11-07-2014، 19:13
اریخ ایرانی: حالا نیم قرن از آن واقعه میگذرد اما در و دیوارهای فیضیه هنوز آن روز را به یاد دارند. کمتر از دو ماه از رفراندوم حکومتی موسوم به «انقلاب شاه و ملت» میگذشت. از پیش از برگزاری رفراندوم، فریاد مخالفت علمای حوزه برخاسته بود. آنان انقلاب سفید را پروژهای مورد حمایت آمریکا و همپیمانانش میدانستند که پیشتر در کشورهای آمریکای لاتین با عناوین دیگری به اجرا درآمده و به همین سبب این حرکت را مشکوک و مضر به حال جامعۀ ایرانی ارزیابی میکردند. در راس این مخالفتها آیتالله خمینی قرار داشت، شاگرد برجستۀ آیتاللهالعظمی بروجردی مرجع مسلم شیعه که حالا بیش از یکسال بود که رخ در نقاب خاک کشیده بود. با غالب شدن نظرات ایشان که خلاف رویۀ آن روزگار حوزههای علمیه به نقشآفرینی علما در سیاست بها میداد، علمای قم در بیانیههایی شرکت در رفراندوم ششم بهمن ۱۳۴۱ را تحریم کردند. این موضوع باعث شد شاه برای حل مسائل فیمابین که با فرستادن پیغام و پسغام گشایشی در آن حاصل نشده بود، خود شخصاً به همراه جمعی از کارگزاران رژیم به قم سفر کند. سفری که با استقبال سرد مراجع و مردم نه تنها گرهی از کار فروبستۀ حاکمیت نگشود که روابط را تیرهتر از پیش کرد.
با برگزاری رفراندوم که آشکارا با حضور کمرنگ مردم برگزار شده بود، مقابلۀ روحانیت قم که این حضور سرد را به رخ میکشیدند، با رژیم فزونی گرفت و بیانیههایی در محکومیت اقدامات شاه و دولت منتشر شد. از آن جمله اعلامیهای تند از سوی چند تن از مراجع و اساتید حوزۀ علمیه قم بود که به اعلامیه ۹ امضایی مشهور شد و در آن مواردی چون سقوط کشاورزی، استقلال کشور و ترویج فساد و فحشا به عنوان نتایج قطعی اصلاحات شاهانه پیشبینی شده بود. این بیانیه و موارد مشابه در کنار پیشنهاد آیتالله خمینی برای تحریم عید باستانی نوروز ۱۳۴۲ در اعتراض به اقدامات رژیم از دیگر اقداماتی بود که باعث خشم رژیم و حامیانش از علمای قم شد.
دومین روز سال نو، با شهادت امام جعفر صادق(ع) همزمان شد و بر اساس رسمی که از زمان آیتالله عبدالکریم حائری (مؤسس حوزه علمیه قم) به جا مانده بود، آیتالله گلپایگانی بعدازظهر روز شهادت امام جعفر صادق(ع)، مجلس عزایی در مدرسه فیضیه برگزار کرد؛ مراسمی که حجتالاسلام آلطه و حاج انصاری قمی در آن به منبر رفتند.
حمید روحانی مورخ انقلاب اسلامی، دربارۀ ترکیب شرکتکنندگان در این مراسم مینویسد: «از آنجا که مدرسۀ مزبور [فیضیه] در کنار صحن مطهر و در میدان آستانه قرار دارد که قهراً محل گذر و رفت و آمد زوار و مسافران میباشد، مجلس مزبور با افراد عام کمنظیری تشکیل شده بود. در میان شرکتکنندگان همهگونه افراد به چشم میخورد لیکن اکثریت شرکتکنندگان را روستانشینانی تشکیل میدادند که از امور سیاسی و جریانات روز یا به کلی بیاطلاع بودند و یا آنکه خیلی سر در نمیآوردند...»
