01-07-2014، 21:29
تاریخ ایرانی: پژوهش و تحقیق پیرامون دوره پهلوی اول در ایران با کمبود منابع و مأخذ جدی مواجه است. این فقدان و کمبود بیش از آنکه مورخان و پژوهندگان تاریخ معاصر را به جستجو و کاوشگری بیشتری ترغیب کند غالبا به پرهیز از یک کار عمیق و چند لایه سوق داده است. از همین رو، بیشتر مقالات و گزارشها پیرامون دوره رضاشاه یا رونویسی از کار سترگ برخی از مورخان معتبر و قدیمی است و یا مطالب جسته و گریختهای است که همچون شهابی از تاریخ پهلوی اول بر جای مانده است.
رضا مختاری اصفهانی، محقق و سندپژوه جوان سالهای اخیر که با آثار محدود اما متمایز خود نگاه جدیدی را به تاریخ معاصر افزوده، در مدت کوتاهی با آثاری همچون «دُرد و دَرد (خاطرات سید رضا میرمحمدصادقی)» و نیز «تاریخ تحولات اجتماعی رادیو» در بین مورخان و محققان این حوزه شناخته شده است.
کتاب «پهلوی اول؛ از کودتا تا سقوط» او حاصل یک دهه پژوهش از لابهلای اسناد رسمی کشور ماست که به تازگی منتشر شده است. مختاری اصفهانی در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» به ویژگیها و نکات تازه کتاب خود درباره دوره رضاشاه پرداخته است.
***
طی دهههای اخیر بیش از آنکه آثاری پیرامون پهلوی اول منتشر شود، بیشتر شاهد انتشار آثاری راجع به پهلوی دوم بودیم. از حیث آنکه پهلوی اول نیازمند بررسی موشکافانه و دقیقتری بود. کتاب جنابعالی کتاب مهمی است که به صورت مجموعه مقالات منتشر نشد، بلکه یک کتاب منسجم و بهم پیوسته است که جز حوزه اقتصاد، همه جنبههای دوره رضاشاه را در برمیگیرد. اما پرسشی که ذهن خواننده را به خود جلب میکند اینکه این کتاب قرار بود چه گشایشی در تاریخ معاصر ایران ایجاد کند و آیا به آن اهداف و پرسشها پاسخ داده شد یا نه؟
واقعیت این است که من بیش از یک دهه است که با اسناد پهلوی اول مخصوصا در حوزه اجتماعی و فرهنگی این دوران سروکار دارم و روزانه با آن کار میکنم. همیشه این پرسش برای من وجود داشت که به رغم وجود چنین آرشیوی از این اسناد، چرا فاقد اثری منسجم از دوره پهلوی اول مبتنی بر اسناد هستیم که با آن بتوان این دوره را بازسازی کرد. هنوز وقتی قرار است درباره پهلوی اول صحبت شود ـ اگر بخواهند محققانه صحبت کنند ـ به اسناد وزارت خارجه انگلیس متوسل میشوند تا اسناد داخلی یا آنکه مبتنی بر روزنامهها و خاطرات رجال است. اما عموما مقالات و پژوهشها بیشتر تکرار مکررات است و گویی یک رونویسی از دست همدیگر است که نکته تازهای به خواننده نمیدهد. بنابراین جمعبندی من از مجموع دادهها پیرامون عصر پهلوی اول، این بود که ما دربارۀ آن دوره خیلی دچار مشکل هستیم، هنوز خیلی از مسائل برای ما تاریک و مبهم است.
آنچه که از مطالعات خود به آن دست یافتید عصر پهلوی اول را با چه مشخصههایی میتوان شناخت؟
مطالعات من نشان میدهد که ۱۶ سال دوره پهلوی اول زیر سایه دو عبارت محدود شده است: یکی واژه کودتا، دیگری هم دیکتاتوری. تمام این دوره تحت همین دو واژه زیر سؤال برده میشود. اما وقتی اسناد را بررسی میکردم، میدیدم که اینگونه هم نیست. بالاخره دوره رضاشاه ادامه دوره مشروطه است و مؤلفههای دیگری هم وجود دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت. در این دوره نخبگانی وجود داشتند مثل سید حسن تقیزاده، تیمورتاش، فروغی، نصرتالدوله، وثوقالدوله، داور، مهدیقلی هدایت... و غیره؛ اینها همه کسانی بودند که راهکارهای اصلاحی به پادشاه میدادند. حتی وثوقالدوله در اوایل کمی مخالف وضعیت موجود بود، اما وقتی به ایران برگشت وزیر شد. در واقع رضاشاه این رجال را به درون حاکمیت جذب کرد.
استنباط رجال عصر نسبت به حاکمیت رضاشاه چگونه بود؟ چه نوع مخالفتی با رضاشاه داشتند؟
احساس رجال آن زمان این بود که اگرچه مشروطه شکست خورد و به اهدافی که دنبال میکرد دست نیافت، اما دستکم به یک جامعه نسبتا مدرنی نزدیک میشدند که گرچه اشکالات اساسی داشت، اما ماهیت آن نسبت به دوران قاجاریه متفاوت بود.
کلیت این دوره را چگونه دیدید؟ دوره پهلوی دوم مخصوصا از سال ۳۲ به آن سو، شاه جوان آرام آرام قدرت را قبضه و نسل کهنسال درون دربار و هیات حاکمه را از رأس تصمیمگیری خارج میکند. اما دوره پهلوی اول به گونهای دیگر بود. دستکم این اتفاق از ۱۳۱۳ به بعد رخ میدهد. رضاشاه اطرافیان خود را از دسترس خارج میکند و به قدرت مطلقه نزدیک میشود.
به عنوان یک طلبه تاریخ احساس من این است که این دوره واقعا مهجور مانده است و اغلب آثاری که در این زمینه منتشر شدند ـ اگرچه کتب خوبی هم هستند ـ بیشتر وقایع و رویدادهای منتهی به ۱۳۰۴ را مورد توجه قرار دادند. در واقع بیشتر آثار با همان واژه دیکتاتور و کودتا تحتالشعاع قرار گرفته شده است؛ اینکه چگونه جامعه ایران به سلطنت یک دیکتاتور تن میدهد و دوم اینکه آن کودتا، یک کودتای انگلیسی بوده یا آنکه انگلیسیها با سکوت خود با آن موافقت کردهاند. اما واقعیتهای دیگری هم در آن ۱۶ سال وجود دارد. جامعه ایران اعم از زنان، جوانان، روشنفکران و غیره مسائلی در این ۱۶ سال داشتند که در آثار سالهای اخیر کمتر دیده شده است؛ اگر هم پرداخته شده، بیشتر در چارچوب یک مقاله بوده است. بنابراین ما یک تصویر کامل و بهم پیوسته که وقایع مهم را دنبال کند از دوره رضاشاه نداشتیم. به خاطر همین تمایل داشتم یک تصویر ابتدایی کاملی از این دوره ارائه بدهم که در نهایت پیشفرضهایی که درباره این دوره وجود دارد به تدریج از بین برود و در نتیجه یک تصویر دقیقتر و شفافتری در دست داشته باشیم که کمتر ایدئولوژیک باشد و بیشتر با یک دید محققانه به آن نگاه کنیم.
چقدر به اهداف خودتان رسیدید؟
این باید در نقدهایی که پیرامون این کتاب نوشته میشود بیشتر مدنظر قرار گیرد. اما خودم تصور میکنم که بیش از ۷۰ درصد توانستم ابهامهای اولیه را درباره این دوره برطرف کنم.
به نظرتان چیزی هست که این کتاب را از دیگر آثار مربوط به دوره رضاشاه متمایز کند؟
من مجموع این دوره را بر مبنای یک تز مورد بررسی قرار دادم. دوره رضاشاه مبتنی بر یک ایدئولوژی است. این ایدئولوژی خود بر دو شاخصه استوار است؛ یکی ناسیونالیسم باستانگرا و دیگری تجدد غربی. اگر مشاهده کنید خواهد دید که آموزش، مسائل زنان، مباحث فرهنگی، سیاسی و حتی سیاست خارجی... تمام این مباحث تحت تاثیر این دو شاخصه قرار گرفته است. وقتی در حوزه آموزش نگاه کنیم خواهیم دید که این حوزه متاثر از آموزههای ناسیونالیسم باستانگرا و تجدد غربی است. این در همه سطوح است؛ هم در آموزش متوسطه و هم در آموزش عالی و حتی اعزام محصلین به خارج این شاخصهها تسری یافته است. در مورد مسائل زنان هم شما رد پای این آموزهها را کاملا مشاهده میکنید که ایران عصر پهلوی اول هم میخواهد هویت ملی خودش را حفظ کند و با دنیای مدرن ارتباط زنده داشته باشد. حلقه این پیوند را نیز همان ناسیونالیسم باستانگرا میدانست، چون اعتقاد نخبگان این بود که گذشته مشترک ما با غرب دوره پیش از اسلام بوده؛ دورهای که ایران در قدرت و اقتدار بوده است. ما در آن دوران یکی از ابرقدرتهای جهان بودیم، چه در دوره یونان باستان و چه در دوره رم باستان ولی هماورد بودیم و با غرب دادوستد داشتیم. این دادوستد هم فرهنگی و هم تجاری بود. اما دوره بعد از اسلام ما با دنیای غرب هیچ دادوستدی نداشتیم. بیشتر یک قوم مغلوب بودیم و مجبور بودیم که به شرایط آن زمان تن دهیم. بنابراین دوره ارتباط با اعراب را باید با ایران دوره پس از اسلام کمی متمایز ببینیم. اینطور نبود که در اندیشه نخبگان این دوره مباحثات پس از ورود اسلام نادیده انگاشته شوند. اینها هم جزء هویت ملی اما ادامه همان هویت پیش از اسلام ماست. بنابراین من در این اثر بر اساس این دو شاخصه مسائل را دیدم. جمعآوری و طبقهبندی اسنادی که در دسترس من بود نیز همین فرضیه را تایید میکرد که نخبگان و کسانی که ایدئولوگ دوره رضاشاه بودند این نگاه را داشتند که هویت ملی ما باید با نگاه به ایران باستان حفظ شود و از سوی دیگر، ما برای پیشرفت امروز و فردای خود باید ارتباط تنگاتنگ با غرب داشته باشیم.
در بخش مربوط به کشف حجاب نوع ادبیاتی که در کتاب استفاده کردید، کمی احتیاط برانگیز بود. گویا خودتان هم تردید داشتید که آیا مثلا رضاشاه به چنین اقداماتی واقعا اعتقاد داشت یا نه؟ و مخصوصا مستنداتی که از رجال آن دوره استفاده شده کمی بیشتر مؤید این احتیاط است. مثلا از نقل و قولی از تاجالملوک، همسر رضاشاه استفاده کردید که او به یک سخن رضاشاه اشاره میکند و میگوید که «کشف حجاب برای او بدتر از مرگ است.» سخنانی از علیاصغر حکمت و محمود جم نیز مؤید همین حقیقت است که هیچ کدام از رجال آن عصر اعتقاد قلبی و التزام عملی به این اقدام نداشتند. حتی بخشنامهای که از وزارت کشور به شهربانی ارسال شده در آن نیز موکدا خواستهاند که «با زنان در کوچه و خیابان با متانت و آرامش رفتار کنید.»
پسر فروغی نیز در خاطرات خود از بعضی «اختلاف سلیقهها» سخن میگوید که به نظر میرسد در نحوه اجرای کشف حجاب بوده است. بنابراین اختلاف فقط بر سر اعدام محمدولیخان اسدی، پدر داماد فروغی بعد از ماجرای گوهرشاد نبود. این نوع نگاه انتقادی کم و بیش در بین رجال دیگر هم وجود داشت.
