليا
قدمي به جلو گذاشت و كار عجيبي را انجام داد.
او انگشتانش را به صدا در آورد. آن صدا تيز و بلند بود. شايد اين فقط خيالات من بود اما
تندبادي از قطرات ريز را كه از دست او خارج مي شد احساس كردم كه سرتاسر اتاق را گرفت. آن
مه، ما را خيس كرد و پرچم هاي روي ديوار را به حركت در آورد. تاليا گفت:
- آه! اما ما ملاقات كننده نيستيم، قربان. ما اينجا مدرسه مي اييم. من تاليا هستم و اينا
آنابث و پرسي هستند. ما كلاس هشتمي هستيم.
معلم مرد چشمان دو رنگش را باريك كرد. من نمي دانستم كه تاليا به چه فكر مي كرد. حالا
احتمالاً ما اول به خاطر دروغگويي تنبيه و بعد به داخل برف ها پرت مي شديم. اما مرد دودل به
نظر مي رسيد.
او به همكارش نگاه كرد.
- خانم گاتزچاك 11 ، آيا اين دانش آموزان را مي شناسيد؟
علي رغم خطري كه ما را تهديد مي كرد، مجبور شدم زبانم را گاز بگيرم تا جلوي خنده ام را
بگيرم. يك معلم با نام گچ گرفته 12 . او حتماً شوخي كرده بود.
زن پلك زد، شبيه كسي كه از بيهوشي بيدار شده بود.
- من ... بله. من مي شناسمشون قربان.
او به ما اخم كرد.
- آنابث، پرسي، تاليا بيرون از ورزشگاه چكار مي كنيد؟
قبل از اينكه ما بتوانيم پاسخ دهيم، صداي پاهايي را شنيدم و گراور دوان دوان و نفس نفس
زنان رسيد.
- آه، شماها اومديد 13 . شما...
او وقتي كه معلم ها را ديد، مكث كوتاهي كرد.
- آه، خانم گاتزچاك. دكتر تُرن! من، ا...
مرد گفت:
؟ - چيه، آقاي آندروود 14
11 Gottschalk-
12 - معنی لغوی گاتزچاک گچ گرفته می شود.
13 اين جمله به صورت يک اصطلاح به کار رفته است. در ادامه با معنی تخت الفظی اين جمله بازی شده است. You made it! -
14 Underwood -
7
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
از تُن صدايش واضح بود كه از گراور متنفر است.
- منظورت چيه كه مي گي اونها بالاخره اومدند؟ اين دانش آموزان اينجا زندگي مي كنند.
گراور چرب زباني كرد و گفت:
- بله، قربان. البته دكتر تُرن. من فقط منظورم اين بود كه، من خيلي خوشحالم كه اونها
آماده اش كرده اند.... شراب براي رقص را .... شراب عاليه و اونها آماده اش كرده اند.
دكتر تُرن به ما خيره شد. من احساس كردم كه يكي از چشمانش مصنوعي است. قهوه اي؟ يا
آبي؟ به نظر مي رسيد كه او مي خواهد ما را از بلندترين برج قصر به بيرون پرتاب كند. اما خانم
گاتزچاك رويا گونه گفت:
- بله، شراب عاليه. اما حالا همگي بدويد و برويد. ديگه نبايد ورزشگاه رو ترك كنيد.
ما منتظر نمانديم كه او حرف هايش را دوباره تكرار كند. ما آنجا را با يك عالمه " بله خانم" و
"بله قربان" و سلام نظامي ترك كرديم چون به نظر مي رسيد كه اين همان كاري است كه بايد
انجام دهيم.
گراور ما را به سمت پايين سرسرا، به سمت موسيقي هل داد. مي توانستم نگاه معلمان را بر
پشتم احساس كنم، اما نزديك تاليا راه رفتم و با صداي آرامي پرسيدم:
- چطوري اون كار را با صدا در آوردن انگشتات انجام دادي؟
- منظورت جادو مه 15 هستش؟ كايرون 16 هنوز بهت نشون نداده كه چه جوري اون را انجام
بدي؟
بغض ناراحت كننده اي در گلويم ايجاد شد. كايرون سرمربي ما در كمپ بود، اما هيچ وقت به
من چيزي شبيه آن را نشان نداده بود. چرا او به تاليا ياد داده بود ولي به من ياد نداده بود ؟ گراور
حتي با ناتواني من در .GYM با عجله ما را به سمت دري برد كه روي شيشه اش نوشته بود 17
خواندن، مي توانستم بيشتر از اين بخوانم.
گراور گفت:
- نزديك بودا! خدايان را شكر كه شما اينجاييد!
آنابث و تاليا هر دو گراور را بغل كردند. من با او دست دادم. خوب بود كه او را بعد از ماه ها
مي ديدم. او كمي بلندتر شده بود و كمي ريش گذاشته بود، به غير از اين او مثل هميشه – وقتي
15 Mist -
16 Chiron ‐
17 - ورزشگاه
8
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
كه در ميان انسان ها ظاهر مي شد - به نظر مي رسيد. يك كلاه قرمز روي موهاي قهوه اي فرفري
اش براي پنهان ساختن شاخ هاي بزي اش، شلوار لي گشاد و كفش هاي ورزشي با پاهاي
مصنوعي براي پنهان ساختن پاهاي خزدار وسم دارش. او در حال پوشيدن يك تي شرت مشكي
بود كه به من فرصتي داد تا بتوانم روي آن را بخوانم. روي آن نوشته بود: سرباز پياده وِست اُور.
مطمئن نبودم كه چه معني داشت. چيزي شبيه رتبه گراور يا شايد فقط يك شعار مدرسه.
پرسيدم:
- خب چي شده؟
گراور نفس عميقي كشيد.
- من دو تا پيدا كردم.
تاليا متحيرانه پرسيد:
- دو دورگه؟ اينجا؟
گراور سري تكان داد. پيدا كردن يك دو رگه به اندازه كافي سخت بود. امسال كايرون ساتير 18 ها
را در وضعيت اضطراري قرار داده بود و همه ي آن ها را به سرتاسر كشور فرستاده بود تا مدارس را
از كلاس چهارم تا دبيرستان براي تازه واردان احتمالي جستجو كنند. زمان سختي بود. ما در حال
از دست دادن اعضاي كمپ بوديم. ما به تمامي جنگجويان جديدي كه پيدا مي كرديم، نياز
داشتيم. مسئله اين بود كه تعداد زيادي نيمه خدا در بيرون از كمپ وجود نداشت.
- يك خواهر و برادر. اونها ده ساله و دوازده ساله اند. من نسب اونها رو نمي دونم اما اونها
قدرتمندند. اگر چه ما به آخر خط رسيديم. من به كمك نياز دارم.
- هيولاها؟
گراور عصبي بود.
- يكي. او مظنون شد. فكر نمي كنم كه هنوز مطمئن باشه؛ اما اين آخرين روز از ترمه.
مطمئنم كه او اجازه نمي ده كه اونها محوطه مدرسه را بدون اينكه او بفهمه ترك كنند.
شايد اين آخرين شانس ما باشه! هروقت كه من سعي مي كنم به اونها نزديك بشم او
هميشه اونجاست و جلوي من رو مي گيره. نمي دونم چي كار بايد بكنم!
گراور نااميدانه به تاليا نگاه كرد. سعي كردم كه به خاطر آن كار احساس ناراحتي كنم. طبق
عادت گراور براي پاسخ سئوال ها به من نگاه مي كرد اما تاليا ارشد بود. نه فقط به خاطر اينكه
18 نيمه انسان نيمه بز Satyr -
9
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
پدرش زئوس بود، بلكه تاليا تجربه بيشتري نسبت به ما براي دفاع در مقابل هيولاها در دنياي
واقعي داشت. او گفت:
- اين دو رگه ها به مجلس رقص هم مي آن؟
گراور سري تكان داد.
- خب ما هم به مجلس رقص مي ريم. هيولا كيه؟
- آه، شما او را همين حالا ديديد. مدير خبيث، دكتر تُرن.
اطرافش را عصبي نگاه كرد.