پس از پایان سخنان حجتالاسلام آلطه، حاج انصاری ادارۀ مجلس را در دست گرفت و در ضرورت حفظ ارزشهای اسلامی و دستورات آئین مقدس سخن گفت و از حوزه علمیه به عنوان «دانشگاه امام صادق» و سربازخانه امام زمان یاد کرد. او در سخنانش با مروری بر زندگی امام جعفر صادق(ع)، از مبارزات او با حاکم جور اموی و عباسی یاد کرد و تلویحاً به شبیهسازی دوران معاصر با آن مبارزات پرداخت. اینجا بود که گروهی از ماموران که در لباس دهقانان در جمع مردم حاضر شده بودند پیوسته به ختم صلوات پرداختند. حاج انصاری در بالای منبر از حاضران خواست «بیجا صلوات نفرستید.» اما چنانکه پاسخ مناسبی به خواستۀ سخنران داده نشد، جو مراسم متشنج و درگیری میان حاضران آغاز شد.
به گفتۀ آیتالله محمدعلی گرامی «پیدا بود که جلسه متشنج است. یعنی تمام آن سطح جلوی منبر را کماندوها گرفته بودند، با لباس شخصی و طبق صحبتی که بعدها آقای خمینی کردند، معلوم شد که رئیس این گروه هم سرهنگ مولوی بوده است.»
نیروهای امنیتی که از شب سال نو به وسیلۀ کامیونهای دولتی از تهران به قم آورده شده بودند، با استفاده از اغتشاش پیش آمده که جرقۀ آن را عوامل خودشان زدند، وارد مدرسه فیضیه شده و با سلاح سرد به مردم و طلاب حاضر در مدرسه حمله بردند. طلاب جوان که با یورش همهجانبۀ ماموران مواجه شده بودند با خراب کردن قسمتی از دیوار طبقه دوم مدرسه و برداشتن آجرهای آن به طرف مأموران حمله بردند. در اثر این حملات، ماموران دقایقی عقبنشینی کردند اما بار دیگر هجوم آوردند و سعی کردند تا خود را به طبقه دوم برسانند اما موفق نشدند. در این حال، نیروهای ضد شورش پس از رساندن خود به پشتبامهای اطراف به تیراندازی به طرف روحانیون پرداختند و تعدادی از طلاب را نیز از پشتبامها به زمین پرتاب کردند. آنچنان که در مجموعۀ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی آمده، در جریان این حمله: «شیخ اسماعیل حبیبی را از طبقه دوم به پایین پرت کردند که چشمان و بدنش به شدت ضرب دید. آقای گلستانی را نیز پرت کردند که دست و پایش شکست. علاوه بر اینها بسیاری نیز مانند مرحوم قریشی در ضرب و شتم مأمورین مصدوم شدند... عدهای از طلاب با چوب و سنگ به مقابله پرداختند که ایادی رژیم این عده را بیشتر کتک میزدند. مثلا آقای قائمی را وقتی به بیمارستان بردند، آنقدر زده بودند که بدنش سیاه شده بود.»
اهمیت این عملیات برای رژیم آنچنان بود که به گفتۀ شاهدان عینی، سرهنگ مولوی رییس ساواک تهران خود شخصاً فرماندهی آن را برعهده داشت. حجتالاسلام محتشمیپور از روحانیون مبارز درباره حضور مولوی میگوید: «من شاهد بودم که مولوی معاون ساواک در صحنه حاضر بود. وقتی هر کدام از طلبههای مظلوم مدرسه فیضیه را که زخمی شده بودند، میآوردند بیرون، کماندوها که از داخل تا خارج مدرسه، ردیف ایستاده بودند، حمله میکردند و آنها را با چوب میزدند. مولوی هم برای صحنهسازی، طلبهها را زیر دستش میگرفت که یعنی از آنها در برابر کماندوها محافظت میکند.»
حمید روحانی هم مولوی را دیده بود که «با یک جفت دستکش سفید، بهعنوان علامت، در زاویه ایوان یکی از حجرهها ایستاده بود و عملیات را فرماندهی میکرد.» به گفتۀ او مولوی بود که با استفاده از سوتی که در اختیار داشت فرمان حمله را صادر کرد.
شهید حاج مهدی عراقی از اعضای هیاتهای موتلفه نیز حضور مولوی را اینچنین روایت کرده است: «... دم دالان خروجی مدرسه فیضیه جمعیت همین جوری بیرون میزد. سرهنگ مولوی هم با لباس شخصی دم در ایستاده بود و یک چوب بلند هم دستش بود. هرکسی میآمد بیرون، با چوب میزد به سرش و میگفت بگو جاوید شاه! در خیابان هم از این چوب به دستها و چماق به دستها ایستاده بودند و «جاوید شاه! جاوید شاه!» میگفتند. ما از زیر دست سرهنگ مولوی رد شدیم و آمدیم توی صحن و از آن در صحن آمدیم بیرون...»
درگیریها در مدرسه فیضیه تا غروب آن روز ادامه داشت و در جریان آن ماموران و لباس شخصیهای وابسته به رژیم، لباسها، کتابهای ادعیه و قرآن و بسیاری از لوازم و اثاثیه طلبهها را در وسط صحن مدرسه به آتش کشیدند و سپس محل را ترک کردند.
جالب آنکه شامگاه آن روز خبر رسید مشابه همین یورش همزمان در مدرسه علمیه طالبیه تبریز هم به وقوع پیوسته است و بر اثر آن دهها نفر از طلاب و مردم حاضر، مضروب و مجروح شدند. فردای آن روز بار دیگر حملۀ وابستگان رژیم به فیضیه ادامه یافت و به مجروحیت شمار دیگری از طلبهها و تخریب قسمتهای دیگری از مدرسه انجامید. مهاجمان که به طرفداری از شاه و رژیم شعار میدادند، به علما و مراجع مخالف که در جریان انقلاب سفید به انتقاد از اقدامات رژیم پرداخته بودند اهانت کرده و شعارهایی را نیز علیه آنان سر دادند.
با ادامه حملات به فیضیه بسیاری از طلاب آن مدرسه و دیگر مدارس علمیه قم از ترس حملات بعدی ماموران، حوزههای علمیه را ترک کردند و عملا حوزه به مدت چهل روز تعطیل شد، همچنین در پی حمله به مدرسه فیضیه و طالبیه موجی از خشم و انزجار و نفرت نسبت به رژیم در میان بسیاری از مردم در قم، تهران و سایر شهرها پدید آمد و نماز جماعت در مساجد تهران و بسیاری دیگر از شهرها به مدت یک هفته تعطیل شد.
هرچند دخالت رژیم در ماجرای فیضیه اظهر من الشمس بود و مردم قم با مشاهدۀ فضای امنیتی شهر از روزهای پیش از سال نو، میدانستند رژیم برنامهای برای حوزه دارد، با این حال بازتاب این واقعه در رسانههای رژیم آن را در حد یک درگیری کور و سنگپرانی میان دو طیف از مردم دیندار حاضر در مراسم امام جعفر صادق(ع) پایین آورد و حضور نیروهای وابسته به حاکمیت در این واقعه را در قامت حافظان امنیت و خاموشکنندگان آتش درگیری جلوه دادند.
روزنامه اطلاعات چند روز پس از وقوع حادثه فیضیه در توصیف آن نوشت: «گزارشهای رسیده از قم حاکی است که روز جمعه دوم فروردینماه طی زد و خوردی در مدرسه فیضیه و مرکز حوزه علمیه قم یک نفر به قتل رسیده و عدهای مجروح گردیدهاند. طبق اطلاع جریان از این قرار است که بعدازظهر جمعه که مصادف با وفات حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام بوده است مجلس تذکری در محوطه مدرسه فیضیه از طرف روحانیون تشکیل گردیده بود که عده زیادی از طلاب علوم دینی و جمع کثیری از زائرین مرقد مطهر حضرت معصومه علیهالسلام و مسافرین نوروزی شهر قم در آن شرکت داشتهاند. هنگامیکه آقای حاج انصاری یکی از وعاظ قم در این مجلس مشغول سخنرانی بوده است عدهای از مستمعین و شرکتکنندگان در این مجلس مرتباً صلوات ختم میکردهاند و این موضوع سبب شده است که آقای حاج انصاری از بالای منبر اعتراض کند. بر اثر این وضع مجلس بر هم خورده و اختلالاتی ایجاد شده و ضمن آن سنگپرانی آغاز گردیده و در این اثنا یکی از دهاقین شرکتکننده در این مجلس بر اثر اصابت سنگ فوت کرده است، با مداخله مامورین انتظامی آرامش در حوزۀ علمیه و شهر قم برقرار گردیده است.»
گزارش رسانههای حکومتی از رخدادهای مدرسه طالبیه هم کمابیش به بازتاب واقعه قم شبیه است، با این تفاوت که در گزارش تبریز به عصبانیت رژیم از طلاب اشاره شده و آن مخالفت با بخشی از طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی مبنی بر اعطای حق رای به زنان است که علمای حوزه و حتی گروهی از ملیگرایان با توجه به آنکه حق رای مردان نیز به درستی به رسمیت شناخته نمیشد آن را خدعهای برای فریب مردم میدانستند. روزنامه اطلاعات در گزارش درگیریهای تبریز که روز ششم فروردینماه به چاپ رسید، نوشت: «گزارش رسیده از تبریز حاکی است که در اولین روز سال نو عدهای از طلاب علوم دینی اعلامیههایی را که علیه بانوان و حق رای آنها صادر شده بود به دیوار بعضی از معابر نصب کردند. این جریان باعث ناراحتی روشنفکران و بانوان شد و روز بعد عدهای علیه اعلامیه مزبور اعتراضات و تظاهراتی نمودند. این عده قصد داشتند اعلامیههای ذکر شده را از دیوارها کنده و پاره نمایند. این امر باعث شد که بین عدهای از طلاب و مخالفین اعلامیهها مشاجره و زد و خورد درگیرد.»
بر اساس روایت رسانههای حکومتی، با توسعه این درگیریها نیروهای انتظامی و امنیتی «مجبور» به مداخله شدند و بر اثر تیراندازی هوایی [؟!] دو نفر از عابرین کشته و عدهای مجروح شدند. به نوشته روزنامه اطلاعات این درگیریها سه ساعت به طول انجامید و سرانجام با زخمی شدن چهار مامور انتظامی و دستگیری سردستۀ محرکین و چند نفر از همراهان به پایان رسید.
ماجرای حمله به مدارس علمیه قم و تبریز در دوم فروردینماه ۱۳۴۲ از سیاهترین نقاط کارنامۀ حکومت پهلوی در مواجهه با علما و روحانیون بود. تا پیش از این حمله با وجود بالا گرفتن بحث و جدل میان رژیم و روحانیون، هنوز اندک راههایی برای تعامل و ارسال پیغام طرفین به یکدیگر وجود داشت و گاه نخستوزیران رژیم و در مواردی شخص شاه با سفر به قم از در مذاکره و تفاهم با روحانیون برمیآمدند اما از زمان برگزاری رفراندوم و اعتراضات پس از آن هرچه زمان پیش رفت روابط هرچه بیشتر به سردی گرایید و در این میان واقعۀ حمله به فیضیه تیر خلاصی شد بر اندک روزنههای تفاهم. پایان تعاملات به شکلگیری دُملی چرکین منجر شد که خیلی زود در ۱۵ خردادماه همان سال سر باز کرد و مقابلهای جدی را میان جامعۀ مذهبی ایران و رژیم پهلوی رقم زد؛ جدالی سهمگین که ۱۵ سال بعد طومار نظام ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی را درهم پیچید.
با برگزاری رفراندوم که آشکارا با حضور کمرنگ مردم برگزار شده بود، مقابلۀ روحانیت قم که این حضور سرد را به رخ میکشیدند، با رژیم فزونی گرفت و بیانیههایی در محکومیت اقدامات شاه و دولت منتشر شد. از آن جمله اعلامیهای تند از سوی چند تن از مراجع و اساتید حوزۀ علمیه قم بود که به اعلامیه ۹ امضایی مشهور شد و در آن مواردی چون سقوط کشاورزی، استقلال کشور و ترویج فساد و فحشا به عنوان نتایج قطعی اصلاحات شاهانه پیشبینی شده بود. این بیانیه و موارد مشابه در کنار پیشنهاد آیتالله خمینی برای تحریم عید باستانی نوروز ۱۳۴۲ در اعتراض به اقدامات رژیم از دیگر اقداماتی بود که باعث خشم رژیم و حامیانش از علمای قم شد.
دومین روز سال نو، با شهادت امام جعفر صادق(ع) همزمان شد و بر اساس رسمی که از زمان آیتالله عبدالکریم حائری (مؤسس حوزه علمیه قم) به جا مانده بود، آیتالله گلپایگانی بعدازظهر روز شهادت امام جعفر صادق(ع)، مجلس عزایی در مدرسه فیضیه برگزار کرد؛ مراسمی که حجتالاسلام آلطه و حاج انصاری قمی در آن به منبر رفتند.
