امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

واسلاو هاول درگذشت/ نگاهی به زندگی سیاستمدار شاعرپیشه -۲

#1
تاریخ ایرانی: واسلاو هاول، آن‌قدر‌ها که از نمایشنامه‌نویسی شاعر انتظار می‌رفت، مواجهه‌ای احساساتی و عاطفی با مسائل سیاسی نداشت، او سیاستمداری اصولگرا بود که برای پیشبردِ اندیشه‌ها و برنامه‌هایش ایستادگی می‌کرد و از برخوردهای سیاسی با رقبای داخلی ابایی نداشت. هرچند در جهانِ خارج سیاستمداری محبوب و محترم و نماد مبارزه با کمونیسمِ اقتدارگرا بود، اما دورانِ ریاست‌ جمهوری‌اش، در زادگاهش چک، خالی از مناقشه و ستیز نبود. او بار‌ها با عالی‌ترین رهبرانِ حزبی در افتاد، متهم به تضعیف احزاب و تشکل‌های سیاسی شد، و در برابر تلاش‌ها برای کاستن از جایگاه و اختیارات رئیس‌جمهوری به نفع پارلمان لجوجانه مقاومت کرد. او البته هم واقع‌بین و هم منعطف بود و بسته به شرایط زمانی و مکانی مواضعش را تغییر می‌داد. او مخالفِ تجزیه چک‌اسلاوکی بود و با نارضایتی اعلام کرد که رئیس‌جمهور کشور مستقل چک نخواهد شد ولی برای تحقق خواستِ دو ملتِ چک و اسلواکی و به منظورِ جدایی مسالمت‌جویانه دو کشور از هم سخت کوشید و طولی نکشید که نخستین رئیس‌جمهوری چک شد.



هاول با وجود اینکه با پیمان‌های نظامی و امنیتی مخالفت می‌کرد و برای انحلال پیمان ورشو هر چه از دستش برآمد انجام داد ولی چند سالی نگذشت که با عضویتِ کشورش در پیمان ناتو موافقت کرد. با این همه، سیاستمداری صادق بود و کنار هم قرار گرفتنِ همین دو مفهوم عمدتاً متعارض [سیاست و صداقت]، از او انسانی دوست‌داشتنی و متفاوت می‌ساخت. تغییر مواضعی هم اگر داشت، شفاف و شجاعانه بود. شاید همین سلامتِ نفس و صراحتِ کلام بود که او را در میان رهبرانِ انقلاب مخملی چک‌اسلاوکی برجسته و قابل اعتماد‌تر می‌ساخت. او همانی بود که زمانی در برابر فشارهای زندان کمونیسم کم آورد و پذیرفت که از فعالیت‌های سیاسی‌اش بکاهد اما پس از رهایی از زندان نامه‌ای سرزنش‌آمیز و پُر از ملامت درباره خود نوشت و از «ساده‌لوحی»، و «بزدلی‌اش» ابراز تاسف کرد. شجاعتِ واسلاو هاول در بیان عقاید، و پایمردی‌اش در دفاع از آزادی و حقوق بشر در مروری بر هر دو دوره از زندگی‌اش نیز آشکار است؛ دورانِ مبارزه‌ سیاسی و دوران حکمرانی سیاسی.