منظورشان این بود که به چه صورتی اجرا شود؟
دستکم منظورشان این نبود که به صورت اجباری و تودهوار اجرا شود. حتی در جامعه از ناحیه برخی از روشنفکران و نخبگان سیاسی هم به شدت این تردید وجود داشت. اگرچه در مباحث عمومی هم استثنا داشتند و فواحش را از این امر جدا کرده بودند و نمیخواستند که این سیاست لوث و مخدوش شود و حتی در سال ۱۳۰۹ تیمورتاش وقتی با گزارشی درباره کشف حجاب زنان در منطقهای مواجه میشود، میگوید: «نباید این نوع اقدامات به یکباره اجرا شود بلکه این نوع تحولات باید تدریجی اجرا شود. ما نباید چنین اقدامی را دفعتاً و آنی اجرا کنیم.» بنابراین بسیاری از نخبگان اعتقاد داشتند این نوع اقدامات باید توام با آموزش اجرا شود.
اتفاقا در اسناد هم به همین موضوع اشاره شده است که ماموران شهربانی باید با متانت و آرامش این دستور حکومتی را اجرا کنند.
من فکر میکنم که این تاثیر سفر به ترکیه در رضاشاه بود که به کار سرعت بخشید. اگرچه زمینههایی هم برای اجرای این دستور وجود داشت. در مدارس که کشف حجاب انجام شد دختران روسری بر سر نمیکردند، حال آنکه معلمین آنها اغلب مرد بودند. یا وقتی وارد عرصه اجتماعی میشدند، کشف حجاب را میپذیرفتند. بسیاری از زنانی که در عرصه اجتماعی فعالیت میکردند و حتی مشاغل غیردولتی هم داشتند به شدت در این زمینه فعال بودند. حتی یکی از شعارهای دموکراتها در دوره مشروطه آزادی پوشش زنان بود که در واقع همین تغییر پوشش زنان را هدف گرفته بودند. بنابراین نشان میدهد که این اقدام یک پیشینه فرهنگی و اجتماعی داشته اما نحوه اجرای آن در سال ۱۳۱۴ در داخل با مقاومتهایی مواجه شد که این مقاومتها بعدها در ادبیات رجال تراز اول کشور هم وجود داشت. اینجاست که شواهد نشان میدهد خود رضاشاه هم با توجه به تحولاتی که در کشورهای دنیا انجام گرفته دست به چنین اقدامی میزند؛ و الا کسانی همچون علیاصغر حکمت به شدت اعتقاد داشتند که در اجرای این قانون باید شرع رعایت شود. در خاطراتی که از دکتر عبدالحسین نوایی در حال تهیه آن هستم، میگوید کسانی مثل مادر ایشان که جزء بانوان متشرع و معتقد به اسلام اصیل بودند آنها هم کشف حجاب را پذیرفته بودند، چون لباسی که حاکمیت حدود آن را مشخص کرده بود تا زیر زانوی بانوان میآمد و سه چهارم بدنشان پوشیده میشد. کلاه، جوراب و کفش هم بخش دیگری از بدن را میپوشاند. بنابراین کلیت پوشش آنان به نحوی بود که چنین تصوری نداشتند که عملی غیرشرعی انجام میدهند.
شما اگر اثر «رهآموز حکمت» علیاصغر حکمت را مطالعه کنید که وزیر معارف و کشور آن زمان بوده درمییابید که حکمت یک رجل بسیار معتقد و متشرعی در عصر خود بود. ایشان وقتی نماز صبح را میخواند بعد از آن، مفاتیح، نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه هم میخواند. بنابراین اینها هم نظرشان این بود که اگر شرع رعایت شود چندان عمل غیرمشروعی انجام نگرفته است. حتی در بخشنامه حکمت به عنوان وزیر معارف هم آمده است که تنها صورت و کفین بانوان آشکار باشد.
موضوع خودکشی علیاکبر داور هم در کتاب شما به گونهای پرداخته شده که پیش از این روایتهای متفاوتی در این باب نوشته شده بود. پیشتر موضوع خودکشی داور روی دو مساله متمرکز بود، یکی اینکه دلایل فراملی داشته و کم و بیش با خارجیها تبانی کرده و دیگر اینکه اهداف و چشماندازی که در اقتصاد کشور دنبال میکردند به مقصود نرسیده بود. اما در کتاب شما علت مرگ بیشتر متمرکز به گزارش کاردار آمریکا در ایران بود.
حذف نخبگان پهلوی اول بیشتر معطوف به سوءظنی بود که رضاشاه به اطرافیان خود داشت. سوءظن هم بیشتر با ارتباط کارگزاران نظام با خارجیها رقم میخورد. رضاشاه نسبت به این موضوع به شدت حساس بود؛ مثلا در مورد تیمورتاش وقتی ماجرای لغو قرارداد دارسی و اختلافاتی که با شرکت نفت ایران و انگلیس پیش میآید، پیشنویس قرارداد ۱۹۳۳ توسط تیمورتاش تهیه میشود. البته نمیدانیم که او با انگلیسیها سر این پیشنویس به توافق رسیده بود یا نه؟ اما به نظر میرسد که تیمورتاش در این قرارداد یک نوع وادادگی از خود نشان داده باشد. این نکته حائز اهمیت است که دکتر شیخالاسلامی بر اساس خاطرات سر جان کدمن ـ رئیس شرکت نفت ایران و انگلیس ـ این استنباط را میکند که چنین چیزی احتمالا رخ داده است. همین گمانه است که گفته میشود رضاشاه در برابر این عقبنشینی احتمالی تیمورتاش دچار خشم میشود. من به اسنادی برخورد کردم که به چنین تحلیلی نزدیک شدم. استنباط من هم این است که احتمالا انگلیسیها به رضاشاه گفته باشند که ما با وزیر دربار شما به توافق رسیدیم.
