آنچه در پي مي آيد بخشهايي از مصاحبه آقاي صادق طباطبايي با سايت جماران است.
* نقش آقای مهدي عراقیدر نوفللوشاتو چه بود؟
آقای عراقی اجرای تدارکات و امور لجستیکی و گرداندن امور دفتر و منزل را برعهده داشت و انصافا هم خیلی هوشیار و فداکار بود. در روزهای شنبه و یکشنبه گاه ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر از دانشجویان و دیگر ایرانیان برای دیدار با امام میآمدند و گاهی هم همان جا میخوابیدند. حاج مهدی در چادر برای آنها پتو و لوازم گرمکننده تدارک میدید و در پذیرایی هم خودش را راحت کرده بود! نصف نان باگت و یک تخممرغ و یک گوجه فرنگی و یک لیوان آب زردرنگ (به اسم چای!) در لیوانهای یکبار مصرف به هر نفر میداد. یکبار چند تا از دوستان دو عدد مرغ کشتند و خوراک مرغ درست کردند و وقتی برای امام بردند امام اعتراض کردند و نخوردند. بعدا هم گفتند من راضی نیستم در اینجا کاری خلاف قانون و مقررات فرانسه انجام شود.
* یعنی امام از قبل میدانستند این کار ممنوع است؟
بله، امام خبردار بودند. ظاهرا قبل از سفر یا در طول سفر درباره گوشت و مواد غذایی از همراهان چیزهای مختلفی را پرسیده بودند. حتی یکبار یک گوسفند میگیرند و در همان باغ ذبح میکنند و یکی از دوستان همان نیمه شب شروع کرد به درست کردن خورشت قیمه. موضوع را به گوش امام رساندند و امام نیز علاوه بر آنکه از آن غذا نخورد، به شدت آن را منع کرد. تا اینکه بعد از چند روز توانستیم توسط ترکها و مراکشیها گوشت ذبح اسلامی برای ايشان فراهم کنیم.
* بحث پیشنهاد تدوین قانون اساسی به چه شکل بود؟ چطور شد امام آن تصمیم را گرفتند؟
یک روز من و آقای دکتر حبیبی در حال قهوه خوردن بودیم که آقای حبیبی به من گفت: «این سید با قلم و خودنویس خود همهچیز را به هم ریخته و نشان میدهد؛ اینکه میگویند امام زمان که ظهور میکند با یک قلم و یک بیان حکومتهای تمام دنیا را برهم میریزد، قابل فهم شده است. امام هم همین کار را انجام داده و ميرود تا نظام شاهنشاهی را بعد از ۲۵۰۰ سال با همین قلم و نوشتههای خود برهم بریزد» صحبت از اینجا شروع شد و سرانجام آقای حبیبیگفت واقعیتش این است که امام دارد همینطور میرود جلو و به نظر میرسد که بوی حلوای شاه بلند شده و به زودی هم باید حلوای نظام شاهنشاهی را بخوریم، اما اگر آقا با فروپاشی نظام کنونی به ایران میرود، باید قانون اساسیاش هم زیر بغلش باشد. این یک گفتوگوی خوشبینانه و خیالپردازانه بین من و آقای حبیبی بود. نزدیک غروب وقتی به دیدن امام رفتیم و من این موضوع را مطرح کردم، امام به ایشان گفتند شما بروید و پیشنویس یک قانون اساسی را تهیه کنید. در آن زمان مرحوم پدرم هم در پاریس بودند. امام به آقای حبیبی گفتند اگر در مواردی به آرای فقهی نیاز داشتید با آقای سلطانی در میان بگذارید. متن پیشنویس وقتی که نهایی شد، نسخههایی به شورای انقلاب و دولت موقت و امام داده شد. نسخهای که به امام داده شد را به دستور سید احمد آقا تکثیر کردند. یک شب سیداحمد آقا و من رفتیم به منزل پنج تن از مراجع و بزرگان حوزه و به تکتک آنها دادیم. از آنها خواسته شد حداکثر ظرف یک روز مطالعه کنند و نظراتشان را به دفتر امام خمینی بدهند. اين در همان اوایل سال ۵۸ بود. آقایان گلپایگانی و نجفی و شریعتمداری نظر خاصی ندادند، فقط در پایان نوشته بودند: انشاءالله مبارک است، اما آقای منتظری نکاتی را از جمله ملی کردن مراتع و آبها و جنگلها بر آن افزوده بودند.
خواهرم دو سه هفته بعد از عزیمت امام به پاریس، به ایشان پیوست. با دیدن حال و روحیه ایشان گفت امام چقدر عوض شدهاند، ۲۰ روز یا یک ماه پیش در نجف خیلی افسرده و البته مصمم بودند، اما اینجا شادمانی و نشاطی در چهرهشان مشاهده میشود. خوب طبیعی است آن محیط پر از اختناق و تحجر در نجف با این شرایط جدید قابل قیاس نیست که همهروزه از صبح تا ساعاتی از شب گذشته پرجنب و جوش میگذرد و حضور انبوه ایرانیان و دانشجویان مصمم و انقلابی و دیدارهای موثر و کارساز و دریافت گزارشات لحظه به لحظه از ایران و هدایت مستقیم مبارزه باعث آن روحیه نشاط و پرکار میشد. کم اتفاق نمیافتاد که امام در آن سن و سال روزانه بیش از ۱۶ ساعت کار میکردند.
