06-05-2014، 8:18
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
ای عشق مرا به شط خون خواهی برد / چون قیس به وادی جنون خواهی برد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین / دنبال خودت به بیستون خواهی برد . . .
همیشه شیرین نباش !
فرهاد گاهی باید طعم دیگری را تجربه کند . . .
عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
عاشقی مقدورهر عیاش نیست
غم کشیدن صنعت نقاش نیست
تورا چه به فرهاد ؟
یک فرهاد بود و یک بیستون عاشقی !
تو همین یک وجب دیوار را بردار . . .
من باورت می کنم
نانوا هم جوش شیرین میزند . . .
بیچاره فرهاد !
دل کندن اگر کار آسانی بود ، فرهاد به جای بیستون دل میکند !
یه زمونه ای شده !
اگه برای عشقت کوه هم بکنی به پای فرهاد بودنت نمیذاره !
میذاره به پای کنه بودنت !
بیستون کنده شدو عشق به جایی نرسید
دیگر از تیشه ی فرهاد بدم می آید !
از عشق های این روزا داستانی به بلندای شنگول و منگول هم نمیتوان نوشت !
چه برسد به شیرین و فرهاد !
از بیستون نیاید صدای تیشه . . .
گویا که فرهاد به خواب “ شیرین ” رفته باشد . . .
خدایا من چه سازم ، خسته راهی درازم
نه فرهادم که مرد از داغ شیرین ، نه ایوبم که با دنیا بسازم . .
اگر با من نبودش هیچ میلی / چرا ضرف مرا بشکست لیلی . . .