دلیلی برای این استنباط دارید؟
بله، در خاطرات تقیزاده آمده است که وقتی رضاشاه به او و تیم مذاکرهکننده ایرانی میگوید که برای اعزام به جامعه ملل بروید، چمدان ببندید، ناگهان ملاقات رضاشاه با سر جان کدمن رخ میدهد. تقیزاده میگوید: «نمیدانیم در این جلسه چه رخ داده بود که اعلیحضرت از موضع قبلی خودش عقبنشینی کردند.» به نظر من سر جان کدمن در آن جلسه به توافق خود با تیمورتاش اشاره کرده بود و ممکن است که این را به رضاشاه هشدار داده باشد که جامعه ملل به نفع ایران رای نخواهد داد. بنابراین چندان نباید غیرطبیعی باشد که بعد از این رویداد تیمورتاش در زندان به طور مشکوکی از دنیا برود.
حالا میخواهم همین مساله را به موضوع داور پیوند دهم؛ بالاخص موضوع نفت و راهآهن که شایعات زیادی درباره آن مطرح شد. اساسا در مورد داور حدسیات زیاد است. یکی از مشکلات جوامع بسته همین ایزوله شدن اطلاعات است. حتی سفارتخانههای خارجی هم بعضا بر اساس همین شایعات گزارش میدهند. به نظر میرسد که موضوع مرگ داور هم به احتمال زیاد به دلیل همین ارتباط با بیگانه و خارجیها باشد. رضاشاه به ارتباط با بیگانگان خیلی حساس بود، چون نصرتالدوله فیروز هم وقتی که در تبعید بود قربانی همین رابطه خود با سفیر فرانسه میشود.
یکی از نکاتی که کتاب شما فاقد آن بود موضوع رفتارشناسی رضاشاه است. خیلی تمایل داشتم که چنین رفتارشناسی انجام میگرفت. دلیل آن چه بود؟
واقعیت این بود که من بیشتر به دنبال تصویری از جامعه آن روز ایران بودم. این را تعقیب میکردم و دوست داشتم این جنبه از کار من پررنگ شود. نگاه من بیشتر به دوره پهلوی اول بود، چون احساس میکردم که این دوره خوب دیده نشده است؛ چندان که در دوره پهلوی دوم خیلی مطالعه و پژوهش انجام گرفت. حتی در دوره محمدرضا شاه خیلی از رجال بعد از انقلاب دست به قلم برده و خاطرات خود را منتشر کردند اما این اتفاق به ندرت در پهلوی اول رخ داد. اگرچه میتوان لایههایی از شخصیت رضاشاه را از لابهلای سیاستهای او باز شناخت. به عنوان نمونه دو نکته را میشود از شخصیت رضاشاه از مجموع مطالعات بیرون کشید. ابتدا آنکه رضاشاه خیلی عرق ملی داشت و دوم آنکه بسیار ضد بیگانه بود. ورای این دو خصیصه اینکه او توانایی بسیار خاصی داشت که نخبگان ایران را برای اقدامات اصلاحی مورد نظر خود مجاب کند. او حتی ابزاری برای دستیابی اهداف نخبگان همین دوره میشود. بالاخره رضاشاه موفق میشود که بخش عمدهای از نخبگان را دور مفهومی از تشکیل جامعه مدرن جمع کند. وثوقالدوله شخصیت کوچکی در تاریخ معاصر نیست. وقتی به عنوان نماینده ایران در قرارداد ۱۹۱۹ حاضر شد، در آن جامعه بحرانزده پس از مشروطه احتمالا تصورش این بود که باید برای ایجاد ثبات و آرامش در جامعه با اتکاء به یک نیروی خارجی، سامانی به امور مملکت داد. حالا مساله رشوه که او چندان مصر به گرفتنش نبود، در ماجرای قرارداد نقطه ضعفی شد و کل ماجرا را تحتالشعاع قرار داد. همین استنباط در بخشی از خاطرات محمدعلی فروغی هم دریافت میشود. زمانی که او به عنوان نماینده ایران در کنفرانس صلح پاریس پس از جنگ جهانی اول حضور پیدا میکند. فروغی در نامهای به تیمورتاش میگوید: «ما در مسائل بینالملل مجبوریم که یا به سمت شورویها باشیم یا انگلیسیها. چون ما کشور ضعیفی هستیم و در این بین قربانی مطامع دیگران میشویم.»
یکی از نکاتی که در فصل آخر کتاب برای من خیلی مهم بود نگاه شما به سیاستهای داخلی مبتنی بر تحولات خارج از کشور در آن عصر بود. به عبارت بهتر، شما بخشی از نوسازی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی کشور در دوره رضاشاه را بر اساس مشاهدات و رویدادهای خارج از کشور میبینید. تمایل داشتم که تصویر دقیقتری از این نگاه شما داشته باشم.
همانطور که در ابتدای بحث عرض کردم، این کتاب بر اساس یک تز نوشته شده که ایدئولوژی این دوره با دو شاخصه یکی ناسیونالیسم باستانگرا و دیگری تجدد غربی هم در سیاستهای داخلی و هم در سیاستهای خارجی کاربرد و نقش داشت. استدلال نخبگان این بود که ما نمیتوانیم یک جامعه ابتدایی باشیم و بعد تنه به تنه با غرب پیش برویم. جامعهای میتواند با جهان تعامل داشته باشد که امور داخلی خود را در حد استانداردهای روز جهان روزآمد کند. نظام عدلیه ما یکی از بهانههای غربیها برای اجری کاپیتولاسیون بود. آنها معتقد بودند که نظام قضایی ما نظام مدرنی نیست و اتباع خارجی در ایران چندان تامین جانی و قضایی ندارند. در واقع امن کردن جامعه ایران یک بخش آن برای اینست که یک غربی در داخل احساس امنیت کند. این تحولات در داخل برای این بود که ما به کشورهایی چون انگلیس و شوروی اعلام کنیم جامعه ما امن است و آنها نمیتوانند به بهانه ناامن بودن مرزها بهانهای برای دخالت داشته باشند. یکی از موقعیتهای جغرافیایی ما منطقه سیستان و بلوچستان بود. به همین دلیل نیروهای انگلیس به بهانه امنیت هندوستان وارد کشور میشدند و ما را در وضعیت تهدید قرار میدادند. این بهانهها تا حدودی در این دوره منتفی شد.
رضا مختاری اصفهانی، محقق و سندپژوه جوان سالهای اخیر که با آثار محدود اما متمایز خود نگاه جدیدی را به تاریخ معاصر افزوده، در مدت کوتاهی با آثاری همچون «دُرد و دَرد (خاطرات سید رضا میرمحمدصادقی)» و نیز «تاریخ تحولات اجتماعی رادیو» در بین مورخان و محققان این حوزه شناخته شده است.
کتاب «پهلوی اول؛ از کودتا تا سقوط» او حاصل یک دهه پژوهش از لابهلای اسناد رسمی کشور ماست که به تازگی منتشر شده است. مختاری اصفهانی در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» به ویژگیها و نکات تازه کتاب خود درباره دوره رضاشاه پرداخته است.
***
طی دهههای اخیر بیش از آنکه آثاری پیرامون پهلوی اول منتشر شود، بیشتر شاهد انتشار آثاری راجع به پهلوی دوم بودیم. از حیث آنکه پهلوی اول نیازمند بررسی موشکافانه و دقیقتری بود. کتاب جنابعالی کتاب مهمی است که به صورت مجموعه مقالات منتشر نشد، بلکه یک کتاب منسجم و بهم پیوسته است که جز حوزه اقتصاد، همه جنبههای دوره رضاشاه را در برمیگیرد. اما پرسشی که ذهن خواننده را به خود جلب میکند اینکه این کتاب قرار بود چه گشایشی در تاریخ معاصر ایران ایجاد کند و آیا به آن اهداف و پرسشها پاسخ داده شد یا نه؟
واقعیت این است که من بیش از یک دهه است که با اسناد پهلوی اول مخصوصا در حوزه اجتماعی و فرهنگی این دوران سروکار دارم و روزانه با آن کار میکنم. همیشه این پرسش برای من وجود داشت که به رغم وجود چنین آرشیوی از این اسناد، چرا فاقد اثری منسجم از دوره پهلوی اول مبتنی بر اسناد هستیم که با آن بتوان این دوره را بازسازی کرد. هنوز وقتی قرار است درباره پهلوی اول صحبت شود ـ اگر بخواهند محققانه صحبت کنند ـ به اسناد وزارت خارجه انگلیس متوسل میشوند تا اسناد داخلی یا آنکه مبتنی بر روزنامهها و خاطرات رجال است. اما عموما مقالات و پژوهشها بیشتر تکرار مکررات است و گویی یک رونویسی از دست همدیگر است که نکته تازهای به خواننده نمیدهد. بنابراین جمعبندی من از مجموع دادهها پیرامون عصر پهلوی اول، این بود که ما دربارۀ آن دوره خیلی دچار مشکل هستیم، هنوز خیلی از مسائل برای ما تاریک و مبهم است.
آنچه که از مطالعات خود به آن دست یافتید عصر پهلوی اول را با چه مشخصههایی میتوان شناخت؟
مطالعات من نشان میدهد که ۱۶ سال دوره پهلوی اول زیر سایه دو عبارت محدود شده است: یکی واژه کودتا، دیگری هم دیکتاتوری. تمام این دوره تحت همین دو واژه زیر سؤال برده میشود. اما وقتی اسناد را بررسی میکردم، میدیدم که اینگونه هم نیست. بالاخره دوره رضاشاه ادامه دوره مشروطه است و مؤلفههای دیگری هم وجود دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت. در این دوره نخبگانی وجود داشتند مثل سید حسن تقیزاده، تیمورتاش، فروغی، نصرتالدوله، وثوقالدوله، داور، مهدیقلی هدایت... و غیره؛ اینها همه کسانی بودند که راهکارهای اصلاحی به پادشاه میدادند. حتی وثوقالدوله در اوایل کمی مخالف وضعیت موجود بود، اما وقتی به ایران برگشت وزیر شد. در واقع رضاشاه این رجال را به درون حاکمیت جذب کرد.
استنباط رجال عصر نسبت به حاکمیت رضاشاه چگونه بود؟ چه نوع مخالفتی با رضاشاه داشتند؟
احساس رجال آن زمان این بود که اگرچه مشروطه شکست خورد و به اهدافی که دنبال میکرد دست نیافت، اما دستکم به یک جامعه نسبتا مدرنی نزدیک میشدند که گرچه اشکالات اساسی داشت، اما ماهیت آن نسبت به دوران قاجاریه متفاوت بود.
کلیت این دوره را چگونه دیدید؟ دوره پهلوی دوم مخصوصا از سال ۳۲ به آن سو، شاه جوان آرام آرام قدرت را قبضه و نسل کهنسال درون دربار و هیات حاکمه را از رأس تصمیمگیری خارج میکند. اما دوره پهلوی اول به گونهای دیگر بود. دستکم این اتفاق از ۱۳۱۳ به بعد رخ میدهد. رضاشاه اطرافیان خود را از دسترس خارج میکند و به قدرت مطلقه نزدیک میشود.
