امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ترسـنـآک ولی مهـربـآن

#1
قهرمان این رمان جوان بااستعدادی است که در رشته‎ی کالبدشناسی‎ تحصیل می‎کند. این دانشمند جوان در آزمایشگاهش موجود عجیبی‎ می‎سازد و موفق می‎شود با الکتریسیته به پیکر ساخته‎ی دست خود حیات‎ بدهد این موجود آزمایشگاهی (بی‎نام) دیومانند، دو و نیم متر قد دارد و صورتش چنان خوف‎انگیز است که هیچ‎* تاب دیدنش را ندارد. چنین دیوی نمی‎تواند به جامعه‎ی انسانی راه یابد و در جامعه‎ی انسانها جایی برای خود باز کند. [​IMG]
“‎فرانکنشتاین”‌ یا “پرومته‎ی نوین”‌ رمانی است اثر مری شلی که‎ در 1818 چاپ شد. خلاصه‎ی داستان از این قرار است:
‎فرانکنشتاین، دانشجوی علوم طبیعی در ژنو، موجودی شبیه انسان‎ می‎سازد و به آن‎جان می‎دهد. این موجود که قدرتی غیرطبیعی دارد موجب وحشت و هراس افرادی می‎شود که او را می‎بینند اما به نحوی‎ رقت‎انگیز خواستار آن است که او را دوست بدارند. ‎فرانکنشتاین که از ساختن این موجود ناخشنود است که او ا تنها می‎گذارد و راهی شامونی، ناحیه‎ای در شرق فرانسه، می‎شود. موجود مفلوک در پی او به شامونی‎ می‎رود و در آنجا ‎فرانکنشتاین می‎پذیرد که همسری برای او بسازد. اما، کار ساخت همسر را نیمه‎تمام می‎گذارد و مخلوقش درصدد انتقام‎ از او برمی‎آید. مخلوق ‎فرانکنشتاین همسر او را در شب عروسی‎شان‎ می‎کشد، پدر ‎فرانکنشتاین از غصه می‎میرد و دانشمند بینوا از لحاظ فکری و روحی درهم می‎شکند. ‎فرانکنشتاین پس از مدتی بهبودی‎ می‎یابد و بر آن می‎شود که مخلوق خود را نابود کند. پس از تعقیب و گریزی طولانی در نقاط مختلف جهان، سرانجام مخلوق و خالق در زمینهای سترون قطب شمال با یکدیگر روبه‎رو می‎شوند. ‎فرانکنشتاین‎ می‎میرد و مخلوق او، پس از سوگواری بر جنازه‎ی مردی که به او جان‎ داده بود، به قصد نابودی خود، در زمهریر قطب ناپدید می‎شود.
باری، گویا تعیین گونه‎ی ادبی ‎فرانکنشتاین کار چندان ساده‎ای‎ نیست زیرا صاحب‎نظران مختلف آن را در گونه‎های ادبی مختلف جای‎ داده‎اند. در این نوشته به نظرات متفاوت سه نویسنده و منتقد خواهیم‎ پرداخت که سه گونه‎ی ادبی کم‎وبیش متفاوت را به ‎فرانکنشتاین نسبت‎ داده‎اند.
