03-01-2020، 17:09
فردا عروسیمان بود و من خیلی خوشحال بودم .تلفن رو برداشتم و به اتیس زنگ زدم .
گوشی رو برنداشت . خیلی نگران بود . از نگرانی داشتم
دق میکردم که یهو گوشیم زنگ خورد . بی وقفه تلفنو برداشتم و گفتم که اتیس دلم برات تنگ شده چرا به گوشی جواب ندادی.
اما کسی جواب نداد.بعد چند ثانیه یک صدای مرموزی جواب داد:ویلای استار شماره ی 34 . وبعد گوشی قطع شد.
همش اون ادرس ویلا تو ذهنم تکرار میشد . یهو از جا پریدم و اینکه اون ادرس با اتیس ارتباط داشته باشه به طرف ویلا راه افتادم.
راه اون ادرس کنار جنگل بود . مثل جنگل افسون شده که کسی اونجا میرفت نفرین میشد میمرد.
به ویلا رسیدم و جلوی در ایستادم ناگهان در .....
کارکتر های این داستان :
ییشا و اتیس
اگه سپاس بدین بقیشو میزارم
گوشی رو برنداشت . خیلی نگران بود . از نگرانی داشتم
دق میکردم که یهو گوشیم زنگ خورد . بی وقفه تلفنو برداشتم و گفتم که اتیس دلم برات تنگ شده چرا به گوشی جواب ندادی.
اما کسی جواب نداد.بعد چند ثانیه یک صدای مرموزی جواب داد:ویلای استار شماره ی 34 . وبعد گوشی قطع شد.
همش اون ادرس ویلا تو ذهنم تکرار میشد . یهو از جا پریدم و اینکه اون ادرس با اتیس ارتباط داشته باشه به طرف ویلا راه افتادم.
راه اون ادرس کنار جنگل بود . مثل جنگل افسون شده که کسی اونجا میرفت نفرین میشد میمرد.
به ویلا رسیدم و جلوی در ایستادم ناگهان در .....
کارکتر های این داستان :
ییشا و اتیس
اگه سپاس بدین بقیشو میزارم