هاولِ مبارز



هاول در اواخر دهۀ ۱۹۵۰ به نوشتنِ نمایشنامه روی آورد، زمانی که در تئا‌تر اِی.بی.سی در پراگ به عنوانِ دستیار و مسوول فنی صحنه کار می‌کرد، در دورانی که تئاتر‌های چک کاملاً به خدمتِ سیاست‌های استالینیستی درآمده بودند و احساس می‌شد که نمایش‌های روی صحنه، به اجراهایی پوچ و بی‌معنا و خالی از محتوا تقلیل یافته‌اند. ترسیمِ همین فضایِ احساسِ بیهودگی برای هاولِ جوان به محور اصلیِ نوشتن بدل شد. در سال ۱۹۶۰ او به مطالعۀ «درام» در آکادمی هنرهای موزیکال پراگ روی آورد و سه سال بعد، در ۱۹۶۳ «مهمانی در باغ» را نوشت و آن را برای اجرا به صحنه برد. در سال‌های دهۀ ۱۹۶۰ سلطۀ سیاسی سفت و سختِ کمونیست‌ها کمی رنگ باخت و مجالی برای بروز نخستین فعالیت‌های سیاسی هاول فراهم آمد. او مسوول انجمنِ نویسندگان مستقل شد و به عضویتِ شورای دبیران یک ماهنامۀ فرهنگی به نام توار Tvar)) که گرایش‌های غیرمارکسیستی داشت، درآمد. در آوریل ۱۹۶۸ و در جریانِ خیزشی که موسوم به بهار پراگ شد، هاول مقاله‌ای برای یک‌ هفته‌نامۀ ادبی نوشت و در آن خواستارِ شجاعت و جسارت در تحولِ سوسیالیسم و یافتنِ چهره‌ای انسانی‌تر با پذیرشِ تکثر سیاسی و پایان دادن به حکومتِ تک‌حزبی شد. توقیف‌ها و محدودیت‌هایی که در پی بهار پراگ رخ داد، به این تفکر که باید خارج از حوزۀ سیاست باقی ماند و عمل کرد، پایان داد. هاول در گفت‌وگو‌ها و مباحثات سیاسی فعال شد و مانیفستی ده ماده‌ای را در جولای و اوت ۱۹۶۹ منتشر کرد. در این نوشته هجوم اعضای پیمانِ ورشو برای سرکوبِ فعالانِ بهار پراگ محکوم شد و تعجبی نداشت که هاول بلافاصله به «نویسنده‌ای ممنوع» بدل شد. نوشته‌ها و نمایشنامه‌های او دیگر نه اجازۀ انتشار داشتند و نه امکانِ اجرا در صحنه، و آثارش از همۀ کتاب‌فروشی‌ها جمع‌آوری شد. او در سال ۱۹۷۰ رادیو و تلویزیون چک و رسانه‌های حزب حاکم را به شدت محکوم کرد و دیگر به مخالفی تبدیل شده بود که همۀ انگ‌ها و برچسب‌ها را بر چهره داشت.



اقدام دیگری که هاول را در مرکز توجه قرار داد، نوشتنِ نامه‌ای سرگشاده به رییس‌جمهوری چک‌اسلواکی در سال ۱۹۷۵ بود. این نامه مملو از درخواست‌های پرشور و لبریز از احساسات او برای متوقف کردن روندی بود که به تعبیر او، «کمونیست‌ها به گونه‌ای متوهمانه "عادی‌سازی شرایط" می‌خوانند، در حالی که ملت ناچار به پذیرش نظمی جدید و سبکِ متفاوتی از ترس هستند.» این نامه توصیفی درخشان و روشن از اوضاع و احوال آن روزهای چک‌اسلواکی می‌داد. در سایۀ سیاستِ «عادی‌سازی»، مردم دیگر مانند دهۀ ۱۹۵۰ از جانشان نمی‌ترسیدند اما نظم موجود آن‌ها را به عقب‌نشینی از درخواست‌هایشان‌ برای حفظ امنیتِ شغلی و خانوادگی‌شان تشویق می‌کرد. کمونیست‌ها با استفاده از شیوۀ «چماق و هویج» می‌خواستند سطح زندگی افراد را بالا‌تر برند اما اطاعتِ آن‌ها را به دست آوردند. آن‌ها که تابع و مطیع نبودند، گرفتارِ محرومیت‌های اجتماعیِ مطلقی می‌شدند: از دست دادن کار، ترس از آینده، محرومیت از ادامۀ تحصیل، فشارهای خانوادگی، و... هاول باز هم قلم به دست گرفت و در نقدِ عملکردِ کمونیست‌ها در بازنویسی و تحریف تاریخ نوشت. همچون بسیاری از مبارزان و منتقدانِ حکومت، او نیز به انفعالِ جمع کثیری از شهروندانِ سرخورده و افسرده آگاه بود ولی می‌کوشید فضایی تازه برای نبرد و مقاومت مهیا سازد. از نظر او زمانِ خطرپذیری و ایستادگی در برابرِ حاکمان، زمانِ تشویقِ ملت به برخورداری از جامعه‌ای آزاد فرا رسیده بود.



