02-07-2014، 11:11
تاریخ ایرانی: سید حسین نصر، فیلسوف بلندآوازۀ ایرانی است که در ایران امروز بسیاری «سنتگرایی در فلسفه اسلامی» را با نام او میشناسند. او هرچند طی ۳۵ سال اقامت در خارج از ایران به همت شاگردانش که برخی اکنون در سطوح عالیۀ فرهنگی و سیاسی مشغولند، از یادها نرفته و بلکه به شهرتش افزوده شده، اما پس از پیروزی انقلاب همواره در سایۀ برخی ابهامات دربارۀ گذشتۀ کاریاش روزگار گذرانده است. گذشتهای که جنجالیترین فرازش که گویا همواره مانع بازگشت او به ایران بوده، ارتباط با دربار و تصدی ریاست دفتر مخصوص فرح پهلوی، همسر آخرین شاه ایران در واپسین ماههای حکومت پهلوی است؛ موضوعی که هرگاه نام حسین نصر در رسانههای رسمی به میان میآید، از آن به عنوان نقطهای تاریک در کارنامهاش یاد میشود.
سید حسین نصر حالا بعد از سه دهه یدک کشیدن این عنوان، در گفتوگویی با ماهنامۀ «مهرنامه» به دفاع از خود پرداخته و دربارۀ ریاست دفتر فرح توضیحاتی داده است، توضیحاتی که خود با لفظ «شکویالغریب» از آن یاد کرده است. شکویالغریب یکی از درخشانترین دفاعیههای عُرفا مبنی بر بیگناهی خودشان است. رسالهای از عینالقضات که در ۳۳ سالگی بر دار شد. نصر در این گفتوگو همچنین به اتهاماتی تازه نیز پاسخ داده که عمدتاً در دو کتاب «دولتمرد چهارم» و «فرقۀ مریمیه» مطرح شده است؛ اتهاماتی از جمله عضویت در دستگاه فراماسونری و یا رهبری طریقه مریمیه و مسائلی که نسبت به تفکرات و اعمال این گروه مطرح شده است.
او با اشاره به اتهاماتی که دربارۀ فراماسون بودنش مطرح شده است، از عضویت پدرش در تشکیلات فراماسونری گفته و اینکه بعد از فوت پدر برخی دوستانش، نزد او میآیند و برای عضویت دعوتش میکنند اما با امتناع او مواجه میشوند. نصر به گفتۀ خود فراماسونری را در «تضاد با سنت» یافته بود و از این منظر به عضویت در این تشکیلات روی خوش نشان نمیداد. او در توضیح این تضاد به سابقۀ تشکیلات فراماسونری در اروپای قرن هجدهم میپردازد و به دیدگاه خودش در آن زمان ارجاع میدهد که «مدرنیتهخواهی» فراماسونها را «گناه» میشمرد.
نصر در بخش دیگری از گفتوگو با «مهرنامه» به جنجال همیشگی پیرامون روابطش با دربار پرداخته است. او از جمله به ابهامات دربارۀ اشتغال در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به عنوان عضو هیات علمی پرداخته است. موضوعی که برخی با توجه به جوانی نصر در آن سالها، رابطۀ خوبش با دربار را در آن بیتأثیر نمیدانند؛ مسالهای که نصر تکذیبش کرده و میگوید چون دانشجوی ممتازی بوده که با مدرک دکترا از دانشگاه هاروارد به ایران آمده بود، مورد استقبال دانشگاه تهران قرار گرفته و به سرعت جذب شده است. او ضمن تکذیب ادعایی دیگر مبنی بر عضویتش در حزب رستاخیز، به پذیرفتن ریاست دفتر مخصوص فرح پهلوی به «اصرار علما» اشاره میکند. او میگوید برای پذیرش پستهای حکومتی و حضور در ساختار رسمی تحت فشار روحانیونی همچون شهید مطهری بوده که در زمانۀ هژمونی چپگرایی و کمونیسم، حضور او را در دستگاه حکومت، برای حفظ اسلام و پیشبرد اهداف اسلامی مغتنم میشمردند. موضوع سرپرستی فرزندان شاه در آمریکا ادعای دیگری است که دربارۀ زندگی نصر در خارج از کشور طی سالهای پس از انقلاب مطرح است. او هرچند تائید میکند که در آن سالها به یکی از فرزندان شاه «زبان و ادبیات فارسی» تدریس میکرده اما برعهده داشتن سرپرستیشان را قویاً رد میکند.
و اما «طریقه مریمیه» موضوع دیگری است که در این گفتوگو با سید حسین نصر مورد توجه قرار گرفته است. ابهامی که پیرامون زندگی و اندیشههای او شکل گرفته و دربارۀ آن مقالات زیادی هم نوشته شده است؛ از آن جمله کتابی با عنوان «مریمیه؛ از فریتیوف شوآن تا سید حسین نصر» نوشتۀ عبدالله شهبازی که با استناد به دو کتاب از مارک سجویک و اندرو راولینسون مسائلی را دربارۀ پیروان این طریقه مطرح میکند. شهبازی در این مقاله با اشاره به دو کتاب سجویک و راولینسون مینویسد: «سجویک در دوران تدریس در دانشگاه آمریکایی قاهره و کار در زمینه تاریخ اسلام و سفر به کشورهای مختلف متوجه پیوندی پنهان و مرموز میان گروه قابل توجهی از اساتید دانشگاه و محققان غربی میشود که در حوزه اسلام کار میکنند؛ و سرانجام در مییابد که حلقه اتصال تمامی آنها تعلق به یک طریقه مخفی است که فردی بنام «فریتیوف شوآن» رهبر آن است. این طریقه در واقع یک فرقه صوفی غربی است که در طول بیش از هفتاد سال موجودیت خود، هیچگاه حتی نامش، مریمیه را نیز علنی نکرده است و بسیار سخت است کاملاً مخفی نگه داشتن همه چیز که صدها نفر در آن دخالت داشتهاند در بیش از هفتاد سال.»
شهبازی در جایی از کتاب با اشاره به کارنامۀ فکری و عملی شوآن، رهبر فکری مریمیه مدعی شده است: «از دیدگاه راولینسون، شوآن نه «صوفی زاهد» بلکه «شارلاتان» است که قطعاً دیگران را فریب میدهد و شاید خود نیز به فریبهای خویش باور کرده است. راولینسون برای اثبات مدعایش عکسهایی از شوآن را با پُست برای سجویک میفرستد؛ عکسهایی که شوآن را در لباس رئیس قبایل سرخپوست آمریکا نشان میدهد در حالی که دختران جوان برهنه، که تنها بیکینی به تن دارند، او را احاطه کردهاند. در عکس دیگر، شوآن برهنه است و کلاهخود وایکینگها را به سر دارد. در میان عکسهایی که راولینسون برای سجویک فرستاد، نقاشی شوآن از «مریم باکره» نیز وجود داشت؛ تابلویی از شوآن که زنی را کاملاً برهنه، با اندام تناسلی نمایان، نشان میدهد!»
اینها برخی از ادعاهایی است که دربارۀ طریقۀ مریمیه مطرح شده؛ طریقهای که برخی مدعیاند سید حسین نصر اکنون قطب فکری و معنوی آن به شمار میآید. نصر اما اینکه «قطب مریمیه» باشد را تکذیب میکند، با این حال معتقد است که «طریقهای که در قرن بیستم برای حفظ دین در سطح عقلانی و عرفانی از هر سازمانی بیشتر خدمت کرده است و تنها طریقهای بوده که توانسته سدی در برابر نیروهای مخرب تجدد ایجاد کند»، طریقۀ مریمیه است. او برخی اعمال نادرست از قبیل برگزاری مراسمها و رقصهای سرخپوستی توسط پیروان این طریقه را رد نمیکند اما آن را ناشی از علایق متفاوت و گرایشات بومی برخی جوانان آمریکایی پیرو مریمیه میداند.
«تاریخ ایرانی» بخشهایی از این گفتوگو که به بیان ناگفتههایی مهم از زندگی سید حسین نصر اختصاص دارد را انتخاب کرده که در پی میآید:
پدرم فراماسونر بود اما من فراماسون نشدم
مرحوم پدرم عضو تشکیلات فراماسونری بود و تا جایی که میدانم مرتبه بالایی نیز در این تشکیلات داشت. من جایی ندیدهام، اما از دوستان پدرم شنیدهام که ایشان رتبه ۳۳ را در فراماسونری داشت. تلاش پدرم در این تشکیلات بیشتر معطوف به علاقه مطالعاتی درباره تاریخ قرن هجدهم و دوران روشنگری اروپا و همچنین علوم جدیدی که در اروپا تدریس میشد، بود. این نکته را هم نباید فراموش کرد که در اواخر دوره قاجاریه عده زیادی از رجال معروف آن زمان از جمله مستوفیالممالک، صمصامالسلطنه، ذکاءالملک، فرمانفرما و برخی از علمای بنام و بسیاری دیگر مانند پدر من عضو فراماسونری بودند.
نکته دیگر آن است که رابطهای بین فراماسونری و تصوف توسط صفاعلیشاه در خانقاه صفیعلیشاه به وجود آمده بود؛ البته نه خود طریقه بلکه شعبهای از این طریقه که پدرم با آنها ارتباط داشت. بعد از روی کار آمدن رضاشاه و قدغن شدن لژهای فراماسونری، پدرم رسما استعفا داد و دیگر هیچگاه با فراماسونری ارتباط نداشت تا روزی که فوت کرد. وقتی من در سال ۱۳۳۷ خورشیدی به ایران آمدم، دوستان قدیمی پدرم که هنوز در قید حیات بودند، به من پیشنهاد دادند که عضو فراماسونری شوم. من این پیشنهاد را قاطعانه رد کردم و گفتم که اصلا اهل این نوع کارها نیستم، چرا که در بدو ورودم به ایران هم از لحاظ نظری و هم به نحو عملی اشتغال به عرفان و تصوف داشتم و این اشتغال فقط به خواندن یا نوشتن کتاب خلاصه نمیشد. بدین سبب از لحاظ معنوی نیز به هیچوجه حاضر به پذیرفتن این پیشنهاد نبودم.
از آنرو که سنتگرا هستم، تجددیابی فراماسونرها را که از قرن هجدهم شروع شد، گناه بزرگی میدانستم. همه ما از رنه گنون گرفته تا خود من درباره این موضوع نوشتهایم و معتقدیم انحرافی که توسط فراماسونها قبل از پیروزی انقلاب فرانسه در قرن هجدهم در تشکیلاتی که در قرون وسطا جنبه عرفانی و باطنی داشت، به وقوع پیوست، سهم بزرگی در از بین بردن دیانت در مغرب زمین داشت. همانطور که میدانید، در اروپا کسی که کاتولیک بود، نمیتوانست فراماسون شود. البته این داستان مفصلی است که وارد آن نمیشوم. اما بنده همیشه از سنن ادیان بزرگ طرفداری کردهام و با وجود مزایای سیاسی زیادی که میتوانست این تشکیلات برای من داشته باشد، هیچ وقت کوچکترین تمایلی به اینکه به تشکیلات فراماسونری وارد شوم، نداشتهام. در هیچ کجا نیز هیچ مدرک و سندی در مورد عضویت من در تشکیلات فراماسونری دیده نمیشود.
فراماسونری نهادهای سنتی اسلام را تضعیف میکند
من به طور بنیادین با ورود فراماسونری به دنیای اسلامی چه در ایران، چه در ترکیه و چه در هند مخالف بوده و هستم. فراماسونرها گروههایی هستند که نقش مهمی در تضعیف نهادهای اسلامی داشتند. همین آتاتورک که نظام ترکیه را لائیسیته کرد، از اعضای فراماسونری بود. عصمت اینونو و اکثر آنهایی که مملکت عثمانی را از بین بردند و مدرنیسم غربی را در ترکیه تأسیس کردند، فراماسون بودند. در ایران گرچه این جریان به این شدت شایع نبود، خیلیها فراماسون بودند. حتی همانطور که گفتم، بین علما نیز عدهای بودند که فراماسون بودند. برخی از علما مانند مرحوم آیتالله بهبهانی که نسبت خویشاوندی با ما داشت و داماد جد من شیخ فضلالله نوری بود، از جمله علمای فراماسون بود ولی من تمام جریانهای فراماسونی جدید را ضد سنتی میدانستم و اکنون هم میدانم. به همین جهت همیشه از این جریان فاصله داشتهام.
بارها پیشنهاد وزارت داشتم اما نپذیرفتم
از سال ۳۷ وقتی که از دانشگاه هاروارد به تهران آمدم تا سال ۵۷ که نتوانستم در ایران بمانم و به آمریکا بازگشتم، مدت ۲۰ سال در ایران بودم و در عرض این مدت هیچگاه وارد سیاست نشدم. اسناد زیادی موجود است که بارها پیشنهاد وزارت به بنده شده بود. از دوره دکتر امینی که من ۲۹ سال بیشتر نداشتم تا دوره حسنعلی منصور که پیشنهاد شرکت در کانون مترقی و وزارت به من شد تا حتی در دوره هویدا پیشنهادات مختلفی در مورد پذیرش وزارت و سفارت به من میشد، اما من هیچگاه این پستها را نپذیرفتم. حتی به خاطرم میآید که در برههای از زمان به خاطر آشناییام با زبان عربی، اصرار زیادی داشتند که سفیر ایران در عربستان یا مصر شوم، ولی من هیچگاه به دنبال کار سیاسی نرفتم و تمام وقتم را صرف کارهای علمی کردم. ریاست دانشکده ادبیات و معاونت دانشگاه تهران و ریاست دانشگاه آریامهر را نیز به دلیل لطفی که استادان به من داشتند و علاقه خودم به کارهای آموزشی و پژوهشی متقبل شدم، نه به علت وارد شدن به فعالیتهای سیاسی.
علما مرا مانع استیلای کمونیسم میدانستند
وقتی که من ریاست دفتر مخصوص ملکه را برعهده گرفتم، هنوز راهپیماییهای بزرگی مانند راهپیمایی روز عاشورا شکل نگرفته بود. البته اعتراضاتی در گوشه و کنار ایران رخ داده بود. به هر ترتیب برای تبیین این ماجرا و درک صحیح از ماوقع باید به وضع آن دوره در ایران بازگشت، نه اینکه وقت خود را تلف کرد و تاریخ را دوباره و به گونهای بازنویسی کرد که انگار حوادث طبق آنچه فلان نویسنده میخواهد و منطبق بر نحوه تفکرش است، اتفاق افتاده. تاریخ واقعی همان چیزی است که بوده و اتفاق افتاده است. در آن زمان و در آغاز شلوغیها، هنوز هیچ کس دقیقا نمیدانست که معترضان به شاه چه کسانی هستند. چپی هستند یا راستی؟ رادیکال هستند یا محافظهکار؟ ترس خیلی از علما این بود که کمونیستها ایران را در اختیار بگیرند و حکومت کمونیستی که در آن زمان در مسکو مستقر بود، عنان این اعتراضات را در دست داشته باشد. بین عدهای از بزرگان دینی این ترس و واهمه وجود داشت که نکند ایران به دست مارکسیستها بیفتد.
همان طور که میدانید، در آن زمان مجاهدین خلق بسیار قوی بودند و ترورهای گستردهای انجام میدادند. بحثهای بین مرحوم مطهری و شریعتی نیز از سر گرفته شده بود و شبنامههای زیادی نوشته میشد. اتفاقات بسیار زیادی نیز افتاده بود که خودتان میدانید و نگرانیهای آن وقت را نیز باید در نظر بگیرید. در آن شرایط برخی از آقایان علما ترس زیادی از این وضعیت داشتند و طرفدار این نظریه بودند که تنها پلی که میتواند رابطه را بین جریانهای اسلامی و دیدگاههای حکومتی حفظ کند تا جلوی خطر استیلای کمونیسم گرفته شود، بنده هستم. از آن سو ملکه نیز از سالها پیش و به دلیل همکاریهای فرهنگی نظیر کار روی معماری سنتی، بازسازی بافت شهر اصفهان و تاسیس انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران مرا میشناخت. وی در شرایط حساسی پیشنهاد ریاست دفتر مخصوص خود را به من کرد. من میدانستم که این کار نه تنها خطرناک و مشکل است که برای من هیچ سود دنیوی نیز ندارد. شما ممکن است در ذهن خود تصور کنید که گاهی انسان دنبال منافع شخصی است و میخواهد ترقی کند و این مساله قابل قبول است، ولی در آن زمان من هیچ احتیاجی به ترقی اینچنینی نداشتم. اگر میخواستم از جنبه سیاسی ترقی کنم، سالها قبل وقتی مملکت امن و امان بود، وزیر شده بودم. من به هیچ وجه دنبال کارهای سیاسی نبودم و اگر میخواستم کارهای خود را کرده و دغدغههای خودم را دنبال کنم، اشتهار، امکان و تجربه کافی داشتم و احتیاجی به پذیرفتن این گونه سمتها نبود.
شهید مطهری اصرار کرد ریاست دفتر فرح را بپذیرم
این کار را در آن زمان یک وظیفه ملی و حتی دینی دانستم و شاید هم اشتباه کردم. حتما اشتباه کردم وگرنه این گونه چوب آن را نمیخوردم... تنی چند از آقایان علمای بنام آن زمان در مورد پذیرفتن این نوع مشاغل به من اصرار میکردند. اسم آنها را نمیخواهم ببرم و فقط یکی را نام میبرم که آن هم مرحوم مطهری است. ایشان دوست بسیار نزدیک من بود. البته اکنون همه این دوستی نزدیک بین ما را انکار میکنند ولی مرحوم مطهری مانند برادر من بود. ما با هم مقاله مینوشتیم و بحثهای فلسفی زیادی میکردیم. از این طرف گروهی از خدا بیخبر ایشان را ترور کردند و از سوی دیگر بعضی در مورد زندگینامه من غرضورزانه و نادرست قلم میزنند. واقعا وضعیت اسفناکی است!
- [اما برخی از افراد نظیر فرزند ارشد مرحوم مطهری میگویند که ارتباط شما با مرتضی مطهری از وقتی که ریاست دفتر مخصوص فرح پهلوی را پذیرفتید، قطع شد. آیا این نکته را تائید میکنید؟]
- شاید ایشان وارد نباشند چون اینچنین نبود. من چند بار با مرحوم مطهری به صورت تلفنی صحبت کردم و فقط از آبان ماه سال ۵۷ که آقای مطهری «ناپدید» شد و به قول معروف به زیرزمین رفتند، با ایشان دیگر تماس نداشتم... در تابستان آن سال ما دائما با هم تماس داشتیم. حتی بعد از انقلاب هم میخواستیم چند مرتبه با هم صحبت کنیم و ایشان نیز پیام فرستاده بودند که به این امر علاقهمند هستند ولی متاسفانه امکان آن حاصل نشد و بعد هم که ایشان توسط گروه فرقان ترور شدند.
صدها نفر توسط من نجات داده شدند
من انکار نمیکنم که وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، من در آمریکا وضع مالی بسیار بدی داشتم و در ایران نیز همه اموالم از بین رفته بود. من سرپرست بچههای شاه نبودم ولی در آن دوره مدتی به پسر شاه در ویلیامز کالج که دانشکده کوچکی نزدیک بوستون است درس زبان و ادبیات فارسی میدادم. من هیچگاه این مطلب را انکار نکردهام. ولی حرفهای دیگری که بعضیها میزنند حرفهای واقعا عجیب و غریب است. این نکته را نیز باید اضافه کنم که من هیچگاه روند فکریام عوض نشده است. وقتی که رئیس دفتر ملکه بودم نیز پایبندیام به دیانت اسلامی و مذهب جعفری هیچ تغییری نکرد. من تنها در پی آن بودم که در هر کجا که ممکن است اصول اسلامی آن رعایت شود. چیزی که بعضیها در ایران به آن توجه نمیکنند، این است که در آن ایام شلوغیها که منجر به انقلاب شد، شاید صدها نفر توسط من نجات داده شدند. شاید این افراد یادشان رفته و یا اصلا ندانند که در تمام شلوغیها و تیراندازیها چه کسی بود که دائما طرفدار این مساله بود که صلح و آرامش برقرار باشد و کسی کشته نشود! بعد از انقلاب اسلامی هم وقتی فهمیدم که باقیمانده خانواده شاه علاقهای به فرهنگ ایران و اسلام ندارند، به کلی خودم را از آنها کنار کشیدم.
مخالف انتشار نقاشیهای شوآن از مریم مقدس بودم
طریقه مریمیه شعبهای از طریقه شاذلی است. البته آن موقع نامش نیز چنین نبود. من همان موقعی که شما میگویید [در سال۱۹۵۷] به طریقه شاذلی مشرف شدم...
- [شما قطب طریقه مریمیه هستید. درست است؟]
- نه! چنین نیست؛ همانطور که گفتم طریقه مریمیه شعبهای از طریقه شاذلی است... شعبههای دیگری هم هست. در هند، مصر، سوریه، الجزیره و بسیاری بلاد دیگر شعبههای دیگری از طریقه شاذلی وجود دارد...
- [جناب آقای دکتر! چرا این طریقه مریمیه نامیده میشود؟ سجویک مدعی است که مریم مقدس به صورت برهنه خودش را در رویا به شیخ عیسی که همان شوآن باشد نشان داده است. آیا این روایت را میتوان تائید کرد؟]
- نخیر! به صورت برهنه نبوده، ولی در مشاهده به معنای عرفانی آن در روح شیخ عیسی تجلی کرد و سپس او نام مریمی را بر نام خود افزود و شعبه طریقه شاذلیه علویه که تحت نظر او بود به مریمیه معروف شد. میدانید که مقام حضرت مریم در اسلام بسیار بالاست. برخی حضرت فاطمه(س) را به عربی «مریم ثانی» مینامند. حضرت فاطمه و حضرت مریم دو زن مقدس در دین اسلام هستند و تنها زنی که اسمش در قرآن آورده شده حضرت مریم است. افراد دیگری نیز بودهاند که در رویای صادقه این بزرگان را دیدهاند همان طور که ما فرقه فاطمیه و زینبیه داشتهایم طریقه مریمیه هم داریم... به هیچ وجه نبایستی دروغ گفت. مرحوم آقای شوآن یک مسلمان بود که نماز و ذکرش هیچ وقت ترک نمیشد. در عین حال او نقاش بسیار برجستهای بود و بیشتر به سبک نقاشیهای قرون وسطای هند و بعضی مینیاتورهای ایرانی نقاشی میکرد. روش کار وی نیز سنتی بود. به غیر از این آثارش تا حدی شبیه به نقاشیهای اروپایی قرون وسطا نیز بود که در بعضی از آنها نیمتنۀ حضرت مریم را در حالی که حضرت مسیح را شیر میداده کشیدهاند. نمونه آن را حتما در موزهها دیدهاید. در آن نقشها سینۀ حضرت مریم به گاه شیر دادن پیداست. در هندوستان هم نمونه این نوع نقاشیها خیلی زیاد است مانند نقاشی فرشتهها و خدایان که نیمه لخت هستند. برخی از نقاشیهای شوآن هم این جنبه را دارد.
جنبه برهنگی به معنی پورنوگرافی که نیست؛ بلکه جنبه یک هنر سنتی قدیمی دارد که ایشان در بعضی نقاشیهایش آورده است. اما برخیها این نقاشیها را پیراهن عثمان کردهاند. البته این هم تقصیر خود آقای شوآن است. من به ایشان گفتم که این نقاشیها را پخش نکنید چرا که مردم نمیفهمند و اشتباه برداشت میشود. نه تنها ما که مسلمان هستیم بلکه حتی خود مسیحیان هم ناراحت میشوند. با وجود اینکه در مسیحیت و تمدن غرب این قدر برهنگی باب است، مسیحیان راسخ نسبت به پوشش زن بسیار حساس هستند و از این جهت به مسلمانان شبیهاند. ولی متأسفانه یکی از مریدان شوآن این نقاشیها را چاپ کرده و عذر و بهانهای به دست سجویک داده است. من هم از اصل با این کار مخالف بودم.
قلم سجویک را شیطان اداره میکند
درباره سجویک چه میتوانم بگویم؟ گویا شیطان قلمش را اداره میکند. خیلی حرفهای ناباب، دروغ، بیهوده و افترا در این کتاب آورده شده است... دقیق به یاد ندارم که چه چیزهایی از من پرسید. تنها چیزی که به یاد دارم این است که جوانی انگلیسی بود که به تاریخ تصوف علاقهمند بود و حدود ۲۰ سال پیش نزد من آمد. جزئیات آن دیدار را هم به یاد ندارم. چون افراد زیادی نزد من میآیند. او استاد دانشگاه آمریکایی قاهره بود و برای اینکه معروف شود کتابی بر ضد شوآن، گنون و سنتگرایی نوشت. البته در این کتاب در مورد من نیز چیزهایی نوشته است، ولی چندان بد نگفته است. اما درباره آقایان شوآن و گنون خیلی بد نوشته است و بیشتر مطالب وی هم افترا و تهمت است.
به مراسم سرخپوستی نمیرفتم
یکی دو نفری بودهاند که بعد از جدلی که با شوآن داشتند طریقه را ترک کردهاند و برای اینکه زهرشان را بریزند این حرفهای تحریف شده را به سجویک زدهاند و او نیز در کتاب خود به آنها استناد کرده است. البته نمیخواهم انکار کنم که مراسم سرخپوستی برگزار میشده است، ولی این مراسم به برهنگی ارتباطی نداشت. بنده با آن هم به دلایل مختلف مخالف بودم و در آن موقع هم که آقای شوآن زنده بود به مراسم نمیرفتم و ارتباطم را با این جمع قطع کردم زیرا که من معتقد به ظاهر و باطن تعالیم اسلامی و همچنین متعلق به اصول سنتی و پایبند دیانت اسلامی بوده و هستم. ولی برخی از جوانان غربی در اینجا به علت تاثیرپذیری از فرهنگ بومی آمریکایی و علاقهمندی که به سنن تمدن قدیمی آمریکا داشتند لباس سرخپوستی میپوشیدند، رقصهای سرخپوستی میکردند و گاهی اوقات با طبل و موسیقی قبایل سرخپوستی حرکتهایی موزون انجام میدادند. آنان در اردوگاههای خود چادرهایی مخصوص برپا میکردند که شاید نمونهاش را در مونتانا یا کلورادو دیده باشید. در مورد مسالهای هم که در پرسش خویش مطرح کردید باید بگویم یکی دو نفری بیشتر نبودند که این حرفها را در مورد آن جمع زدهاند. ظاهرا یکی از آنها قصد داشت تا با یکی از مریدان شوآن ازدواج کند که با مخالفت آقای شوآن روبهرو شد. او نیز عصبانی شده و از طریقه بیرون آمده و این مسایل را نوشت و پخش کرد. سجویک این گفتهها را ماخذ تحقیق خود قرار داده و این حرکت بسیار بدی است و برای من واضح نیست که به چه علت کسی باید چنین کند؟
سید حسین نصر حالا بعد از سه دهه یدک کشیدن این عنوان، در گفتوگویی با ماهنامۀ «مهرنامه» به دفاع از خود پرداخته و دربارۀ ریاست دفتر فرح توضیحاتی داده است، توضیحاتی که خود با لفظ «شکویالغریب» از آن یاد کرده است. شکویالغریب یکی از درخشانترین دفاعیههای عُرفا مبنی بر بیگناهی خودشان است. رسالهای از عینالقضات که در ۳۳ سالگی بر دار شد. نصر در این گفتوگو همچنین به اتهاماتی تازه نیز پاسخ داده که عمدتاً در دو کتاب «دولتمرد چهارم» و «فرقۀ مریمیه» مطرح شده است؛ اتهاماتی از جمله عضویت در دستگاه فراماسونری و یا رهبری طریقه مریمیه و مسائلی که نسبت به تفکرات و اعمال این گروه مطرح شده است.
او با اشاره به اتهاماتی که دربارۀ فراماسون بودنش مطرح شده است، از عضویت پدرش در تشکیلات فراماسونری گفته و اینکه بعد از فوت پدر برخی دوستانش، نزد او میآیند و برای عضویت دعوتش میکنند اما با امتناع او مواجه میشوند. نصر به گفتۀ خود فراماسونری را در «تضاد با سنت» یافته بود و از این منظر به عضویت در این تشکیلات روی خوش نشان نمیداد. او در توضیح این تضاد به سابقۀ تشکیلات فراماسونری در اروپای قرن هجدهم میپردازد و به دیدگاه خودش در آن زمان ارجاع میدهد که «مدرنیتهخواهی» فراماسونها را «گناه» میشمرد.
نصر در بخش دیگری از گفتوگو با «مهرنامه» به جنجال همیشگی پیرامون روابطش با دربار پرداخته است. او از جمله به ابهامات دربارۀ اشتغال در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به عنوان عضو هیات علمی پرداخته است. موضوعی که برخی با توجه به جوانی نصر در آن سالها، رابطۀ خوبش با دربار را در آن بیتأثیر نمیدانند؛ مسالهای که نصر تکذیبش کرده و میگوید چون دانشجوی ممتازی بوده که با مدرک دکترا از دانشگاه هاروارد به ایران آمده بود، مورد استقبال دانشگاه تهران قرار گرفته و به سرعت جذب شده است. او ضمن تکذیب ادعایی دیگر مبنی بر عضویتش در حزب رستاخیز، به پذیرفتن ریاست دفتر مخصوص فرح پهلوی به «اصرار علما» اشاره میکند. او میگوید برای پذیرش پستهای حکومتی و حضور در ساختار رسمی تحت فشار روحانیونی همچون شهید مطهری بوده که در زمانۀ هژمونی چپگرایی و کمونیسم، حضور او را در دستگاه حکومت، برای حفظ اسلام و پیشبرد اهداف اسلامی مغتنم میشمردند. موضوع سرپرستی فرزندان شاه در آمریکا ادعای دیگری است که دربارۀ زندگی نصر در خارج از کشور طی سالهای پس از انقلاب مطرح است. او هرچند تائید میکند که در آن سالها به یکی از فرزندان شاه «زبان و ادبیات فارسی» تدریس میکرده اما برعهده داشتن سرپرستیشان را قویاً رد میکند.
و اما «طریقه مریمیه» موضوع دیگری است که در این گفتوگو با سید حسین نصر مورد توجه قرار گرفته است. ابهامی که پیرامون زندگی و اندیشههای او شکل گرفته و دربارۀ آن مقالات زیادی هم نوشته شده است؛ از آن جمله کتابی با عنوان «مریمیه؛ از فریتیوف شوآن تا سید حسین نصر» نوشتۀ عبدالله شهبازی که با استناد به دو کتاب از مارک سجویک و اندرو راولینسون مسائلی را دربارۀ پیروان این طریقه مطرح میکند. شهبازی در این مقاله با اشاره به دو کتاب سجویک و راولینسون مینویسد: «سجویک در دوران تدریس در دانشگاه آمریکایی قاهره و کار در زمینه تاریخ اسلام و سفر به کشورهای مختلف متوجه پیوندی پنهان و مرموز میان گروه قابل توجهی از اساتید دانشگاه و محققان غربی میشود که در حوزه اسلام کار میکنند؛ و سرانجام در مییابد که حلقه اتصال تمامی آنها تعلق به یک طریقه مخفی است که فردی بنام «فریتیوف شوآن» رهبر آن است. این طریقه در واقع یک فرقه صوفی غربی است که در طول بیش از هفتاد سال موجودیت خود، هیچگاه حتی نامش، مریمیه را نیز علنی نکرده است و بسیار سخت است کاملاً مخفی نگه داشتن همه چیز که صدها نفر در آن دخالت داشتهاند در بیش از هفتاد سال.»
شهبازی در جایی از کتاب با اشاره به کارنامۀ فکری و عملی شوآن، رهبر فکری مریمیه مدعی شده است: «از دیدگاه راولینسون، شوآن نه «صوفی زاهد» بلکه «شارلاتان» است که قطعاً دیگران را فریب میدهد و شاید خود نیز به فریبهای خویش باور کرده است. راولینسون برای اثبات مدعایش عکسهایی از شوآن را با پُست برای سجویک میفرستد؛ عکسهایی که شوآن را در لباس رئیس قبایل سرخپوست آمریکا نشان میدهد در حالی که دختران جوان برهنه، که تنها بیکینی به تن دارند، او را احاطه کردهاند. در عکس دیگر، شوآن برهنه است و کلاهخود وایکینگها را به سر دارد. در میان عکسهایی که راولینسون برای سجویک فرستاد، نقاشی شوآن از «مریم باکره» نیز وجود داشت؛ تابلویی از شوآن که زنی را کاملاً برهنه، با اندام تناسلی نمایان، نشان میدهد!»
اینها برخی از ادعاهایی است که دربارۀ طریقۀ مریمیه مطرح شده؛ طریقهای که برخی مدعیاند سید حسین نصر اکنون قطب فکری و معنوی آن به شمار میآید. نصر اما اینکه «قطب مریمیه» باشد را تکذیب میکند، با این حال معتقد است که «طریقهای که در قرن بیستم برای حفظ دین در سطح عقلانی و عرفانی از هر سازمانی بیشتر خدمت کرده است و تنها طریقهای بوده که توانسته سدی در برابر نیروهای مخرب تجدد ایجاد کند»، طریقۀ مریمیه است. او برخی اعمال نادرست از قبیل برگزاری مراسمها و رقصهای سرخپوستی توسط پیروان این طریقه را رد نمیکند اما آن را ناشی از علایق متفاوت و گرایشات بومی برخی جوانان آمریکایی پیرو مریمیه میداند.
«تاریخ ایرانی» بخشهایی از این گفتوگو که به بیان ناگفتههایی مهم از زندگی سید حسین نصر اختصاص دارد را انتخاب کرده که در پی میآید:
پدرم فراماسونر بود اما من فراماسون نشدم
مرحوم پدرم عضو تشکیلات فراماسونری بود و تا جایی که میدانم مرتبه بالایی نیز در این تشکیلات داشت. من جایی ندیدهام، اما از دوستان پدرم شنیدهام که ایشان رتبه ۳۳ را در فراماسونری داشت. تلاش پدرم در این تشکیلات بیشتر معطوف به علاقه مطالعاتی درباره تاریخ قرن هجدهم و دوران روشنگری اروپا و همچنین علوم جدیدی که در اروپا تدریس میشد، بود. این نکته را هم نباید فراموش کرد که در اواخر دوره قاجاریه عده زیادی از رجال معروف آن زمان از جمله مستوفیالممالک، صمصامالسلطنه، ذکاءالملک، فرمانفرما و برخی از علمای بنام و بسیاری دیگر مانند پدر من عضو فراماسونری بودند.
نکته دیگر آن است که رابطهای بین فراماسونری و تصوف توسط صفاعلیشاه در خانقاه صفیعلیشاه به وجود آمده بود؛ البته نه خود طریقه بلکه شعبهای از این طریقه که پدرم با آنها ارتباط داشت. بعد از روی کار آمدن رضاشاه و قدغن شدن لژهای فراماسونری، پدرم رسما استعفا داد و دیگر هیچگاه با فراماسونری ارتباط نداشت تا روزی که فوت کرد. وقتی من در سال ۱۳۳۷ خورشیدی به ایران آمدم، دوستان قدیمی پدرم که هنوز در قید حیات بودند، به من پیشنهاد دادند که عضو فراماسونری شوم. من این پیشنهاد را قاطعانه رد کردم و گفتم که اصلا اهل این نوع کارها نیستم، چرا که در بدو ورودم به ایران هم از لحاظ نظری و هم به نحو عملی اشتغال به عرفان و تصوف داشتم و این اشتغال فقط به خواندن یا نوشتن کتاب خلاصه نمیشد. بدین سبب از لحاظ معنوی نیز به هیچوجه حاضر به پذیرفتن این پیشنهاد نبودم.
از آنرو که سنتگرا هستم، تجددیابی فراماسونرها را که از قرن هجدهم شروع شد، گناه بزرگی میدانستم. همه ما از رنه گنون گرفته تا خود من درباره این موضوع نوشتهایم و معتقدیم انحرافی که توسط فراماسونها قبل از پیروزی انقلاب فرانسه در قرن هجدهم در تشکیلاتی که در قرون وسطا جنبه عرفانی و باطنی داشت، به وقوع پیوست، سهم بزرگی در از بین بردن دیانت در مغرب زمین داشت. همانطور که میدانید، در اروپا کسی که کاتولیک بود، نمیتوانست فراماسون شود. البته این داستان مفصلی است که وارد آن نمیشوم. اما بنده همیشه از سنن ادیان بزرگ طرفداری کردهام و با وجود مزایای سیاسی زیادی که میتوانست این تشکیلات برای من داشته باشد، هیچ وقت کوچکترین تمایلی به اینکه به تشکیلات فراماسونری وارد شوم، نداشتهام. در هیچ کجا نیز هیچ مدرک و سندی در مورد عضویت من در تشکیلات فراماسونری دیده نمیشود.
فراماسونری نهادهای سنتی اسلام را تضعیف میکند
من به طور بنیادین با ورود فراماسونری به دنیای اسلامی چه در ایران، چه در ترکیه و چه در هند مخالف بوده و هستم. فراماسونرها گروههایی هستند که نقش مهمی در تضعیف نهادهای اسلامی داشتند. همین آتاتورک که نظام ترکیه را لائیسیته کرد، از اعضای فراماسونری بود. عصمت اینونو و اکثر آنهایی که مملکت عثمانی را از بین بردند و مدرنیسم غربی را در ترکیه تأسیس کردند، فراماسون بودند. در ایران گرچه این جریان به این شدت شایع نبود، خیلیها فراماسون بودند. حتی همانطور که گفتم، بین علما نیز عدهای بودند که فراماسون بودند. برخی از علما مانند مرحوم آیتالله بهبهانی که نسبت خویشاوندی با ما داشت و داماد جد من شیخ فضلالله نوری بود، از جمله علمای فراماسون بود ولی من تمام جریانهای فراماسونی جدید را ضد سنتی میدانستم و اکنون هم میدانم. به همین جهت همیشه از این جریان فاصله داشتهام.
بارها پیشنهاد وزارت داشتم اما نپذیرفتم
از سال ۳۷ وقتی که از دانشگاه هاروارد به تهران آمدم تا سال ۵۷ که نتوانستم در ایران بمانم و به آمریکا بازگشتم، مدت ۲۰ سال در ایران بودم و در عرض این مدت هیچگاه وارد سیاست نشدم. اسناد زیادی موجود است که بارها پیشنهاد وزارت به بنده شده بود. از دوره دکتر امینی که من ۲۹ سال بیشتر نداشتم تا دوره حسنعلی منصور که پیشنهاد شرکت در کانون مترقی و وزارت به من شد تا حتی در دوره هویدا پیشنهادات مختلفی در مورد پذیرش وزارت و سفارت به من میشد، اما من هیچگاه این پستها را نپذیرفتم. حتی به خاطرم میآید که در برههای از زمان به خاطر آشناییام با زبان عربی، اصرار زیادی داشتند که سفیر ایران در عربستان یا مصر شوم، ولی من هیچگاه به دنبال کار سیاسی نرفتم و تمام وقتم را صرف کارهای علمی کردم. ریاست دانشکده ادبیات و معاونت دانشگاه تهران و ریاست دانشگاه آریامهر را نیز به دلیل لطفی که استادان به من داشتند و علاقه خودم به کارهای آموزشی و پژوهشی متقبل شدم، نه به علت وارد شدن به فعالیتهای سیاسی.
