09-09-2014، 8:08
آيا اعتقاد به رجعت از اصول دين است يا اصول مذهب ؟
قبل از پاسخ دادن به اين سؤ ال لازم است نخست تصوير روشنى از دو واژه اصول دين و اصول مذهب به دست آوريم . همانطور كه مى دانيم دين در يك تقسيم بندى به اصول دين و فروع دين تقسيم مى شود و منظور از اصول دين در اين تقسيم ، هر گونه اعتقاد معتبر دينى است كه مربوط به بينش و شناخت خدا و جهان و انسان مى شود و منظور از فروع دين احكام عملى است كه وظايف فردى و اجتماعى پيروان آن دين را بيان مى كند . به عبارت ديگر منظور از اصول دين ، اساسى ترين و زير بنايى ترين امور اعتقادى است ، در مقابل ساير امور اعتقادى كه نسبت به آنها جنبه تبعى و فرعى دارند، آن اصول عبارتند از: « توحيد ، نبوت ، معاد كه اديان الهى در سه اصل فوق مشتركند » و اين اصول در حقيقت پاسخى به روشن ترين سؤ الات فكرى انسانند و طبيعى است كه انكار هر يك از اين سه اصل موجب خروج از دين و اثبات كفر است. اما اصول مذهب عبارت از اين است كه گاهى پيروان يك مكتب در اصول بنيادى دين با يكديگر مشتركند ، برداشتها و تلقيات مختلفى از دستورات و پيامهاى دينى دارند كه موجب پيدايش روشهاى مختلفى در دين مى شود. اين برداشتها و طرز تفكر خاص از مكتب - با حفظ اصول و وجوه اشتراك - اصول مذهب مى گويند. عدم اعتقاد به اين اصول موجب خروج از دين نمى شود، بلكه موجب خروج از آن طرز تفكر و برداشت خاص مى شود، مثل اعتقاد به عدل و امامت كه عدل از امور اعتقادى تابع توحيد و امامت تابع نبوت است . از اين روست كه مى بينيم مذاهب مختلفى همچون شيعه و سنى پديد آمده كه هر كدام طرز تفكر خاصى نسبت به امامت دارند. اعتقاد به رجعت از اصول دين نيست و معتقد نبودن به آن هم موجب كفر و خروج از دين نمى باشد، بلكه از اصول مذهب اماميه است ، بطورى كه اعتقاد به اصل رجعت گروهى از مؤمنان و كافران به دنيا پيش از قيامت ضرورى است . هر چند كه باور داشتن به جزئيات مسائلى كه در رجعت اتفاق مى افتد لازم و ضرورى نيست . به هر حال اعتقاد به رجعت همسنگ اعتقاد به صراط و ميزان است . مرحوم « شبر » در اين باره مى گويد : اصل رجعت حق است و شبهه اى در آن نيست و عدم اعتقاد به آن موجب خروج از جرگه مؤمنان و شيعيان مى شود. چر كه رجعت از امور ضرورى مذهب شيعه بوده رواياتى كه در مورد صراط و ميزان و غير آن دو به دست ما رسيده است ، از جهت تعداد و نيز صحت مدارك وضوح دلالت ، افزونتر از روايات رجعت نيست . با آنكه اعتقاد به صراط و ميزان و آنها ضرورى است ، اما بايد توجه داشت كه اختلاف و بينشهاى متفاوت در جزئيات مسأله رجعت ، ضررى به اصل آن نمى زند، همانطور كه برداشتهاى متفاوت در ويژگيهای صراط و ميزان در اصل آن خدشه وارد نمى سازد. آنگاه ايشان ادامه مى دهند كه ايمان به رجعت بطور كلى واجب و لازم است . نتيجه آنكه مسأله رجعت از ضروريات مذهب و مكتب تشيع است كه اعتقاد به آن ضرورى است ، هرچند اعتقاد به جزئيات مانند اينكه چه كسانى رجعت مى كنند و يا زمان آن چه موقعى است و... لازم نيست . نويسنده كتاب « الشيعه و الرجعه » گويا در صدد است با استناد به يك حديث ، كفر كسانى را كه اعتقاد به رجعت ندارد ثابت كند، ايشان نخست اين آيه را مطرح مى كند : « فالذين لا يومنون بالا خرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون » یعنی آنان كه به آخرت ايمان ندارد دلهايشان انكار كند و خود كبر فروشند. آنگاه در تفسير و تبيين اين آيه ، حديثى را از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند: « فى قوله الذين لا يومنون بالاخرة يعنى انهم لا يومنون بالرجعة انها حق قلوبهم منكرة يعنى انها كافرة و هم مستكبرون » یعنی اين سخن خداوند است آنان كه به آخرت ايمان ندارند يعنى اينكه آنها به حقانيت رجعت ايمان ندارد و اينكه مى فرمايد دلهايشان انكار كند يعنى اينكه دلهايشان به كفر گراييده و خود كبر فروشنده . وى در فهرست كتاب ، مطلب را چنين عنوان مى كند : معتقد نبودن به رجعت كفر است . آنگاه در جايگاه بحث ياد شده ، به آن حديث استناد مى كند، چنانچه منظور ايشان آن است كه معتقد نبودن به رجعت ، مستلزم كفر است و همتراز با توحيد و نبوت و معاد، مى بايست به رجعت نيز معتقد بود، با توجه به بيانات گذشته اشتباه آن روشن است ، ولى چنانچه منظور آن باشد كسانى كه قلوب آنها كافر است ، از پذيرفتن رجعت سرباز مى زنند يعنى قبل از عدم اعتقاد به رجعت ، صفت كفر را داشته اند و اين كفر مانع پذيرش رجعت شده است ، نه اينكه با عدم اعتقاد به رجعت كافر شده اند، اين حرف قابل قبول است و در حقيقت حديث به ريشه روانى عدم پذيرش رجعت اشاره دارد. احتمال ديگرى در معناى حديث است كه دقيق تر به نظر مى رسد و آن اينكه منظور از اينكه قلوب آنها كافر است اين نيست كه آنها مثل كفار هستند و احكام كفار بر آنها مترتب مى شود، بلكه بدين معناست كه قلوب آنها در اثر عدم پذيرش رجعت به كفر متمايل شده نه اينكه واقعاً كافر شده اند
قبل از پاسخ دادن به اين سؤ ال لازم است نخست تصوير روشنى از دو واژه اصول دين و اصول مذهب به دست آوريم . همانطور كه مى دانيم دين در يك تقسيم بندى به اصول دين و فروع دين تقسيم مى شود و منظور از اصول دين در اين تقسيم ، هر گونه اعتقاد معتبر دينى است كه مربوط به بينش و شناخت خدا و جهان و انسان مى شود و منظور از فروع دين احكام عملى است كه وظايف فردى و اجتماعى پيروان آن دين را بيان مى كند . به عبارت ديگر منظور از اصول دين ، اساسى ترين و زير بنايى ترين امور اعتقادى است ، در مقابل ساير امور اعتقادى كه نسبت به آنها جنبه تبعى و فرعى دارند، آن اصول عبارتند از: « توحيد ، نبوت ، معاد كه اديان الهى در سه اصل فوق مشتركند » و اين اصول در حقيقت پاسخى به روشن ترين سؤ الات فكرى انسانند و طبيعى است كه انكار هر يك از اين سه اصل موجب خروج از دين و اثبات كفر است. اما اصول مذهب عبارت از اين است كه گاهى پيروان يك مكتب در اصول بنيادى دين با يكديگر مشتركند ، برداشتها و تلقيات مختلفى از دستورات و پيامهاى دينى دارند كه موجب پيدايش روشهاى مختلفى در دين مى شود. اين برداشتها و طرز تفكر خاص از مكتب - با حفظ اصول و وجوه اشتراك - اصول مذهب مى گويند. عدم اعتقاد به اين اصول موجب خروج از دين نمى شود، بلكه موجب خروج از آن طرز تفكر و برداشت خاص مى شود، مثل اعتقاد به عدل و امامت كه عدل از امور اعتقادى تابع توحيد و امامت تابع نبوت است . از اين روست كه مى بينيم مذاهب مختلفى همچون شيعه و سنى پديد آمده كه هر كدام طرز تفكر خاصى نسبت به امامت دارند. اعتقاد به رجعت از اصول دين نيست و معتقد نبودن به آن هم موجب كفر و خروج از دين نمى باشد، بلكه از اصول مذهب اماميه است ، بطورى كه اعتقاد به اصل رجعت گروهى از مؤمنان و كافران به دنيا پيش از قيامت ضرورى است . هر چند كه باور داشتن به جزئيات مسائلى كه در رجعت اتفاق مى افتد لازم و ضرورى نيست . به هر حال اعتقاد به رجعت همسنگ اعتقاد به صراط و ميزان است . مرحوم « شبر » در اين باره مى گويد : اصل رجعت حق است و شبهه اى در آن نيست و عدم اعتقاد به آن موجب خروج از جرگه مؤمنان و شيعيان مى شود. چر كه رجعت از امور ضرورى مذهب شيعه بوده رواياتى كه در مورد صراط و ميزان و غير آن دو به دست ما رسيده است ، از جهت تعداد و نيز صحت مدارك وضوح دلالت ، افزونتر از روايات رجعت نيست . با آنكه اعتقاد به صراط و ميزان و آنها ضرورى است ، اما بايد توجه داشت كه اختلاف و بينشهاى متفاوت در جزئيات مسأله رجعت ، ضررى به اصل آن نمى زند، همانطور كه برداشتهاى متفاوت در ويژگيهای صراط و ميزان در اصل آن خدشه وارد نمى سازد. آنگاه ايشان ادامه مى دهند كه ايمان به رجعت بطور كلى واجب و لازم است . نتيجه آنكه مسأله رجعت از ضروريات مذهب و مكتب تشيع است كه اعتقاد به آن ضرورى است ، هرچند اعتقاد به جزئيات مانند اينكه چه كسانى رجعت مى كنند و يا زمان آن چه موقعى است و... لازم نيست . نويسنده كتاب « الشيعه و الرجعه » گويا در صدد است با استناد به يك حديث ، كفر كسانى را كه اعتقاد به رجعت ندارد ثابت كند، ايشان نخست اين آيه را مطرح مى كند : « فالذين لا يومنون بالا خرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون » یعنی آنان كه به آخرت ايمان ندارد دلهايشان انكار كند و خود كبر فروشند. آنگاه در تفسير و تبيين اين آيه ، حديثى را از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند: « فى قوله الذين لا يومنون بالاخرة يعنى انهم لا يومنون بالرجعة انها حق قلوبهم منكرة يعنى انها كافرة و هم مستكبرون » یعنی اين سخن خداوند است آنان كه به آخرت ايمان ندارند يعنى اينكه آنها به حقانيت رجعت ايمان ندارد و اينكه مى فرمايد دلهايشان انكار كند يعنى اينكه دلهايشان به كفر گراييده و خود كبر فروشنده . وى در فهرست كتاب ، مطلب را چنين عنوان مى كند : معتقد نبودن به رجعت كفر است . آنگاه در جايگاه بحث ياد شده ، به آن حديث استناد مى كند، چنانچه منظور ايشان آن است كه معتقد نبودن به رجعت ، مستلزم كفر است و همتراز با توحيد و نبوت و معاد، مى بايست به رجعت نيز معتقد بود، با توجه به بيانات گذشته اشتباه آن روشن است ، ولى چنانچه منظور آن باشد كسانى كه قلوب آنها كافر است ، از پذيرفتن رجعت سرباز مى زنند يعنى قبل از عدم اعتقاد به رجعت ، صفت كفر را داشته اند و اين كفر مانع پذيرش رجعت شده است ، نه اينكه با عدم اعتقاد به رجعت كافر شده اند، اين حرف قابل قبول است و در حقيقت حديث به ريشه روانى عدم پذيرش رجعت اشاره دارد. احتمال ديگرى در معناى حديث است كه دقيق تر به نظر مى رسد و آن اينكه منظور از اينكه قلوب آنها كافر است اين نيست كه آنها مثل كفار هستند و احكام كفار بر آنها مترتب مى شود، بلكه بدين معناست كه قلوب آنها در اثر عدم پذيرش رجعت به كفر متمايل شده نه اينكه واقعاً كافر شده اند