جیمز دیکی، مدرس مطالعات اسلامی در دانشگاه لنکستر و دارنده‎ی درجه‎ی دکترای ادبیات عربی از دانشگاه گرانادا به سال 1967 و مؤلف‎ دو کتاب در زمینه‎ی اشعار عربی، کتابی حاوی داستانهای کوتاه از گونه‎ی ادبی خون‎آشام‎ها تألیف و در سال 1973 منتشر کرده است. او در مقدمه‎ی این کتاب درباره‎ی ‎فرانکنشتاین نوشته است:
اغلب نمی‎توان سرآغاز یک نوع ادبی را به درستی و با دقت‎ مشخص کرد، اما شروع، یا حتی تصور شروع دو نوع ادبی در یک روز واحد مطمئنا رویدادی بی‎همتا در تاریخ ادبیات است. درست است که‎ رمان گوتیک را یکی از سرچشمه‎های ادبیات داستانی ماورا طبیعی‎ مهیج می‎دانند، ولی دو گونه‎ی متمایز ادبیات داستانی وحشت‎آور، قصه‎ی هیولاهاو قصه‎ی خون‎آشام‎ها پیدایش خود را به محفلی ادبی و دوستانه مدیون هستند که در شامگاه هجدهم ژوئن 1816 در منزل‎ شلی در ساحل دریاچه‎ی ژنو تشکیل شده بود. این نوع محفل‎ها گاه در منزل بایرون و گاه در منزل شلی تشکیل می‎شدند و معمولا در این‎ محافل داستانهای ارواح‎5آلمانی را با صدای بلند به فرانسه قرائت‎ می‎کردند. اما در آن شب به جای خواندن این‎گونه داستانها به بحث‎ درباره‎ی روح و مسایل ماوراء طبیعی پرداختند در آن شب که بایرون، شلی، مری و پولیدوری، پزشک بایرون، گرد هم آمده بودند، گویا بخت‎ با نویسندگان دون‎مرتبه بود: مری شلی (‎فرانکنشتاین 1818) و پولیدوری (خون‎آشام (1819) .
ایزاک آسیموف که در 1920 در روسیه به دنیا آمد در همان کودکی‎ به امریکا برده شد. او درجه‎ی دکترای خود را در 1948 از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد و استادیار بیوشیمی در دانشگاه بوستون شد. او که از همان‎ اوان جوانی داستان علمی-تخیلی می‎نوشت و در مجلات چاپ می‎کرد از اواخر دهه‎ی 1950 تمام‎وقت خود را صرف نویسندگی کرد و یکی از نویسندگان برجسته‎ی داستانی “روبات”‌ ، ‎فرانکنشتاین را در داستان علمی/ تخیلی‎ می‎خواند و در این باره چنین می‎نویسد:
در سال 1791 لوئیجی گالوانی، فیزیکدان ایتالیایی، در حین آزمایشی متوجه شد که‎ اگر دو سیم فلزی از دو جنس متفاوت را همزمان به بدن قورباغه‎ای‎ وصل کند، عضلات حیوان دچار کشش و انقباض می‎شود. او چنین‎ نتیجه گرفت که بافت، موجود زنده “الکتریسیته حیوانی”‌ دارد. آلساندرا ولتا، فیزیکدان دیگر ایتالیایی، آن نظریه را مردود دانست. وی ثابت‎ کرد که بدون آن که نیازی به وجود بافت زنده، یا نیمه‎زنده باشد. می‎توان جریانهای الکتریکی را با نزدیک کردن فلزات گوناگون به هم‎ تولید کرد. ولتا نخستین باتری الکتریکی را اختراع کرد. پس از او، هامفری دیوی، شیمیدان انگلیسی، در سالهای 1807 و 1808 موفق‎ به ساخت باتری پرقدرتی شد که تا آن زمان نظیر نداشت. او با این‎ شیمیدان‎های دوران پیش از الکتریسیته محال بود.
از این ماجرا معلوم می‎شود که چرا واژه‎ی “الکتریسیته”‌ در آن زمان‎ آن همه قدرت و تأثیر شگرف داشت. گرچه تحقیقات ولتا “الکتریسیته‎ حیوانی”‌ گالوانی را در محافل علمی بسیار زود از اعتبار انداخت، اما تأثیر جادویی آن عبارت در میان عوام الناس‎ بر جای ماند و رفته‎رفته علاقه به رابطه‎ حیات و الکتریسیته شدت گرفت.
شبی، در محفل کوچکی متشکل از بایرون، شلی و مری گادووین درباره احتمال‎ خلق حیات با الکتریسیته بحثی درگرفت، و در همان‎جا بود که مری به فکر نوشتن‎ داستانی تخیلی در این باره افتاد. بایرون و شلی نیز نظر او را پسندیدند. در حقیقت، آن‎ دو هم به فکر افتادند که هریک رمانی‎ تخیلی در این باره، و صرفا برای گرمی بیشتر محفل کوچک و خودمانی خود، به رشته‎ تحریر درآورند.
فقط مری کاری را که بر عهده گرفته‎ بود به پایان برد. در آخرین روزهای آن سال‎ همسر اول شلی دست به خودکشی زد و درگذشت. به دنبال این حادثه، شلی و مری‎ توانستند رسما ازدواج کنند و به انگلستان برگردند. مری شلی در سال‎ 1817، در انگلستان، رمانش را تکمیل و در سال 1818 منتشر کرد. قهرمان این رمان جوان بااستعدادی است که در رشته‎ی کالبدشناسی‎ تحصیل می‎کند. این دانشمند جوان در آزمایشگاهش موجود عجیبی‎ می‎سازد و موفق می‎شود با الکتریسیته به پیکر ساخته‎ی دست خود حیات‎ بدهد این موجود آزمایشگاهی (بی‎نام) دیومانند، دو و نیم متر قد دارد و صورتش چنان خوف‎انگیز است که هیچ‎* تاب دیدنش را ندارد. چنین دیوی نمی‎تواند به جامعه‎ی انسانی راه یابد و در جامعه‎ی انسانها جایی برای خود باز کند.
این رمان نیز جذاب و پرتأثیر است. در این‎که کدامیک از آن دو ادیب، شلی و یا همسرش مری شلی، محبوبیت بیشتری در میان عامه مردم دارند جای هیچ تردیدی نیست. ممکن است نام‎ “شلی”‌ برای دانشجویان ادبیات فقط تداعی‎کننده‎ی “پرسی بیش”‌ باشد، اما بروید و از مردم کوچه و بازار بپرسید که آیا هرگز نام آدونائیس‎ یا چکامه‎ی باد دبوریا سنسی‎ را شنیده‎اند. البته ممکن است از کسانی‎ جواب مثبت بشنوید، ولی به احتمال قوی-دست‎کم-بیشتر جوابها منفی است. آن وقت، از آنان بپرسید که آیا نام ‎فرانکنشتاین به گوششان‎ آشنا است.
تراژدی‎ ‎فرانکنشتاین، به زعم بریان‎اش، در آن است که ناتوانی آدمیان را در اعتماد کردن به کسانی که ظاهری متفاوت دارند به انسانها نشان‎ می‎دهد. انسانها به افرادی که ظاهر و رفتاری متفاوت دارند بدگمانند. اما هراس‎آورترین نکته تلویحی و کنایی داستان، به عقیده‎ی بریان‎اش، آن است که مخلوق ‎فرانکنشتاین هرچه بیشتر با خلق و خوی انسانها آشنا می‎شود و ماهیتی انسانی‎تر پیدا می‎کند، لغزش‎پذیرتر و، در نتیجه، دلهره‎آورتر و هراسناکتر می‎شود.

‎فرانکنشتاین نام رمان مری شلی و نیز نام آن دانشمند جوانی‎ است که آن دیو عجیب و مهیب را ساخت. از آن زمان واژه‎ی “‎فرانکنشتاین”‌ برای اشاره به هرکس یا هرچیزی به کار می‎رود که چیزی را خلق‎ می‎کند و سپس به دست مخلوقش از بین می‎رود. ترکیب “من دیوی‎ مثل ‎فرانکنشتاین ساخته‎ام”‌ امروزه بر اثر کثرت کاربرد چنان “قالبی”‌ شده است که فقط برای مطایبه و بذله‎گویی می‎توان آن را به کار برد.
موفقیت ‎فرانکنشتاین، دست‎کم تا حدی، از آن روست که این‎ رمان بیانگر یکی از ترسهای دیرینه‎ی نوع بشر است: ترس از دانش‎ خطرآفرین، ‎فرانکنشتاین، فاوست‎ دیگری است که به دنبال دانشی‎ نامناسب و نامفید برای انسان است، و مار در آستین می‎پروراند و مفیستوفلی‎می‎آفریند که خود او را هلاک می‎کند.
