31-07-2014، 17:52
رفته بودم کلاس زبان امتحان داشتیم.
نوبت رسید به یه پسره که اسمش امیره تا بره و یه داستان رو به انگلیسی تعریف کنه یا کنفرانس بده...داشت از استرس می ترکید.دستاش می لرزید که من و دوستم آروم شروع کردیم به خوندن:
چقدر استرس داری تو آروم باش
بی خیال زبان و نمره هاش
بیچاره اینو شنید ترکیداز خنده و از کلاس رفت بیرون و اومد داخل کلاس دوباره شروع کرد هر کلمه ای که می گفت یه دور می خندید...
معلممون گفت چقدر استرس داری
تا اینو گفت پسره گفت :
یچرteacher شما هم؟
معلممونم که 20 سالشه به من و دوستم اشاره کرد و گفت :
منم یکی از اون دوتام:29dz:
اون بچه ها نداشتن منظوری به خدا
تو حواست رو بکن جمع و به اونا محل نزار
کلاس منفجر شد
پسره بیچاره از زور خنده نمی تونست چیزی بگه
یه پسره تو کلاسمون هست خیلی جدیه و نچسبه..نمی دونم چی شد اونم برای اولین بار به همه پا داد شروع کرد به خوندن:
چقدر خوبه
به جای کلاس میایم دیوونه خونه
اینجا هست یه عالمه دیوونه
دیوونه میشه هرکی بینمونه:cool:
پسره که داشت کنفرانس میداد ترکید از خنده واومد از کلاس بره بیرون دوباره که من گفتم:
دیوونه
اگه بری سوژه ی خنده برامون نمی مونه
اینو بدون که خیلی اسکولی دیوونه
هیچکی مث ما این موضوع رو نمی دونه
همه خندیدن و پسره گفت:
مرسی
وقتی که نداشتم واسه کنفرانس هیچ حسی
انرژیا رسید
ممنون
منم کم نیاوردم و گفتم که:
تو نمی تونی مث من باشی
تو استرس زیاد داشتی
فاز غلطی برداشتی
اینجا برا کنفرانسه این حرفا هیچ جاش نیست
همه رفته بودن تو حس که معلممون گفت امتحان نمی گیرم و چون حال دادید بهتون نفری دو نمره می دم...(ولی به من 4 نمره داد که استارت شعر گفتن رو زدم و شروع کردم و فعال بودم)
به همین برکت جوک و داستان نیست و همش واقعی بود و این اتفاقا افتاد...پسره هم همه رو بستنی مهمون کرد که من نجاتش دادم از امتحان و امتحان نداد...
بچه های کلاسم اسماشون:سعاد(خودم)...امیر....آرشام....یاسین...الناز...فریماه....روشیکا....محمد....آرتام.....زری....نیوشا....مهربد...آرمین...فرهاد...فاطی
سر دسته ها:من و آرمین و آرتام و آرشام و الی
نوبت رسید به یه پسره که اسمش امیره تا بره و یه داستان رو به انگلیسی تعریف کنه یا کنفرانس بده...داشت از استرس می ترکید.دستاش می لرزید که من و دوستم آروم شروع کردیم به خوندن:
چقدر استرس داری تو آروم باش
بی خیال زبان و نمره هاش
بیچاره اینو شنید ترکیداز خنده و از کلاس رفت بیرون و اومد داخل کلاس دوباره شروع کرد هر کلمه ای که می گفت یه دور می خندید...
معلممون گفت چقدر استرس داری
تا اینو گفت پسره گفت :
یچرteacher شما هم؟
معلممونم که 20 سالشه به من و دوستم اشاره کرد و گفت :
منم یکی از اون دوتام:29dz:
اون بچه ها نداشتن منظوری به خدا
تو حواست رو بکن جمع و به اونا محل نزار
کلاس منفجر شد
پسره بیچاره از زور خنده نمی تونست چیزی بگه
یه پسره تو کلاسمون هست خیلی جدیه و نچسبه..نمی دونم چی شد اونم برای اولین بار به همه پا داد شروع کرد به خوندن:
چقدر خوبه
به جای کلاس میایم دیوونه خونه
اینجا هست یه عالمه دیوونه
دیوونه میشه هرکی بینمونه:cool:
پسره که داشت کنفرانس میداد ترکید از خنده واومد از کلاس بره بیرون دوباره که من گفتم:
دیوونه
اگه بری سوژه ی خنده برامون نمی مونه
اینو بدون که خیلی اسکولی دیوونه
هیچکی مث ما این موضوع رو نمی دونه
همه خندیدن و پسره گفت:
مرسی
وقتی که نداشتم واسه کنفرانس هیچ حسی
انرژیا رسید
ممنون
منم کم نیاوردم و گفتم که:
تو نمی تونی مث من باشی
تو استرس زیاد داشتی
فاز غلطی برداشتی
اینجا برا کنفرانسه این حرفا هیچ جاش نیست
همه رفته بودن تو حس که معلممون گفت امتحان نمی گیرم و چون حال دادید بهتون نفری دو نمره می دم...(ولی به من 4 نمره داد که استارت شعر گفتن رو زدم و شروع کردم و فعال بودم)
به همین برکت جوک و داستان نیست و همش واقعی بود و این اتفاقا افتاد...پسره هم همه رو بستنی مهمون کرد که من نجاتش دادم از امتحان و امتحان نداد...
بچه های کلاسم اسماشون:سعاد(خودم)...امیر....آرشام....یاسین...الناز...فریماه....روشیکا....محمد....آرتام.....زری....نیوشا....مهربد...آرمین...فرهاد...فاطی
سر دسته ها:من و آرمین و آرتام و آرشام و الی