17-04-2014، 20:03
نیازمندیم به یک نفر که ، " تو " باشی !
که خودت باشی !
" خودت " ؛
با همان خیال ها و خواب های خوشت !
نیــازمندیم به بازگشت سال ها
به عقب گرد ِ تقویم ها
که ..
یک کودکی
یک نوجوانی
بی کابوس و آرام ..
آرام !
نیازمندیم به عاشق بودنت
به شعـرهای نوزده سالگی
به دیوانگی های کوچکی که ...
این بار شکست نخواهند خورد !
نیازمندیم که ...
دیگر
دیر نباشد !!
هر کسی برای خودش ،
.
خیابانی دارد ،
کوچه ای ،
کافی شاپی ،
و
شاید عطری ،
که بعد از سالها
.
.
.
خاطراتش گلویش را چنگ میزند . . .
هرچه مغرور تر باشـــــی ،
،تشنــــــــــــــــــه ترند برای با تو بودن…
و هرچه دســـت نیـــافتنــــــــــــــــــی باشی،
بیشتر به دنبالت می آیند…
امان از روزی که غــــــــــروری نداشته باشی،
و بی ریا به آنها محبت کنی…
انوقت تـــــورا هیچوقت نمیبیند…
ســــاده
از کـــنارت عبور میکنند… !!!
گذشته ی من گذشت !
حتی میتوانم بگویم در گذشت !
و من براش روزها و ماه ها سوگواری و سکوت کردم
خاطراتم را زیر و رو کردم و ای کاش های فراوان گفتم
ولی دیگر بس است !
من به آرزوی های شیرینم می اندیشم
من به شروعی دیگر می اندیشم.....
سرد یعنی تو
که صدایت یخ می بندد بر رگ هایم
به وقت هایی که کسی را دوست داری
که من نیستم ..
گرم یعنی تو
که هر نگاهت داغ می شود بر دلم
برای بعدها ..
به وقت هایی که کسی را دوست داری
که منم ..
آب یعنی تو
که بر سرم می ریزی ... پاک ؛
از ابرهای دلتنگ سقف خانه ات که از خیابان فرار کرده اند
به جای هر غسلی !
به جای هر بارانی !
خاک
یعنی خاک بر سر لحظه هایی که
ما مال هم نیستیم ..!
خلاصه ..
خورشید
کتاب
کفش
کلید
کلمه؛
همه شان تویی !
به تنهایی!
تنهایی یعنی تو
که نمی دانی
بی من
چقدر تنهایی ..!
هی پــــسر...
اگه می بینی باهات بازی نمیکنم رو حساب
بلد نبودنم نذار!!
اینو بدون که من بازیامو بچگیام کردم
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودکی که به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...
میدانی...؟!یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل است!
و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت...
باید به خودت استراحت بدهی و دراز بکشی!
دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی!
در دلت بخندی به تمام افکاری ک پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند!
آن وقت با خود بگویی"بگذار منتظر بمانند..."
مــــن یــــــک دخترم
◄ نگـــــــــــاه بـــه صـــــــدا و بــــدن ِ ظریفــــــم نکـــــــن
◄ اگـــــــــر بخواهـــــَــــــــــم
◄تمــــــــــــامـ هویـــــــــت مردانــــــــــه ات را بــــــــه آتــــــــش خواهـــــــم کشیــــــــــد.....
به امید روزی که
تعداد "زن" ها از تعداد "انسانهای مونث"،
و تعداد "مرد"ها
از تعداد "انسانهای مذکر" بیشتر شود...
شاید تو…
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم!
شاید تو ….
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس می کشم...
واقعا می خوایی بمیری ؟
- هیچکس به خاطر اینکه "بمیره" خودکشی نمی کنه !
پس چرا اینکارو انجام میدن ؟
- برای اینکه "درد" رو متوقف کنن.همین.
زن جنس عجیـــــبی ست
چشم هایش را که می بنـــــدی ؛
دید دلــــش
... بیشتر میشود !
دلش را که میشــــکنی ؛
بـــــاران لطافت
از چشم هایش سرازیــــــر،
انگـــــار
درست شده تا روی عشــــق را
کــــــم کند !
ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﺩ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻋﻤﺮ ... ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ...
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻭ ﻧﯿﺴﺖ
هر کس یک جور زندگی کردن رو دوست داره !
من دوست دارم تو اتاقم تنها باشم ، با کبریتم سیگار روشن کنم و دودش رو تماشا کنم . . .
نه ناراحتم !
نه افسرده !
فقط چیزه جذابی اون بیرون وجود نداره ، همین . . .
قهوه تلخ را دوست دارم !
شکلات تلخ ، مشروب تلخ ، بی مزه سیگار تلخ ، عشق تلخ ، زندگی تلخ !
سهم من این روزها از هر چیزی تلخ ترینه ! تلخی ها رادوست دارم . . . !
گیرم خوب نباشم !
گیرم آسمان ابری باشد !
گیرم اتفاق بدی افتاده باشد !
گیرم این زیر سیگاری پر شود از سیگار !
چه اتفاقی می افتد ؟ به چه کسی برمیخورد ؟
زیر سیگاری ام را خالی نکن !
اینها که میبینی ته سیگار نیستند ، لحظه لحظه خاطراتم را برایشان تعریف کرده ام . . .
این ها خط به خط ِ برگ های دفترچه خاطرات من است !
سیگار رو هم که ترک کرده باشی . . .
یه گوشه می شینی و از روزگار می کشی !