در سال ۱۹۷۶ تناقض‌های موجود در سیاستِ «عادی‌سازی» بیرون افتاد. نوازندگانِ یک گروه حرفه‌ای با نام مردمانِ پلاستیکی جهان «Plastic People of the Universe» بازداشت شدند. ‌دادگاهی نمایشی و موهوم برگزار شد که بیش از پیش مشخص می‌ساخت که نظراتِ حکومت دربارۀ زندگی فرهنگی و اجتماعی مردم چیست. روزنامه‌نگارانِ خارجی از مشاهدۀ روند برگزاری این دادگاه مبهوت بودند. هاول و دیگر مخالفان در ابتدا ترجیح دادند نظاره‌گر باشند چون گمان می‌کردند که ورودِ آن‌ها به این موضوع، به صلاحِ این نوازندگان نیست، اما با برگزاریِ دادگاهِ این موسیقی‌دانان خیلی زود مشخص شد که ماجرا به ‌کل سیاسی است. گروه‌های مختلفی از موسیقی‌دانان راک گرفته تا رهبران مذهبی کلیسای کاتولیک ناخشنودی خود از این اقدامِ حکومت را ابراز داشتند. دلیلِ دیگری برای به راه انداختنِ جنبش اعتراضی پدید آمد و نگارشِ «منشور ۷۷» را هموار ساخت. «منشور ۷۷» را هاول به تنهایی ننوشت اما این اثر همچون فرزندِ هاول به نام او ثبت شد. در این منشور از دولت ‌خواسته شد که به آزادی‌ها و حقوق اساسی و بنیادین بشر احترام بگذارد، چنانکه دولتِ چک‌اسلواکی با امضایِ پیمان حقوق سیاسی و مدنی در سال ۱۹۷۵ به آن متعهد شده بود. تا پنجم ژانویه ۱۹۷۷ که «منشور ۷۷» منتشر شد، ۲۴۲ نفر امضاکننده داشت. این منشور توجه‌های زیادی در داخل و به ویژه در خارج از مرز‌ها برانگیخت و معلوم بود که حکومتِ هجوم سهمگینی به مخالفان خواهد آورد و آن‌ها را با عناوینی چون «مخالف سوسیالیسم و عوام‌فریب» خواهد خواند.



تعجبی نداشت که واسلاو هاول برای نخستین بار خود را پشتِ میله‌های زندان یافت و متهم به تلاش برای براندازی حکومت شد. دورانِ زندان به هاول خیلی سخت گذشت و او ناچار شد از حاکمانِ وقت بخواهد که ر‌هایش کنند. هاول پذیرفت از پیگیری خواست‌های منشور دست بردارد و دیگری کاری به مواد آن نداشته باشد اما پس از رهایی متوجه شد که دربارۀ مواضعِ یارانش و دیگر مخالفانِ حکومت به او دروغ گفته شده است. این بود که مقاله‌ای انتقادی نوشت و توضیح داد که حاکمان چگونه او را فریفته‌اند. او همزمان، از ساده‌لوحی خودش در پذیرشِ سخنان حکومت ابراز تاسف کرد و خود را بابتِ آنچه «ترسویی و بزدلی‌اش در برابر فشار» خواند، ملامت کرد. از اوت ۱۹۷۸ هاول تحتِ نظارتِ مداومِ نیروهای امنیتی بود. پلیس هر چه از دستش بر‌آمد برای وادار کردن او به ترکِ کشور و مهاجرت انجام داد. کمی بعد او دوباره بازداشت شد زیرا در آوریل ۱۹۷۹ از بنیانگذارانِ کمیتۀ دفاع از حقوق بازداشت‌شدگان بود. هدف از تاسیسِ این کمیته، اعتراض به رویه‌های قضایی ناعادلانه و یاری رساندن به مخالفانی بود که خود و خانواده‌هایشان با فشارهای مادی، مالی و روانی بسیار مواجه بودند. چند ماه بعد، ۱۶ عضو این کمیته و از جمله هاول بازداشت شدند. هاول پیشنهادِ مهاجرت به ایالات متحده را رد کرد و در اکتبر ۱۹۷۹ به دادگاه رفت و متهم شد که در کمیته‌ای فعالیت داشته که «نهادی غیرقانونی و ضدسوسیالیسم» بوده است. با فشارهای عظیمِ بین‌المللی، هاول به چهار سال زندان محکوم شد ولی در زندان هم دست از نوشتن برنداشت. «نامه‌هایی به اولگا» محصول این دوران بود.



پس از آزادی در ۱۹۸۳ نیز بیشتر اوقات او به نوشتن می‌گذشت. او برای تأمین معاش به کارهای گوناگون می‌پرداخت. سال‌های دراز به همراه همکارانش، نوشته‌های ادبی و سیاسی را مخفیانه تکثیر می‌کرد و با پخش آن‌ها در میان مردم، روشنگری می‌کرد ولی برخلافِ بیشترِ مبارزان نه کشور را ترک کرد و نه به سازش با حکومت تن داد.



در نیمۀ آخر دهۀ ۱۹۸۰ او بیشتر و بیشتر به عرصۀ سیاست کشانده می‌شد و زمان کمتر و کمتری صرفِ نوشتن می‌کرد. این سال‌ها، دورانِ سیاست‌ورزی در عرصۀ عمومی بود و برای او که می‌رفت شخصیت سیاسی برجسته‌ای شود، به تمرینی حیاتی و لازم می‌ماند. وقتی در اتحاد جماهیر شوروی، میخاییل گورباچف برنامه‌هایی برای توسعۀ سیاسی و اقتصادی سامان می‌داد، تندروهای کمونیست در چک‌اسلواکی نیز از سخت‌گیری‌های پیشینشان کاستند. برخی چهره‌های سر‌شناس در مبارزۀ سیاسی به پراگ بازگشتند و دیدارهایی با نمایندگانِ حکومتی ترتیب داده شد. در اکتبر ۱۹۸۸، هاول در نگارش مانیفست «دموکراسی برای همه» نقش داشت که مفاد و لحنی مشابه با «منشور ۷۷» داشت. انتشار این مانیفست بار دیگر نگرانی حکومت را دامن زد و ۲۷ اکتبر آن سال هاول بازداشت شد، درست یک روز پیش از هفتادمین سالگرد ایجادِ کشور چک‌اسلواکی. هزاران نفر در میدان اصلیِ شهر پراگ برای بزرگداشتِ آن روز ملی جمع شدند ولی پلیس آن‌ها را پراکنده کرد. با واکنشِ نابهنگام نیروهای امنیتی و اعلامِ خبر بازداشتِ هاول، اعتمادهای عمومیِ ‌لرزان به انجام اصلاحات از بین رفت. کمونیست‌های حاکم، رفتاری شتاب‌زده و غیرقابل پیش‌بینی داشتند. هاول آزاد شد و خواستار برگزاری یک تظاهرات رسمی در پراگ شد. در بیستمینِ سالگرد جان باختنِ ژان پالاش، که در اعتراض به هجوم شوروی در ژانویه ۱۹۶۹ خود را به آتش کشید، جمعی از افراد که در برابر مجسمۀ سنت وِنسِلاس تاج گل می‌گذاشتند، دستگیر شدند. هاول از دور نظاره‌گر این جمع بود ولی دوباره بازداشت شد و به اتهامِ تجمع در خیابان، به ۹ ماه زندان محکوم شد. او در دفاع از خود گفت که «رفتار حکومت شبیه به زنی زشت است که آینه‌ای را که زشتی‌های او را نشان می‌دهد، می‌شکند.»