يك چيز عجيب در مورد مدرسه هاي نظامي: بچه ها هميشه در مراسم خاصي كه در آن
يونيفورم پوش نيستند ديوانه مي شوند. حدس مي زنم اين به خاطر اين است كه در برهه اي از
زمان همه چيز سختگيرانه اجرا مي شود و آنها احساس مي كنند كه بايد همه چيز را جبران كنند
يا چيزي شبيه به اين.
بادكنك هاي مشكي و قرمز در همه ي سطح ورزشگاه وجود داشت و بچه ها با پا آنها را به
صورت همديگر مي زدند يا سعي مي كردند با نوارهاي پارچه اي كه روي ديوار بسته شده بود
همديگر را خفه كنند. دخترها با آرايش هاي غليظ و تاپ هاي بند باريك، شلوارها و كفش هاي
رنگ روشن دور اعضاي تيم فوتبال حركت مي كردند، كاري كه هميشه انجام مي دهند، و شبيه
وسايل شنكجه به نظر مي رسيدند. هر دفعه، آنها دقايقي، دور يك پسر بيچاره را شبيه دسته اي
از ماهي هاي گوشتخوار 19 مي گرفتند، جيغ مي كشند و مي خنديدند و بعد راهشان را ادامه مي
دادند و آن پسر لاي موهايش روبان و روي صورتش با تصاوير روژلبي نقاشي شده بود. بعضي از
پسرهاي بزرگتر شبيه من، معذب بودند در كناره هاي ورزشگاه حركت مي كردند و سعي داشتند
كه ديده نشوند، مثل اينكه هر لحظه ممكن است مجبور شوند براي زندگي شان بجگند. البته در
مورد من اين كاملاً درست بود ...
- آنجا هستند.
گراور با سر به سمت دسته اي از بچه هاي كوچكتر اشاره كرد كه در صندلي هاي ورزشگاه با
هم بحث مي كردند.
- بيانكا و نيكو دي آنجلو 20
19 Piranha -
20 Bianca and Nico di Angelo -
10
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
دختر يك كلاه سبز نرم داشت، مثل اينكه سعي مي كرد صورتش را پنهان كند. پسر قاعدتاٌ
برادر كوچك او بود. آنها هر دو موهاي مشكي ابريشمي و صورت هايي سبزه داشتند و هر دو عادت
داشتند كه دست هايشان را در موقع حرف زدن تكان دهند. پسر در حل بر زدن تعدادي كارت
بازي 21 بود. خواهرش به نظر مي رسيد براي چيزي او را سرزنش مي كند. او نگاهي به اطراف
انداخت مثل اينكه احساس مي كرد چيزي اشتباه بود. آنابث گفت:
- آيا اونها.... منظورم اينه كه آيا به اونها گفتي؟
گراور سرش را به شدت تكان داد.
- تو مي دوني كه چطوريه. اين باعث ميشه كه خطر بيشتري اونها رو تهديد كنه. اگه يكدفعه
بفهمند كه كي هستند عطرشون قوي تر ميشه.
او به من نگاه كرد و من سر تكان دادم. من هرگز نمي دانستم كه واقعاً عطر دورگه ها كه
ساتيرها و هيولاها آن را حس مي كنند چه بويي است، اما مي دانستم كه بوي شما مي تواند باعث
كشته شدنتان شود. هر چه شما دورگه قوي تري بوديد، بيشتر بويي شبيه ناهار يك هيولا را
داشتيد. من گفتم:
- بريم اونها را بگيريم و از اينجا بيرون بريم.
من قدمي به جلو برداشتم، اما تاليا دستش را بر روي شانه ام گذاشت. مدير خبيث، دكتر تُرن،
خارج يك در، نزديك صندلي ها قدم مي زد و نزديك آن خواهر و برادر ايستاده بود. او سري به
سمت ما تكان داد. چشم آبي اش به نظر مي درخشيد.
بر طبق حالت او، حدس زدم تُرن، اصلاً، به وسيله حقه ي مه اي تاليا فريب نخورده است. او به اين
كه ما چه كسي هستيم شك كرده بود. او فقط منتظر بود كه علت بودن ما در آنجا را بفهمد. تاليا
دستور داد:
- به بچه ها نگاه نكنيد. مجبوريم منتظر بمونيم تا موقعيتي براي گرفتن اونها بدست بياريم.
بايد وانمود كنيم كه به اونها علاقه اي نداريم. او را از عطرشون دور كنيم.
- چطوري؟
- ما سه تا از قدرتمندترين دورگه ها هستيم. وجود ما بايد او را گيج كنه. پخش شيد.
طبيعي رفتار كنيد. كمي برقصيد. اما يك چشمتون را روي اون بچه ها نگه داريد.
آنابث پرسيد:
21 کارت های بازی، که بر روی آنها تصاويری از اشخاص و حيوانات يا اشيا (حقيقی يا خيالی) وجود دارد و در پشت آنها به . Trading card -
خصوصيات آن موجود امتيازاتی داده شده است. مثل کارت يک بازيکن فوتبال و امتيازاتش از قبيل پست بازی، تعداد گل زده و...
11
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
- رقصيدن؟
تاليا سري تكان داد. او گوشش را براي شنيدن موسيقي تيز كرد و اخمي كرد.
- اَه، كي جس مك كارتني 22 را انتخاب كرده؟
گراور كه دلخور به نظر مي رسيد گفت:
- من.
- اوه، خدايانم، گراور. اون خيلي ضعيفه. نمي تونستي يه چيزي شبيه گيرين دي 23 يا چيز
ديگه اي رو بزاري؟
- گيرين چي ؟
- اشكالي نداره. بيا بريم برقصيم.
- اما من نمي تونم برقصم.
- تو مي توني، اگه من هدايتت كنم. يالا پسر بزي.
گراور وقتي كه تاليا دستش را گرفت و او را به سمت صحنه رقص برد، ناليد. آنابث لبخند زد.
من پرسيدم:
- چيه؟
- هيچي. فقط خيلي خوبه كه تاليا همراهمونه.
آنابث از تابستان گذشته بلندتر از من شده بود كه باعث مي شد من احساس راحتي نكنم. او
عادت نداشت طلا و جواهري به غير از گردنبند مهره اي كمپ دو رگه ها بياندازد، اما حالا او
گوشواره هاي نقره اي كوچكي شبيه جغد – نماد مادرش، آتنا – به گوش داشت.
او كلاه كاموايي اش را برداشت و موهاي بلند و بلوندش بر روي شانه هايش ريخت. آن كار
باعث شد كه بنا به دلايلي او بزرگتر به نظر برسد.
- خب...
من سعي كردم كه چيزي بگويم. طبيعي رفتار كني . د اين چيزي بود كه تاليا گفته بود. وقتي شما
يك دو رگه در يك موقعيت خطرناك هستيد، چه جهنمي طبيعي است؟
- ام، اخيراَ ساختمان خوبي طراحي كردي؟
چشمان آنابث درخشيد، مثل هميشه كه او در مورد معماري صحبت مي كرد.
22 Jesse McCartney-
23 Green Day ‐
12
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
- آه، خدايانم، پرسي. تو مدرسه جديدم من يك طراحي سه بعدي براي يك مسابقه انتخابي
ساختم و يك برنامه كامپيوتري عالي وجود داره...
او شروع كرد به توضيح دادن كه چطور او بناي يادبود بزرگي را طراحي كرده كه مي خواست
آن را در گروند زيرو 24 مانهاتن 25 بسازد. او در مورد پايه هاي ساختماني و نماي خارجي و مصالح
صحبت كرد و من سعي مي كردم كه گوش كنم. مي دانستم كه او مي خواهد وقتي بزرگ شد يك
معمار برجسته شود. او عاشق رياضي و بناهاي تاريخي بود. اما من به سختي يك كلمه از آنچه را
مي گفت مي فهميدم. در حقيقت، من نا اميد شدم وقتي كه شنيدم او اينقدر مدرسه جديدش را
دوست دارد. اين اول باري بود كه او به مدرسه اي در نيويورك مي رفت. اميدوار بودم كه او را
بيشتر از قبل ببينم. آن يك مدرسه شبانه روزي در بروكلين 26 بود و او و تاليا هر دو آنجا بودند،
آنقدر نزديك به كمپ دو رگه ها كه كايرون مي توانست وقتي كه آنها در خطر هستند كمكشان
كند. چون آن جا يك مدرسه دخترانه بود و من به ام اس 2754 در مانهاتان رفتم، خيلي به ندرت
آنها را مي ديدم. من گفتم:
- آره، آره، خيلي عاليه. پس تو بقيه ي امسال را هم اونجا مي موني؟ آره؟
صورتش كمي گرفته شد.
- خب. شايد. اگه من ....
- هي!!!
تاليا ما را صدا زد. او به آرامي با گراور مي رقصيد كه دائماً سكندري مي خورد وساق پاهاي
تاليا را لگد مي كرد و به نظر مي رسيد كه مي خواهد بميرد. حداقل پاهاي او مصنوعي بود. نه
مثل من، حداقل او دليلي براي دست پا چلفتي بودن داشت. تاليا دستور داد:
- برقصيد بچه ها! شما مثل احمق هايي هستيد كه اونجا واستادند.
من به طور عصبي به آنابث نگاه كردم و سپس به گروهي از دختران كه در ورزشگاه در حال
گشتن بودند. آنابث گفت:
- خب؟
- ام، من از چه كسي بايد تقاضا كنم؟
او مشتي به شكم من زد و گفت:
24 Ground Zero -
25 Manhattan -
26 Brooklyn -
27 MS‐54 -
13
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
- من، مغز جلبكي!
- آه، آره، درسته.
بنابراين ما به صحنه رقص رفتيم و از نگاه كردن به اينكه تاليا و گراور چطوري مي رقصند
صرف نظر كردم. من يكي از دستانم را بر روي كنار ران آنابث گذاشتم و او دست ديگر را طوري
گرفت مثل اينكه مي خواست من را با جودو به زمين بزند. او گفت:
- نمي خوام گازت بگيرم. حقيقتاً پرسي، آيا شماها توي مدرسه تون مجلس رقص نداريد؟
من جواب ندادم. حقيقت اين بود كه ما مجلس رقص داشتيم اما من هرگز با كسي نرقصيده
بودم. من اغلب همراه با بچه هايي بودم كه در گوشه اي بسكتبال بازي مي كردند. ما مدتي
دورتادور مي چرخيديم. من سعي مي كردم كه روي چيزهاي كوچك ديگري مثل نوارهاي پارچه
اي و كيسه بوكس متمركز شوم. هر چيزي به غير از اينكه آنابث از من بلندتر بود و دستانم عرق
كرده و احتمالاَ بي حس بودند و داشتم بر روي انگشتان پاي او پا مي گذاشتم. من پرسيدم:
- قبلاً چي داشتي مي گفتي ؟ مشكلي در مدرسه داري يا چيز ديگه اي ...؟
او لبهايش را جمع كرد.
- نه اين نيست. به خاطر پدرمه.
من مي دانستم آنابث رابطه پرفراز ونشيبي با پدرش داشت.
- فكر مي كردم كه رابطتون داره بهتر ميشه. بازهم به خاطر نامادريته؟
آنابث آه كشيد.
- او تصميم داره بره. از وقتي كه من در نيويورك مستقر شدم، او تحقيق احمقانه جديدش
. براي يك كتاب در مورد جنگ جهاني اول را شروع كرد. توي سانفرانسيسكو 28
او اينها را طوري گفت مثل اين كه ممكن بود بگويد: مزارع شكنجه يا شورت هاي ورزشي
هيديز 29 . من پرسيدم:
- حالا او مي خواد كه تو هم با او بري؟
او با بدبختي گفت:
- به طرف ديگر كشور. يك دورگه نمي تونه توي سانفرانسيسكو زندگي كنه و او هم بايد اين
را بدونه.
- چي؟ چرا نه؟
28 San Francisco -
29 Hades -
14
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
آنابث چشمانش را چرخ داد. شايد فكر مي كرد كه من در حال شوخي كردن هستم.
- تو مي دوني! اون دقيقاً اونجا ست.
من گفتم:
- آه!
هيچ نظري نداشتم كه او در مورد چه چيزي صحبت مي كند، اما نمي خواستم كه احمق به نظر
برسم.
- بنابراين... تو برمي گردي كمپ يا .. چي كار مي كني؟
- اين خيلي مهمتر از اونه، پرسي. من...من شايد بايد به تو بگم.
ناگهان او يخ زد.
- اونها رفتند.
- چي؟
من نگاه او را دنبال كردم. خواهر و برادر. دو دورگه، بيانكا و نيكو، ديگر آنجا نبودند. درِ نزديك
صندلي ها كاملاً باز بود. دكتر تُرن هيچ جايي ديده نمي شد.
- ما بايد به تاليا و گراور خبر بديم.
او ديوانه وار به اطراف نگاه كرد.
- اونها كجا صحنه رقص رو ترك كردند؟ يالا!
او به ميان جمعيت دويد. من هم مي خواستم او را دنبال كنم كه انبوهي از دختران در سر
راهم قرار گرفتند. به دور آنها مانور دادم تا از خطر روبان و روژلب فرار كنم و وقتي كه من آزاد
شدم، آنابث ناپديد شده بود. من يك دايره كامل را چرخيدم و به دنبال او، تاليا و گراور گشتم. به
جاي آن چيزي ديدم كه خونم را منجمد كرد.
پنجاه فوت دورتر، بر روي سطح ورزشگاه يك كلاه سبز نرم شبيه آن كه بيانكا دي آنجلو بر سر
داشت، افتاده بود. نزديك آن تعدادي كارت بازي پخش و پلا بود. سپس من در يك نظر دكتر تُرن
را ديدم. او با عجله داشت از يك در، در انتهاي مقابل ورزشگاه بيرون مي رفت و دي آنجلو ها را از
پس گردن شبيه بچه گربه ها گرفته بود و با خود مي برد. من هنوز نمي توانستم آنابث را ببينم،
اما مي دانستم كه او در جهت ديگر به دنبال تاليا و گراور است. تقريباً مي خواستم به دنبال او
بدوم ولي ناگهان فكر كردم. صبر ك . ن
15
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
من به ياد آوردم كه تاليا در سرسراي ورودي چه چيزي به من گفته بود، با حالت گيجي به
من نگاه كرده بود وقتي كه من از حقه به صدا در آوردن انگشتان پرسيده بودم. كايرون بهت
نشون نداده كه چه جوري اين كار را انجام بدي؟ من به اين فكر كردم كه گراور چطور به
سمت او برمي گردد مثل اينكه او روز را نجات مي دهد. به خاطر اين ها من از تاليا متنفر نبودم. او
واقعاً خوب بود. اين تقصير او نبود كه پدرش زئوس بود و او همه توجه ها را به خود جلب مي
كرد.... هنوز، نيازي نمي ديدم كه دنبال او بدوم تا هر مسئله اي را حل كند. از طرفي ديگر وقتي
نبود. دي آنجلو ها در خطر بودند. آنها شايد خيلي دور مي شدند تا وقتي كه من دوستانم را پيدا
كنم. من هيولاها را مي شناختم. من مي توانستم به اين يكي خودم رسيدگي كنم. من ريپتايد را
از جيبم در آوردم و دنبال دكتر تُرن دويدم.
در به داخل يك راهروي تاريك باز مي شد. من صداي كشمش و بعد از آن ناله اي درد آلود را
شنيدم. من سر ريپتايد را برداشتم.
خودكار در دستانم رشد كرد تا وقتي كه من يك شمشير برنزي يوناني را كه سه فوت بلندي و
يك دسته چرمي داشت، در دست داشتم. تيغه اش كمي درخشيد و نوري طلايي را بر روي رديف
كمدها انداخت. من به آهستگي به پايين راهرو دويدم اما وقتي به انتهاي آن رسيدم هيچ كسي
آنجا نبود. من دري را باز كردم و خودم را در پشت سرسراي ورودي اصلي يافتم. من كاملاً دور
خود چرخيده بودم. دكتر تُرن را هيچ كجا نديدم، اما بچه هاي دي آنجلو در انتهاي اتاق بودند. آنها
از ترس يخ زده بودند و دقيقاً به من خيره شده بودند.
