24-07-2014، 12:46
قزوین منتقل نمود تاکانون مقاومت به آسانی در دسترس سپاهیان عثمانی نباشد . جنگ و گریز میان ایران و عثمانی همچنان در کش و قوس بود تا اینکه سرانجام در 974 قمری که سلطان سلیم دوم به جای سلطان سلیمان قانونی به تخت نشست ، سفیرانی میان ایران و عثمانی مبادله شدند و صلح موقتی بین طرفین برقرار شد . بدین ترتیب دومین دور جنگ و خونریزی نیز البته با مصلحت سنجی عثمانیان به خاطر درگیری در اروپا به طور موقت پایان گرفت . پس از درگذشت شاه تهماسب به سال 984 قمری اوضاع سلطنت در ایران دگرگون شد و شاهزادگان صفوی به رقابت و کشمکش بر سر سلطنت پرداختند . در این هنگام بود که سلطان مراد سوم که در سال 982 قمری جانشین سلطان سلیم دوم شده بود ، با فرصت طلبی دو بار در سال های 986 و 987 قمری به شمال آذربایجان لشکرکشی نمود . آشفتگی داخلی ایران دیری نپایید و چندی بعد عباس میرزا نوه شاه تهماسب که پدرش محمد میرزا پسر ارشد شاه تهماسب در سال 985 به نام سلطان محمد خدابنده تاجگذاری کرده بود و تا 996 شاه رسمی ایران بود ، ولی به خاطر ضعف بینایی قادر به کنترل اوضاع نبود ، در سن هجده سالگی کنترل اوضاع را به دست گرفت . وی که بعئها به شاه عباس کبیر ملقب شد ، در سال 996 به جای پدر نشست و تا سال 1038 ، با کیفیت و کاردانی سلطنت کرد و ایران را به اوج نیرومندی و استقلال رساند . در آغاز کار چون دولت عثمانی از غرب کشور و ازبک ها از شرق کشور به ایران حمله می کردند ، شاه عباس ناگزیر با عثمانیان از در صلح درآمد و گرجستان و ارمنستان و تبریز را به آنان وانهاد . سپس آشوبگران و سرکشان محلی را بر جای خود نشاند و نظم و امنیت داخلی را سامان بخشید . در سال 1000 قمری پایتخت را از قزوین به اصفهان برد و شش سال بعد به خراسان رفت و ازبکان را در نزدیکی هرات شکست سختی داد . در سال 1007 ، سرآنتونی شرلی ] Sir Anthony sherley [ و برادرش را با بیست و پنج نفر از همراهانش که در فن توپ ریزی آشنا بودند ، به حضور پذیرفت و به یاری آنان سپاه را سروسامانی داد و 500 عراده توپ برنجی و 60 هزار قبضه تفنگ برای سپاهیان آماده کرد . البته دریافته بودند که اگر ایرانیان جلودار سپاهیان ترکان عثمانی نبودند ، تاکنون اثری از آثار اروپا نیز بر جای نمانده بود ! ترکان عثمانی تا قلب اروپا پیش رفته بودند و تنها مانعی که نمی گذاشت سراسر اروپا را در نوردند ، هراس و نگرانی از این سوی مرزهای خود ، یعنی ایران نیرومند بودند . اروپاییان در جنگ های ایران و عثمانی ، نقش آتش بیار معرکه را داشتند ، چون ادامه حیات آنان در گرو این جنگ بود . برای این که سخنی به گزاف نگفته باشیم ، به گفته بسبک ] Bosbecq [ سفیر فردیناند اول – امپراتور وقت آلمان – استناد می کنیم که در آن هنگام سفیر آلمان در عثمانی بود . وی به صراحت برای امپراتور خود نوشت : « فقط ایران میان ما و ورطه فنا حائل است » به هر روی ، شاه عباس کبیر در سال 1011 قمری ، پس از هجده سال که تبریز در اشغال متجاوزان عثمانی بود ، آن شهر را به آغوش میهن بازگرداند .
