24-07-2014، 13:10
به اويي كه نامش مهدي است و شهرتش موعود.
در چشمانت رازي نهفته بود رازي به درازاي انتظار.
به بهانه هاي دلم پاسخ مي گويم و باز تو را مي خوانم، نجواهاي شبانه را به فراموشي مي سپارم و تا صبح به انتظارت مي نشينم . جمعه كه مي شود بغض ها مي تركد و اشك ها جاري مي شود، نمي دانم از كدامين در برايت بگويم و از زبان كدامين منتظرت بنگارم. اما ته دلم چيزي است كه مي گويد خود بنويسم ، از دل خود و از آن چه كه مرا به تو بي تاب مي سازد. مي خواهم آوازي سردهم به پاس آمدنت، جاده هاي سرسبز انتظار را پر از گل نرگس مي كنم. در ميعادگاه تو و منتظرا نت مي نشينم تا تو بيايي و من از بهانه هاي دل با تومي گويم، اگر تو بيايي زندگي زيبا مي شود رنگين كمان دلمان پر رنگ تر مي گردد. محبت هاي خالصانه و بي ريا تقديم تو مي شود و قاصدك هاي اين دنيا محو صداقت مي شود. آخ اگر تو بيايي…
سجاده اي دارم به زيبايي اشك هجران منتظرانت، درون آن عطري است كه هيچ گاه به خوش بويي عطر گل نرگس نخواهيد رسيد. اگر تو بيايي سجاده ام هم خوشبو تر مي شود.
مهدي جان !مي دانيم كه خود ناظر همه كس و همه چيز هستي، مي دانيم كه تو هم چون ما هميشه به ياد كودكان فلسطيني هستي، به ياد آن هايي كه مدت هاست پدر و مادرشان را نديدند. به ياد كودكاني كه آبي در منزل ندارند تا آب تنگ كوچك ماهي را عوض كنند. در فلسطين و خيلي از كشورهاي اسلامي ديگر هستند كساني كه آرزو دارند صبحي بيايد تاباز به مدرسه بروند و در دفتر نقاشي خود روزهاي خوبي را به يادگار بگذارند . يك روز بهاري را بكشند و در آن از رنگ هاي سبزو سرخ استفاده كنند. سرخ كه ياد آور قيام كربلاست و سبز اميد داشتن به روزهاي زيبايي كه تو خواسته ها ي مان را اجابت مي كني و به نزدمان مي آيي. از تو شرم مي كنيم كه نتوانستيم آن گونه كه تو مي خواستي باشيم . امام ! باوركن ما همه تلاشمان را مي كنيم كه آن گونه كه تو مي خواهي باشيم و لباس هاي رنگارنگي كه همه بوي نفاق و بي حرمتي نسبت به توست را از تن بر كنيم.
باوركن حتي آن كودك فلسطيني كه در انتظار بازگشايي مدرسه است به تو مي انديشد و خود را براي ظهورت آماده مي سازد. او مي داند اين روزهاي مه آلود رو به اتمام است و آفتابي مهربان خواهد آمد و به او آبي خواهد داد تا تنگ ماهي خالي از آب نماند. كودك فلسطيني اما حالا غمگين و افسرده نشسته و به تنگ ماهي شكسته نگاه مي كند و به ياد خورشيد مهرباني است كه به او وعده ي آب مي دهد …
يا مهدي ! لباسي از جنس صداقت بر تن مي كنيم و با چادري نهفته از حيا و عفت آن را مي پوشانيم. برق چشمانمان آكنده از عشق به تو و خداي تو مي باشد تا شايد قطره آيي باشيم از دريايي بي كران منتظرانت.
*طيبه قمي از نوشهر
در چشمانت رازي نهفته بود رازي به درازاي انتظار.
به بهانه هاي دلم پاسخ مي گويم و باز تو را مي خوانم، نجواهاي شبانه را به فراموشي مي سپارم و تا صبح به انتظارت مي نشينم . جمعه كه مي شود بغض ها مي تركد و اشك ها جاري مي شود، نمي دانم از كدامين در برايت بگويم و از زبان كدامين منتظرت بنگارم. اما ته دلم چيزي است كه مي گويد خود بنويسم ، از دل خود و از آن چه كه مرا به تو بي تاب مي سازد. مي خواهم آوازي سردهم به پاس آمدنت، جاده هاي سرسبز انتظار را پر از گل نرگس مي كنم. در ميعادگاه تو و منتظرا نت مي نشينم تا تو بيايي و من از بهانه هاي دل با تومي گويم، اگر تو بيايي زندگي زيبا مي شود رنگين كمان دلمان پر رنگ تر مي گردد. محبت هاي خالصانه و بي ريا تقديم تو مي شود و قاصدك هاي اين دنيا محو صداقت مي شود. آخ اگر تو بيايي…
سجاده اي دارم به زيبايي اشك هجران منتظرانت، درون آن عطري است كه هيچ گاه به خوش بويي عطر گل نرگس نخواهيد رسيد. اگر تو بيايي سجاده ام هم خوشبو تر مي شود.
مهدي جان !مي دانيم كه خود ناظر همه كس و همه چيز هستي، مي دانيم كه تو هم چون ما هميشه به ياد كودكان فلسطيني هستي، به ياد آن هايي كه مدت هاست پدر و مادرشان را نديدند. به ياد كودكاني كه آبي در منزل ندارند تا آب تنگ كوچك ماهي را عوض كنند. در فلسطين و خيلي از كشورهاي اسلامي ديگر هستند كساني كه آرزو دارند صبحي بيايد تاباز به مدرسه بروند و در دفتر نقاشي خود روزهاي خوبي را به يادگار بگذارند . يك روز بهاري را بكشند و در آن از رنگ هاي سبزو سرخ استفاده كنند. سرخ كه ياد آور قيام كربلاست و سبز اميد داشتن به روزهاي زيبايي كه تو خواسته ها ي مان را اجابت مي كني و به نزدمان مي آيي. از تو شرم مي كنيم كه نتوانستيم آن گونه كه تو مي خواستي باشيم . امام ! باوركن ما همه تلاشمان را مي كنيم كه آن گونه كه تو مي خواهي باشيم و لباس هاي رنگارنگي كه همه بوي نفاق و بي حرمتي نسبت به توست را از تن بر كنيم.
باوركن حتي آن كودك فلسطيني كه در انتظار بازگشايي مدرسه است به تو مي انديشد و خود را براي ظهورت آماده مي سازد. او مي داند اين روزهاي مه آلود رو به اتمام است و آفتابي مهربان خواهد آمد و به او آبي خواهد داد تا تنگ ماهي خالي از آب نماند. كودك فلسطيني اما حالا غمگين و افسرده نشسته و به تنگ ماهي شكسته نگاه مي كند و به ياد خورشيد مهرباني است كه به او وعده ي آب مي دهد …
يا مهدي ! لباسي از جنس صداقت بر تن مي كنيم و با چادري نهفته از حيا و عفت آن را مي پوشانيم. برق چشمانمان آكنده از عشق به تو و خداي تو مي باشد تا شايد قطره آيي باشيم از دريايي بي كران منتظرانت.
*طيبه قمي از نوشهر