14-07-2014، 18:10
چونک شیر اندر بر خویشش کشید
در پناه شیر تا چه میدوید
در پناه شیر تا چه میدوید
چونک در چه بنگریدند اندر آب
اندر آب از شیر و او در تافت تاب
اندر آب از شیر و او در تافت تاب
شیر عکس خویش دید از آب تفت
شکل شیری در برش خرگوش زفت
شکل شیری در برش خرگوش زفت
چونک خصم خویش را در آب دید
مر ورا بگذاشت و اندر چه جهید
مر ورا بگذاشت و اندر چه جهید
در فتاد اندر چهی کو کنده بود
زانک ظلمش در سرش آینده بود
زانک ظلمش در سرش آینده بود
چاه مظلم گشت ظلم ظالمان
این چنین گفتند جملهٔ عالمان
این چنین گفتند جملهٔ عالمان
هر که ظالمتر چهش با هولتر
عدل فرمودست بتر را بتر
عدل فرمودست بتر را بتر
ای که تو از جاه ظلمی میکنی
دانک بهر خویش چاهی میکنی
دانک بهر خویش چاهی میکنی
گرد خود چون کرم پیله بر متن
بهر خود چه میکنی اندازه کن
بهر خود چه میکنی اندازه کن
مر ضعیفان را تو بیخصمی مدان
از نبی ذا جاء نصر الله خوان
از نبی ذا جاء نصر الله خوان
گر تو پیلی خصم تو از تو رمید
نک جزا طیرا ابابیلت رسید
نک جزا طیرا ابابیلت رسید
گر ضعیفی در زمین خواهد امان
غلغل افتد در سپاه آسمان
غلغل افتد در سپاه آسمان
گر بدندانش گزی پر خون کنی
درد دندانت بگیرد چون کنی
درد دندانت بگیرد چون کنی
شیر خود را دید در چه وز غلو
خویش را نشناخت آن دم از عدو
خویش را نشناخت آن دم از عدو
عکس خود را او عدو خویش دید
لاجرم بر خویش شمشیری کشید
لاجرم بر خویش شمشیری کشید
ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد دریشان ای فلان
خوی تو باشد دریشان ای فلان
اندریشان تافته هستی تو
از نفاق و ظلم و بد مستی تو
از نفاق و ظلم و بد مستی تو
آن توی و آن زخم بر خود میزنی
بر خود آن دم تار لعنت میتنی
بر خود آن دم تار لعنت میتنی
در خود آن بد را نمیبینی عیان
ورنه دشمن بودیی خود را بجان
ورنه دشمن بودیی خود را بجان
حمله بر خود میکنی ای ساده مرد
همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
شیر را در قعر پیدا شد که بود
نقش او آنکش دگر کس مینمود
نقش او آنکش دگر کس مینمود
هر که دندان ضعیفی میکند
کار آن شیر غلطبین میکند
کار آن شیر غلطبین میکند
میببیند خال بد بر روی عم
عکس خال تست آن از عم مرم
عکس خال تست آن از عم مرم
مؤمنان آیینهٔ همدیگرند
این خبر می از پیمبر آورند
این خبر می از پیمبر آورند
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
زان سبب عالم کبودت مینمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
مؤمن ار ینظر بنور الله نبود
غیب مؤمن را برهنه چون نمود
غیب مؤمن را برهنه چون نمود
چون که تو ینظر بنار الله بدی
در بدی از نیکوی غافل شدی
در بدی از نیکوی غافل شدی
اندک اندک آب بر آتش بزن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن
تو بزن یا ربنا آب طهور
تا شود این نار عالم جمله نور
تا شود این نار عالم جمله نور
آب دریا جمله در فرمان تست
آب و آتش ای خداوند آن تست
آب و آتش ای خداوند آن تست
گر تو خواهی آتش آب خوش شود
ور نخواهی آب هم آتش شود
ور نخواهی آب هم آتش شود
این طلب در ما هم از ایجاد تست
رستن از بیداد یا رب داد تست
رستن از بیداد یا رب داد تست
بیطلب تو این طلبمان دادهای
گنج احسان بر همه بگشادهای
مولانا / مثنوی معنوی / داستان شیر و دیدن عکس خود در چاه
گنج احسان بر همه بگشادهای
مولانا / مثنوی معنوی / داستان شیر و دیدن عکس خود در چاه