به عنوان یک طلبه تاریخ احساس من این است که این دوره واقعا مهجور مانده است و اغلب آثاری که در این زمینه منتشر شدند ـ اگرچه کتب خوبی هم هستند ـ بیشتر وقایع و رویدادهای منتهی به ۱۳۰۴ را مورد توجه قرار دادند. در واقع بیشتر آثار با همان واژه دیکتاتور و کودتا تحتالشعاع قرار گرفته شده است؛ اینکه چگونه جامعه ایران به سلطنت یک دیکتاتور تن میدهد و دوم اینکه آن کودتا، یک کودتای انگلیسی بوده یا آنکه انگلیسیها با سکوت خود با آن موافقت کردهاند. اما واقعیتهای دیگری هم در آن ۱۶ سال وجود دارد. جامعه ایران اعم از زنان، جوانان، روشنفکران و غیره مسائلی در این ۱۶ سال داشتند که در آثار سالهای اخیر کمتر دیده شده است؛ اگر هم پرداخته شده، بیشتر در چارچوب یک مقاله بوده است. بنابراین ما یک تصویر کامل و بهم پیوسته که وقایع مهم را دنبال کند از دوره رضاشاه نداشتیم. به خاطر همین تمایل داشتم یک تصویر ابتدایی کاملی از این دوره ارائه بدهم که در نهایت پیشفرضهایی که درباره این دوره وجود دارد به تدریج از بین برود و در نتیجه یک تصویر دقیقتر و شفافتری در دست داشته باشیم که کمتر ایدئولوژیک باشد و بیشتر با یک دید محققانه به آن نگاه کنیم.
چقدر به اهداف خودتان رسیدید؟
این باید در نقدهایی که پیرامون این کتاب نوشته میشود بیشتر مدنظر قرار گیرد. اما خودم تصور میکنم که بیش از ۷۰ درصد توانستم ابهامهای اولیه را درباره این دوره برطرف کنم.
به نظرتان چیزی هست که این کتاب را از دیگر آثار مربوط به دوره رضاشاه متمایز کند؟
من مجموع این دوره را بر مبنای یک تز مورد بررسی قرار دادم. دوره رضاشاه مبتنی بر یک ایدئولوژی است. این ایدئولوژی خود بر دو شاخصه استوار است؛ یکی ناسیونالیسم باستانگرا و دیگری تجدد غربی. اگر مشاهده کنید خواهد دید که آموزش، مسائل زنان، مباحث فرهنگی، سیاسی و حتی سیاست خارجی... تمام این مباحث تحت تاثیر این دو شاخصه قرار گرفته است. وقتی در حوزه آموزش نگاه کنیم خواهیم دید که این حوزه متاثر از آموزههای ناسیونالیسم باستانگرا و تجدد غربی است. این در همه سطوح است؛ هم در آموزش متوسطه و هم در آموزش عالی و حتی اعزام محصلین به خارج این شاخصهها تسری یافته است. در مورد مسائل زنان هم شما رد پای این آموزهها را کاملا مشاهده میکنید که ایران عصر پهلوی اول هم میخواهد هویت ملی خودش را حفظ کند و با دنیای مدرن ارتباط زنده داشته باشد. حلقه این پیوند را نیز همان ناسیونالیسم باستانگرا میدانست، چون اعتقاد نخبگان این بود که گذشته مشترک ما با غرب دوره پیش از اسلام بوده؛ دورهای که ایران در قدرت و اقتدار بوده است. ما در آن دوران یکی از ابرقدرتهای جهان بودیم، چه در دوره یونان باستان و چه در دوره رم باستان ولی هماورد بودیم و با غرب دادوستد داشتیم. این دادوستد هم فرهنگی و هم تجاری بود. اما دوره بعد از اسلام ما با دنیای غرب هیچ دادوستدی نداشتیم. بیشتر یک قوم مغلوب بودیم و مجبور بودیم که به شرایط آن زمان تن دهیم. بنابراین دوره ارتباط با اعراب را باید با ایران دوره پس از اسلام کمی متمایز ببینیم. اینطور نبود که در اندیشه نخبگان این دوره مباحثات پس از ورود اسلام نادیده انگاشته شوند. اینها هم جزء هویت ملی اما ادامه همان هویت پیش از اسلام ماست. بنابراین من در این اثر بر اساس این دو شاخصه مسائل را دیدم. جمعآوری و طبقهبندی اسنادی که در دسترس من بود نیز همین فرضیه را تایید میکرد که نخبگان و کسانی که ایدئولوگ دوره رضاشاه بودند این نگاه را داشتند که هویت ملی ما باید با نگاه به ایران باستان حفظ شود و از سوی دیگر، ما برای پیشرفت امروز و فردای خود باید ارتباط تنگاتنگ با غرب داشته باشیم.
در بخش مربوط به کشف حجاب نوع ادبیاتی که در کتاب استفاده کردید، کمی احتیاط برانگیز بود. گویا خودتان هم تردید داشتید که آیا مثلا رضاشاه به چنین اقداماتی واقعا اعتقاد داشت یا نه؟ و مخصوصا مستنداتی که از رجال آن دوره استفاده شده کمی بیشتر مؤید این احتیاط است. مثلا از نقل و قولی از تاجالملوک، همسر رضاشاه استفاده کردید که او به یک سخن رضاشاه اشاره میکند و میگوید که «کشف حجاب برای او بدتر از مرگ است.» سخنانی از علیاصغر حکمت و محمود جم نیز مؤید همین حقیقت است که هیچ کدام از رجال آن عصر اعتقاد قلبی و التزام عملی به این اقدام نداشتند. حتی بخشنامهای که از وزارت کشور به شهربانی ارسال شده در آن نیز موکدا خواستهاند که «با زنان در کوچه و خیابان با متانت و آرامش رفتار کنید.»
پسر فروغی نیز در خاطرات خود از بعضی «اختلاف سلیقهها» سخن میگوید که به نظر میرسد در نحوه اجرای کشف حجاب بوده است. بنابراین اختلاف فقط بر سر اعدام محمدولیخان اسدی، پدر داماد فروغی بعد از ماجرای گوهرشاد نبود. این نوع نگاه انتقادی کم و بیش در بین رجال دیگر هم وجود داشت.
