01-05-2015، 12:46
اگرچه دو واژه "فرهنگ" و "بافت" از جمله اصطلاحات رایجی هستند که در مطالعات ترجمه بسامد بالایی دارند، اما همچنان تعریف عینی و قطعی از آنها در این حوزه ارائه نشده است. به راستی "فرهنگ" چیست؟ منظور از "بافت" در مطالعات ترجمه چیست؟ به بیان صریحتر، بافت چگونه می تواند بر روند ترجمه تأثیر گذارد؟ در این مقاله، مفاهیم مذکور را در چارچوب "نظریه مناسبت" مورد بررسی قرار می دهیم: اینکه فرهنگ به چه چیزی اطلاق میشود، بافتها بر چه مبنایی انتخاب میشوند، و در پایان اینکه فرهنگ الزاماً به چه طریقی بر این انتخاب اثر گذار خواهد بود. پر واضح است که مطالعه فرآیند ترجمه به دلیل داشتن ماهیت دو سویه اش که در بستر فرهنگ های زبان مبدأ و مقصد شکل میگیرد، اهمیت بافت های فرهنگی را، علاوه بر انگاره های فردی فرستنده و گیرنده پیام، به بهترین نحو بازنمایی می کند.
ابتدا به مفهوم فرهنگ می پردازیم. هر یک از ما ممکن است واژه"فرهنگ"را بارها در گفتار خود به کار بریم، بی آنکه در نظر داشته باشیم دقیقاً به چه مفهومی ارجاع می دهیم. بسیاری از مردم فرهنگ را به عنوان ترکیبی از عناصر مشخص (مانند موسیقی، لباس های سنتی، غذا، مذهب، باورها و ایدئولوژی) که به یک گروه خاص تعلق دارد اطلاق می دهند. برخی دیگر فرهنگ را از منظر تاریخچه جغرافیایی، سیاسی و اجتماعی یک گروه مینگرند . با این حال، نکته ای که تقریباً همه مترجمان بر سر آن توافق دارند رابطه بین زبان و فرهنگ، و به طور خاص، اینکه چگونه زبان بخش اساسی هر فرهنگ را می سازد، چرا که زبان یکی از مهمترین راههایی ست که جامعه می تواند جهان را مشاهده کرده و در قیاس با خود تفسیر نماید. علیرغم وجود همه این نظرات، پژوهشگران هنوز هم نمیتوانند به سادگی "فرهنگ" را تعریف کنند، تا از طریق آن اهمیت روزافزون این عامل را در حوزه مطالعات ترجمه به صورت عینی برجسته نمایند.
به نقل از نورد، اسنل هورنبی فرهنگ را "کلیت دانش، مهارت و ادراک" توصیف می کند؛ حال آنکه گودیناف سعی دارد این مفهوم را بدین صورت شفافسازی کند:
هر آنچه که باید فردی بداند یا به آن باور داشته باشد تا بتواند به شیوه قابل قبولِ اعضای آن فرهنگ رفتار کند، و در هر نقش آنگونه عمل کند که آنها برای اعضای خود می پذیرند. فرهنگ، آن چیزی که افراد باید به عنوان وجه تمایز میراث زیستی خود فراگیرند، باید محصول نهاییِ یادگیری یعنی دانش را شامل شود. ..فرهنگ یک پدیده مادی نیست؛ فرهنگ از چیزها، مردم، رفتار و احساسات تشکیل نشده است. چرا که فرهنگ در واقع سازمانی از این هاست. فرهنگ آن شکلی از مفاهیم است که افراد در ذهن دارند، انگاره های آنان برای درک، ارتباط دادن، و به عبارتی تفسیر آنها
هر دو این تعاریف بر این موضوع اتفاق نظر دارند که فرهنگ پدیده ای است مربوط به دانش و ادراک. اما گودیناف تعریف جامع تری ارائه می دهد و اذعان می دارد که دانش و ادراک باید در یک موقعیت معین، یا همان بافت، اتفاق افتند تا فرهنگ نامیده شوند. در این موقعیت مشخص، دانش و ادراک به شکل شناخت متقابل که از دانش ضمنی پیش زمینه افراد یک جامعه نشأت میگیرد، موجب پیوند اذهان عمومی در آن فرهنگ میشود. این همان اتفاقی است که در روند شناخت ما از جهان پیرامونمان نقش به سزای دارد. اگر فرهنگ دو جامعه متفاوت باشد، قطعاً بافت های آنها نیز متفاوت خواهد بود، و این امر به اختلاف دانش ضمنی اعضای این دو جامعه از پیرامون خود منتج می شود. با همین استدلال می توان این واقعیت را درک کرد که چرا دانش ما به عنوان عضوی از یک فرهنگِ معین با آنها که در نقطه دیگری از کره زمین- با تصاویر ذهنی، ارزشها و تجربیات متفاوت- زندگی کرده اند یکسان نیست. در این میان غذا از ملموس ترین عناصر فرهنگ-محور است که مفهوم بافت را به سهولت نمایان می کند. برای مثال، فرهنگ "چای" نزد یک ایرانی از بافت ویژه ای برخاسته است که با مجموعه ای از واژگان – چه در خصوص فرآیند تهیه وچه در هنگام نوشیدن آن- تصویر سازی شده و عینیت پیدا می کند. روشن است که در ذهن یک اروپایی بسیاری از این تصاویر خالی خواهند ماند. همین موضوع در خصوص جایگزین فرنگی این نوشیدنی، یعنی "قهوه"، برای یک شرقی نیز مصداق پیدا می کند.
کاتان نیز از مفهوم فرهنگ با این مضمون حمایت می کند، در نظر او فرهنگ :
یک محصول قابل مشاهده نیست، بلکه یک موضوع درونی و جمعی است، و بیش از آنکه آموخته شود کسب می گردد. اکتساب به آموختن طبیعی و ناخودآگاهِ زبان، رفتار، ارزش ها و باورها از طریق مشاهده و فراگیری اطلاق می شود. در حالی که یادگیری یک فرآیند خودآگاه و رسمی آنهم به کمک آموزش است
وی در ادامه توضیح می دهد که مردم عوامل وابسته به فرهنگ را از محیط اطرافشان دریافت می کنند، و این مسئله روند رشد آنها درون نظام انسانی را تحت تأثیر قرار می دهد. در نهایت، فرهنگ مستلزم یک نظام دانش مشترک میان افراد است که واقعیت بر مبنای آن تفسیر و تجربه با کمک آن سازماندهی شده است . این نظر ِ کاتان با این ایده همخوانی دارد که دانش به صورت خودکار از محیط اطراف و در تعامل فرد با دیگران کسب شده، و آن یافته ها به تدریج تغییر نموده و یا تقویت می شوند، و همه اینها موجب رشد بشر و توسعه ارتباطات می گردد.
ملاحظه می شود که در هر سه تعریف، فرهنگ (و در نتیجه، بافت) توسط نیروهای خارجی و داخلی فرماندهی می شود، نیروهایی که نحوه تعامل افراد با یکدیگر و با جهان اطرافشان را کنترل می کند. این روند موجب کسب دانش و تجربه شده و مفروضاتی را پدید می آورد که بعدها پایه و اساس شناخت افراد جامعه می شود. نکته جالب توجه این است که تمامی آنچه افراد هنگام مواجه با جهان درک می کنند از مجرای همین پیش فرض های فرهنگی کسب می شود، و موضوع القای فرهنگی را در پی دارند. همه این مباحث زیر چتر " نظریه مناسبت " مورد نقد و بررسی قرار می گیرد.
یکی از عناصر بسیار مهم درگفتمان فرهنگی"استنباط"است. در واقع همین استنباط است که سبب می شود فرهنگ از جنبه های با اهمیت " نظریه مناسبت" باشد. ادراک ما بر مبنای دانش و تجربه ماست، یعنی ما تنها زمانی قادر به استنباط و نتیجه گیری هستیم که اطلاعات دریافتی از جهان خارج به نوعی با دانش پیش زمینه ما مرتبط و متناسب باشد. برای درک یک گفتار و تفسیر آن باید بتوانیم به اطلاعاتی دست یابیم و این مهم محقق نمی شود جز اینکه قادر باشیم ارتباط های ذهنی مناسبی با آنچه می دانیم، و یا تجربه کرده ایم، برقرار نماییم. به علاوه، هر رویداد جدیدی از این تفسیرها بر دانش و تجارب اندوخته ما افزوده می شود، که ممکن است تفسیرهای بعدی ما از یک گفتار معین را در آینده ای نامعلوم دستخوش تغییر نماید. اینکه گفته می شود ممکن است با گذشت زمان برداشت فرد از یک رویداد مشخص متفاوت شود با همین استدلال قابل توجیه است. به عبارتی فرآیند استنباط همواره بر مبنای اطلاعات پایه ای- تحت عنوان دانش اندوخته شده
- صورت می پذیرد و از آنجا که این دانش روز به روز در حال نو شدن و تغییر یافتن است، پس استنباط نیز با ورود داده های جدید و تجربیات تازه تغییر خواهند کرد.
مجموعه این عوامل بر اهمیت محیط شناختی افراد و تأثیر آن بر فرهنگ و مناسبت تأکید دارند. ارنست آگوست گات در کتاب خود حول محور ترجمه و نظریه مناسبت، محیط شناختی یک فرد را به این صورت تشریح می کند:
محیط شناختی هر فرد شامل حجمه ی بالقوه ی عظیمی از اطلاعات متنوع است. این اطلاعات شامل مواردی است که می تواند در محیط فیزیکی درک شده، و یا ممکن است از حافظه- که خود اندوخته فراوانی از اطلاعات را دربر گرفته است- بازیابی شده باشد. اطلاعات از تمامی گفتارهای قبلی به علاوه هر نوع ذخیره علمی و فرهنگی که در ذهن انباشته شده باشد سرچشمه می گیرد. به این ترتیب هر استنباطی بر مبنای این دو منبع شکل می گیرد
ابتدا به مفهوم فرهنگ می پردازیم. هر یک از ما ممکن است واژه"فرهنگ"را بارها در گفتار خود به کار بریم، بی آنکه در نظر داشته باشیم دقیقاً به چه مفهومی ارجاع می دهیم. بسیاری از مردم فرهنگ را به عنوان ترکیبی از عناصر مشخص (مانند موسیقی، لباس های سنتی، غذا، مذهب، باورها و ایدئولوژی) که به یک گروه خاص تعلق دارد اطلاق می دهند. برخی دیگر فرهنگ را از منظر تاریخچه جغرافیایی، سیاسی و اجتماعی یک گروه مینگرند . با این حال، نکته ای که تقریباً همه مترجمان بر سر آن توافق دارند رابطه بین زبان و فرهنگ، و به طور خاص، اینکه چگونه زبان بخش اساسی هر فرهنگ را می سازد، چرا که زبان یکی از مهمترین راههایی ست که جامعه می تواند جهان را مشاهده کرده و در قیاس با خود تفسیر نماید. علیرغم وجود همه این نظرات، پژوهشگران هنوز هم نمیتوانند به سادگی "فرهنگ" را تعریف کنند، تا از طریق آن اهمیت روزافزون این عامل را در حوزه مطالعات ترجمه به صورت عینی برجسته نمایند.
به نقل از نورد، اسنل هورنبی فرهنگ را "کلیت دانش، مهارت و ادراک" توصیف می کند؛ حال آنکه گودیناف سعی دارد این مفهوم را بدین صورت شفافسازی کند:
هر آنچه که باید فردی بداند یا به آن باور داشته باشد تا بتواند به شیوه قابل قبولِ اعضای آن فرهنگ رفتار کند، و در هر نقش آنگونه عمل کند که آنها برای اعضای خود می پذیرند. فرهنگ، آن چیزی که افراد باید به عنوان وجه تمایز میراث زیستی خود فراگیرند، باید محصول نهاییِ یادگیری یعنی دانش را شامل شود. ..فرهنگ یک پدیده مادی نیست؛ فرهنگ از چیزها، مردم، رفتار و احساسات تشکیل نشده است. چرا که فرهنگ در واقع سازمانی از این هاست. فرهنگ آن شکلی از مفاهیم است که افراد در ذهن دارند، انگاره های آنان برای درک، ارتباط دادن، و به عبارتی تفسیر آنها
هر دو این تعاریف بر این موضوع اتفاق نظر دارند که فرهنگ پدیده ای است مربوط به دانش و ادراک. اما گودیناف تعریف جامع تری ارائه می دهد و اذعان می دارد که دانش و ادراک باید در یک موقعیت معین، یا همان بافت، اتفاق افتند تا فرهنگ نامیده شوند. در این موقعیت مشخص، دانش و ادراک به شکل شناخت متقابل که از دانش ضمنی پیش زمینه افراد یک جامعه نشأت میگیرد، موجب پیوند اذهان عمومی در آن فرهنگ میشود. این همان اتفاقی است که در روند شناخت ما از جهان پیرامونمان نقش به سزای دارد. اگر فرهنگ دو جامعه متفاوت باشد، قطعاً بافت های آنها نیز متفاوت خواهد بود، و این امر به اختلاف دانش ضمنی اعضای این دو جامعه از پیرامون خود منتج می شود. با همین استدلال می توان این واقعیت را درک کرد که چرا دانش ما به عنوان عضوی از یک فرهنگِ معین با آنها که در نقطه دیگری از کره زمین- با تصاویر ذهنی، ارزشها و تجربیات متفاوت- زندگی کرده اند یکسان نیست. در این میان غذا از ملموس ترین عناصر فرهنگ-محور است که مفهوم بافت را به سهولت نمایان می کند. برای مثال، فرهنگ "چای" نزد یک ایرانی از بافت ویژه ای برخاسته است که با مجموعه ای از واژگان – چه در خصوص فرآیند تهیه وچه در هنگام نوشیدن آن- تصویر سازی شده و عینیت پیدا می کند. روشن است که در ذهن یک اروپایی بسیاری از این تصاویر خالی خواهند ماند. همین موضوع در خصوص جایگزین فرنگی این نوشیدنی، یعنی "قهوه"، برای یک شرقی نیز مصداق پیدا می کند.
کاتان نیز از مفهوم فرهنگ با این مضمون حمایت می کند، در نظر او فرهنگ :
یک محصول قابل مشاهده نیست، بلکه یک موضوع درونی و جمعی است، و بیش از آنکه آموخته شود کسب می گردد. اکتساب به آموختن طبیعی و ناخودآگاهِ زبان، رفتار، ارزش ها و باورها از طریق مشاهده و فراگیری اطلاق می شود. در حالی که یادگیری یک فرآیند خودآگاه و رسمی آنهم به کمک آموزش است
وی در ادامه توضیح می دهد که مردم عوامل وابسته به فرهنگ را از محیط اطرافشان دریافت می کنند، و این مسئله روند رشد آنها درون نظام انسانی را تحت تأثیر قرار می دهد. در نهایت، فرهنگ مستلزم یک نظام دانش مشترک میان افراد است که واقعیت بر مبنای آن تفسیر و تجربه با کمک آن سازماندهی شده است . این نظر ِ کاتان با این ایده همخوانی دارد که دانش به صورت خودکار از محیط اطراف و در تعامل فرد با دیگران کسب شده، و آن یافته ها به تدریج تغییر نموده و یا تقویت می شوند، و همه اینها موجب رشد بشر و توسعه ارتباطات می گردد.
ملاحظه می شود که در هر سه تعریف، فرهنگ (و در نتیجه، بافت) توسط نیروهای خارجی و داخلی فرماندهی می شود، نیروهایی که نحوه تعامل افراد با یکدیگر و با جهان اطرافشان را کنترل می کند. این روند موجب کسب دانش و تجربه شده و مفروضاتی را پدید می آورد که بعدها پایه و اساس شناخت افراد جامعه می شود. نکته جالب توجه این است که تمامی آنچه افراد هنگام مواجه با جهان درک می کنند از مجرای همین پیش فرض های فرهنگی کسب می شود، و موضوع القای فرهنگی را در پی دارند. همه این مباحث زیر چتر " نظریه مناسبت " مورد نقد و بررسی قرار می گیرد.
یکی از عناصر بسیار مهم درگفتمان فرهنگی"استنباط"است. در واقع همین استنباط است که سبب می شود فرهنگ از جنبه های با اهمیت " نظریه مناسبت" باشد. ادراک ما بر مبنای دانش و تجربه ماست، یعنی ما تنها زمانی قادر به استنباط و نتیجه گیری هستیم که اطلاعات دریافتی از جهان خارج به نوعی با دانش پیش زمینه ما مرتبط و متناسب باشد. برای درک یک گفتار و تفسیر آن باید بتوانیم به اطلاعاتی دست یابیم و این مهم محقق نمی شود جز اینکه قادر باشیم ارتباط های ذهنی مناسبی با آنچه می دانیم، و یا تجربه کرده ایم، برقرار نماییم. به علاوه، هر رویداد جدیدی از این تفسیرها بر دانش و تجارب اندوخته ما افزوده می شود، که ممکن است تفسیرهای بعدی ما از یک گفتار معین را در آینده ای نامعلوم دستخوش تغییر نماید. اینکه گفته می شود ممکن است با گذشت زمان برداشت فرد از یک رویداد مشخص متفاوت شود با همین استدلال قابل توجیه است. به عبارتی فرآیند استنباط همواره بر مبنای اطلاعات پایه ای- تحت عنوان دانش اندوخته شده
- صورت می پذیرد و از آنجا که این دانش روز به روز در حال نو شدن و تغییر یافتن است، پس استنباط نیز با ورود داده های جدید و تجربیات تازه تغییر خواهند کرد.
مجموعه این عوامل بر اهمیت محیط شناختی افراد و تأثیر آن بر فرهنگ و مناسبت تأکید دارند. ارنست آگوست گات در کتاب خود حول محور ترجمه و نظریه مناسبت، محیط شناختی یک فرد را به این صورت تشریح می کند:
محیط شناختی هر فرد شامل حجمه ی بالقوه ی عظیمی از اطلاعات متنوع است. این اطلاعات شامل مواردی است که می تواند در محیط فیزیکی درک شده، و یا ممکن است از حافظه- که خود اندوخته فراوانی از اطلاعات را دربر گرفته است- بازیابی شده باشد. اطلاعات از تمامی گفتارهای قبلی به علاوه هر نوع ذخیره علمی و فرهنگی که در ذهن انباشته شده باشد سرچشمه می گیرد. به این ترتیب هر استنباطی بر مبنای این دو منبع شکل می گیرد