22-05-2014، 17:08
اسفندیار منفردزاده:
صدای فرهاد برایم هر روز همیشهتر از دیروز است
...
همیشه یک صفحه سفید بهانه نوشتن میشود و نوشتن، بهانه ماندن. مثل یک خلوت ساکت که بهانه آواز خواندن میشود و آواز خواندن بهانه سیال شدن در جریان زندگی. خلاصه همیشه موضوعی بهانه برای جاودانه شدن میشود...
اسفندیار منفردزاده را باید یکی از فوق العادههای عرصه موسیقی ایران دانست. او البته سالهاست دور از ایران به زندگی مشغول است اما آثاری که از خود به جای گذاشته سبب شده با آمدن نامش بهترین خاطرهها در ذهنمان متبلور شود. این مطلب اما معرفی منفردزاده نیست بلکه میخواهیم از زبان او در مورد سالها و روزهای در کنار فرهاد مهراد بودنش بشنویم.
منفردزاده در جایی گفته بود: «سالهای سال با فرهاد زندگی کردم و در کنارش روزهای پر حادثهای را تجربه نمودم پس اگر ادعا کنم با روحیاتش به خوبی آشنایم حرفی به گزاف نپرداختهام. من فرهاد را خوب میشناختم...
[IMG]فرهاد خود راخوانندهای از مردم و در مردم مییافت. او اوقات تنهایی به تنهایی آدمهایی میاندیشید که میدیدشان و میخواست با تمام احساس برای همان آدمها بخواند، این کاری بود که فرهاد در آن تبحر داشت. من او را به خوبی میشناختم و میدانستم فرهاد آدمی نبود که بخواهد با انجام دادن مصاحبههای جنجالی برای خود نامی دست و پا کند.
او عاشق ترانههایی بود که کلامی معترضانه داشته و در عین حال عشق را القا کند، با این وسواس به دنبال گردآوری یک آلبوم میرفت . فرهاد آرام بود و با آرام بودنش به اطرافیان خود آرامش تقدیم میکرد. عصبانی نمیشد، بذلهگو هم نبود. انگار برایش همه چیز تعریف شده بود. یعنی میدانست از چه کسی باید چه بخواهد. همین امر به فرهاد کمک میکرد لحظه به لحظه پیشرفت داشته باشد. به معنای سادهتر وقتش را برای آزمون و خطاها تلف نمیکرد و کمتر به حاشیه میزد.
او در حرفهاش نیز بسیار علاقمند نشان میداد. یک عاشق واقعی که میتواند با حرفهاش ارتباط تنگاتنگ برقرار کند. فرهاد علم موسیقی، ادبیات و سازشناسی هم داشت و اصلا به خاطر همین حسنها بود که در کار کردن با وی هیچگاه دچار مشکلات حاد نشدم. من و او زوج خوبی را با هم در موسیقی تشکیل داده بودیم و ماحصل عملکردمان نیز فروش خوب آلبومهای فرهاد را در پی داشت».
منفردزاده آشناییاش با فرهاد را در یک گفت و گوی تلویزیونی اینگونه تعریف میکند: «بر روی ترانه «محمد(ص)» نت نوشتم و آهنگ ساختم. مدتی طول کشید که در ذهنم خوانندههای مختلف را که بتوانند این ترانه را به بهترین نحو اجرا کنند مورد مطالعه قرار دادم اما چه خوانندههای گمنام و چه خوانندههای پرطرفدار چنین کاری را با چونان تفکری که در ذهن داشتم نمیتوانستند پیاده کنند. این شد که به دنبال یافتن یک استعداد افتادم تا شنیدم خوانندهای جوان به تازگی از اروپا به تهران آمده و صدایی بسیار خوب و تکنیکی و در عین حال عجیب دارد. به وی پیشنهاد کردیم این ترانه را در استودیو به مثال یک خواننده که قرار است تست بدهد اجرا کند. او «فرهاد مهراد» بود که همان روز به قدری با ظرافت و جدی کار را خواند که مجاب شدیم فقط با خودش کار کنیم. خلاصه ترانه خوانده شد و به میان مردم رفت، همان موقع بود که سیل توجهات به سوی فرهاد روانه شد. تا سالهای سال این سوال در ذهنم وجود داشت که چگونه میشود جوانی چندین سال در اروپا زندگی کند و در بازگشت بتواند با تمام احساساتش یک ترانه مذهبی را به بهترین شکل ممکن بخواند؟
جواب این سوال را البته سالها بعد گرفتم، زمانی که متوجه شدم او انسانی بسیار اخلاق گرا و متعصب به اعتقاداتش است. اعتقاداتی که به او اجازه نمیداد سراغ هر سبکی از موسیقی برود. زمان طولانی از دوستیمان با فرهاد نگذشته بود که فهمیدم او فقط کاری را اجرا میکند و ترانهای را میخواند که به عمق و معنای آن معتقد باشد و به کلمه به کلمه شعر و البته آهنگ اشراف داشته باشد.
نمی توانم از این واقعیت بگذرم که فرهاد در جوانی هم انسانی درونگرا بود چرا که دوست داشت بیشتر در عزلت بماند تا با جمع بوده و بریزد و بپاشد. فرهاد مهراد عادت داشت کم بخوابد، کم حرف بزند، کم بخندد، کم وقت تلف کند و به جای آن مطالعه کند و فکر کند و فکر کند و فکر کند! او بهترین منطق را در کارش انتخاب کرده بود یعنی ترجیح میداد هر حرفی دارد در ترانههایش بزند.
البته در این امر نیز بسیار موفق بود. فرهاد را حالا هنرمندی میشناسیم که هیچگاه حنجرهاش به غیر از اعتراض و عشق نخواند. یادم میآید برای ساخت ترانه «مرد تنها» محض فیلم «رضا موتوری» در استودیو بودیم که فرهاد پشت بوم رفت و شعر «شهیار قنبری» را طوری خواند که به سرعت تحت تاثیر قرار گرفتیم. همان نوای اعتراضی که میخواستیم را در صدای فرهاد یافته بودیم. جالب اینکه همین حس را برای صدای عاشقانه فرهاد در ترانه «یه شب مهتاب» تجربه کردیم. شعر زیبا و ماندگار «احمد شاملو» با صدای فرهاد به قدری شنیدنی شده بود که جای هیچ حرفی را باقی نگذارد.
فرهاد مهراد البته در اخلاقیات نیز انسان کاملی بود، به همین دلیل تا سالیان سال جایگاهش را از دست نخواهد داد و هر روز صدایش برای طرفدارانش از جمله من همیشهتر و تازهتر از دیروز است. در سالهایی که موسیقی ما رو به انحطاط گذاشته بود فرهاد کار خودش را انجام میداد».
منفردزاده که شاید بتوان به تعبیری ساده سازنده بهترین و خاطرهانگیزترین ترانههای فرهاد لقبش داد در جای دیگری باز هم به تعریف از فرهاد مهراد میپردازد و میگوید: "نقش فرهاد در پیروزی انقلاب غیرقابل انکار است و باید وی را یکی از رهبران فرهنگی در راه انقلاب ایران دانست او خواننده بزرگی بود اما هیچگاه به حق واقعی خود نرسید و یا شاید بهتر باشد بگویم شرایط به گونهای رقم خورد که فرهاد نتوانست حق واقعیاش را از موسیقی بگیرد. عمر کوتاه فرهاد به وی اجازه نداد کارهای بزرگی که در سر داشت را به سرانجام برساند. من معتقدم با توجه به اینکه فرهاد به چند زبان دنیا ترانه اجرا کرده و اتفاقا آشناییاش به زبانهای مختلف با وسواس در ادای کلمات همراه بود میتوانست یکی از هنرمندان بینالمللی لقب گیرد اما باید افسوس خورد که چنین اتفاقی رخ نداد".
ساز، صد تکه و روح من هزار تکه شد!
برای نوشتن از «فرهاد مهراد» استاد بیچون و چرای سبکی از موسیقی که هنوز و پس از سالها با آن بیگانهایم چه بهتر که به اول بازگردیم!
روز ۲۲ دیماه ۱۳۲۲: فرهاد مهراد چشم به این دنیا گشود.
▪ سال ۱۳۳۰: فرهاد در ۸ سالگی به همراه خانوادهاش از کشور عراق به ایران بازگشت. از کودکی فرهاد به جزء علاقه فراوان به موسیقی خبری نداریم، برادر او در این دوران آموزش ویلون میدید و فرهاد هم پشت درب اتاق با موسیقی آشنا شد.
▪ سالهای ۱۳۳۴-۱۳۳۲: آغاز نوجوانی فرهاد یعنی سنین ۱۰-۱۲ سالگی او با آغاز یادگیری جدی او همراه بود، جواد مهراد برادر فرهاد که عضوی از یک گروه کوارتت سازهای زهی بود به یکی از همکارانش (آقای جعفری) که در گروه ویلونسل مینواخت پیشنهاد داد تا به فرهاد تئوری موسیقی و ویلونسل را بیاموزد و این آموزش زیر نظر برادر بزرگتر (جواد) ۲ سال طول کشید.
پس از دوران دبیرستان ۲ سال را در انگلستان گذراند و در آنجا با موسیقی پاپ آن روزهای انگلستان آشنا شد. تسلطش به زبان انگلیسی با فهم عمیقاش از موسیقی که همراه گشت، باعث شد تا بعدها بتواند آهنگهای خوانندگان معروف انگلیسی زبان را به بهترین شکل بخواند.
▪ سال ۱۳۴۶: در این دوران، فرهاد در کافههای متوسط تهران ترانههای «بیتلر» و «الویس پریسلی» را با گیتار مینواخت و با صدای گرفتهاش میخواند که با پیشنهاد خواندن یکی از ترانههای فیلم «بانوی زیبای من» روبرو شد. اگر چه فرهاد ترانه «اگه یه جو شانس داشتیم» از این فیلم را خواند اما در نهایت این ترانه در فیلم با صدای یک خواننده روس پخش شد.
▪ سال ۱۳۴۸: در این سال که فرهاد بلک کتز در کافهها شهرت نه چندانی داشت، مسعود کیمیایی کارگردان فیلم «رضا موتوری»، اسفندیار منفردزاده آهنگساز و شهیار قنبری شاعر ترانههای فیلم به سراغ فرهاد رفتند تا خواننده ترانهای باشد که شهیار، یک شب را تا صبح برای سرودن آن در طبقه دوم موسسه سینمای پیام بیدار مانده بود و فرهاد هم قبول کرد که ترانه «مرد تنها» را در فیلم رضا موتوری بخواند.
آن ترانه این بود:
با صدای بیصدا /
مث یه کوه بلند/
مث یه خواب کوتاه/
یه مرد بود/
یه مرد/
با دستای فقیر/
با چشمای محروم/
با پای خسته/
یه مرد بود/
یه مرد/
شب/
با تابوت سیاه نشست/
توی چشماش/
خاموش شد ستاره/
افتاد روی خاک/
سایهاش هم نمیموند/
هرگز پشت سرش/
غمگین بود و خسته . . .
تنهای تنها/
با لبهای تشنه/
به عکس یه چشمه/
نرسید تا ببینه قطره قطره/
قطره آب/
قطره آب/
در شب بیطپش/
این طرف، اون طرف/
میافتاد تا بشنفه صدا صدا/
صدای پا/
صدای پا . . .
...
.................................. آلبوم های فرهاد در آهنگ سرا: click here
▪ سال ۱۳۴۹: اکران فیلم «رضا موتوری» و تحولاتی که در سینمای ایران در آن سالها صورت گرفت باعث شد فرهاد شهرت فراوانی یابد چرا که یکی از نکات ممتاز در این فیلم صدای فرهاد بود و همان سال این ترانهها روی صفحههایی با جلدی متفاوت و عکسهای فرهاد به بازار آمد.
▪ سال ۱۳۵۰: دو بار در این سال فرهاد با اجرای خود در فیلم «خداحافظ رفیق» ساخته امیر نادری که در آن فیلم فرهاد برای اولین بار ترانه «جمعه» را با آهنگسازی منفرد زاده و شعر شهیار قنبری و شور و شوقی خاص در میان مردم به راه انداخت.
▪ سال ۱۳۵۰: فرهاد ترانه «خسته» را برای فیلم «زنجیری» با شعر تورج نگهبان و آهنگ محمد اوشال خواند. در همان سالها و در اوایل دهه پنجاه، فرهاد در بیمارستان با دختری به نام مونیکا آشنا شد و با او ازدواج کرد اما سرانجام این ازدواج جدایی بود.
▪ سال ۱۳۵۳: در این سال فرهاد به نفع یک برنامه خیریه تعدادی از ترانههایش را اجرا کرد که با استقبال بیسابقه مردم مواجه شد.
▪ سال ۱۳۵۶: فرهاد برای فیلم «ماهیها در خاک میمیرند» ساخته امیر جاهد و فرزاد دلجو، ترانه «سقف»
را خواند که شعرش را «ایرج جنتی عطایی» سروده و آهنگش را نیز «منفردزاده» ساخته بود.
▪ سال ۱۳۵۸: در بین سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۸ چندین بار ترانههای «کودکانه» و «سقف» از صدا و سیما پخش شد و کنسرتهای او نیز با استقبال فراوان مردم روبرو شد. تا پیش از انقلاب، فرهاد ترانههای «آیینهها»، «هفته خاکستری»، «گنجیشکک اشیمشی»، «شبانه»، «اسیر شب» و «آوا» را نیز خواند.
▪ انقلاب: همزمان با انقلاب و روزهای پس از آن، فرهاد مهراد ترانه «وحدت» را با شعری از سیاوش کسرایی و آهنگ منفردزاده خواند. همان روزها منفردزاده آهنگ ترانه «جمعه» را دوباره و این بار با گروه کُر برای فرهاد تنظیم کرد و ترانه «شبانه ۲» (یه شب مهتاب) نیز با شعر احمد شاملو و آ هنگ منفردزاده اجرا شد. در اواخر دهه پنجاه فرهاد با پوران گلفام ازدواج کرد. دهه شصت را میتوان سالهای گوشهگیری و انزوای فرهاد نامید. او با توجه به شرایط جامعه اثری از خود ارایه نکرد و تا اواخر دهه شصت که کاست «خواب در بیداری» را منتشر نمود به انزوای هنری خود ادامه داد.
فرهاد پس از انقلاب مدتها از کار منع شد تا بالاخره در سال ۱۳۶۹ آلبوم «خواب در بیداری» را منتشر کرد که چند ترانه فارسی و چند ترانه انگلیسی داشت. در این کاست، فرهاد پیانو هم مینواخت و بعضی از آهنگها را هم خود ساخته بود.
در سال ۱۳۷۴ نیز اولین کنسرت بعد از انقلابش را در شهر کلن آلمان اجرا کرد.
در سال ۱۳۷۶ آلبوم «وحدت» او نیز منتشر شد که شامل ترانههای دهه ۱۳۵۰ او بود. وی در ۱۳۷۷ توانست در هتل شرق تهران کنسرت اجرا کند و آلبوم «برف» را نیز به انتشار برساند.
فرهاد بیآزار و منزوی و گوشهگیر بود. او آدم بذلهگو و شوخی نبود. میشد فهمید که نمیتواند خیلی چیزها را تحمل کند اما در رفتارهایش نشان میداد. خوش برخورد و خوشرو بود البته گاهی اوقات هم بذلهگویی میکرد. مثلا زمانیکه به معرفی اعضای گروه میپرداخت؛ شوخ طبعیاش گل میکرد. «هامو» را «هملت» معرفی میکرد و وقتی که میخواست یکی از معروفترین اعضای گروه را معرفی کند، میگفت: «نایس جنتلمن!» جالب اینکه این فرد اوایل فکر میکرد فرهاد دارد به او فحش میدهد برای همین ناراحت میشد. اما احتمالا حالا که کمی به زبان خارجه تسلط یافته، میداند آن دو کلمه توهین نبوده است. هنگامی که خودش را معرفی میکرد میگفت: «این منم که پیانو میزنم». بعد که پیانو زدنش تمام میشد، میگفت: «این یک پیانیست معمولی بود». او آنقدر مودب بود که هیچ* را به نام کوچکش صدا نمیکرد.