من آهسته به جلو رفتم، كمي نوك شمشيرم را پايين آوردم.
- همه چي روبه راهه. من نمي خوام به شما صدمه اي بزنم.
آنها جوابي ندادند. چشمانشان پر از ترس بود. از چه چيزي مي ترسيدند؟ دكتر تُرن كجا بود؟
شايد او حضور ريپتايد را احساس كرده و عقب نشيني كرده بود. هيولاها از اسلحه هاي برنزي
خدايان متنفر بودند.
من درحالي كه سعي مي كردم صدايم را آهسته كنم گفتم:
- اسم من پرسيه. من مي خوام كه شما را از اينجا بيرون و به مكاني امن ببرم.
چشمان بيانكا گشاد شد. مشتانش بسته شد. خيلي دير فهميدم كه معني نگاه او چيست. او از
من نترسيده بود. او مي خواست كه به من هشدار دهد.
16
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
من چرخيدم و چيزي به سمت من آمد. ويششش! درد در ميان شانه ام منفجر شد. نيرويي
شبيه به يك دست بزرگ من را به عقب كشيد و محكم به ديوار كوبيد.
من با شمشيرم ضربه ي سريعي زدم اما چيزي براي ضربه زدن وجود نداشت. انعكاس خنده
سردي در ميان سرسرا پيچيد.
دكتر تُرن گفت:
- بله، پرسيوس جكسون.
در نام خانوادگي من را بد ادا كرد. J لهجه اش
- من ميدونم تو كي هستي.
من سعي كردم كه شانه ام را آزاد كنم. كت و پيراهنم به ديوار، به وسيله ي چيزي شبيه يك
ميخ بزرگ – يك دارت خنجر مانند مشكي به بلندي يك فوت - سنجاق شده بود. آن، هنگامي
كه از ميان لباسهايم عبور كرده بود پوست شانه ام را خراشيده بود و زخمش مي سوخت. چيزي
شبيه به اين را قبلاً احساس كرده بودم. سم. خودم را مجبور كردم تا تمركز كنم. نبايد بيهوش مي
شدم.
سايه اي سياه به سمت ما حركت كرد. دكتر تُرن به درون نور كم قدم گذاشت. او هنوز شبيه به
انسان بود، ولي صورتش غول مانند بود. او دندان هاي سفيد بزرگي داشت و چشمان آبي – قهوه
اي او نور شمشيرم را منعكس مي كرد. او گفت:
- متشكرم كه از ورزشگاه بيرون اومدي. من از رقص هاي سطح پايين مدرسه اي متنفرم.
من سعي كردم كه دوباره شمشيرم را تاب دهم ولي او دور از تيرسم بود.
ويششش !!!...
دارت ديگري از جايي پشت سر دكتر ترن پرتاب شد. آن چيز با حركت كردن ظاهر نشد. مثل
اينكه شخصي نامرئي پشت سر او بود كه دارت ها را پرتاب مي كرد. كنار من بيانكا جيغ زد.
دومين تيغ خودش را كه نيم اينچ از صورت او فاصله داشت در ديوار سنگي فرو برد. دكتر تُرن
گفت:
- شما سه تا با من مياييد. سريع. فرمانبردار. اگه يك صداي كوچيك در بياريد، اگه براي
كمك داد بزند يا سعي كنيد كه بجنگيد، نشونتون مي دم كه چقدر دقيق مي تونم پرتاب
كنم.
جلد سوم: طلسم تيتان
نوشته: ريك ريوردن
Pioneer : برگردان
2
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
فصل اول.
عمليات نجات من، خراب مي شود.
جمعه ي قبل از تعطيلات زمستاني، مادرم با يك كيف آماده شده براي سفر شبانه ام و
تعدادي اسلحه كشنده به مدرسه شبانه روزي جديدم آمد و من را همراه خود برد. در راه، ما
دوستانم آنابث 1 و تاليا 2 را هم، سوار كرديم.
اين يك رانندگي هشت ساعته از نيويورك تا بارهاربرِ مين 3 بود. برف و بوران در بزرگراه غوغا
مي كرد. آنابث، تاليا و من ماه ها بود كه همديگر را نديده بوديم، اما با توجه به آن كولاك و
انديشه آنچه كه ما قصد انجام آن را داشتيم، خيلي عصبي تر از آن بوديم كه بخواهيم با هم زياد
صحبت كنيم. به جز مادرم. او وقتي كه عصبي بود، پرحرفي مي كرد. وقتي، ما بالاخره به
عمارت وِست اُور 4 رسيديم، هوا داشت تاريك مي شد. اين درحالي بود كه مادرم براي آنابث و تاليا
داستاني در مورد يك كودك خجالتي مي گفت كه البته در مورد من بود.
تاليا بخار روي شيشه ماشين را پاك كرد و به دقت بيرون را نگاه كرد.
- آره، تفريح خوبي ميشه!
عمارت وِست اُور شبيه قصر يك شواليه شيطاني بود. از سنگ هاي سياه ساخته شده بود و
شامل برج ها، پنجره هاي باريك و مجموعه اي بزرگ از دو درهاي چوبي بود. آن بر بالاي يك
صخره برفي ايستاده بود و بر جنگل يخ زده ي بزرگي در يك طرف و اقيانوسي مواج در طرف ديگر
مشرف بود.
مادرم پرسيد:
1 Annabeth -
2 Thalia ‐
3 ايالتي از نيوانگيلند در شمال شرقي امريكا Maine-
4 Westover -
3
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
- شما مطمئنيد كه نمي خوايد من صبر كنم؟
من گفتم:
- نه، ممنون مامان! من نمي دونم كه چقدر طول مي كشه. همه چي روبه راه خواهد بود.
- اما شما چطوري بر مي گرديد؟ من نگرانم پرسي.
اميدوارم بودم كه سرخ نشده باشم. همين قدر بد بود كه به مادرم وابسته بودم كه مرا به محل
مبارزاتم برساند.
- همه چي روبه راهه، خانم جكسون.
آنابث براي قوت قلب به او لبخند زد. موهاي بلوندش را در يك كلاه اسكي ( كلاه كاموايي ) جمع
كرده بود و چشمان خاكستري اش همرنگ اقيانوس بود.
- ما از خطر دور نگهش مي داريم.
خيال مادرم كمي آسوده شد. او معتقد بود آنابث عاقل ترين نيمه خدا كلاس هشتمي است. او
مطمئن بود كه آنابث اغلب من را از كشته شدن نجات مي دهد. او حق داشت. ولي اين معني اش
اين نيست كه من مجبور باشم آن وضعيت را دوست داشته باشم. مادرم گفت:
- بسيار خوب عزيزانم. هر چيزي كه نيازه، همراهتونه ؟
تاليا گفت:
- بله خانم جكسون. ممنون كه ما را رسونديد.
- شيرينك هاي من! آيا شماره موبايل من را داريد؟
- مامان....
- اين نكتار 5 و آمبروسيا 6ي تو، پرسي. اينم يك داركما 7ي طلا براي اين كه هر وقت نياز
داشتيد با كمپ تماس بگيريد...
- مامان لطفاً! ما خوبيم. يالا بچه ها!
او يك كمي دلخور به نظر مي رسيد و من در مورد آن متاسف بودم؛ ولي آماده بودم كه از آن
ماشين پياده شوم. اگر مادرم داستان ديگري در مورد اينكه من در سه سالگي در وان حمام، چقدر
جذاب بودم، مي گفت، من يك تونل توي برف مي كندم و آن جا مي ماندم تا يخ بزنم و بميرم.
5 شراب لذيذ خدايان يونان Nectar -
6 خوراک خدايان که طبق افسانه ها به آنها زندگی جاويدان می دهد. Ambrosia -
7 واحد پول يونان، نقره يونان باستان drachma ‐
4
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
آنابث و تاليا به دنبال من پياده شدند. بادي كه مستقيم داخل كتم شد مثل خنجرهاي يخي بود.
وقتي ماشين مادرم از ديدمان خارج شد، تاليا گفت:
- مامانت خيلي باحاله پرسي.
من تاييد كردم و گفتم:
- او واقعاً خوبه. تو چطور؟ تو هرگز با مادرت در تماس بودي؟
همان وقتي كه اين را پرسيدم، آرزو كردم كه اي كاش اين كار را نكرده بودم. تاليا در گرفتن
قيافه شريرانه استاد بود. با لباس هاي پانك – كت پاره پاره شده ارتشي، شلوار چرم مشكي و
زنجير طلا - كه هميشه مي پوشيد، خط چشم مشكي و چشمان آبي سير. اما نگاهي كه حالا به
من كرد واقعاً، نگاه يك شيطان مسلم بود.
- اگر به تو ربطي داشته باشه پرسي ...
آنابث حرفش را قطع كرد و گفت:
- بهتره بريم تو. گراور 8 حتماً منتظرمونه.
تاليا به قصر نگاهي كرد و لرزيد.
- درسته. متعجبم او چه چيزي اينجا پيدا كرده كه مجبور شده براي كمك تماس بگيره.
من به برج هاي سياه عمارت وِست اُور خيره شدم و حدس زدم:
- هيچ خوب نيست.
درهاي چوب بلوطي با ناله اي باز شدند و با چرخش برف به داخل، هر سه نفر داخل سرسراي
ورودي شديم. " واوووو". اين همه ي آن چيزي بود كه توانستم بگويم. مكان بزرگي بود. ديوارها
با پرچم هاي جنگ و اسلحه هاي نمايشي مثل تفنگ هاي قديمي، تبرهاي جنگي و وسايل ديگر
آراسته شده بود. منظورم اين است كه، من مي دانستم كه وِست اُور يك مدرسه نظامي بوده است؛
ولي دكوراسيونش – دقيقاً - فوق نظامي به نظر مي رسيد. ناگهان دستم به داخل جيبم رفت،
جايي كه خودكار سر توپي 9 مهلكم ريپتايد 10 بود. مي توانستم احساس كنم كه در اين مكان
چيزي اشتباه بود. چيزي خطرناك. تاليا دستبند نقره ايش- وسيله جادويي مورد علاقه اش - را
8 Grover -
9 نوعی خودکار با يک توپ فلزی کوچک چرخنده در نوک آن. Ballpoint -
10 به معنای آب مواج. Riptide -
5
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
ماليد. مي دانستم كه همگي به يك چيز فكر مي كنيم. مبارزه اي در راه بود. آنابث شروع كرد به
حرف زدن:
- من متعجبم كجا...
درهاي پشت سر ما، به شدت به هم خوردند و بسته شدند. من من من كنان گفتم:
- عاليه!!! حدس مي زنم كه يه مدتي اينجا هستيم.
مي توانستم انعكاس موسيقي را از انتهاي ديگر سرسرا بشنوم. شبيه موسيقي رقص بود. ما كوله
پشتي هايمان را پشت يك ستون پنهان كرديم و به پايين سرسرا رفتيم. خيلي دور نرفته بوديم كه
من صداي گام هايي را روي كف سنگي شنيدم و يك مرد و يك زن از سايه بيرون آمدند تا جلوي
ما را سد كنند.
آنها هر دو، موهاي خاكستري كوتاه و يونيفورم هاي ارتشي مشكي با تزيينات قرمز داشتند. زن
يك سبيل كم پشت داشت و آن مرد كاملاً اصلاح كرده بود و به نظر مي رسيد كه از من دوري
مي كند. آن ها هر دو چنان شق و رق راه مي رفتند گويا به جاي نخاع دسته جارويي در ستون
فقرات خود داشتند.
زن پرسشگرانه گفت :
- خُب! شماها اينجا چكار داريد؟
- ام م م .......
فهميدم كه براي اين برنامه ريزي نكرده ايم. آنقدر براي رسيدن به گراور و فهميدن اينكه
چه رخ داده است، تمركز كرده بودم، كه فكر نكرده بودم، كسي شايد اين سوال برايش پيش بيايد،
چرا سه بچه در شب دزدكي وارد يك مدرسه مي شوند. ما اصلاً در ماشين در مورد اينكه چگونه
داخل عمارت شويم صحبت نكرده بوديم. من گفتم:
- خانم ما فقط ...
مرد ناگهاني فرياد زد كه باعث شد من از جا بپرم:
- آها! به ملاقات كننده ها اجازه رقص داده نشده. شما بايد بيرون اندااااااااخته بشي . د
تلفظ مي كرد، او بلند قد بود با Jacques هايش را شبيه J او لهجه داشت، شايد فرانسوي. او
يك صورت شاهين مانند. سوراخ هاي بيني اش موقعي كه صحبت مي كرد باز مي شد كه سخت
بود به بيني اش خيره نشوي و چشمانش داراي دو رنگ متفاوت بود - يكي قهوه اي يكي آبي -
6
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
شبيه يك گربه خياباني. فهميدم كه بر بيرون انداختن ما به داخل برف جدي است، اما ناگهان تاليا
قدمي به جلو گذاشت و كار عجيبي را انجام داد.
او انگشتانش را به صدا در آورد. آن صدا تيز و بلند بود. شايد اين فقط خيالات من بود اما
تندبادي از قطرات ريز را كه از دست او خارج مي شد احساس كردم كه سرتاسر اتاق را گرفت. آن
مه، ما را خيس كرد و پرچم هاي روي ديوار را به حركت در آورد. تاليا گفت:
- آه! اما ما ملاقات كننده نيستيم، قربان. ما اينجا مدرسه مي اييم. من تاليا هستم و اينا
آنابث و پرسي هستند. ما كلاس هشتمي هستيم.
معلم مرد چشمان دو رنگش را باريك كرد. من نمي دانستم كه تاليا به چه فكر مي كرد. حالا
احتمالاً ما اول به خاطر دروغگويي تنبيه و بعد به داخل برف ها پرت مي شديم. اما مرد دودل به
نظر مي رسيد.
او به همكارش نگاه كرد.
- خانم گاتزچاك 11 ، آيا اين دانش آموزان را مي شناسيد؟
علي رغم خطري كه ما را تهديد مي كرد، مجبور شدم زبانم را گاز بگيرم تا جلوي خنده ام را
بگيرم. يك معلم با نام گچ گرفته 12 . او حتماً شوخي كرده بود.
زن پلك زد، شبيه كسي كه از بيهوشي بيدار شده بود.
- من ... بله. من مي شناسمشون قربان.
او به ما اخم كرد.
- آنابث، پرسي، تاليا بيرون از ورزشگاه چكار مي كنيد؟
قبل از اينكه ما بتوانيم پاسخ دهيم، صداي پاهايي را شنيدم و گراور دوان دوان و نفس نفس
زنان رسيد.
- آه، شماها اومديد 13 . شما...
او وقتي كه معلم ها را ديد، مكث كوتاهي كرد.
- آه، خانم گاتزچاك. دكتر تُرن! من، ا...
مرد گفت:
؟ - چيه، آقاي آندروود 14
11 Gottschalk-
12 - معنی لغوی گاتزچاک گچ گرفته می شود.
13 اين جمله به صورت يک اصطلاح به کار رفته است. در ادامه با معنی تخت الفظی اين جمله بازی شده است. You made it! -
14 Underwood -
7
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
از تُن صدايش واضح بود كه از گراور متنفر است.
- منظورت چيه كه مي گي اونها بالاخره اومدند؟ اين دانش آموزان اينجا زندگي مي كنند.
گراور چرب زباني كرد و گفت:
- بله، قربان. البته دكتر تُرن. من فقط منظورم اين بود كه، من خيلي خوشحالم كه اونها
آماده اش كرده اند.... شراب براي رقص را .... شراب عاليه و اونها آماده اش كرده اند.
دكتر تُرن به ما خيره شد. من احساس كردم كه يكي از چشمانش مصنوعي است. قهوه اي؟ يا
آبي؟ به نظر مي رسيد كه او مي خواهد ما را از بلندترين برج قصر به بيرون پرتاب كند. اما خانم
گاتزچاك رويا گونه گفت:
- بله، شراب عاليه. اما حالا همگي بدويد و برويد. ديگه نبايد ورزشگاه رو ترك كنيد.
ما منتظر نمانديم كه او حرف هايش را دوباره تكرار كند. ما آنجا را با يك عالمه " بله خانم" و
"بله قربان" و سلام نظامي ترك كرديم چون به نظر مي رسيد كه اين همان كاري است كه بايد
انجام دهيم.
گراور ما را به سمت پايين سرسرا، به سمت موسيقي هل داد. مي توانستم نگاه معلمان را بر
پشتم احساس كنم، اما نزديك تاليا راه رفتم و با صداي آرامي پرسيدم:
- چطوري اون كار را با صدا در آوردن انگشتات انجام دادي؟
- منظورت جادو مه 15 هستش؟ كايرون 16 هنوز بهت نشون نداده كه چه جوري اون را انجام
بدي؟
بغض ناراحت كننده اي در گلويم ايجاد شد. كايرون سرمربي ما در كمپ بود، اما هيچ وقت به
من چيزي شبيه آن را نشان نداده بود. چرا او به تاليا ياد داده بود ولي به من ياد نداده بود ؟ گراور
حتي با ناتواني من در .GYM با عجله ما را به سمت دري برد كه روي شيشه اش نوشته بود 17
خواندن، مي توانستم بيشتر از اين بخوانم.
گراور گفت:
- نزديك بودا! خدايان را شكر كه شما اينجاييد!
آنابث و تاليا هر دو گراور را بغل كردند. من با او دست دادم. خوب بود كه او را بعد از ماه ها
مي ديدم. او كمي بلندتر شده بود و كمي ريش گذاشته بود، به غير از اين او مثل هميشه – وقتي
15 Mist -
16 Chiron ‐
17 - ورزشگاه
8
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
كه در ميان انسان ها ظاهر مي شد - به نظر مي رسيد. يك كلاه قرمز روي موهاي قهوه اي فرفري
اش براي پنهان ساختن شاخ هاي بزي اش، شلوار لي گشاد و كفش هاي ورزشي با پاهاي
مصنوعي براي پنهان ساختن پاهاي خزدار وسم دارش. او در حال پوشيدن يك تي شرت مشكي
بود كه به من فرصتي داد تا بتوانم روي آن را بخوانم. روي آن نوشته بود: سرباز پياده وِست اُور.
مطمئن نبودم كه چه معني داشت. چيزي شبيه رتبه گراور يا شايد فقط يك شعار مدرسه.
پرسيدم:
- خب چي شده؟
گراور نفس عميقي كشيد.
- من دو تا پيدا كردم.
تاليا متحيرانه پرسيد:
- دو دورگه؟ اينجا؟
گراور سري تكان داد. پيدا كردن يك دو رگه به اندازه كافي سخت بود. امسال كايرون ساتير 18 ها
را در وضعيت اضطراري قرار داده بود و همه ي آن ها را به سرتاسر كشور فرستاده بود تا مدارس را
از كلاس چهارم تا دبيرستان براي تازه واردان احتمالي جستجو كنند. زمان سختي بود. ما در حال
از دست دادن اعضاي كمپ بوديم. ما به تمامي جنگجويان جديدي كه پيدا مي كرديم، نياز
داشتيم. مسئله اين بود كه تعداد زيادي نيمه خدا در بيرون از كمپ وجود نداشت.
- يك خواهر و برادر. اونها ده ساله و دوازده ساله اند. من نسب اونها رو نمي دونم اما اونها
قدرتمندند. اگر چه ما به آخر خط رسيديم. من به كمك نياز دارم.
- هيولاها؟
گراور عصبي بود.
- يكي. او مظنون شد. فكر نمي كنم كه هنوز مطمئن باشه؛ اما اين آخرين روز از ترمه.
مطمئنم كه او اجازه نمي ده كه اونها محوطه مدرسه را بدون اينكه او بفهمه ترك كنند.
شايد اين آخرين شانس ما باشه! هروقت كه من سعي مي كنم به اونها نزديك بشم او
هميشه اونجاست و جلوي من رو مي گيره. نمي دونم چي كار بايد بكنم!
گراور نااميدانه به تاليا نگاه كرد. سعي كردم كه به خاطر آن كار احساس ناراحتي كنم. طبق
عادت گراور براي پاسخ سئوال ها به من نگاه مي كرد اما تاليا ارشد بود. نه فقط به خاطر اينكه
18 نيمه انسان نيمه بز Satyr -
9
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
پدرش زئوس بود، بلكه تاليا تجربه بيشتري نسبت به ما براي دفاع در مقابل هيولاها در دنياي
واقعي داشت. او گفت:
- اين دو رگه ها به مجلس رقص هم مي آن؟
گراور سري تكان داد.
- خب ما هم به مجلس رقص مي ريم. هيولا كيه؟
- آه، شما او را همين حالا ديديد. مدير خبيث، دكتر تُرن.
اطرافش را عصبي نگاه كرد.
يك چيز عجيب در مورد مدرسه هاي نظامي: بچه ها هميشه در مراسم خاصي كه در آن
يونيفورم پوش نيستند ديوانه مي شوند. حدس مي زنم اين به خاطر اين است كه در برهه اي از
زمان همه چيز سختگيرانه اجرا مي شود و آنها احساس مي كنند كه بايد همه چيز را جبران كنند
يا چيزي شبيه به اين.
بادكنك هاي مشكي و قرمز در همه ي سطح ورزشگاه وجود داشت و بچه ها با پا آنها را به
صورت همديگر مي زدند يا سعي مي كردند با نوارهاي پارچه اي كه روي ديوار بسته شده بود
همديگر را خفه كنند. دخترها با آرايش هاي غليظ و تاپ هاي بند باريك، شلوارها و كفش هاي
رنگ روشن دور اعضاي تيم فوتبال حركت مي كردند، كاري كه هميشه انجام مي دهند، و شبيه
وسايل شنكجه به نظر مي رسيدند. هر دفعه، آنها دقايقي، دور يك پسر بيچاره را شبيه دسته اي
از ماهي هاي گوشتخوار 19 مي گرفتند، جيغ مي كشند و مي خنديدند و بعد راهشان را ادامه مي
دادند و آن پسر لاي موهايش روبان و روي صورتش با تصاوير روژلبي نقاشي شده بود. بعضي از
پسرهاي بزرگتر شبيه من، معذب بودند در كناره هاي ورزشگاه حركت مي كردند و سعي داشتند
كه ديده نشوند، مثل اينكه هر لحظه ممكن است مجبور شوند براي زندگي شان بجگند. البته در
مورد من اين كاملاً درست بود ...
- آنجا هستند.
گراور با سر به سمت دسته اي از بچه هاي كوچكتر اشاره كرد كه در صندلي هاي ورزشگاه با
هم بحث مي كردند.
- بيانكا و نيكو دي آنجلو 20
19 Piranha -
20 Bianca and Nico di Angelo -
10
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
دختر يك كلاه سبز نرم داشت، مثل اينكه سعي مي كرد صورتش را پنهان كند. پسر قاعدتاٌ
برادر كوچك او بود. آنها هر دو موهاي مشكي ابريشمي و صورت هايي سبزه داشتند و هر دو عادت
داشتند كه دست هايشان را در موقع حرف زدن تكان دهند. پسر در حل بر زدن تعدادي كارت
بازي 21 بود. خواهرش به نظر مي رسيد براي چيزي او را سرزنش مي كند. او نگاهي به اطراف
انداخت مثل اينكه احساس مي كرد چيزي اشتباه بود. آنابث گفت:
- آيا اونها.... منظورم اينه كه آيا به اونها گفتي؟
گراور سرش را به شدت تكان داد.
- تو مي دوني كه چطوريه. اين باعث ميشه كه خطر بيشتري اونها رو تهديد كنه. اگه يكدفعه
بفهمند كه كي هستند عطرشون قوي تر ميشه.
او به من نگاه كرد و من سر تكان دادم. من هرگز نمي دانستم كه واقعاً عطر دورگه ها كه
ساتيرها و هيولاها آن را حس مي كنند چه بويي است، اما مي دانستم كه بوي شما مي تواند باعث
كشته شدنتان شود. هر چه شما دورگه قوي تري بوديد، بيشتر بويي شبيه ناهار يك هيولا را
داشتيد. من گفتم:
- بريم اونها را بگيريم و از اينجا بيرون بريم.
من قدمي به جلو برداشتم، اما تاليا دستش را بر روي شانه ام گذاشت. مدير خبيث، دكتر تُرن،
خارج يك در، نزديك صندلي ها قدم مي زد و نزديك آن خواهر و برادر ايستاده بود. او سري به
سمت ما تكان داد. چشم آبي اش به نظر مي درخشيد.
بر طبق حالت او، حدس زدم تُرن، اصلاً، به وسيله حقه ي مه اي تاليا فريب نخورده است. او به اين
كه ما چه كسي هستيم شك كرده بود. او فقط منتظر بود كه علت بودن ما در آنجا را بفهمد. تاليا
دستور داد:
- به بچه ها نگاه نكنيد. مجبوريم منتظر بمونيم تا موقعيتي براي گرفتن اونها بدست بياريم.
بايد وانمود كنيم كه به اونها علاقه اي نداريم. او را از عطرشون دور كنيم.
- چطوري؟
- ما سه تا از قدرتمندترين دورگه ها هستيم. وجود ما بايد او را گيج كنه. پخش شيد.
طبيعي رفتار كنيد. كمي برقصيد. اما يك چشمتون را روي اون بچه ها نگه داريد.
آنابث پرسيد:
21 کارت های بازی، که بر روی آنها تصاويری از اشخاص و حيوانات يا اشيا (حقيقی يا خيالی) وجود دارد و در پشت آنها به . Trading card -
خصوصيات آن موجود امتيازاتی داده شده است. مثل کارت يک بازيکن فوتبال و امتيازاتش از قبيل پست بازی، تعداد گل زده و...
11
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
- رقصيدن؟
تاليا سري تكان داد. او گوشش را براي شنيدن موسيقي تيز كرد و اخمي كرد.
- اَه، كي جس مك كارتني 22 را انتخاب كرده؟
گراور كه دلخور به نظر مي رسيد گفت:
- من.
- اوه، خدايانم، گراور. اون خيلي ضعيفه. نمي تونستي يه چيزي شبيه گيرين دي 23 يا چيز
ديگه اي رو بزاري؟
- گيرين چي ؟
- اشكالي نداره. بيا بريم برقصيم.
- اما من نمي تونم برقصم.
- تو مي توني، اگه من هدايتت كنم. يالا پسر بزي.
گراور وقتي كه تاليا دستش را گرفت و او را به سمت صحنه رقص برد، ناليد. آنابث لبخند زد.
من پرسيدم:
- چيه؟
- هيچي. فقط خيلي خوبه كه تاليا همراهمونه.
آنابث از تابستان گذشته بلندتر از من شده بود كه باعث مي شد من احساس راحتي نكنم. او
عادت نداشت طلا و جواهري به غير از گردنبند مهره اي كمپ دو رگه ها بياندازد، اما حالا او
گوشواره هاي نقره اي كوچكي شبيه جغد – نماد مادرش، آتنا – به گوش داشت.
او كلاه كاموايي اش را برداشت و موهاي بلند و بلوندش بر روي شانه هايش ريخت. آن كار
باعث شد كه بنا به دلايلي او بزرگتر به نظر برسد.
- خب...
من سعي كردم كه چيزي بگويم. طبيعي رفتار كني . د اين چيزي بود كه تاليا گفته بود. وقتي شما
يك دو رگه در يك موقعيت خطرناك هستيد، چه جهنمي طبيعي است؟
- ام، اخيراَ ساختمان خوبي طراحي كردي؟
چشمان آنابث درخشيد، مثل هميشه كه او در مورد معماري صحبت مي كرد.
22 Jesse McCartney-
23 Green Day ‐
12
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
- آه، خدايانم، پرسي. تو مدرسه جديدم من يك طراحي سه بعدي براي يك مسابقه انتخابي
ساختم و يك برنامه كامپيوتري عالي وجود داره...
او شروع كرد به توضيح دادن كه چطور او بناي يادبود بزرگي را طراحي كرده كه مي خواست
آن را در گروند زيرو 24 مانهاتن 25 بسازد. او در مورد پايه هاي ساختماني و نماي خارجي و مصالح
صحبت كرد و من سعي مي كردم كه گوش كنم. مي دانستم كه او مي خواهد وقتي بزرگ شد يك
معمار برجسته شود. او عاشق رياضي و بناهاي تاريخي بود. اما من به سختي يك كلمه از آنچه را
مي گفت مي فهميدم. در حقيقت، من نا اميد شدم وقتي كه شنيدم او اينقدر مدرسه جديدش را
دوست دارد. اين اول باري بود كه او به مدرسه اي در نيويورك مي رفت. اميدوار بودم كه او را
بيشتر از قبل ببينم. آن يك مدرسه شبانه روزي در بروكلين 26 بود و او و تاليا هر دو آنجا بودند،
آنقدر نزديك به كمپ دو رگه ها كه كايرون مي توانست وقتي كه آنها در خطر هستند كمكشان
كند. چون آن جا يك مدرسه دخترانه بود و من به ام اس 2754 در مانهاتان رفتم، خيلي به ندرت
آنها را مي ديدم. من گفتم:
- آره، آره، خيلي عاليه. پس تو بقيه ي امسال را هم اونجا مي موني؟ آره؟
صورتش كمي گرفته شد.
- خب. شايد. اگه من ....
- هي!!!
تاليا ما را صدا زد. او به آرامي با گراور مي رقصيد كه دائماً سكندري مي خورد وساق پاهاي
تاليا را لگد مي كرد و به نظر مي رسيد كه مي خواهد بميرد. حداقل پاهاي او مصنوعي بود. نه
مثل من، حداقل او دليلي براي دست پا چلفتي بودن داشت. تاليا دستور داد:
- برقصيد بچه ها! شما مثل احمق هايي هستيد كه اونجا واستادند.
من به طور عصبي به آنابث نگاه كردم و سپس به گروهي از دختران كه در ورزشگاه در حال
گشتن بودند. آنابث گفت:
- خب؟
- ام، من از چه كسي بايد تقاضا كنم؟
او مشتي به شكم من زد و گفت:
24 Ground Zero -
25 Manhattan -
26 Brooklyn -
27 MS‐54 -
13
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
- من، مغز جلبكي!
- آه، آره، درسته.
بنابراين ما به صحنه رقص رفتيم و از نگاه كردن به اينكه تاليا و گراور چطوري مي رقصند
صرف نظر كردم. من يكي از دستانم را بر روي كنار ران آنابث گذاشتم و او دست ديگر را طوري
گرفت مثل اينكه مي خواست من را با جودو به زمين بزند. او گفت:
- نمي خوام گازت بگيرم. حقيقتاً پرسي، آيا شماها توي مدرسه تون مجلس رقص نداريد؟
من جواب ندادم. حقيقت اين بود كه ما مجلس رقص داشتيم اما من هرگز با كسي نرقصيده
بودم. من اغلب همراه با بچه هايي بودم كه در گوشه اي بسكتبال بازي مي كردند. ما مدتي
دورتادور مي چرخيديم. من سعي مي كردم كه روي چيزهاي كوچك ديگري مثل نوارهاي پارچه
اي و كيسه بوكس متمركز شوم. هر چيزي به غير از اينكه آنابث از من بلندتر بود و دستانم عرق
كرده و احتمالاَ بي حس بودند و داشتم بر روي انگشتان پاي او پا مي گذاشتم. من پرسيدم:
- قبلاً چي داشتي مي گفتي ؟ مشكلي در مدرسه داري يا چيز ديگه اي ...؟
او لبهايش را جمع كرد.
- نه اين نيست. به خاطر پدرمه.
من مي دانستم آنابث رابطه پرفراز ونشيبي با پدرش داشت.
- فكر مي كردم كه رابطتون داره بهتر ميشه. بازهم به خاطر نامادريته؟
آنابث آه كشيد.
- او تصميم داره بره. از وقتي كه من در نيويورك مستقر شدم، او تحقيق احمقانه جديدش
. براي يك كتاب در مورد جنگ جهاني اول را شروع كرد. توي سانفرانسيسكو 28
او اينها را طوري گفت مثل اين كه ممكن بود بگويد: مزارع شكنجه يا شورت هاي ورزشي
هيديز 29 . من پرسيدم:
- حالا او مي خواد كه تو هم با او بري؟
او با بدبختي گفت:
- به طرف ديگر كشور. يك دورگه نمي تونه توي سانفرانسيسكو زندگي كنه و او هم بايد اين
را بدونه.
- چي؟ چرا نه؟
28 San Francisco -
29 Hades -
14
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
آنابث چشمانش را چرخ داد. شايد فكر مي كرد كه من در حال شوخي كردن هستم.
- تو مي دوني! اون دقيقاً اونجا ست.
من گفتم:
- آه!
هيچ نظري نداشتم كه او در مورد چه چيزي صحبت مي كند، اما نمي خواستم كه احمق به نظر
برسم.
- بنابراين... تو برمي گردي كمپ يا .. چي كار مي كني؟
- اين خيلي مهمتر از اونه، پرسي. من...من شايد بايد به تو بگم.
ناگهان او يخ زد.
- اونها رفتند.
- چي؟
من نگاه او را دنبال كردم. خواهر و برادر. دو دورگه، بيانكا و نيكو، ديگر آنجا نبودند. درِ نزديك
صندلي ها كاملاً باز بود. دكتر تُرن هيچ جايي ديده نمي شد.
- ما بايد به تاليا و گراور خبر بديم.
او ديوانه وار به اطراف نگاه كرد.
- اونها كجا صحنه رقص رو ترك كردند؟ يالا!
او به ميان جمعيت دويد. من هم مي خواستم او را دنبال كنم كه انبوهي از دختران در سر
راهم قرار گرفتند. به دور آنها مانور دادم تا از خطر روبان و روژلب فرار كنم و وقتي كه من آزاد
شدم، آنابث ناپديد شده بود. من يك دايره كامل را چرخيدم و به دنبال او، تاليا و گراور گشتم. به
جاي آن چيزي ديدم كه خونم را منجمد كرد.
پنجاه فوت دورتر، بر روي سطح ورزشگاه يك كلاه سبز نرم شبيه آن كه بيانكا دي آنجلو بر سر
داشت، افتاده بود. نزديك آن تعدادي كارت بازي پخش و پلا بود. سپس من در يك نظر دكتر تُرن
را ديدم. او با عجله داشت از يك در، در انتهاي مقابل ورزشگاه بيرون مي رفت و دي آنجلو ها را از
پس گردن شبيه بچه گربه ها گرفته بود و با خود مي برد. من هنوز نمي توانستم آنابث را ببينم،
اما مي دانستم كه او در جهت ديگر به دنبال تاليا و گراور است. تقريباً مي خواستم به دنبال او
بدوم ولي ناگهان فكر كردم. صبر ك . ن
15
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
من به ياد آوردم كه تاليا در سرسراي ورودي چه چيزي به من گفته بود، با حالت گيجي به
من نگاه كرده بود وقتي كه من از حقه به صدا در آوردن انگشتان پرسيده بودم. كايرون بهت
نشون نداده كه چه جوري اين كار را انجام بدي؟ من به اين فكر كردم كه گراور چطور به
سمت او برمي گردد مثل اينكه او روز را نجات مي دهد. به خاطر اين ها من از تاليا متنفر نبودم. او
واقعاً خوب بود. اين تقصير او نبود كه پدرش زئوس بود و او همه توجه ها را به خود جلب مي
كرد.... هنوز، نيازي نمي ديدم كه دنبال او بدوم تا هر مسئله اي را حل كند. از طرفي ديگر وقتي
نبود. دي آنجلو ها در خطر بودند. آنها شايد خيلي دور مي شدند تا وقتي كه من دوستانم را پيدا
كنم. من هيولاها را مي شناختم. من مي توانستم به اين يكي خودم رسيدگي كنم. من ريپتايد را
از جيبم در آوردم و دنبال دكتر تُرن دويدم.
در به داخل يك راهروي تاريك باز مي شد. من صداي كشمش و بعد از آن ناله اي درد آلود را
شنيدم. من سر ريپتايد را برداشتم.
خودكار در دستانم رشد كرد تا وقتي كه من يك شمشير برنزي يوناني را كه سه فوت بلندي و
يك دسته چرمي داشت، در دست داشتم. تيغه اش كمي درخشيد و نوري طلايي را بر روي رديف
كمدها انداخت. من به آهستگي به پايين راهرو دويدم اما وقتي به انتهاي آن رسيدم هيچ كسي
آنجا نبود. من دري را باز كردم و خودم را در پشت سرسراي ورودي اصلي يافتم. من كاملاً دور
خود چرخيده بودم. دكتر تُرن را هيچ كجا نديدم، اما بچه هاي دي آنجلو در انتهاي اتاق بودند. آنها
از ترس يخ زده بودند و دقيقاً به من خيره شده بودند.
من آهسته به جلو رفتم، كمي نوك شمشيرم را پايين آوردم.
- همه چي روبه راهه. من نمي خوام به شما صدمه اي بزنم.
آنها جوابي ندادند. چشمانشان پر از ترس بود. از چه چيزي مي ترسيدند؟ دكتر تُرن كجا بود؟
شايد او حضور ريپتايد را احساس كرده و عقب نشيني كرده بود. هيولاها از اسلحه هاي برنزي
خدايان متنفر بودند.
من درحالي كه سعي مي كردم صدايم را آهسته كنم گفتم:
- اسم من پرسيه. من مي خوام كه شما را از اينجا بيرون و به مكاني امن ببرم.
چشمان بيانكا گشاد شد. مشتانش بسته شد. خيلي دير فهميدم كه معني نگاه او چيست. او از
من نترسيده بود. او مي خواست كه به من هشدار دهد.
16
پرسي جكسون و خدايان يونان/ جلد سوم / طلسم تيتان
من چرخيدم و چيزي به سمت من آمد. ويششش! درد در ميان شانه ام منفجر شد. نيرويي
شبيه به يك دست بزرگ من را به عقب كشيد و محكم به ديوار كوبيد.
من با شمشيرم ضربه ي سريعي زدم اما چيزي براي ضربه زدن وجود نداشت. انعكاس خنده
سردي در ميان سرسرا پيچيد.
دكتر تُرن گفت:
- بله، پرسيوس جكسون.
در نام خانوادگي من را بد ادا كرد. J لهجه اش
- من ميدونم تو كي هستي.
من سعي كردم كه شانه ام را آزاد كنم. كت و پيراهنم به ديوار، به وسيله ي چيزي شبيه يك
ميخ بزرگ – يك دارت خنجر مانند مشكي به بلندي يك فوت - سنجاق شده بود. آن، هنگامي
كه از ميان لباسهايم عبور كرده بود پوست شانه ام را خراشيده بود و زخمش مي سوخت. چيزي
شبيه به اين را قبلاً احساس كرده بودم. سم. خودم را مجبور كردم تا تمركز كنم. نبايد بيهوش مي
شدم.
سايه اي سياه به سمت ما حركت كرد. دكتر تُرن به درون نور كم قدم گذاشت. او هنوز شبيه به
انسان بود، ولي صورتش غول مانند بود. او دندان هاي سفيد بزرگي داشت و چشمان آبي – قهوه
اي او نور شمشيرم را منعكس مي كرد. او گفت:
- متشكرم كه از ورزشگاه بيرون اومدي. من از رقص هاي سطح پايين مدرسه اي متنفرم.
من سعي كردم كه دوباره شمشيرم را تاب دهم ولي او دور از تيرسم بود.
ويششش !!!...
دارت ديگري از جايي پشت سر دكتر ترن پرتاب شد. آن چيز با حركت كردن ظاهر نشد. مثل
اينكه شخصي نامرئي پشت سر او بود كه دارت ها را پرتاب مي كرد. كنار من بيانكا جيغ زد.
دومين تيغ خودش را كه نيم اينچ از صورت او فاصله داشت در ديوار سنگي فرو برد. دكتر تُرن
گفت:
- شما سه تا با من مياييد. سريع. فرمانبردار. اگه يك صداي كوچيك در بياريد، اگه براي
كمك داد بزند يا سعي كنيد كه بجنگيد، نشونتون مي دم كه چقدر دقيق مي تونم پرتاب
كنم.