* اشاره به خصلت تحجر در نجف کردید، میشود منظورتان را بیشتر تبیین کنید؟
فکر میکنم نخستین بار یا دومین بار بود که به نجف رفته بودم و با امام صحبت میکردم، ایشان درباره محیط نجف و نوع نگاه متحجرانه برخی از آقایان نکاتی را به من گفتند؛ از جمله اينكه یکی از علما نزد ایشان آمده و گفته چرا اینقدر جوش اسراییل را میزنید (ظاهرا چند روز بعد از جنگ ۶ روزه اعراب و اسراییل بوده است) برفرض اسراییل اگر بیاید و عراق را هم بگیرد، مسلم است که به حوزه کاری ندارد! نوع نگاه و درک سیاسی را ببینید. یا وقتی که امام آمدند پاریس چند مورد از خانواده این بزرگان نزد خانم و عروس امام رفته و از هجرت ایشان گلايه کرده بودند با جملاتی نظیر اینکه چطور ایشان دلش آمده حرم حضرت علی (ع) را رها کرده و به فرنگ برود؟ مگر چه کمبود و مشکلی داشت، امامت جماعت نداشت که داشت، مسجد و محراب نداشت که داشت، درس و بحث نداشت که داشت، دیگر چه میخواست که اینجا را رها کرد و به ولایت کفر رفت؟
* آيا امام در آن سالها نیز شعر میگفتند؟
امام در جوانی یک دیوان شعر داشتند که ساواک برد. اما هرچه تلاش شد، پیدا نشد. خواهر من هم بر اساس این سابقه از امام میخواهد که شعر بسرایند که امام از نو سرودن را آغاز میکنند.
* کسی هم آن دیوان شعر را دیده بود؟
حتما از افراد خانواده آن را دیده بودند! اما موضوع گم شدن آن را احمد آقا به من گفته بود. علاوه بر دیوان شعر، خیلی از کتب امام در طول آن سالها گم شده بود. مثلا در سالهای بعد از انقلاب در یکی از شهرستانها، فردی در یک کتابفروشی گوشه خیابان توجهش به یک کتاب خطی جلب میشود و وقتی با قیمت نازلی میخرد، متوجه میشود که یکی از آثار امام است و به جماران میآورد.
* نقش آقای مهدي عراقیدر نوفللوشاتو چه بود؟
آقای عراقی اجرای تدارکات و امور لجستیکی و گرداندن امور دفتر و منزل را برعهده داشت و انصافا هم خیلی هوشیار و فداکار بود. در روزهای شنبه و یکشنبه گاه ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر از دانشجویان و دیگر ایرانیان برای دیدار با امام میآمدند و گاهی هم همان جا میخوابیدند. حاج مهدی در چادر برای آنها پتو و لوازم گرمکننده تدارک میدید و در پذیرایی هم خودش را راحت کرده بود! نصف نان باگت و یک تخممرغ و یک گوجه فرنگی و یک لیوان آب زردرنگ (به اسم چای!) در لیوانهای یکبار مصرف به هر نفر میداد. یکبار چند تا از دوستان دو عدد مرغ کشتند و خوراک مرغ درست کردند و وقتی برای امام بردند امام اعتراض کردند و نخوردند. بعدا هم گفتند من راضی نیستم در اینجا کاری خلاف قانون و مقررات فرانسه انجام شود.
* یعنی امام از قبل میدانستند این کار ممنوع است؟
بله، امام خبردار بودند. ظاهرا قبل از سفر یا در طول سفر درباره گوشت و مواد غذایی از همراهان چیزهای مختلفی را پرسیده بودند. حتی یکبار یک گوسفند میگیرند و در همان باغ ذبح میکنند و یکی از دوستان همان نیمه شب شروع کرد به درست کردن خورشت قیمه. موضوع را به گوش امام رساندند و امام نیز علاوه بر آنکه از آن غذا نخورد، به شدت آن را منع کرد. تا اینکه بعد از چند روز توانستیم توسط ترکها و مراکشیها گوشت ذبح اسلامی برای ايشان فراهم کنیم.