در اوایل قرن نوزدهم ماهیت دقیق تجاوز حرمت‎شکنانه‎ی ‎فرانکنشتاین به حوزه‎ی ممنوع دانش بر اهل نظر روشن بود. در آن زمان‎ عقیده بر آن بود که دانش روبه ترقی بشر شاید بتواند به ماده‎ی بیجان‎ حیات بدهد، اما به هیچ ترتیبی نمی‎تواند در آن روح بدمد، زیرا آفرینش‎ روح در قلمرو منحصر به خداوند است. بنابراین، ‎فرانکنشتاین، حد اعلی‎ می‎توانست موجودی هوشمند اما بی‎روح خلق کند، و آرزوی بلندپروازانه‎ی خلق موجود باروح، شیطانی تلقی می‎شود و مستوجب اشد مجازات بود.
سد محکم و نفوذناپذیری که عبارت دینی‎ “تو نخواهی توانست”‌ در برابر علم و دانش‎ پیش‎رونده‎ی بشری کشیده بود، با سپری شدن‎ قرن نوزدهم سست و سست‎تر می‎شد. انقلاب‎ صنعتی گسترش و تعمیق می‎یافت و اصل‎ “فاوستی”‌ -یعنی عاقبت شوم و محتوم تصرف‎ دانش ممنوع-جای خود را، موقتا، به ایمانی‎ خوش‎باورانه به پیشرفت و راهیابی گریزناپذیر به “آرمانشهر”‌ از طریق علم داده بود.
اما افسوس که این رؤیاها با بروز جنگ‎ جهانی اول بر باد رفت. آن کشتار و ویرانی‎ گسترده و مخوف عاقبت این حقیقت را کاملا آشکار کرد که علم هم می‎تواند دشمن انسانیت‎ باشد. علم بود که امکان تولید انواع بمبها و مواد منفجره‎ی جدید را فراهم آورد، و به مدد علم‎ بود که انسانیت توانست به هواپیماهای مختلف بمبهای چند هزار کیلویی‎ را در مناطقی بسیار دورتر از خطوط مقدم جبهه فروریزد-مناطقی که‎ پیش از آن امن محسوب می‎شدند. علم بود که امکان تولید آخرین‎ حربه‎ی رعب‎انگیز خطوط مقدم جبهه، بمب شیمیایی، را فراهم آورد.
بریان‎اش‎، نویسنده‎ی مشهور داستانهای علمی/تخیلی و دبیر “جامعه بین المللی اچ. جی. ولز”‌ نیز در کتاب “سیماهای آینده”‌ به ‎فرانکنشتاین پرداخته است.
او این داستان را از زمره‎ی رمانهای‎ وحشت گوتیکی‎می‎داند. به عقیده‎ی بریان‎اش تقابل بین ظاهر و باطن‎ مخلوق ‎فرانکنشتاین از تمهیدات وحشت گوتیکی است. پشت ظاهر زشت و دهشت‎آور این مخلوق، باطنی کاملا معصوم و مهربان نهفته‎ است که سخت در تلاش است تا با مردمی که به شدت از او می‎هراسند ارتباط برقرار کند. ‎فرانکنشتاین با امتناع از ساختن زوجی برای مخلوق‎ خود، باطن آن را همانند چهره‎اش زشت و کریه می‎گرداند. تراژدی‎ ‎فرانکنشتاین، به زعم بریان‎اش، در آن است که ناتوانی آدمیان را در اعتماد کردن به کسانی که ظاهری متفاوت دارند به انسانها نشان‎ می‎دهد. انسانها به افرادی که ظاهر و رفتاری متفاوت دارند بدگمانند. اما هراس‎آورترین نکته تلویحی و کنایی داستان، به عقیده‎ی بریان‎اش، آن است که مخلوق ‎فرانکنشتاین هرچه بیشتر با خلق و خوی انسانها آشنا می‎شود و ماهیتی انسانی‎تر پیدا می‎کند، لغزش‎پذیرتر و، در نتیجه، دلهره‎آورتر و هراسناکتر می‎شود.
شما نه جنگیدینو بردین


ما جنگیدیم و باختیم ..
پاسخ
 سپاس شده توسط amir 777 ، رکسانا h/2
آگهی
#2
Confusedhجالب بودShy
Heartبه سلامتي خودمون
كه آخرش نفهميديم
اينجايي كه هستيم
تقديرمونه يا تقصيرمونHeart
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان