امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

این زن شوهرش را برسر شرط بندی ازدست داد

#1
فكر نمي كردم شوهرش را بر سر يك شرط‌بندي و به همين سادگي و راحتي شوهرم را بر سر يك شرط‌بندي مسخره‌آميز از دست بدهم.
 
به گزارش فارس، گاهي اوقات به ياد پدر از پارك سبزه‌ميدان رشت مي‌گذرم و آن روز هم گذرم به اين پارك افتاد و دوستان بازنشسته پدرم را ديدم، هر چقدر نگاه كردم پدرم را نيافتم گويا فراموش كرده بودم كه پدرم دعوت حق را لبيك گفت و به ديدارش شتافته است.

ياد پدر همواره چشمانم را نمناك مي‌كند و آن روز براي جلوگيري از سرريز شدن اشك‌ها دستمالي را از داخل كيفم بيرون آوردم و قصد پاك كردن اشك‌هايم را داشتم كه ناگهان از پشت هاله‌اي از اشك، زني حدود 40 ساله را تنها ديدم كه روي نيمكت پارك نشسته بود و به قدري سر درگريبان بود كه توجهي به اطراف نداشت.

چقدر چهره او برايم آشنا بود ولي هر چقدر فكر كردم او دوست و آشنايم نبود اما چند بار به طور تصادفي او را در همين پارك ديده بودم.

حس كنجكاوي و شم خبرنگاري‌ام موجب شد تا در چند قدمي او توقف كنم نگاهي به ساعتم انداختم هنوز وقت داشتم بنابراين گامي به عقب برداشتم و به طرف نيمكت اين زن رفتم و در كنارش نشستم.

هنوز متفكرانه به نقطه‌اي خيره شده بود گويا داشت تمام زواياي زندگي خود را يك بار ديگر مرور مي‌كرد به خود جرأتي دادم و سلام كردم ولي پاسخي نشنيدم.

دوباره سلام كردم و اين بار زن چهره‌اش را به طرفم برگرداند و چيزي زير لب گفت كه متوجه نشدم جواب سلامم بود يا اينكه از حضورم كه خلوتش را به‌هم زده بودم احساس ناراحتي مي‌كرد.

به چهره‌اش نگاه كردم ساده بود ولي غمي بزرگ پشت چشمان بي‌فروغش كمين كرده بود و سعي مي‌كرد گوشه روسري خود را بيشتر به طرف صورتش بكشد.

خواستم با استفاده از وقتي كه براي خودم درنظر گرفته بودم، استفاده كنم و به نتيجه برسم به همين دليل به او نزديك‌تر شدم،و پرسيدم: شما هميشه به اين پارك مي‌آييد.

باز هم نگاهم كرد ناخودآگاه ترس وارد نگاهش شد؛ سعي كردم اعتماد او را به دست آورم،گفتم؛ نگران نباشيد من هم گاهي به اين پارك مي‌آيم چون ياد و خاطره پدرم را برايم زنده مي‌كند.

نفسي از روي اطمينان كشيد و خواست سكوت كند كه مجال اين كار را به او ندادم و سر سخن را بازكردم و از هر دري كه به ذهنم رسيد باب گفت‌وگو را باز كردم تا اينكه سفره دل خود را باز كرد.

هنگامي كه داشت از خود حرف مي‌زد دفتر و قلم خود را بيرون آوردم تا يادداشت بردارم و او با ديدن اين دفتر و دستك بار ديگر سكوت كرد و به او اطمينان دادم كه تنها براي عبرت ديگران قصه زندگي‌اش را مي‌نويسم و نامي از او نمي‌برم.

زن بار ديگر آرام شد و سر سخن را باز كرد و گفت؛‌ در خانواده‌اي متدين و مذهبي به دنيا آمدم و بزرگ شدم و درس خواندم و ديپلم گرفتم و به سن شوهر كردن كه رسيدم خواستگارها يكي پس از ديگري پيدا شدند.

دوباره سكوت كرد گويا ياد چيزي افتاده بود و ادامه داد: هنوز در حال و هواي دوران مجردي به سر مي‌بردم كه ناصر به خواستگاري‌ام آمد جواني متدين و با خدا و اهل نماز و روزه كه پدر به همين دليل پيشنهاد ازدواج او با من را پذيرفت.

آهي كشيد و دوباره چشمان او نمناك شد، ناصر مرد خوبي بود شغل آزاد داشت حلال و حرام را رعايت مي‌كرد ؛چشم پاك بود و زندگي بسيار خوبي برايم مهيا مي‌كرد و خداوند دو فرزند پسر و دختر به ما داد و زندگي ما شيرين‌تر از قبل شده بود و مشكلي نداشتم.

زن دوباره به گذشته خود برگشت و از دوستان دوران تحصيل خود گفت، در دوران مجردي دوستي داشتم كه بسيار سربه‌هوا بود و شيطنت‌هايي مي‌كرد و پس از ازدواجم او را نديده بودم ولي يك روز به طور تصادفي مينا را ديدم و به ياد دوران تحصيل از ديدن يكديگر شادمان شديم و من او را به خانه‌ام دعوت كردم.

اين بار در نگاهش كينه موج مي‌زد و صورت استخواني او برافروخته شد و زيرلب ناسزا مي‌گفت، " كاش هرگز مينا را نمي‌ديدم ورود او به زندگي‌ام مرا خاكسترنشين كرد ".

زن دوباره لحظه‌اي سكوت كرد و ادامه داد: مينا از همسرش جدا شده بود و پس از بار اولي كه او را ديدم چند بار ديگر به خانه‌ام آمد و مدام به من مي‌گفت شوهرت خشك مقدس است و من به او مي‌گفتم شوهرم اهل خداست و حلال و حرام را رعايت مي‌كند و سرش به كار خودش گرم است.

زن دوباره با نفرت از مينا ياد كرد، مينا با من شرط‌بندي كرد كه برخلاف تصورم، شوهرم آدم سربه راهي نيست و مي‌تواند از راه درست خارج شود.

نفس زن به شماره افتاده بود: مينا به من گفت "حاضري شرط ببندي كه شوهرت هم مي‌تواند اهل خلاف باشد، من ساده‌دل قبول كردم و با مينا شرط بستم كه اگر مي‌تواند شوهرم را از راه به‌در كند.

مينا چند هفته‌اي در منزل ما ماند و با روش‌هاي خود شوهرم را به تدريج به طرف خود كشاند و تا جايي پيش رفت كه باور نمي‌كردم پايم به دادگاه باز شود.

زن ادامه داد: هنوز باورم نمي‌شود كه به همين سادگي و راحتي شوهرم را بر سر يك شرط‌بندي مسخره‌آميز از دست داده باشم تصورش بسيار سخت است ناصر مدتي كه از ورود مينا گذشت اخلاقش عوض شد و بيشتر وقت خود را با مينا به بيرون مي‌گذراند تا اينكه صراحتاً اعتراف كرد به مينا دل بسته و مي‌خواهد با او ازدواج كند.

زن برافروخته شد و صداي هق هق او نظر عابران را جلب كرد.سعي كردم او را آرام كنم، "خانم نمي‌دانيد چقدر دردآور است كه دوستم از اعتمادم سوءاستفاده كرد و زندگي‌ام را به آتش كشيد و پرونده طلاق را روي دستم گذاشت.

قدري كه گريه كرد، آرام شد، مينا جاي من را در خانه‌ام گرفت و الان از دفتر طلاق آمدم همه چيز به همين راحتي تمام شد زندگي‌ام را بر سر شرط‌بندي باختم ديگر به چه اميدي به خانه‌ پدرم برگردم.

قصه رنج زندگي اين زن مرا به فكر واداشت كه چطور زندگي‌ها به خاطر هيچ و پوچ از بين مي‌رود و اين چه ايماني است كه با يك شرط‌بندي از بين مي‌رود بدون ترديد اينگونه انسان‌ها خدا را از ياد برده‌اند.

زن رنجور از كنارم بلند شد و قامت خميده او در ميان جمعيتي كه وارد پارك شده بودند از نظر دور شد.
❤خیــــلی سـخته عاشــق کسی باشی که روحشــم خبــر نداشـتته باشه ولی خیلی شرینه عاشــقانه یواشکی نگاهش کنی تو دلت بگی دوست دارم❤

 




سربزنی خوشحال میشم
شهرک دخترانhttp://urbsgirls.blogfa.com /
کلبه کوچک کودکان سرطانی دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://ilove1320.blogfa.com
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://sherziba.loxblog.comנڵכ ּۅݜتﮧ ﮧاے נڵ
پاسخ
 سپاس شده توسط cheshm asali ، בחור משוגע
آگهی
#2
HuhHuhHuhHuhHuhHuh
پاسخ
#3
بابا این موضوع تکراری نباشه واسه دوران آفتابس
این زن شوهرش را برسر شرط بندی ازدست داد 1
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  بهترین روش های قفسه بندی سوپرمارکت پرشین راک
  عجیب و ترسناک ترین عروس دنیا با شوهرش! +عکس
Heart خالی بندی های باورنکردنی از نوع دخترانه (آخر خنده)
  صنایع و فعالیت های دانش بنیان و دسته بندی آنها
  نظر سنجی2!نیای ازدست رفتهshas15
  موهایتان را با توجه به استخوان بندی صورتتان مدل بزنید...!+عکس
  خالی بندی و دروغ های پسرا برای خر کردن دخترا و عاقبتاشون
  خالی بندی و دروغ های پسرا برای خر کردن دخترا
  سنگسارشدن زن توسط شوهرش +عکس
Photo بارداری خرم سلطان به همراه عکسای شوهرش

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان