31-03-2014، 16:11
گرگی که استخوانی در گلویش گیر کرده بود بدنبال کسی میگشت
که آنرا در اورد.در این هنگام به لک لکی رسید و از او خواست تا دربرابر
مزد او را از این عذاب نجات دهد لک لک سرش را در دهان گرگ کرد
استخوان را در اورد و طلب پاداش کرد.گرگ به او گفت:ای دوست نادان
من اینکه سرت را سالم ازدهان من بیرون اوردی برایت کافی نیست...
وقتی کسی به فرد نادرستی خدمت میکند تنها انتظاری که ميتواند
داشته باشد این است که گزندی از او نبیند...!!!!
که آنرا در اورد.در این هنگام به لک لکی رسید و از او خواست تا دربرابر
مزد او را از این عذاب نجات دهد لک لک سرش را در دهان گرگ کرد
استخوان را در اورد و طلب پاداش کرد.گرگ به او گفت:ای دوست نادان
من اینکه سرت را سالم ازدهان من بیرون اوردی برایت کافی نیست...
وقتی کسی به فرد نادرستی خدمت میکند تنها انتظاری که ميتواند
داشته باشد این است که گزندی از او نبیند...!!!!