در سال ۱۳۷۲ پس از ۱۵ سال آلبوم جدید فرهاد، با نام «خواب در بیداری»، مجوز انتشار دریافت کرد و تبدیل به پر فروشترین آلبوم آن زمان شد. پس از انتشار «خواب در بیداری»، فرهاد که از انتشار آلبوم بعدی خود در ایران ناامید شده بود در سال ۱۳۷۶ آلبوم «برف» را در ایالات متحده آمریکا ضبط و منتشر کرد و این آلبوم یک سال بعد در ایران منتشر شد. پس از انتشار آلبوم «برف»، فرهاد درصدد تهیه آلبومی با نام «آمین» بود. طرح موضوع «گفتگوی تمدنها» شور و شوقی وصفناپذیر در فرهاد پدید آورده بود. این شوق به حدی بود که فرهاد درصدد تهیه این آلبوم که ترانههایی از کشورها و زبانهای مختلف را در خود جای میداد برآمد. اما از مهرماه ۱۳۷۹ بیماری او جدی شد.
فرهاد البته از حرکت باز نایستاد. آن روزها هیچ چیز جز مرگ نمیتوانست او را از تهیه آلبوم «آمین» بازدارد، که البته مرگ بازداشت . . .
فرهاد به بیماری هپاتیت C مبتلا بود و در نتیجه عوارض کبدی ناشی از آن در خرداد ۱۳۸۱ برای درمان به شهر «لیل» در فرانسه رفت و در ۹ شهریور همان سال پس از مدتی اغما در بیمارستان، در سن ۵۹ سالگی درگذشت و در ۱۳ شهریور در آرامگاه Thiais در پاریس دفن شد تا اینگونه افسانه فرهاد به پایان رسد و چقدر تاسف برانگیز است وقتی میبینیم هنرمندی که نیمی از آثارش را برای نشان دادن حس وطن پرستی اجرا کرد و وقتی ایمان داریم فرهاد یا نمیخواند یا با قلبش و با اعتقاداتش یک ترانه را اجرا میکرد حالا باید در خاکی بیگانه جام مرگ و سکوت را لحظه لحظه بچشد. این بود تمام زندگی فرهاد مهراد سهمی که از خاک ایران داشت . . .
شناسنامه مهمترین ترانههایی که فرهاد خواند به شرح ذیل است:
ـ «تو را دوست دارم»/ شعر از مهدی اخوان ثالث (با تغییرات فرهاد)
ـ «نجوا» / (اصل آهنگ از منفردزاده)
ـ «خواب در بیداری» / شعر از Juan Ramon Jimenez (با تغییرات فرهاد)
ـ «برف» / شعر از نیما یوشیج (با تغییرات فرهاد)
ـ «کوچ بنفشهها» / شعر از شفیعی کدکنی
ـ «خیال خوشی» / شعر از ویلیام شکسپیر
ـ «کتبیه» / شعر از فریدون رهنما
ـ «گاندی» / شعر از مهاتما گاندی، ترجمه شعر از انگلیسی محمد حسین آریا
ـ «وقتی که بچه بودم»/ شعر از اسماعیل خویی (با تغییرات فرهاد)
ـ «آئینهها(مسخ)» / شعر: اردلان سرفراز
ـ «هفته خاکستری» / موسیقی: واروژان، شعر: شهیار قنبری
ـ «وحدت» / موسیقی: اسفندیار منفردزاده
ـ «برف» / موسیقی: فرهاد و فریدون شهبازیان
ـ «مرد تنها» از آلبوم «خواب در بیداری» / موسیقی: اسفندیار منفردزاده (موسیقی متن فیلم رضا موتوری)، شعر: شهیار قنبری
ـ «شبانه ۱» / موسیقی: اسفندیار منفردزاده، شعر: احمد شاملو
ـ «خسته» / موسیقی: محمد اوشال (موسیقی متن فیلم زنجیری)، شعر: عباس صفاری
ـ «آوار» / موسیقی: فرهاد، شعر: شهیار قنبری
ـ «جمعه»، موسیقی: اسفندیار منفردزاده (موسیقی متن فیلم خدا حافظ رفیق)، شعر: شهیار قنبری