اعتراض‌ها به محکومیت هاول بالا گرفت و او کمی بعد آزاد شد و مانیفست دیگری نگاشت که این بار سی هزار نفر آن را امضا کردند. افزایشِ امضاکننده‌ها نشان از گسترشِ ناراضیانِ حکومت داشت. او در روز ۱۷ نوامبر ۱۹۸۹ که به روز آغازِ انقلاب مخملی معروف شد، در جمع مردم پراگ نبود زیرا به شهر هِرادیجک رفته بود تا در تظاهراتِ دانشجویان و دانش‌آموزانِ این شهر به مناسبتِ بزرگداشتِ خاطرۀ یکی از رهبرانِ دانشجو که در سال ۱۹۳۹ به دست نازی‌ها کشته شد، سخنرانی کند. خشونتی که نیروهای امنیتی و نظامی در برابرِ تظاهرکنندگان اعمال کردند و امواج خروشانِ اعتراضات مردمی، پایانی بر حکومتِ کمونیستی بود. حکومتی که مستحکم و مقتدر به نظر می‌رسید، همچون سازه‌ای کاغذی ظرفِ چند روز فرو ریخت. دو روز بعد، در ۱۹ نوامبر، مجمع فعالان مدنی متشکل از رهبرانِ مخالفانِ حکومت در یکی از تئاترهای پراگ تشکیلِ جلسه داد. هاول هم آنجا بود و گرچه تا پیش از آن، سخنگوی هیچ گروه یا جماعتی از مردم نبود، اما حضور درخشان و اثرگذارش نشان داد که تنها او می‌تواند نیروهای پراکنده و متعددِ مخالف را متحد سازد و تغییر آرام و خالی از خشونت در ساختار سیاسی را ممکن سازد. او مهارت‌های خود در مذاکره را به نمایش گذاشت و به برجسته‌ترین چهرۀ انقلابِ مخملی در چک‌اسلواکی تبدیل شد. او در روزهای پایانی نوامبر ۱۹۸۹ بار‌ها به میان هزاران نفری رفت که در خیابان‌های پراگ حاضر بودند و برای آن‌ها سخنرانی کرد و از پیگیریِ ایده‌آل‌ها و آرمان‌ها گفت. چند روز بعد و در جریان گفت‌وگوهای مخالفان با نخست‌وزیرِ وقت مشخص شد که نبردِ سیاسی انقلابیون مخملی با حکومتِ اقتدارگرای کمونیستی با پیروزی درخشانِ آن‌ها پایان یافته است.



اولگا با ورود همسرش به کاخِ ریاست‌جمهوری مخالف بود و حتی به شوخی او را تهدید به جدایی کرده بود اما این ایده به سرعت و در جریانِ انقلاب مخملی قدرت می‌گرفت. روشن بود که ریاست‌جمهوری یا به واسلاو هاول و یا به الکساندر دوبچک، رهبر کهنه‌کارِ بهار پراگ می‌رسد. دوبچک روشن کرد که این مقام را می‌خواهد اما بسیاری از شخصیت‌های اثرگذار در مجمع فعالان مدنی به این جمع‌بندی رسیدند که او مدتی طولانی از عرصۀ سیاست به دور بوده ولی هاول در مرکزِ وقایع قرار داشته و البته از شخصیتی جذاب و کاریزماتیک برخوردار است. مجمعِ فعالان مدنی، هاول را به عنوان نامزد ریاست‌جمهوری خود برگزید و از او خواست این تصمیم را به اطلاع دوبچک برساند، تصمیمی که به تعبیرِ هاول اجرایی کردن آن یکی از لحظاتِ دردناک در انقلاب مخملی بود. در ۲۸ دسامبر ۱۹۸۹ دوبچک به عنوان رییس مجلسِ فدرالِ چک‌اسلواکی انتخاب شد و واسلاو هاول به ریاست‌جمهوری برگزیده شد.







هاولِ سیاستمدار



هاول به راستی موجودی سیاسی بود و در سیزده سالی که در قدرت ماند، کارآمدی سیاسی خود را به رخ کشید. در سال‌های پس از استیلای کمونیسم، اصلی‌ترین رقیبِ سیاسیِ او، نخست‌وزیر پیشین چک، واسلاو کلاوس بود. رقابت‌های سیاسی این دو حریف در روشن شدنِ دیدگاه‌های سیاسی هاول موثر بود. کلاوس مردی تشکیلاتی، مقید به کار حزبی و عملگرا بود و باور داشت که دموکراسی پارلمانی باید بر پایۀ وجود احزابِ قوی با هویتِ سیاسی روشن و شناخته‌شده عمل کند. در دیدگاه‌ کلاوس، سیاستمدار باید پاسخگو و مسوول در برابرِ رأی‌دهندگان حزبی و عمومی خود باشد. اما الگوی سیاسی که رییس‌جمهور هاول می‌پسندید، بر مبنای احترام به فردیت سیاسی بود به این معنا که سیاستمدار باید پیش از همه در برابر وجدانِ خود و آموزه‌های اخلاقی مسوول و پاسخگو باشد. هاول حتی در دوره‌هایی به تلاش برای تضعیفِ احزاب و تشکل‌های سیاسی بزرگ متهم شد در حالی که واضح بود تقویتِ جامعه مدنی بر مبنایِ تلاش برای افزایش مسوولیت شخصی افراد اهمیتی ویژه برایش داشت، اما کلاوس اصرار داشت که شیوۀ رییس‌جمهور به مبهم و غیرشفاف ساختنِ صحنۀ سیاست ختم می‌شود. تفاوت‌ها و تعارض‌های رییس‌جمهور و نخست‌وزیر در نهم دسامبر ۱۹۹۷ به اوج خود رسید، یک هفته پس از سقوطِ دولت ائتلافیِ کلاوس. هاول آشکارا از نحوۀ رهبری کلاوس انتقاد می‌کرد و کلاوس هم از آسیب‌ها و خطراتِ سیاست‌ورزی خارج از قلمروِ احزاب و تشکل‌های سیاسی هشدار می‌داد. برای هاول، نحوۀ اداره کشور به گونه‌ای که رییس‌‌جمهور ماساریک در نخستین جمهوری چک‌اسلواکی پیش از جنگ جهانی دوم عمل می‌کرد، الگویی مناسب و مفید بود اما رهبران احزاب با این دیدگاه‌های رییس‌جمهوری موافق نبودند. در تمامِ دوران هاول، بر سر تعریفِ نقش رییس‌جمهوری و حیطۀ اختیارات و وظایف او در عرصۀ سیاست کشور بحث و جدل بود.



واسلاو هاول را موجِ عظیمِ هواداری‌های مردمی و حمایت‌های خارجی در ۲۹ دسامبر ۱۹۸۹ به ریاست‌جمهوری چک‌اسلواکی رساند اما محبوبیت او در سیزده سالی که در قدرت بود، دچار نوسان بود. با این حال، او یکی از محبوبترین سیاستمداران چک باقی ماند و در پایانِ دوران حضورش در کاخ ریاست‌جمهوری، نه فقط برای مردم چک بلکه برای بسیاری دیگر در سراسر جهان، نامی آشنا بود. برخی سیاستمدارانِ هموطن، او را به در پیش گرفتنِ مواضع غیردیپلماتیک متهم می‌کردند، عذرخواهی هاول بابتِ بیرون راندنِ جمعی از آلمان‌ها از چک‌اسلواکی پس از جنگ جهانی دوم بحث‌هایی مملو از احساساتِ موافق و مخالف را موجب شد. او همچنین با دعوت از دالایی لاما، رهبر معنوی تبت برای سفر به پراگ به سیاست‌های دولت چین حمله کرد.



هاول با تجزیۀ چک‌اسلواکی به دو کشور چک و اسلواکی مخالف بود و حتی تهدید به استعفا کرد. وقتی صف‌بندی‌های سیاسی در پارلمان میان دو دسته از نمایندگان یعنی نمایندگانِ جمهوری چک و نمایندگان جمهوری اسلواکی در سال ۱۹۹۱ بالا ‌گرفت، هاول به شدت از چشم‌اندازِ تجزیۀ چک‌اسلواکی مخالفت کرد اما در دسامبر ۱۹۹۱ با ناامیدی و بی‌رغبتی، مصوبۀ برگزاریِ همه‌پرسی ملی را پذیرفت تا این مردم باشند که دربارۀ آیندۀ کشور تصمیم می‌گیرند. در انتخابات پارلمانی در ژوئن ۱۹۹۲ «دموکرات‌های مدنی» به رهبری واسلاو کلاوس به عنوان قوی‌ترین حزب سیاسی در چک ظهور کردند و جنبش موسوم به «اسلواکی دموکراتیک» نیز به‌ عنوان قوی‌ترین نیروی سیاسی در اسلواکی بروز کرد. به زودی آشکار شد که این دو جناح، دو دنیای کاملاً متفاوت را نمایندگی می‌کنند و تشکیلِ نوعی حکومتِ فدرال قادر به پاسخگویی به درخواست‌های این دو جامعۀ متفاوت نخواهد بود. ظرفِ چند روز مذاکرات برای پایان دادن به موجودیت سیاسیِ چک‌اسلواکی آغاز شد. هاول در اعتراض به این روند، در ۲۰ جولای ۱۹۹۲ استعفا داد و گفت که به کلی از زندگی سیاسی کناره خواهد گرفت. برخی از همراهان سیاسی‌اش گفتند که این واکنشِ او خطایی فاحش بود و او می‌بایست تا پایان در دفاع از ایدۀ فدرالیسم می‌ایستاد و مبارزه می‌کرد. آن زمان هاول اصرار داشت که برای ریاست‌جمهوریِ چکِ مستقل، باقی نخواهد ماند اما وقتی تجزیه دو کشور به واقعیت پیوست، تغییرِ عقیده داد. در ۲۶ ژانویه ۱۹۹۳ نمایندگانِ پارلمانِ جمهوری چک، واسلاو هاول را به عنوان نخستین رییس‌جمهوری چک برگزیدند. هاول این بار نیز مستقل و فراحزبی باقی ماند و در بسیاری از موارد تصمیمات و اقداماتِ نخست‌وزیر کلاوس را بی‌ثمر گذاشت.