از آن پس به ایروان رفت و آن شهر را نیز پس از شش ماه محاصره به تصرف درآورد . در همین هنگام بود که پس از مرگ سلطان محمد سوم ، پسر جوان وی احمد به تخت سلطنت عثمانی نشست و اولین اقدام وی ، گردآوری سپاه بزرگی برای جنگ با ایرانیان بود . « دو ارتش در حوالی دریاچه ارومیه با هم مواجه شدند . ارتش ترک بالغ بر صد هزار تن بود در صورتی که ارتش ایران از شصت و دو هزار نفر تجاوز نمی کرد . ولی باید دانست که ترک ها شجاعت و تربیت نظامی خود را از دست داده بودند ، در حالی که ارتش ایران کاملاً تربیت شده و برای اولین بار دارای توپخانه بوده است . ترک ها مطابق معمول خود به شکل ستون های سواره نظام که پیاده نظام و توپخانه از آنها حمایت می نمود ، بنای پیشرفت را گذاردند و بلاتردید امید داشتند اسب سواران دشمن را در تیررس توپ های خود بکشند ، ولی شاه عباس نقشه جنگی آنها را خنثی کرد . به الله وردی ] سردار سپاه ایرانی[ دستور داد که با یک حرکت عریض دورانی ، از طرف عقب جبهه دشمن سردرآورد و ارتش خود را چنان نمایش دهد که دشمن گمان کند که نیروی اصلی ایرانیان است . این مانور به طور تحسین آمیزی به نتیجه رسید . ترکان همان طور که تصور می نمودند یک دسته بزرگی از قشون خود را برای مقابله با سپاه ایران ، به طرف عقب فرستادند و این باعث اختلال و بی نظمی لشکر شد . در اینجا یک یورش و حمله ناگهانی – که در آن سر رابرت شرلی در سه جا مجروح شد – باعث وحشت و هراس و سراسیمگی در دشمن گردید . فرماندهان ترک برای جبران و اعاده حیثیت و دست یافتن بر حریف ، با منتهای دلاوری جنگیدند ، ولی نتیجه ای نداد و بیش از بیست هزار سر در پای شاه افتاد . شاه عباس به وسیله این جنگ قطعی ، کشور و سلطنت خود را از لکه بدنامی و پستی نسبت به ترکان ، نجات بخشید . نه فقط آذربایجان ، کردستان ، بغداد ، موصل و دیاربکر به دست ایرانیان افتاد ، بلکه به واسطه تصرف مجدد کربلا و نجف و دیگر مشاهده مقدسه ، احساسات مذهبی آنها را کاملاً جلب نمود و همگی را خشنود ساخت . » ترکان که دیگر خود را حریف ایرانیان نمی دیدند ، به مرزهای خود بازگشتند و پیمان صلحی با شاه عباس بستند که آن را نیز محترم نداشتند و چند سال بعد ، چندین بار دست تجاوز به سوی ایرانیان گشودند که هر بار نیز ضرب شست سختی از ایرانیان دیدند و ناکام و شکست خورده به مرزهای خود بازگشتند . این جنگ و گریزها نیز به پیمان صلح موقتی بین ایران و عثمانی در سال 1027 قمری ختم شد و بدین ترتیب سومین دور جنگ ها به دلیل برتری نطامی آشکار ایرانیان پایان پذیرفت . پس از درگذشت شاه عباس در سال 1038 قمری نوه اش شاه صفی بر تخت نشست و تا سال 1052 سلطنت کرد . در این هنگام نیز دولت عثمانی که مرگ شاه عباس را در انتظار نشسته بود در پی سه حمله بزرگ به خاک ایران باز هم بخت خود را آزمود ولی تنها دستاورد این حملات پیمانی بود که میان شاه صفی و سلطان مراد چهارم در سال 1049 بسته شد که طی آن بغداد به عثمانی واگذار شد و ایروان را که عثمانی ها گرفته بودند به ایران وانهادند و این نیز چهارمین دور حملات عثمانیان بود که سلطان مراد عثمانی خود شخصاً فرماندهی سپاهان ترک را بر عهده داشت و در جنگ ها شرکت جست که وی نیز به رغم خونریزی ها و سنگدلی ها و ویرانگری هایی که در برخی شهرهای ایران از جمله همدان انجام داد کاری از پیش نبرد . پس از شاه صفی رفته رقته شاهان صفوی روش آسوده خیالی پیش گرفتند و به سرنوشتا همه ته سلسله ها گرفتار آمدند . پسر شاه صفی که شاه عباس دوم نامیده شد از 1052 ، که 9 سال بیشتر نداشت و به جای میرزا تقی خان اعتماد الدوله نایب السلطنه بود تا سال 1078 قمری بر اثر کوشش ها و پشتکار نیاکانش دوران خوش و آسوده خیالی را سپری کرد . وی عدالت و آستیش را پیشه کرد و کاخ عالی قاپو و بنای عمارت چهل ستون را بنیاد نهاد . همین دوران سرخوشی ولیعهدی به نام شاه سلیمان را به ارمغان آورد که از سال 1077 تا 1105 قمری سلطنت کرد و هنگامی که بزرگان کشوری خطر دولت عثمانی را به او گوشزد کردند در پاسخ گفت : « اگر اصفهان را برای ما بگذارند ، باکی نیست !»
وی پدر شاه سلطان حسین صفوی است که از 1105 تا 1135 پادشاهی کرد و در آن سال در پی محاصره اصفهان به دست قبیله ای از افغان ها به سرکردگی محمود افغان خود با پای خویش به اردوگاه دشمن رفت و تاج شاهی را از سر خود برداشت و بر سردشمن نهاد و دختر خود را نیز با افتخار به همسری وی درآورد ! و اما در این هنگام شوربختی بزرگ دیگری برای ایرانیان اتفاق افتاد و آن همسایگی ناگهانی روسیه تزار با ایران بود که آن رویداد نیز بر اثر ناتوانی و بی کفایتی ته مانده خاندان صفوی به وقوع پیوست « پطر کبیر تزار روسیه که از طرف گرجستان و دریای خزر با ایران همسایه شده بود در این اوقات می خواست از راه ایران و خلیج فارس بر هنوستان دست یابد . نماینده ای برای گرفتن امتیازات تجارتی به ایران گسیل داشت . سپس سفیری فرستاد و برای بازرگانان روسی که می گفت در حدود بخارا خسارت دیده اند ، غرامت مطالبه کرد . سفیر مذکور اوضاع آشفته و فساد آلود دربار صفوی را به تزار گزارش داد . پطر کبیر از این وضعیت استفاده کرد و دربند و نقاط دیگر داغستان را تصرف کرد و سپس به تقاضای حاکم رشت که بر ضد افغان ها از او استمداد کرده بود به بادکوبه و گیلان دست انداخت » تزار روسیه که با دست اندازی به مرزهای ایران همسایه جدید ما شده بود خواب خوشی دسترسی به آب های گرم خلیج فارس را در سر می پروراند و این رویای شیرین همواره تا انقلاب اکتبر 1917 شوروی در سربازماندگان تزار روسی جولان داشت ً شگفتا که مورخان ایرانی به تجاوزات و تعدیات روسیه تزاری در ایران و دخالت آنان در سرنوشت سیاسی این سرزمین کمتر پرداخته اند . چه خیانت ها و آسیب های جبران ناپذیری که بر ما روا داشتند ؟! همواره با دشمنان ما دوست و با دوستان ما دشمنی پیشه کردند . نخستین دشمنی آنان نیز همین که بلافاصله پس از همسایگی با ما به سراغ دشمن دیرینه ما یعنی ترکان عثمانی رفتند « در ژوئیه 1724 مطابق با ذی القعده 1136 به وسیله سفیر فرانسه در باب عالی ] پایتخت عثمانی[ پطر کبیر ایران را بین خود و عثمانی تقسیم ] !![ و مراتب را به شاه تهماسب دوم ابلاغ کرد تا در صورت موافقت طبق تقاضای قبلی شاه تهماسب دوم از روسیه ريال پطر کبیر به کمک وی اقدام کند و افغان ها را از خاک ایران براند . لشکریان روس بی درنگ از شمال و سپاهیان عثمانی از مغرب به کشور نا تاختند و ولایات ایران را تصرف کردند » استقلال ایران لگدکوب سپاهیان روس و عثمانی شده بود . بر تخت حکمرانی محمود افغان نشسته بود و ازبکان و ترکمانان نیز از هر سو به قتل و غارت و تجاوز مشغول ! شب ایران زمین باز هم فرا رسیده بود ً کدام حادثه ای جز پیدایش سرداری دلیر و جان برکف می توانست جلوگیر این همه جور و ستم و خونریزی و تجاوز باشد ؟ و در این هنگامه جانسوز بود که از خطه خراسان سردار نامی ایران نادر به پا خاست . در آغاز کار افغان ها را در نیشابور شکست داد و در سال 1140 همان شاه تهماسب دوم را بدان جا برد . اشرف افغان – برادر زاده محمود افغان که اکنون محمود را کشته و خود بر تخت سلطنت ایران تکیه طره – به خراسان لشکر کشید و نزدیک دامغان از نادر به سختی شکست خورد و به اصفهان گریخت . نادر در پی او تاخت و تا هلاکت اشرف دست از او بازنداشت . آنگاه متوجه غرب ایران شد و طی سه جنگ نزدیک شهرهای نهاوند و تویسرکان و کنگاور عثمانی ها را سرکوب و از خاک ایران بیرون راند . بی درنگ به سوی آذربایجان 1143 نزدیک شهر میاندوآب ، سپاه عثمانی را درهم شکست و خاک ایران را از وجود بیگانگان پاک کرد .
دوباره به خراسان رفت تا شورش و تجاوز افغان های ابدالی را فرو بنشاند . در این هنگام شاه تهماسب دوم در اروپا با سپاه عثمانی درگیر و پیروز شد . ولی با رسیدن نیروهای تازه عثمامی از بغداد طی نبردی در نزدیکی همدان ، شاه تهماسب دست به عقب نشینی زد و مراغه و تبریز و برخی دیگر از شهرهای آذربایجان را در تصرف عثمانی ها وانهاد . سرانجام وی در سال 1144 قمری با عثمانی ها عهدنامه ای بست که به نفع ایران نبود . او نیز مانند جد خود تنها در پی سلطنت بود و بس حتی اگر این سلطنت فقط در شهر اصفهان باشد! نادر این عهدنامه را نپذیرفت و آن را باطل خواند . در سال 1145 قمری با موافقت سران سپاه شاه تهماسب دوم از سلطنت خلع و پسر هشت ماهه او به نام شاه عباس سوم پادشاه خوانده شد و نادر به نیابت از او به سلطنت رسید . در همین سال بود که در پی هشدار نادر به دولت روسیه تزاری ، متجاوزان روسی از شمال ایران عقب نشستند و به مرزهای خود بازگشتند . «1146 تا 1148 نادر چند جنگ دیگر با عثمانی ها در کرکوک و قفقاز کرد و آنان را شکست فاحش داد و تمام گرجستان و ارمنستان و قفقاز به استثنای شهر قارص به موجب صلحی که انعقاد یافت ، به تصرف ایران درامد . دولت روس نیز چون از آمادگی نادر به حمله به دربند و بادکوبه و سالیان آگاه شد ، به موجب قرارداد در شوال 1147 آنها را تخلیه کرد .» خلاصه عهدنامه ای که در سال 1736 میلادی برابر با 1149 قمری بین نادر شاه و سلطان احمد خان اول منعقد شد ، چنین است : « ایم معاهده در ماه جمادی الاخر سال 1149 هجری بین سلطان احمد خان اول و نادرشاه در دوره صدارت محمد پاشا توسط وزیر او مصطفی پاشا و امین فتوا عبدالله افندی و ارتاملا خلیل افندی از یک طرف و عبدالباقی خان و میرزا ابوالحسن و ملاعلی اکبر از طرف دیگر به امضا رسید و آن سه ماده داشت راجع به امور زوار و اعتبار نامه راپرتچی باشی و تسلیم محبوسین و تحدید حدود و فرم رقیمه جات و رها کردن سیاست دوره صفویه و تسهیلات در امر تجارت و حقوق گمرکی . »