منظورشان این بود که به چه صورتی اجرا شود؟
دستکم منظورشان این نبود که به صورت اجباری و تودهوار اجرا شود. حتی در جامعه از ناحیه برخی از روشنفکران و نخبگان سیاسی هم به شدت این تردید وجود داشت. اگرچه در مباحث عمومی هم استثنا داشتند و فواحش را از این امر جدا کرده بودند و نمیخواستند که این سیاست لوث و مخدوش شود و حتی در سال ۱۳۰۹ تیمورتاش وقتی با گزارشی درباره کشف حجاب زنان در منطقهای مواجه میشود، میگوید: «نباید این نوع اقدامات به یکباره اجرا شود بلکه این نوع تحولات باید تدریجی اجرا شود. ما نباید چنین اقدامی را دفعتاً و آنی اجرا کنیم.» بنابراین بسیاری از نخبگان اعتقاد داشتند این نوع اقدامات باید توام با آموزش اجرا شود.
اتفاقا در اسناد هم به همین موضوع اشاره شده است که ماموران شهربانی باید با متانت و آرامش این دستور حکومتی را اجرا کنند.
من فکر میکنم که این تاثیر سفر به ترکیه در رضاشاه بود که به کار سرعت بخشید. اگرچه زمینههایی هم برای اجرای این دستور وجود داشت. در مدارس که کشف حجاب انجام شد دختران روسری بر سر نمیکردند، حال آنکه معلمین آنها اغلب مرد بودند. یا وقتی وارد عرصه اجتماعی میشدند، کشف حجاب را میپذیرفتند. بسیاری از زنانی که در عرصه اجتماعی فعالیت میکردند و حتی مشاغل غیردولتی هم داشتند به شدت در این زمینه فعال بودند. حتی یکی از شعارهای دموکراتها در دوره مشروطه آزادی پوشش زنان بود که در واقع همین تغییر پوشش زنان را هدف گرفته بودند. بنابراین نشان میدهد که این اقدام یک پیشینه فرهنگی و اجتماعی داشته اما نحوه اجرای آن در سال ۱۳۱۴ در داخل با مقاومتهایی مواجه شد که این مقاومتها بعدها در ادبیات رجال تراز اول کشور هم وجود داشت. اینجاست که شواهد نشان میدهد خود رضاشاه هم با توجه به تحولاتی که در کشورهای دنیا انجام گرفته دست به چنین اقدامی میزند؛ و الا کسانی همچون علیاصغر حکمت به شدت اعتقاد داشتند که در اجرای این قانون باید شرع رعایت شود. در خاطراتی که از دکتر عبدالحسین نوایی در حال تهیه آن هستم، میگوید کسانی مثل مادر ایشان که جزء بانوان متشرع و معتقد به اسلام اصیل بودند آنها هم کشف حجاب را پذیرفته بودند، چون لباسی که حاکمیت حدود آن را مشخص کرده بود تا زیر زانوی بانوان میآمد و سه چهارم بدنشان پوشیده میشد. کلاه، جوراب و کفش هم بخش دیگری از بدن را میپوشاند. بنابراین کلیت پوشش آنان به نحوی بود که چنین تصوری نداشتند که عملی غیرشرعی انجام میدهند.
شما اگر اثر «رهآموز حکمت» علیاصغر حکمت را مطالعه کنید که وزیر معارف و کشور آن زمان بوده درمییابید که حکمت یک رجل بسیار معتقد و متشرعی در عصر خود بود. ایشان وقتی نماز صبح را میخواند بعد از آن، مفاتیح، نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه هم میخواند. بنابراین اینها هم نظرشان این بود که اگر شرع رعایت شود چندان عمل غیرمشروعی انجام نگرفته است. حتی در بخشنامه حکمت به عنوان وزیر معارف هم آمده است که تنها صورت و کفین بانوان آشکار باشد.
موضوع خودکشی علیاکبر داور هم در کتاب شما به گونهای پرداخته شده که پیش از این روایتهای متفاوتی در این باب نوشته شده بود. پیشتر موضوع خودکشی داور روی دو مساله متمرکز بود، یکی اینکه دلایل فراملی داشته و کم و بیش با خارجیها تبانی کرده و دیگر اینکه اهداف و چشماندازی که در اقتصاد کشور دنبال میکردند به مقصود نرسیده بود. اما در کتاب شما علت مرگ بیشتر متمرکز به گزارش کاردار آمریکا در ایران بود.
حذف نخبگان پهلوی اول بیشتر معطوف به سوءظنی بود که رضاشاه به اطرافیان خود داشت. سوءظن هم بیشتر با ارتباط کارگزاران نظام با خارجیها رقم میخورد. رضاشاه نسبت به این موضوع به شدت حساس بود؛ مثلا در مورد تیمورتاش وقتی ماجرای لغو قرارداد دارسی و اختلافاتی که با شرکت نفت ایران و انگلیس پیش میآید، پیشنویس قرارداد ۱۹۳۳ توسط تیمورتاش تهیه میشود. البته نمیدانیم که او با انگلیسیها سر این پیشنویس به توافق رسیده بود یا نه؟ اما به نظر میرسد که تیمورتاش در این قرارداد یک نوع وادادگی از خود نشان داده باشد. این نکته حائز اهمیت است که دکتر شیخالاسلامی بر اساس خاطرات سر جان کدمن ـ رئیس شرکت نفت ایران و انگلیس ـ این استنباط را میکند که چنین چیزی احتمالا رخ داده است. همین گمانه است که گفته میشود رضاشاه در برابر این عقبنشینی احتمالی تیمورتاش دچار خشم میشود. من به اسنادی برخورد کردم که به چنین تحلیلی نزدیک شدم. استنباط من هم این است که احتمالا انگلیسیها به رضاشاه گفته باشند که ما با وزیر دربار شما به توافق رسیدیم.
دلیلی برای این استنباط دارید؟
بله، در خاطرات تقیزاده آمده است که وقتی رضاشاه به او و تیم مذاکرهکننده ایرانی میگوید که برای اعزام به جامعه ملل بروید، چمدان ببندید، ناگهان ملاقات رضاشاه با سر جان کدمن رخ میدهد. تقیزاده میگوید: «نمیدانیم در این جلسه چه رخ داده بود که اعلیحضرت از موضع قبلی خودش عقبنشینی کردند.» به نظر من سر جان کدمن در آن جلسه به توافق خود با تیمورتاش اشاره کرده بود و ممکن است که این را به رضاشاه هشدار داده باشد که جامعه ملل به نفع ایران رای نخواهد داد. بنابراین چندان نباید غیرطبیعی باشد که بعد از این رویداد تیمورتاش در زندان به طور مشکوکی از دنیا برود.
حالا میخواهم همین مساله را به موضوع داور پیوند دهم؛ بالاخص موضوع نفت و راهآهن که شایعات زیادی درباره آن مطرح شد. اساسا در مورد داور حدسیات زیاد است. یکی از مشکلات جوامع بسته همین ایزوله شدن اطلاعات است. حتی سفارتخانههای خارجی هم بعضا بر اساس همین شایعات گزارش میدهند. به نظر میرسد که موضوع مرگ داور هم به احتمال زیاد به دلیل همین ارتباط با بیگانه و خارجیها باشد. رضاشاه به ارتباط با بیگانگان خیلی حساس بود، چون نصرتالدوله فیروز هم وقتی که در تبعید بود قربانی همین رابطه خود با سفیر فرانسه میشود.
یکی از نکاتی که کتاب شما فاقد آن بود موضوع رفتارشناسی رضاشاه است. خیلی تمایل داشتم که چنین رفتارشناسی انجام میگرفت. دلیل آن چه بود؟
واقعیت این بود که من بیشتر به دنبال تصویری از جامعه آن روز ایران بودم. این را تعقیب میکردم و دوست داشتم این جنبه از کار من پررنگ شود. نگاه من بیشتر به دوره پهلوی اول بود، چون احساس میکردم که این دوره خوب دیده نشده است؛ چندان که در دوره پهلوی دوم خیلی مطالعه و پژوهش انجام گرفت. حتی در دوره محمدرضا شاه خیلی از رجال بعد از انقلاب دست به قلم برده و خاطرات خود را منتشر کردند اما این اتفاق به ندرت در پهلوی اول رخ داد. اگرچه میتوان لایههایی از شخصیت رضاشاه را از لابهلای سیاستهای او باز شناخت. به عنوان نمونه دو نکته را میشود از شخصیت رضاشاه از مجموع مطالعات بیرون کشید. ابتدا آنکه رضاشاه خیلی عرق ملی داشت و دوم آنکه بسیار ضد بیگانه بود. ورای این دو خصیصه اینکه او توانایی بسیار خاصی داشت که نخبگان ایران را برای اقدامات اصلاحی مورد نظر خود مجاب کند. او حتی ابزاری برای دستیابی اهداف نخبگان همین دوره میشود. بالاخره رضاشاه موفق میشود که بخش عمدهای از نخبگان را دور مفهومی از تشکیل جامعه مدرن جمع کند. وثوقالدوله شخصیت کوچکی در تاریخ معاصر نیست. وقتی به عنوان نماینده ایران در قرارداد ۱۹۱۹ حاضر شد، در آن جامعه بحرانزده پس از مشروطه احتمالا تصورش این بود که باید برای ایجاد ثبات و آرامش در جامعه با اتکاء به یک نیروی خارجی، سامانی به امور مملکت داد. حالا مساله رشوه که او چندان مصر به گرفتنش نبود، در ماجرای قرارداد نقطه ضعفی شد و کل ماجرا را تحتالشعاع قرار داد. همین استنباط در بخشی از خاطرات محمدعلی فروغی هم دریافت میشود. زمانی که او به عنوان نماینده ایران در کنفرانس صلح پاریس پس از جنگ جهانی اول حضور پیدا میکند. فروغی در نامهای به تیمورتاش میگوید: «ما در مسائل بینالملل مجبوریم که یا به سمت شورویها باشیم یا انگلیسیها. چون ما کشور ضعیفی هستیم و در این بین قربانی مطامع دیگران میشویم.»
یکی از نکاتی که در فصل آخر کتاب برای من خیلی مهم بود نگاه شما به سیاستهای داخلی مبتنی بر تحولات خارج از کشور در آن عصر بود. به عبارت بهتر، شما بخشی از نوسازی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی کشور در دوره رضاشاه را بر اساس مشاهدات و رویدادهای خارج از کشور میبینید. تمایل داشتم که تصویر دقیقتری از این نگاه شما داشته باشم.
همانطور که در ابتدای بحث عرض کردم، این کتاب بر اساس یک تز نوشته شده که ایدئولوژی این دوره با دو شاخصه یکی ناسیونالیسم باستانگرا و دیگری تجدد غربی هم در سیاستهای داخلی و هم در سیاستهای خارجی کاربرد و نقش داشت. استدلال نخبگان این بود که ما نمیتوانیم یک جامعه ابتدایی باشیم و بعد تنه به تنه با غرب پیش برویم. جامعهای میتواند با جهان تعامل داشته باشد که امور داخلی خود را در حد استانداردهای روز جهان روزآمد کند. نظام عدلیه ما یکی از بهانههای غربیها برای اجری کاپیتولاسیون بود. آنها معتقد بودند که نظام قضایی ما نظام مدرنی نیست و اتباع خارجی در ایران چندان تامین جانی و قضایی ندارند. در واقع امن کردن جامعه ایران یک بخش آن برای اینست که یک غربی در داخل احساس امنیت کند. این تحولات در داخل برای این بود که ما به کشورهایی چون انگلیس و شوروی اعلام کنیم جامعه ما امن است و آنها نمیتوانند به بهانه ناامن بودن مرزها بهانهای برای دخالت داشته باشند. یکی از موقعیتهای جغرافیایی ما منطقه سیستان و بلوچستان بود. به همین دلیل نیروهای انگلیس به بهانه امنیت هندوستان وارد کشور میشدند و ما را در وضعیت تهدید قرار میدادند. این بهانهها تا حدودی در این دوره منتفی شد.