* بحث پیشنهاد تدوین قانون اساسی به چه شکل بود؟ چطور شد امام آن تصمیم را گرفتند؟
یک روز من و آقای دکتر حبیبی در حال قهوه خوردن بودیم که آقای حبیبی به من گفت: «این سید با قلم و خودنویس خود همهچیز را به هم ریخته و نشان میدهد؛ اینکه میگویند امام زمان که ظهور میکند با یک قلم و یک بیان حکومتهای تمام دنیا را برهم میریزد، قابل فهم شده است. امام هم همین کار را انجام داده و ميرود تا نظام شاهنشاهی را بعد از ۲۵۰۰ سال با همین قلم و نوشتههای خود برهم بریزد» صحبت از اینجا شروع شد و سرانجام آقای حبیبیگفت واقعیتش این است که امام دارد همینطور میرود جلو و به نظر میرسد که بوی حلوای شاه بلند شده و به زودی هم باید حلوای نظام شاهنشاهی را بخوریم، اما اگر آقا با فروپاشی نظام کنونی به ایران میرود، باید قانون اساسیاش هم زیر بغلش باشد. این یک گفتوگوی خوشبینانه و خیالپردازانه بین من و آقای حبیبی بود. نزدیک غروب وقتی به دیدن امام رفتیم و من این موضوع را مطرح کردم، امام به ایشان گفتند شما بروید و پیشنویس یک قانون اساسی را تهیه کنید. در آن زمان مرحوم پدرم هم در پاریس بودند. امام به آقای حبیبی گفتند اگر در مواردی به آرای فقهی نیاز داشتید با آقای سلطانی در میان بگذارید. متن پیشنویس وقتی که نهایی شد، نسخههایی به شورای انقلاب و دولت موقت و امام داده شد. نسخهای که به امام داده شد را به دستور سید احمد آقا تکثیر کردند. یک شب سیداحمد آقا و من رفتیم به منزل پنج تن از مراجع و بزرگان حوزه و به تکتک آنها دادیم. از آنها خواسته شد حداکثر ظرف یک روز مطالعه کنند و نظراتشان را به دفتر امام خمینی بدهند. اين در همان اوایل سال ۵۸ بود. آقایان گلپایگانی و نجفی و شریعتمداری نظر خاصی ندادند، فقط در پایان نوشته بودند: انشاءالله مبارک است، اما آقای منتظری نکاتی را از جمله ملی کردن مراتع و آبها و جنگلها بر آن افزوده بودند.
خواهرم دو سه هفته بعد از عزیمت امام به پاریس، به ایشان پیوست. با دیدن حال و روحیه ایشان گفت امام چقدر عوض شدهاند، ۲۰ روز یا یک ماه پیش در نجف خیلی افسرده و البته مصمم بودند، اما اینجا شادمانی و نشاطی در چهرهشان مشاهده میشود. خوب طبیعی است آن محیط پر از اختناق و تحجر در نجف با این شرایط جدید قابل قیاس نیست که همهروزه از صبح تا ساعاتی از شب گذشته پرجنب و جوش میگذرد و حضور انبوه ایرانیان و دانشجویان مصمم و انقلابی و دیدارهای موثر و کارساز و دریافت گزارشات لحظه به لحظه از ایران و هدایت مستقیم مبارزه باعث آن روحیه نشاط و پرکار میشد. کم اتفاق نمیافتاد که امام در آن سن و سال روزانه بیش از ۱۶ ساعت کار میکردند.
* اشاره به خصلت تحجر در نجف کردید، میشود منظورتان را بیشتر تبیین کنید؟
فکر میکنم نخستین بار یا دومین بار بود که به نجف رفته بودم و با امام صحبت میکردم، ایشان درباره محیط نجف و نوع نگاه متحجرانه برخی از آقایان نکاتی را به من گفتند؛ از جمله اينكه یکی از علما نزد ایشان آمده و گفته چرا اینقدر جوش اسراییل را میزنید (ظاهرا چند روز بعد از جنگ ۶ روزه اعراب و اسراییل بوده است) برفرض اسراییل اگر بیاید و عراق را هم بگیرد، مسلم است که به حوزه کاری ندارد! نوع نگاه و درک سیاسی را ببینید. یا وقتی که امام آمدند پاریس چند مورد از خانواده این بزرگان نزد خانم و عروس امام رفته و از هجرت ایشان گلايه کرده بودند با جملاتی نظیر اینکه چطور ایشان دلش آمده حرم حضرت علی (ع) را رها کرده و به فرنگ برود؟ مگر چه کمبود و مشکلی داشت، امامت جماعت نداشت که داشت، مسجد و محراب نداشت که داشت، درس و بحث نداشت که داشت، دیگر چه میخواست که اینجا را رها کرد و به ولایت کفر رفت؟
* آيا امام در آن سالها نیز شعر میگفتند؟
امام در جوانی یک دیوان شعر داشتند که ساواک برد. اما هرچه تلاش شد، پیدا نشد. خواهر من هم بر اساس این سابقه از امام میخواهد که شعر بسرایند که امام از نو سرودن را آغاز میکنند.
* کسی هم آن دیوان شعر را دیده بود؟
حتما از افراد خانواده آن را دیده بودند! اما موضوع گم شدن آن را احمد آقا به من گفته بود. علاوه بر دیوان شعر، خیلی از کتب امام در طول آن سالها گم شده بود. مثلا در سالهای بعد از انقلاب در یکی از شهرستانها، فردی در یک کتابفروشی گوشه خیابان توجهش به یک کتاب خطی جلب میشود و وقتی با قیمت نازلی میخرد، متوجه میشود که یکی از آثار امام است و به جماران میآورد.