30-07-2014، 22:24
سرگرمی ام شده گرفتنِ فال حافظ و من خسته از جواب های تکراری :
“غم تمام می شود”
“غصه نخور”
“مشکلات حل می شود ”
و …
دلم می گیرد ، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز این زندگی ؟!
.
.
تموم کوچه ها تاریکن اینجا
تموم آرزوها دست بادن
من از این آدمک ها ناامیدم
که چشمای منو به گریه دادن
.
.
چه چیـــز در این جهــــان
غریبانه تــر از مردی است که تنهـــــــایی اش را بغـــل میکــند
و میپـــــوسد…
امـــا
حاضر نیســـــت دیگـــر
کسی را دوســـــــــت داشتـــه باشـــد !
.
.
امشب به اندازه ی همه ی روزهای هجرتت ؛ تنها و خسته ام
خواب از چشمهای نگرانم میبارد و به خواب نمیروم
پاییز هم رسید ..
این دومین پاییزیست که می آید و نیستی
و کسی هم نیست …
.
.
وقتی نیستی
از وسعت بیهوده تخت
سخت
می رنجم …!!!
.
.
تلخ است…
وقتی میبینم او که همه دنیای من بود؛
منت دیگری را میکشد!
.
.
حلالم کن…!
این تنها مرحمش برای دلی بود که از منشکست و …..
رفت … !
.
.
دلــــم
هی دارد میگــیرد
ایـــن روزهـــا ..
بــــرای دستــانی
که دیگـــر
نمیخواهـــم داشـــته باشمشــــان !
.
.
این روزها ”دلم”
اسرار دارد فریاد بزند:
اما من جلوی دهانش را میگیرم!!!
وقتی می دانم کسی
تمایل شنیدن صدایش را ندارد….
این روزها ”من”
خدای ”سکوت” شده ام….
.
.
میدانم دیگر برای من نیستی اما دلی که با تو باشد این حرفها را نمی فهمد …
.
.
گاهی اونقدر خسته میشویم که خستگیمون در نمیشه ، “درد” میشه !
.
.
من همیشه از اول قصه های مادربزرگ می ترسیدم و آخر هم به واقعیت می پیوست …
یکی بود … یکی نبود !
“غم تمام می شود”
“غصه نخور”
“مشکلات حل می شود ”
و …
دلم می گیرد ، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز این زندگی ؟!
.
.
تموم کوچه ها تاریکن اینجا
تموم آرزوها دست بادن
من از این آدمک ها ناامیدم
که چشمای منو به گریه دادن
.
.
چه چیـــز در این جهــــان
غریبانه تــر از مردی است که تنهـــــــایی اش را بغـــل میکــند
و میپـــــوسد…
امـــا
حاضر نیســـــت دیگـــر
کسی را دوســـــــــت داشتـــه باشـــد !
.
.
امشب به اندازه ی همه ی روزهای هجرتت ؛ تنها و خسته ام
خواب از چشمهای نگرانم میبارد و به خواب نمیروم
پاییز هم رسید ..
این دومین پاییزیست که می آید و نیستی
و کسی هم نیست …
.
.
وقتی نیستی
از وسعت بیهوده تخت
سخت
می رنجم …!!!
.
.
تلخ است…
وقتی میبینم او که همه دنیای من بود؛
منت دیگری را میکشد!
.
.
حلالم کن…!
این تنها مرحمش برای دلی بود که از منشکست و …..
رفت … !
.
.
دلــــم
هی دارد میگــیرد
ایـــن روزهـــا ..
بــــرای دستــانی
که دیگـــر
نمیخواهـــم داشـــته باشمشــــان !
.
.
این روزها ”دلم”
اسرار دارد فریاد بزند:
اما من جلوی دهانش را میگیرم!!!
وقتی می دانم کسی
تمایل شنیدن صدایش را ندارد….
این روزها ”من”
خدای ”سکوت” شده ام….
.
.
میدانم دیگر برای من نیستی اما دلی که با تو باشد این حرفها را نمی فهمد …
.
.
گاهی اونقدر خسته میشویم که خستگیمون در نمیشه ، “درد” میشه !
.
.
من همیشه از اول قصه های مادربزرگ می ترسیدم و آخر هم به واقعیت می پیوست …
یکی بود … یکی نبود !