در زمانِ وقوعِ جنگ بوسنی، هاول خیلی رک و راست‌تر از دولتِ کلاوس از دخالتِ نظامی بین‌المللی برای پایان دادن به این مناقشه طرفداری کرد. او همچنین حمایتِ عمیقِ خود از همکاری‌های سیاسی نهادینه‌شده میان کشورهایِ اروپای مرکزی را خواستار شد. در برابر، کلاوس چنین احساس می‌کرد که در صورتِ شکل‌گیریِ چنین سطحی از همکاری‌ها، امکانِ ایجاد منطقۀ آزاد تجاری محدود خواهد شد.



تا سال ۱۹۹۷ اقتصادِ چک، ترک‌های جدی و عمیقی برداشت و این خیالِ باطل که ـ برخلافِ دیگر کشورهای پساکمونیسم ـ جمهوری چک به دورانِ دردناکِ گذار اقتصادی نخواهد افتاد، به سرعت از بین رفت. یکبار دیگر برخوردهای رییس‌جمهور و نخست‌وزیر بالا گرفت و تا پایانِ نوامبرِ ۱۹۹۷ دولتِ شکنندۀ کلاوس سقوط کرد و هاول شخصاً سرپرستی دولت را برعهده گرفت. در ۹ دسامبر او در پارلمان به نحوۀ مدیریتِ سیاسیِ کلاوس حملات شدیدی کرد. در ۲۰ ژانویه ۱۹۹۸ او برای یک دورۀ دیگر نیز به ریاست‌جمهوری چک انتخاب شد اما تا این زمان دشمنانِ سیاسی زیادی در پارلمان پیدا کرده بود و تنها با اختلاف یک رأی توانست اکثریت آراء را به دست آورد که ضربه‌ای قابل توجه به موقعیتِ رییس‌جمهوری بود. او در بهار ۱۹۹۸ برخوردهای آشکاری با سوسیال دموکرات‌ها پیدا کرد و از آنان به دلیلِ درخواستشان برای برگزاری همه‌پرسی به منظور عضویت در ناتو انتقاد شدیدی کرد و در برابر، رهبر «سوسیال دموکرات‌ها»، «میلوس زِمان» با متهم کردنِ هاول به غرور و خودبینی به او واکنش نشان داد. تنش‌ها در روابط رییس‌جمهور با زِمان، رهبرِ سوسیال دموکرات‌ها و کلاوس، رهبرِ دموکرات‌های مدنی ادامه داشت. هاول مخالفتِ صریح و شدید خود با توافقِ دموکرات‌های مدنی با پذیرشِ اقلیتی از سوسیال دموکرات‌ها در دولت ائتلافی، را پنهان نمی‌کرد. در حالی که هاول روز به روز گرفتار درگیری با صف‌بندی‌های سیاسی می‌شد، محبوبیت او نیز کاهش می‌یافت. نتایج یک نظرسنجی که در ژانویه ۱۹۹۹ منتشر شد، نشان می‌داد که او از حمایتِ کمتر از نیمی از مردم چک برخوردار است.