حمید روحانی مورخ انقلاب اسلامی، دربارۀ ترکیب شرکتکنندگان در این مراسم مینویسد: «از آنجا که مدرسۀ مزبور [فیضیه] در کنار صحن مطهر و در میدان آستانه قرار دارد که قهراً محل گذر و رفت و آمد زوار و مسافران میباشد، مجلس مزبور با افراد عام کمنظیری تشکیل شده بود. در میان شرکتکنندگان همهگونه افراد به چشم میخورد لیکن اکثریت شرکتکنندگان را روستانشینانی تشکیل میدادند که از امور سیاسی و جریانات روز یا به کلی بیاطلاع بودند و یا آنکه خیلی سر در نمیآوردند...»
پس از پایان سخنان حجتالاسلام آلطه، حاج انصاری ادارۀ مجلس را در دست گرفت و در ضرورت حفظ ارزشهای اسلامی و دستورات آئین مقدس سخن گفت و از حوزه علمیه به عنوان «دانشگاه امام صادق» و سربازخانه امام زمان یاد کرد. او در سخنانش با مروری بر زندگی امام جعفر صادق(ع)، از مبارزات او با حاکم جور اموی و عباسی یاد کرد و تلویحاً به شبیهسازی دوران معاصر با آن مبارزات پرداخت. اینجا بود که گروهی از ماموران که در لباس دهقانان در جمع مردم حاضر شده بودند پیوسته به ختم صلوات پرداختند. حاج انصاری در بالای منبر از حاضران خواست «بیجا صلوات نفرستید.» اما چنانکه پاسخ مناسبی به خواستۀ سخنران داده نشد، جو مراسم متشنج و درگیری میان حاضران آغاز شد.
به گفتۀ آیتالله محمدعلی گرامی «پیدا بود که جلسه متشنج است. یعنی تمام آن سطح جلوی منبر را کماندوها گرفته بودند، با لباس شخصی و طبق صحبتی که بعدها آقای خمینی کردند، معلوم شد که رئیس این گروه هم سرهنگ مولوی بوده است.»
نیروهای امنیتی که از شب سال نو به وسیلۀ کامیونهای دولتی از تهران به قم آورده شده بودند، با استفاده از اغتشاش پیش آمده که جرقۀ آن را عوامل خودشان زدند، وارد مدرسه فیضیه شده و با سلاح سرد به مردم و طلاب حاضر در مدرسه حمله بردند. طلاب جوان که با یورش همهجانبۀ ماموران مواجه شده بودند با خراب کردن قسمتی از دیوار طبقه دوم مدرسه و برداشتن آجرهای آن به طرف مأموران حمله بردند. در اثر این حملات، ماموران دقایقی عقبنشینی کردند اما بار دیگر هجوم آوردند و سعی کردند تا خود را به طبقه دوم برسانند اما موفق نشدند. در این حال، نیروهای ضد شورش پس از رساندن خود به پشتبامهای اطراف به تیراندازی به طرف روحانیون پرداختند و تعدادی از طلاب را نیز از پشتبامها به زمین پرتاب کردند. آنچنان که در مجموعۀ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی آمده، در جریان این حمله: «شیخ اسماعیل حبیبی را از طبقه دوم به پایین پرت کردند که چشمان و بدنش به شدت ضرب دید. آقای گلستانی را نیز پرت کردند که دست و پایش شکست. علاوه بر اینها بسیاری نیز مانند مرحوم قریشی در ضرب و شتم مأمورین مصدوم شدند... عدهای از طلاب با چوب و سنگ به مقابله پرداختند که ایادی رژیم این عده را بیشتر کتک میزدند. مثلا آقای قائمی را وقتی به بیمارستان بردند، آنقدر زده بودند که بدنش سیاه شده بود.»
اهمیت این عملیات برای رژیم آنچنان بود که به گفتۀ شاهدان عینی، سرهنگ مولوی رییس ساواک تهران خود شخصاً فرماندهی آن را برعهده داشت. حجتالاسلام محتشمیپور از روحانیون مبارز درباره حضور مولوی میگوید: «من شاهد بودم که مولوی معاون ساواک در صحنه حاضر بود. وقتی هر کدام از طلبههای مظلوم مدرسه فیضیه را که زخمی شده بودند، میآوردند بیرون، کماندوها که از داخل تا خارج مدرسه، ردیف ایستاده بودند، حمله میکردند و آنها را با چوب میزدند. مولوی هم برای صحنهسازی، طلبهها را زیر دستش میگرفت که یعنی از آنها در برابر کماندوها محافظت میکند.»
حمید روحانی هم مولوی را دیده بود که «با یک جفت دستکش سفید، بهعنوان علامت، در زاویه ایوان یکی از حجرهها ایستاده بود و عملیات را فرماندهی میکرد.» به گفتۀ او مولوی بود که با استفاده از سوتی که در اختیار داشت فرمان حمله را صادر کرد.
شهید حاج مهدی عراقی از اعضای هیاتهای موتلفه نیز حضور مولوی را اینچنین روایت کرده است: «... دم دالان خروجی مدرسه فیضیه جمعیت همین جوری بیرون میزد. سرهنگ مولوی هم با لباس شخصی دم در ایستاده بود و یک چوب بلند هم دستش بود. هرکسی میآمد بیرون، با چوب میزد به سرش و میگفت بگو جاوید شاه! در خیابان هم از این چوب به دستها و چماق به دستها ایستاده بودند و «جاوید شاه! جاوید شاه!» میگفتند. ما از زیر دست سرهنگ مولوی رد شدیم و آمدیم توی صحن و از آن در صحن آمدیم بیرون...»
درگیریها در مدرسه فیضیه تا غروب آن روز ادامه داشت و در جریان آن ماموران و لباس شخصیهای وابسته به رژیم، لباسها، کتابهای ادعیه و قرآن و بسیاری از لوازم و اثاثیه طلبهها را در وسط صحن مدرسه به آتش کشیدند و سپس محل را ترک کردند.
جالب آنکه شامگاه آن روز خبر رسید مشابه همین یورش همزمان در مدرسه علمیه طالبیه تبریز هم به وقوع پیوسته است و بر اثر آن دهها نفر از طلاب و مردم حاضر، مضروب و مجروح شدند. فردای آن روز بار دیگر حملۀ وابستگان رژیم به فیضیه ادامه یافت و به مجروحیت شمار دیگری از طلبهها و تخریب قسمتهای دیگری از مدرسه انجامید. مهاجمان که به طرفداری از شاه و رژیم شعار میدادند، به علما و مراجع مخالف که در جریان انقلاب سفید به انتقاد از اقدامات رژیم پرداخته بودند اهانت کرده و شعارهایی را نیز علیه آنان سر دادند.
با ادامه حملات به فیضیه بسیاری از طلاب آن مدرسه و دیگر مدارس علمیه قم از ترس حملات بعدی ماموران، حوزههای علمیه را ترک کردند و عملا حوزه به مدت چهل روز تعطیل شد، همچنین در پی حمله به مدرسه فیضیه و طالبیه موجی از خشم و انزجار و نفرت نسبت به رژیم در میان بسیاری از مردم در قم، تهران و سایر شهرها پدید آمد و نماز جماعت در مساجد تهران و بسیاری دیگر از شهرها به مدت یک هفته تعطیل شد.
هرچند دخالت رژیم در ماجرای فیضیه اظهر من الشمس بود و مردم قم با مشاهدۀ فضای امنیتی شهر از روزهای پیش از سال نو، میدانستند رژیم برنامهای برای حوزه دارد، با این حال بازتاب این واقعه در رسانههای رژیم آن را در حد یک درگیری کور و سنگپرانی میان دو طیف از مردم دیندار حاضر در مراسم امام جعفر صادق(ع) پایین آورد و حضور نیروهای وابسته به حاکمیت در این واقعه را در قامت حافظان امنیت و خاموشکنندگان آتش درگیری جلوه دادند.
روزنامه اطلاعات چند روز پس از وقوع حادثه فیضیه در توصیف آن نوشت: «گزارشهای رسیده از قم حاکی است که روز جمعه دوم فروردینماه طی زد و خوردی در مدرسه فیضیه و مرکز حوزه علمیه قم یک نفر به قتل رسیده و عدهای مجروح گردیدهاند. طبق اطلاع جریان از این قرار است که بعدازظهر جمعه که مصادف با وفات حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام بوده است مجلس تذکری در محوطه مدرسه فیضیه از طرف روحانیون تشکیل گردیده بود که عده زیادی از طلاب علوم دینی و جمع کثیری از زائرین مرقد مطهر حضرت معصومه علیهالسلام و مسافرین نوروزی شهر قم در آن شرکت داشتهاند. هنگامیکه آقای حاج انصاری یکی از وعاظ قم در این مجلس مشغول سخنرانی بوده است عدهای از مستمعین و شرکتکنندگان در این مجلس مرتباً صلوات ختم میکردهاند و این موضوع سبب شده است که آقای حاج انصاری از بالای منبر اعتراض کند. بر اثر این وضع مجلس بر هم خورده و اختلالاتی ایجاد شده و ضمن آن سنگپرانی آغاز گردیده و در این اثنا یکی از دهاقین شرکتکننده در این مجلس بر اثر اصابت سنگ فوت کرده است، با مداخله مامورین انتظامی آرامش در حوزۀ علمیه و شهر قم برقرار گردیده است.»
گزارش رسانههای حکومتی از رخدادهای مدرسه طالبیه هم کمابیش به بازتاب واقعه قم شبیه است، با این تفاوت که در گزارش تبریز به عصبانیت رژیم از طلاب اشاره شده و آن مخالفت با بخشی از طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی مبنی بر اعطای حق رای به زنان است که علمای حوزه و حتی گروهی از ملیگرایان با توجه به آنکه حق رای مردان نیز به درستی به رسمیت شناخته نمیشد آن را خدعهای برای فریب مردم میدانستند. روزنامه اطلاعات در گزارش درگیریهای تبریز که روز ششم فروردینماه به چاپ رسید، نوشت: «گزارش رسیده از تبریز حاکی است که در اولین روز سال نو عدهای از طلاب علوم دینی اعلامیههایی را که علیه بانوان و حق رای آنها صادر شده بود به دیوار بعضی از معابر نصب کردند. این جریان باعث ناراحتی روشنفکران و بانوان شد و روز بعد عدهای علیه اعلامیه مزبور اعتراضات و تظاهراتی نمودند. این عده قصد داشتند اعلامیههای ذکر شده را از دیوارها کنده و پاره نمایند. این امر باعث شد که بین عدهای از طلاب و مخالفین اعلامیهها مشاجره و زد و خورد درگیرد.»
بر اساس روایت رسانههای حکومتی، با توسعه این درگیریها نیروهای انتظامی و امنیتی «مجبور» به مداخله شدند و بر اثر تیراندازی هوایی [؟!] دو نفر از عابرین کشته و عدهای مجروح شدند. به نوشته روزنامه اطلاعات این درگیریها سه ساعت به طول انجامید و سرانجام با زخمی شدن چهار مامور انتظامی و دستگیری سردستۀ محرکین و چند نفر از همراهان به پایان رسید.
ماجرای حمله به مدارس علمیه قم و تبریز در دوم فروردینماه ۱۳۴۲ از سیاهترین نقاط کارنامۀ حکومت پهلوی در مواجهه با علما و روحانیون بود. تا پیش از این حمله با وجود بالا گرفتن بحث و جدل میان رژیم و روحانیون، هنوز اندک راههایی برای تعامل و ارسال پیغام طرفین به یکدیگر وجود داشت و گاه نخستوزیران رژیم و در مواردی شخص شاه با سفر به قم از در مذاکره و تفاهم با روحانیون برمیآمدند اما از زمان برگزاری رفراندوم و اعتراضات پس از آن هرچه زمان پیش رفت روابط هرچه بیشتر به سردی گرایید و در این میان واقعۀ حمله به فیضیه تیر خلاصی شد بر اندک روزنههای تفاهم. پایان تعاملات به شکلگیری دُملی چرکین منجر شد که خیلی زود در ۱۵ خردادماه همان سال سر باز کرد و مقابلهای جدی را میان جامعۀ مذهبی ایران و رژیم پهلوی رقم زد؛ جدالی سهمگین که ۱۵ سال بعد طومار نظام ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی را درهم پیچید.