علما مرا مانع استیلای کمونیسم میدانستند
وقتی که من ریاست دفتر مخصوص ملکه را برعهده گرفتم، هنوز راهپیماییهای بزرگی مانند راهپیمایی روز عاشورا شکل نگرفته بود. البته اعتراضاتی در گوشه و کنار ایران رخ داده بود. به هر ترتیب برای تبیین این ماجرا و درک صحیح از ماوقع باید به وضع آن دوره در ایران بازگشت، نه اینکه وقت خود را تلف کرد و تاریخ را دوباره و به گونهای بازنویسی کرد که انگار حوادث طبق آنچه فلان نویسنده میخواهد و منطبق بر نحوه تفکرش است، اتفاق افتاده. تاریخ واقعی همان چیزی است که بوده و اتفاق افتاده است. در آن زمان و در آغاز شلوغیها، هنوز هیچ کس دقیقا نمیدانست که معترضان به شاه چه کسانی هستند. چپی هستند یا راستی؟ رادیکال هستند یا محافظهکار؟ ترس خیلی از علما این بود که کمونیستها ایران را در اختیار بگیرند و حکومت کمونیستی که در آن زمان در مسکو مستقر بود، عنان این اعتراضات را در دست داشته باشد. بین عدهای از بزرگان دینی این ترس و واهمه وجود داشت که نکند ایران به دست مارکسیستها بیفتد.
همان طور که میدانید، در آن زمان مجاهدین خلق بسیار قوی بودند و ترورهای گستردهای انجام میدادند. بحثهای بین مرحوم مطهری و شریعتی نیز از سر گرفته شده بود و شبنامههای زیادی نوشته میشد. اتفاقات بسیار زیادی نیز افتاده بود که خودتان میدانید و نگرانیهای آن وقت را نیز باید در نظر بگیرید. در آن شرایط برخی از آقایان علما ترس زیادی از این وضعیت داشتند و طرفدار این نظریه بودند که تنها پلی که میتواند رابطه را بین جریانهای اسلامی و دیدگاههای حکومتی حفظ کند تا جلوی خطر استیلای کمونیسم گرفته شود، بنده هستم. از آن سو ملکه نیز از سالها پیش و به دلیل همکاریهای فرهنگی نظیر کار روی معماری سنتی، بازسازی بافت شهر اصفهان و تاسیس انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران مرا میشناخت. وی در شرایط حساسی پیشنهاد ریاست دفتر مخصوص خود را به من کرد. من میدانستم که این کار نه تنها خطرناک و مشکل است که برای من هیچ سود دنیوی نیز ندارد. شما ممکن است در ذهن خود تصور کنید که گاهی انسان دنبال منافع شخصی است و میخواهد ترقی کند و این مساله قابل قبول است، ولی در آن زمان من هیچ احتیاجی به ترقی اینچنینی نداشتم. اگر میخواستم از جنبه سیاسی ترقی کنم، سالها قبل وقتی مملکت امن و امان بود، وزیر شده بودم. من به هیچ وجه دنبال کارهای سیاسی نبودم و اگر میخواستم کارهای خود را کرده و دغدغههای خودم را دنبال کنم، اشتهار، امکان و تجربه کافی داشتم و احتیاجی به پذیرفتن این گونه سمتها نبود.
شهید مطهری اصرار کرد ریاست دفتر فرح را بپذیرم
این کار را در آن زمان یک وظیفه ملی و حتی دینی دانستم و شاید هم اشتباه کردم. حتما اشتباه کردم وگرنه این گونه چوب آن را نمیخوردم... تنی چند از آقایان علمای بنام آن زمان در مورد پذیرفتن این نوع مشاغل به من اصرار میکردند. اسم آنها را نمیخواهم ببرم و فقط یکی را نام میبرم که آن هم مرحوم مطهری است. ایشان دوست بسیار نزدیک من بود. البته اکنون همه این دوستی نزدیک بین ما را انکار میکنند ولی مرحوم مطهری مانند برادر من بود. ما با هم مقاله مینوشتیم و بحثهای فلسفی زیادی میکردیم. از این طرف گروهی از خدا بیخبر ایشان را ترور کردند و از سوی دیگر بعضی در مورد زندگینامه من غرضورزانه و نادرست قلم میزنند. واقعا وضعیت اسفناکی است!
- [اما برخی از افراد نظیر فرزند ارشد مرحوم مطهری میگویند که ارتباط شما با مرتضی مطهری از وقتی که ریاست دفتر مخصوص فرح پهلوی را پذیرفتید، قطع شد. آیا این نکته را تائید میکنید؟]
- شاید ایشان وارد نباشند چون اینچنین نبود. من چند بار با مرحوم مطهری به صورت تلفنی صحبت کردم و فقط از آبان ماه سال ۵۷ که آقای مطهری «ناپدید» شد و به قول معروف به زیرزمین رفتند، با ایشان دیگر تماس نداشتم... در تابستان آن سال ما دائما با هم تماس داشتیم. حتی بعد از انقلاب هم میخواستیم چند مرتبه با هم صحبت کنیم و ایشان نیز پیام فرستاده بودند که به این امر علاقهمند هستند ولی متاسفانه امکان آن حاصل نشد و بعد هم که ایشان توسط گروه فرقان ترور شدند.
صدها نفر توسط من نجات داده شدند
من انکار نمیکنم که وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، من در آمریکا وضع مالی بسیار بدی داشتم و در ایران نیز همه اموالم از بین رفته بود. من سرپرست بچههای شاه نبودم ولی در آن دوره مدتی به پسر شاه در ویلیامز کالج که دانشکده کوچکی نزدیک بوستون است درس زبان و ادبیات فارسی میدادم. من هیچگاه این مطلب را انکار نکردهام. ولی حرفهای دیگری که بعضیها میزنند حرفهای واقعا عجیب و غریب است. این نکته را نیز باید اضافه کنم که من هیچگاه روند فکریام عوض نشده است. وقتی که رئیس دفتر ملکه بودم نیز پایبندیام به دیانت اسلامی و مذهب جعفری هیچ تغییری نکرد. من تنها در پی آن بودم که در هر کجا که ممکن است اصول اسلامی آن رعایت شود. چیزی که بعضیها در ایران به آن توجه نمیکنند، این است که در آن ایام شلوغیها که منجر به انقلاب شد، شاید صدها نفر توسط من نجات داده شدند. شاید این افراد یادشان رفته و یا اصلا ندانند که در تمام شلوغیها و تیراندازیها چه کسی بود که دائما طرفدار این مساله بود که صلح و آرامش برقرار باشد و کسی کشته نشود! بعد از انقلاب اسلامی هم وقتی فهمیدم که باقیمانده خانواده شاه علاقهای به فرهنگ ایران و اسلام ندارند، به کلی خودم را از آنها کنار کشیدم.
مخالف انتشار نقاشیهای شوآن از مریم مقدس بودم
طریقه مریمیه شعبهای از طریقه شاذلی است. البته آن موقع نامش نیز چنین نبود. من همان موقعی که شما میگویید [در سال۱۹۵۷] به طریقه شاذلی مشرف شدم...
- [شما قطب طریقه مریمیه هستید. درست است؟]
- نه! چنین نیست؛ همانطور که گفتم طریقه مریمیه شعبهای از طریقه شاذلی است... شعبههای دیگری هم هست. در هند، مصر، سوریه، الجزیره و بسیاری بلاد دیگر شعبههای دیگری از طریقه شاذلی وجود دارد...
- [جناب آقای دکتر! چرا این طریقه مریمیه نامیده میشود؟ سجویک مدعی است که مریم مقدس به صورت برهنه خودش را در رویا به شیخ عیسی که همان شوآن باشد نشان داده است. آیا این روایت را میتوان تائید کرد؟]
- نخیر! به صورت برهنه نبوده، ولی در مشاهده به معنای عرفانی آن در روح شیخ عیسی تجلی کرد و سپس او نام مریمی را بر نام خود افزود و شعبه طریقه شاذلیه علویه که تحت نظر او بود به مریمیه معروف شد. میدانید که مقام حضرت مریم در اسلام بسیار بالاست. برخی حضرت فاطمه(س) را به عربی «مریم ثانی» مینامند. حضرت فاطمه و حضرت مریم دو زن مقدس در دین اسلام هستند و تنها زنی که اسمش در قرآن آورده شده حضرت مریم است. افراد دیگری نیز بودهاند که در رویای صادقه این بزرگان را دیدهاند همان طور که ما فرقه فاطمیه و زینبیه داشتهایم طریقه مریمیه هم داریم... به هیچ وجه نبایستی دروغ گفت. مرحوم آقای شوآن یک مسلمان بود که نماز و ذکرش هیچ وقت ترک نمیشد. در عین حال او نقاش بسیار برجستهای بود و بیشتر به سبک نقاشیهای قرون وسطای هند و بعضی مینیاتورهای ایرانی نقاشی میکرد. روش کار وی نیز سنتی بود. به غیر از این آثارش تا حدی شبیه به نقاشیهای اروپایی قرون وسطا نیز بود که در بعضی از آنها نیمتنۀ حضرت مریم را در حالی که حضرت مسیح را شیر میداده کشیدهاند. نمونه آن را حتما در موزهها دیدهاید. در آن نقشها سینۀ حضرت مریم به گاه شیر دادن پیداست. در هندوستان هم نمونه این نوع نقاشیها خیلی زیاد است مانند نقاشی فرشتهها و خدایان که نیمه لخت هستند. برخی از نقاشیهای شوآن هم این جنبه را دارد.
جنبه برهنگی به معنی پورنوگرافی که نیست؛ بلکه جنبه یک هنر سنتی قدیمی دارد که ایشان در بعضی نقاشیهایش آورده است. اما برخیها این نقاشیها را پیراهن عثمان کردهاند. البته این هم تقصیر خود آقای شوآن است. من به ایشان گفتم که این نقاشیها را پخش نکنید چرا که مردم نمیفهمند و اشتباه برداشت میشود. نه تنها ما که مسلمان هستیم بلکه حتی خود مسیحیان هم ناراحت میشوند. با وجود اینکه در مسیحیت و تمدن غرب این قدر برهنگی باب است، مسیحیان راسخ نسبت به پوشش زن بسیار حساس هستند و از این جهت به مسلمانان شبیهاند. ولی متأسفانه یکی از مریدان شوآن این نقاشیها را چاپ کرده و عذر و بهانهای به دست سجویک داده است. من هم از اصل با این کار مخالف بودم.
قلم سجویک را شیطان اداره میکند
درباره سجویک چه میتوانم بگویم؟ گویا شیطان قلمش را اداره میکند. خیلی حرفهای ناباب، دروغ، بیهوده و افترا در این کتاب آورده شده است... دقیق به یاد ندارم که چه چیزهایی از من پرسید. تنها چیزی که به یاد دارم این است که جوانی انگلیسی بود که به تاریخ تصوف علاقهمند بود و حدود ۲۰ سال پیش نزد من آمد. جزئیات آن دیدار را هم به یاد ندارم. چون افراد زیادی نزد من میآیند. او استاد دانشگاه آمریکایی قاهره بود و برای اینکه معروف شود کتابی بر ضد شوآن، گنون و سنتگرایی نوشت. البته در این کتاب در مورد من نیز چیزهایی نوشته است، ولی چندان بد نگفته است. اما درباره آقایان شوآن و گنون خیلی بد نوشته است و بیشتر مطالب وی هم افترا و تهمت است.
به مراسم سرخپوستی نمیرفتم
یکی دو نفری بودهاند که بعد از جدلی که با شوآن داشتند طریقه را ترک کردهاند و برای اینکه زهرشان را بریزند این حرفهای تحریف شده را به سجویک زدهاند و او نیز در کتاب خود به آنها استناد کرده است. البته نمیخواهم انکار کنم که مراسم سرخپوستی برگزار میشده است، ولی این مراسم به برهنگی ارتباطی نداشت. بنده با آن هم به دلایل مختلف مخالف بودم و در آن موقع هم که آقای شوآن زنده بود به مراسم نمیرفتم و ارتباطم را با این جمع قطع کردم زیرا که من معتقد به ظاهر و باطن تعالیم اسلامی و همچنین متعلق به اصول سنتی و پایبند دیانت اسلامی بوده و هستم. ولی برخی از جوانان غربی در اینجا به علت تاثیرپذیری از فرهنگ بومی آمریکایی و علاقهمندی که به سنن تمدن قدیمی آمریکا داشتند لباس سرخپوستی میپوشیدند، رقصهای سرخپوستی میکردند و گاهی اوقات با طبل و موسیقی قبایل سرخپوستی حرکتهایی موزون انجام میدادند. آنان در اردوگاههای خود چادرهایی مخصوص برپا میکردند که شاید نمونهاش را در مونتانا یا کلورادو دیده باشید. در مورد مسالهای هم که در پرسش خویش مطرح کردید باید بگویم یکی دو نفری بیشتر نبودند که این حرفها را در مورد آن جمع زدهاند. ظاهرا یکی از آنها قصد داشت تا با یکی از مریدان شوآن ازدواج کند که با مخالفت آقای شوآن روبهرو شد. او نیز عصبانی شده و از طریقه بیرون آمده و این مسایل را نوشت و پخش کرد. سجویک این گفتهها را ماخذ تحقیق خود قرار داده و این حرکت بسیار بدی است و برای من واضح نیست که به چه علت کسی باید چنین کند؟