در مارس ۱۹۹۹ جمهوری چک به پیمان ناتو پیوست. هاول از سرسخت‌ترین حامیان عضویت در ناتو بود و رهبرانِ کشورهای عضو ناتو هم تایید کردند که شهرتِ اخلاقیِ و توانِ روحی هاول در سطح بین‌المللی یکی از عواملِ مهم در پذیرش عضویتِ جمهوری چک در ناتو بوده است. هر چند هاول در نخستین روزهای فروپاشی کمونیسم، در دفاع از منحل شدن هر دو پیمان ناتو و ورشو سخن گفته و از اروپایی‌‌ رها از پیمان‌های نظامی و امنیتی، دفاع کرده بود اما کمی بعد اعتراف کرد که تغییر عقیده داده است. در نخستین هفته‌های پس از پیوستن به ناتو، جمهوری چک با نخستینِ آزمون اساسیِ پیشروی خود مواجه شد، زمانی که حملاتِ صربستان به کوزوو شدت یافت. بسیاری از اهالی سیاست در چک، در اعلام هواداری از مداخله یا بی‌طرفی، مردد و مستاصل بودند اما هاول حمایتِ قاطع خود از مداخلۀ نظامی برای دفاع از حقوق بشر را ابراز داشت و حتی آن را ضروری دانست. نبرد او با دو حزب عمدۀ سیاسی همچنان ادامه داشت. دموکرات‌های مدنی و سوسیال دموکرات‌ها برای محدود ساختنِ قدرت و اختیاراتِ رییس‌جمهور در نظر داشتند تغییراتی در قانون اساسی ایجاد کنند. هاول واکنش نشان داد و گفت که «هرگز نخواهد پذیرفت که به یک عروسک خیمه شب‌بازی بدل شود.» در پایانِ نوامبر ۲۰۰۰ هاول با تعیینِ فرمانداران جدید و ریاست جدید بانک ملی چک، برخلافِ میلِ دولت عمل کرد و دادگاهِ قانون اساسی نیز از تصمیمِ هاول حمایت کرد.



هاول در شصت و هفت سالگی سیاست را ترک کرد، ده سال پس از تجزیۀ چک‌اسلواکی. او در سال‌های پایانیِ ریاست‌جمهوری‌اش کمتر از گذشته در میان عموم ظاهر می‌شد و تنها در موارد و موضوعاتِ سیاسی که احساس می‌کرد به نفوذ و اثرگذاریِ خاص خودش نیاز هست، وارد عمل می‌شد. غیبتِ او در جریانِ سیلی مهیب و ویرانگر در اوت ۲۰۰۲ به شدت احساس شد ولی او چندین روز پس از آنکه امواجِ خروشان سیل کشور را در برگرفت، از ویلای تفریحی خود در پرتغال به کشور بازگشت. در زمان ریاست‌جمهوری او، جمهوری چک به عضویت ناتو در آمد ولی چند ماه پس از خروج او از قدرت، هر دو کشور چک و اسلواکی به عضویتِ اتحادیه اروپا درآمدند.



در نگاهی کلی به دوران ریاست‌جمهوری هاول، مشخص است که نبود او در صحنۀ سیاستِ چک، خلأیی عظیم و فقدانی محسوس است. او در مقامِ رییس‌جمهور، گذارِ دشوار کشورش به سوی دموکراسی و اقتصادِ بازار آزاد را سامان داد، جدایی جمهوری چک از اسلواکی را موجب شد. او در خارج از دفتر کارش در جمهوری کوچکِ چک، شخصیتی جهانی باقی ماند. او نمادِ بخشی از اروپای جدید بود، اروپایی که به دامن کمونیسم فرو افتاد اما در برابر آن قد علم کرد و لیبرالیسم پیشه کرد.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  زیگبرت یکم و زندگی او
  نکات جالب و خواندنی زندگی ناصرالدین شاه
  نگاهی به عکس هیتلر در گردهمایی حزب نازی
  نگاهی به تاریخچه احزاب ویگ و توری در بریتانیا
  درنگی بر زندگی دیکتاتور مشهور رومانی؛ نیکلای چائوشسکو
  (تصاویر) آلبوم زندگی هیلاری کلینتون
  تصاویر/ آلبوم زندگی مشهورترین نقاش زن
  نیم قرن پس از مرگ سیاستمدار انگلیسی
  تصاویر/ آلبوم زندگی "اومبرتو اکو"
  تصاویر/ آلبوم زندگی مارتین‌لوتر کینگ

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان