24-07-2014، 13:15
قبل از سفر تصمـيـم گـرفته بودم كه خاك جبهـه بـا خودم نياورم .به منطقه و جبهه هـاى زيادى رفتيم و از جايى خاك برنداشتيم تا اينكه به شلمچه رسيديم .وقتى ديدار از شلمچه بـه پـايـان رسيد و منتظر آمـدن بـچـه هـا بودم در گوشه اى سر بر خاك شلمچه گذاشتم تا با او خلـوت كنـم و حـرف هاى دلـم را بـزنم .هميـن كـه سـر بـر خاك گذاشتم چنان آرامشى پيدا كردم كه تا به حال در زندگى ام نداشتم .سريع گفتم ::» خدايا يك دنيا حرف با خاك شـلـمـچـه دارم و دوسـت دارم اينـجـا بمانم .«گـويـا گمشـده ام را پيدا كـرده بودم ، گـويا از بى پناهى بـيـرون آمده بودم ، احساس مى كردم بر زخم هاى دلم يكى پس از ديـگــرى مــرهـم گـذاشـتـه مـى شــد .چــقــدر شــيــريــن و لذت بـخـش بـود، در آغـوش محـبـوب بودن !دوستـانم بـه سراغم آمدند . وقتى گفتند بايد برويم احساس كردم دنيا بر سرم خراب شد .غم هاى عالم بر دلم نشست ، پشتـم لـرزيد، دلم شكست ، شروع به گريه كردم و از ته دل گفتم من نمى آيم .هر چه آنها بيشتر اصرار مى كردند، براى مـن جدا شدن از خاك شلمچه دردناكتر مى شد . گويا محبوبم را از دست مى دادم .مسئول كاروان آمـد و نـاگـزيـر سـر بــرداشـتـم امـا ديـگـر طـاقـت و تحـمــل برخاستن نداشتم . گويا زانوهايم از كار افتاده بود .چقدر سخت بود، احساس مى كـردم چيـزى از دلم كنده مى شد .تصمـيـم گرفتم از خاك شلمچه مقدارى بردارم و همين كار را هم كردم شايد اگر اين كار را نمى كردم ، هيچ وقت از جايم تكان نمى خوردم . ندايى از تـه وجـودم گفت ::» از خاك شلمـچـه بـردار بـراى شب هاى دلتـنـگـى كـه دورى و هجـران از شلمـچـه عذابت مى دهد، براى وقتى كه زخم ها يكى يكى ، دوباره بر دلت سرباز خواهند كرد، باشد كه مرهمى بر دل زخم ديده ات گردد .حال كه برگشته ام ، هـرگاه دلم مى گيرد خاك شلمچه را بر سينه ام مى فشارم و اشك مى ريزم . دلم آرام مى گيرد و چند لحظه آرامشى از خاك شلمچه مى يابم .
مشهد -مليحه صدرى فر
مشهد -مليحه صدرى فر